Search
Close this search box.

نگاهی به اندیشه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در گفت‌وگو با علی‌محمد صابری؛ سخنی ازآن سالک مجذوب

دکتر علی‌محمد صابری به مناسبت ۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری از مهم‌ترین عارفان سرزمین ایران است. او که در طول سال‌های زندگی خویش مدارج عرفانی را پیموده بود، در متون عرفانی با عنوان گذر‌کننده از هفت شهر عشق یاد می‌شود؛ مقامی که بسیاری از عارفان در طلب رسیدن به آن عمر گذرانده‌اند. عطار اما علاوه‌بر آنچه در زندگی خویش گذرانده، به دلیل کتاب‌های ارزشمندی چون «تذکره‌الاولیا» و «منطق‌الطیر» که از خود به جای گذاشته است، شناخته می‌شود. علی‌محمد صابری استاد فلسفه دانشگاه فرهنگیان و یکی از دلبستگان عرفان ایرانی – اسلامی است. او در گفت‌وگوی پیش‌رو با فرهیختگان ضمن برشمردن راه‌هایی که عطار برای رسیدن به چنین مقامی در عرفان طی کرده، به بحث درباره مفهوم قلندری و جوانمردی نزد این عارف بزرگ ایرانی می‌پردازد.

ما معمولا عطار را به‌عنوان یک شاعر شناخته‌ایم و متاسفانه بعدهای مهم‌تر اندیشه او فراموش شده است. عطار عارف در کجای شناخت ما از او قرار می‌گیرد و جایگاه عطار در سنت عرفان ایرانی – اسلامی کجاست؟
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری به‌عنوان سالک مجذوب در حوزه عرفان و تصوف اسلامی ایران و یکی از مشایخ بزرگ عرفا شناخته می‌شود. در سنت عرفانی شیخ به کسی گفته می‌شود که پیر عقل باشد و حق و اجازه دستگیری، راهنمایی و هدایت طالبین ایمان و یقین را داشته باشد. فریدالدین عطار نیشابوری شاعر به معنای شعر ادبی نیست. او عارف شاعر است؛ یعنی از عرفان به شعر رسیده و تا زمانی که معرفت‌الله را کسب نکرد و به آن علم حضوری نرسید، نتوانست شعر بگوید. ما در عرفان او را به‌عنوان سالک مجذوب به حساب می‌آوریم. بعضی عرفا مجذوب سالک هستند و آن محبت و حال ذوق، شوق و عشق بر آنها غلبه دارد. ایشان راه سیر و سلوک را با آن جذبه الهی به طرفه‌العینی می‌پیمایند مانند مولوی. اما برخی عرفا سالک مجذوبند یعنی معرفت بر محبت بیشتر غلبه دارد و آنها راه را آهسته‌تر و آرام‌تر می‌پیمایند، اما به تمام دقایق راه آشنا و آگاه هستند. این سالکان مجذوب اگر تمام راه را بپیمایند طبیعتا کامل‌تر از مجذوبان سالک هستند. خود مولوی اعتراف می‌کند: «عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی عطار و سنایی می‌رویم» و در جایی دیگر می‌گوید: «هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم». اما خود عطار می‌گوید: «مستان می‌ عشق در این بادیه رفتند و من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست. در بادیه عشق نه نقصان نه کمال است، چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست».

با این اوصافی که درباره عطار تشریح کردید ما نمی‌توانیم او را شاعر، ادیب یا حتی مورخ بدانیم؟ این سوال از آن‌رو مطرح می‌شود که ما در آثار عطار چنین نقش‌هایی را می‌بینیم.
عطار از مریدان عارف بزرگ شیخ مجدالدین بغدادی در سلسله نعمت‌اللهی است. برخی اعتقاد دارند عطار از مریدان شیخ نجم‌الدین کبری هم بوده که معروف به شیخ ولی تراش است. به نظر من عطار شاعر، ادیب و مورخ نبود. کسی که در نوک قله بایستد و آن علم حضوری و علم لدنی را داشته باشد، قطعا از عرفان به شعر هم می‌رسد. چون در مشعر الهی و در جایی قرار دارد که شعور الهی بر او حاکم است. البته کتابی چون «تذکره‌الاولیا» را هم که نگارش می‌کند به‌عنوان یک مورخ نمی‌نویسد تا تاریخ و وقایع زندگانی عرفا و بزرگان دین را معرفی کند بلکه حالات و کلمات گهربار و گرانبها را در آن بیان می‌کند.

