طنز شماره دو
طنز مردی خر گم کرده بود، گرد شهر میگشت و شکر میگفت، گفتند:چرا شکر میکنیگفت: از بهر آنچه که
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
طنز مردی خر گم کرده بود، گرد شهر میگشت و شکر میگفت، گفتند:چرا شکر میکنیگفت: از بهر آنچه که
طنز مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر
شاهرخ حیدری / کارتون / رادیو کوچه اعتصاب غذای درویشهای گنابادی محبوس در زندان عادل آباد شیراز، وارد هفتمین روز
اول این خبر را بخوانید تا بعد خدمت برسم؛ مبارزه دولت چین با گروه های عرفانی و معنوی
کاش میرزا حبیب نبودم و دنبال اخبار میرزا حبیبی نمی گشتم، که هیچ نانی که در آن نیست که
این جانب، میرزاحبیب میرزاحبیبی چندی قبل که تصمیم گرفتم، با بضاعت اندک والبته با ترس و خوف ! به
یکی از شبهای خوب با خدا بعد از مجلس با صفای فقرا ایستاده بودم خوش خوشک و لبخند میزدم
پس از بسم الله، اول اصل خبر را لطف کنید و بخوانید تا بعد از آن مصدع اوقات شویم!
پس خدا راه درویشی را به ما نمود و یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد که البته تا امروز بارها و بارها با یک عده چماق به دست اخمو دست به یقه شدهایم. هی ایشان از ما حسینیه خراب میکنند و درویش به زندان میبرند و هی ما حسینیه میسازیم و آزاد میشویم
طنز مردی خر گم کرده بود، گرد شهر میگشت و شکر میگفت، گفتند:چرا شکر میکنیگفت: از بهر آنچه که
طنز مردی را علت قولنج افتاد. تمام شب از خدای درخواست که بادی از وی جدا شود. چون سحر
شاهرخ حیدری / کارتون / رادیو کوچه اعتصاب غذای درویشهای گنابادی محبوس در زندان عادل آباد شیراز، وارد هفتمین روز
اول این خبر را بخوانید تا بعد خدمت برسم؛ مبارزه دولت چین با گروه های عرفانی و معنوی
کاش میرزا حبیب نبودم و دنبال اخبار میرزا حبیبی نمی گشتم، که هیچ نانی که در آن نیست که
این جانب، میرزاحبیب میرزاحبیبی چندی قبل که تصمیم گرفتم، با بضاعت اندک والبته با ترس و خوف ! به
یکی از شبهای خوب با خدا بعد از مجلس با صفای فقرا ایستاده بودم خوش خوشک و لبخند میزدم
پس از بسم الله، اول اصل خبر را لطف کنید و بخوانید تا بعد از آن مصدع اوقات شویم!
پس خدا راه درویشی را به ما نمود و یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد که البته تا امروز بارها و بارها با یک عده چماق به دست اخمو دست به یقه شدهایم. هی ایشان از ما حسینیه خراب میکنند و درویش به زندان میبرند و هی ما حسینیه میسازیم و آزاد میشویم