طنز شماره ۱۳؛ وصیتِ عبید زاکانی
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینهی زندگى او را تأمین
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینهی زندگى او را تأمین
خری و اشتری به دور از آبادی بهطور آزادانه با هم زندگی می کردند… نیمهشبی در حال چریدن علف،
یکی از بزرگانِ عصر با غلام خود گفت که از مالِ خود پارهای گوشت بستان و زیرهبایی معطّر بساز
فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، مؤثر نشد. ناچار بر قدمهای پادشاه افتاد
ﺣﺎﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﮔﻔﺖ: ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ! ﺣﺴﻨﮏ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ
مردی به یک مغازهی فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوشچهره اشاره
هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیستکار هست اما برای مردم بیکار نیست! آن مدیر چند شغله زحمتش را
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینهی زندگى او را تأمین
خری و اشتری به دور از آبادی بهطور آزادانه با هم زندگی می کردند… نیمهشبی در حال چریدن علف،
یکی از بزرگانِ عصر با غلام خود گفت که از مالِ خود پارهای گوشت بستان و زیرهبایی معطّر بساز
فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، مؤثر نشد. ناچار بر قدمهای پادشاه افتاد
ﺣﺎﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﮔﻔﺖ: ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ! ﺣﺴﻨﮏ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ
مردی به یک مغازهی فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوشچهره اشاره
خـلـق را تـقـلـیـدشـان بـر بـاد داد ای دو صـد لعـنت بر این تقلید باد
هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیستکار هست اما برای مردم بیکار نیست! آن مدیر چند شغله زحمتش را
کارتون از مانا نیستانی