اجازه دهید نگاهی به زندگی و زمانه شیخ نیشابور نیز داشته باشیم. عطار به چه دلیل از زندگی عادی دست می‌کشد و سر در راه عرفان می‌گذارد.
تاریخ ولادت عطار دقیق نیست ولی برخی آن را درست چند سال پیش از اولین حمله مغول‌ها به نیشابور یعنی سال 540 می‌نویسند و برخی سال 520 را دقیق‌تر می‌دانند. تاریخ وفات او نیز به احتمال زیاد سال 640 بوده که به دست مغول‌ها کشته می‌شود. شغل او نیز عطاری بوده است. همان‌ گونه که می‌دانید پس از آنکه درویشی از او درخواست مددی را می‌کند و عطار به او عنایت نمی‌کند، درویش به عطار می‌گوید که «ای خواجه! تو چگونه خواهی مرد؟» و عطار پاسخ می‌دهد «همان‌گونه که تو خواهی مرد؟» درویش می‌گوید «تو همچون من نمی‌توانی» و در همان زمان سر بر زمین می‌گذارد و جان‌به‌جان‌ آفرین تسلیم می‌کند. عطار این صحنه را که می‌بیند حال متغیری پیدا می‌کند و می‌گوید امور دنیا را به دنیاپرستان واگذاشتم و ترک دنیا می‌کند و راه اهل حقیقت را در پیش می‌گیرد. نکته مهم درباره او این است که عطار شیعه بود و حرف‌های غیر آن به هیچ‌وجه درست نیست. البته اگر از علمای اهل سنت در تذکره‌الاولیا اسم برده و ذکر حالات آنها را بیان می‌کند به این دلیل است که در آن زمان مملکت کاملا سنی بوده است. عطار تذکره‌الاولیا را با ذکر حضرت امام جعفر صادق(ع) شروع می‌کند و با ذکر حضرت امام محمدباقر(ع) به پایان می‌برد.

اگر بخواهیم به مهم‌ترین ویژگی عطار از جنبه‌های گوناگون عرفان اسلامی – ایرانی نظر بیفکنیم، کدام بعد شخصیتی و اندیشه‌ای او بیشتر به چشم می‌آید؟
مهم‌ترین ویژگی عطار این است که یک عاشق اهل درد است. البته او مثل سعدی و مولوی نیست که غزلیات عاشقانه با حال مستی و سکر بگوید بلکه با حال مناجات و التجاء حرف‌هایش را بیان می‌کند و شعر او پر از سوز و‌ گداز و درد است. او در ابتدای منطق‌الطیر می‌گوید: «یا اله العالمین درمانده‌ام/ غرق خون در خشکی کشتی رانده‌ام / دست من گیر و مرا فریادرس / دست بر سر چند دارم چون مگس/‌ ای گناه آمرز و عذر آمرز من / سوختم صبرت چه خواهی سوز من».

عشقی که نزد عطار وجود دارد مبتنی‌بر چه امری شکل می‌گیرد و او در جست‌وجوی حقیقت به چه مرتبه‌‌ای دست پیدا می‌کند؟
عطار چون یک عاشق برنده است که این عشق برنده او مبتنی‌بر یک معرفت است؛ معرفتی که از خود آغاز می‌شود تا به خدا ختم شود.
همان‌گونه که ما در عرفان هم می‌دانیم خداشناسی بدون خودشناسی امکان‌پذیر نیست. اصول رسیدن به حقیقت تامه که مرحله کمال و غایت وجود است و هر موجود غایت طلب متمایل به این کمال، عبارت است از معرفت به خود و رهایی از اسارت تن و مرغ جان را به پرواز درآوردن. کلام کتاب «منطق‌الطیر» هم همین است. کلام «منطق‌الطیر» این است که مرغان – جان و روح آدمی – باید از قفس تن بیرون بیایند تا به سیمرغ وجود خود – پیر طریقت – برسند و این پیر طریقت همان ولی و خلیفه خدا روی زمین است. کتاب «منطق‌الطیر» عطار تمام دقایق طریقت و سیر و سلوک را بیان کرده است منتها همراه با شاخصه‌های معرفت، عشق، درد خداجویی و حقیقت‌طلبی که از طلب آغاز می‌شود. اولین شهر عشق عطار طلب است و اگر آن طلب نباشد مطمئنا حقیقت‌جویی امکان‌پذیر نیست. به عبارت دیگر درد باید در آدمی وجود داشته باشد که به دنبال درمان نیز بگردد. این طلب انسان را به سوی عشق می‌برد و این عشق همچون صیادی است که طالب حقیقت را صید می‌کند. طالب حقیقت در واقع در ابتدا خود به صیادی عشق می‌رود اما خود به صید آن در می‌آید. در طریقت تمام عرفا شیعه هستند. چون طالبان و سالکان راهی هستند که به پیری روشن‌ضمیر که دارای ولایت علی(ع) است، اقتدا می‌کنند. شما مشاهده می‌کنید که در هفت شهر عشق هدهد به‌عنوان شیخ راه و نماد پیر روشن‌ضمیر و آگاهی است که با چشم دل و گوش جان، آشکار و نهان از تمام معضلات جهان و گرفتاری‌های مردم جهان – که همان پرندگان هستند – آگاه است و مشکلات و راه رفع آنها را نیز می‌داند و بیان می‌کند. عطار در طریقت کاملا شیعی است چون عارف است و به ولایت انسان کامل اقتدا کرده است. یکی دیگر از ویژگی‌های اندیشه عطار قلندرمآبی و جوانمردی عطار است.

قلندرمآبی و جوانمردی در جنبه‌های عرفانی به چه معنایی به کار می‌رود؟
عارف و صوفی که به بالاترین مرتبه برسد در زبان عرفان به او قلندر می‌گویند. برای راحت‌تر معنا کردن قلندر نیز باید گفت در قرآن از اصحاب کهف و خضر نبی با نام جوانمرد یاد می‌شود. عطار می‌گوید این مقام، مقام خاموشی غرق‌شدگان دریای حقیقت است. البته قلندر شاید سواد نداشته باشد و آداب و سلوک را به آن شکل در عرفان نظری نداند. اما در عرفان عملی به کسی می‌گویند که از تجلیات انوار الهی کاملا مست شده و به کلی از دنیا رو برتافته و از ماسوی‌الله پر کشیده و بی‌اعتنا شده است و در چشم مردم عامه هم ممکن است زیاد جلوه نکند. اما می‌بینیم که قلندر دارای علم الهی است و از عرض سفلی و از ابر تن خود بیرون رفته و روح او به بادیه عشق پای گذاشته است. تا زمانی که انانیت و خودپرستی است خداپرستی نخواهد بود. تا زمانی که این «منِ موهوم» و «من» که با عقل مصلحت‌اندیش دنیاطلب فقط مست دنیاست، وجود دارد، خداشناسی امکان‌پذیر نیست.
عطار ما را به غرق شدن در خود دعوت می‌کند اگر بخواهیم استغراق در حق پیدا کنیم. عطار می‌گوید: «عاشقان صاحب درد جمله مَستَند و مست‌ترین کس را افرادی می‌گویند که قلندرند.» قلندر از دو کلمه «قل» یعنی کم و «ندر» یعنی نادر می‌آید؛ عاشقان مست و صاحب‌درد ممکن است حتی متهم به کفر و زندقه هم شوند، اما آنها باکی از این اتهام کفر هم ندارند. حقیقت استغراق این است که تا ماهیت سالک و طالب حقیقت به‌عنوان یک عاشق پابرجاست او از وجود حقیقی بهره‌ای نخواهد برد. مگر اینکه وجود ظلی و سایه‌ای خود را از دست بدهد و به وجود حقیقی معشوق خویش موجود شود و باقی به بقای او شود.

عارف چه راه‌هایی را برای رسیدن به این مقام قلندری باید طی کند.
از نظر عطار اگر بخواهیم راه را قلندروار طی کنیم سه مانع بزرگ و سه پرده داریم. مانع اول نفس است که اجازه نمی‌دهد ما از این منِ موهوم، دنیاطلب و با تکبر جدا شویم. منظور در اینجا نفس اماره است. اولین مشکل ما نفس است و تا زمانی که نفس باشد انسان سیه‌رویی را در قلب خود می‌بیند. یعنی هنوز پرده از روی قلب انسان کنار نرفته تا انوار الهی بر قلب او بتابد.
مانع دوم عقل مصلحت‌اندیش و عقل کوته‌بین است که به آن عقل جزئی می‌گویند. البته ما یک عقل داریم ولی با کارکردهای مختلف. این عقل کوته‌بین و مصلحت‌اندیش برای ما فهم نمی‌آورد بلکه وهم می‌آورد. ما دنبال ظاهر می‌گردیم نه دنبال باطن. ما دنبال جسم می‌گردیم نه دنبال غذای روح. اما آن قلندران این عقل مصلحت‌اندیش را هم کنار گذاشته‌اند. طی کردن مسیر حقیقت باعث می‌شود این عقل جزئی به عقل کل تبدیل شود. عقل کل عقلی کامل است و به جای او خدا تصمیم می‌گیرد. در واقع عاشق پاک‌باخته‌ای که همه‌چیز خود را از دست داده و مست مولای خود شده و هر عملی که از او سر می‌زند و هر سخنی که می‌گوید به اذن و اجازه الهی است.
مانع سوم خود روح است که تا زمانی که اسیر تن و در قید و بند آن است قدرت پرواز ندارد. عطار در اینجا معتقد است باید عنایت‌ الهی نصیب سالک شود و آن‌گاه روح به پرواز در‌آید و به مقام صلح کل برسد.

– روزنامه فرهیختگان – ۱۳۹۳/۰۱/۲۵