حکایات و لطایف
حکایت ابراهیم ادهم در بادیه: ابراهیم ادهم مىگوید: از بادیه به سوى مکّه براى حجّ مىرفتم، در ذاتُالعِرْق* هفتاد
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
حکایت ابراهیم ادهم در بادیه: ابراهیم ادهم مىگوید: از بادیه به سوى مکّه براى حجّ مىرفتم، در ذاتُالعِرْق* هفتاد
داستان کبودى زدن مرد قزوینى بر شانهگاه: در زمانهاى گذشته براى اینکه مردم قزوین، مَردى و مَردانگى و شجاعت
داستان بلبل و باز: روزى بلبل رو به باز کرد و گفت: من با این نغمههاى دلانگیز که هزار
گرسنگى كشيدن اختيارى و اضطرارى: سالكان براى رياضت نَفْس، اندک مىخورند و گرسنگى مىكشند تا به مقصد رسند، امّا
معراج جان در نفى خود و ظهور عشق اعلى است: هر كجا دلبر بود خود همنشين فوقِ گردون است
جوانی زیبا، دست از دنیا بداشته بود. یاران، او را گفتند چرا از دنیا نصیبی بر نداری؟گفت: اگر
ماجراى مرد نحوى و كشتيبان: مردى كه در علم نحو تخصص داشت در كشتى نشسته بود. او كه همواره
كلام على(ع): على(ع) فرمود: “پروردگارت را چنان در نماز عبادت كن كه او را مىبينى”. آن چنانش پرست در
حکایت ابراهیم ادهم در بادیه: ابراهیم ادهم مىگوید: از بادیه به سوى مکّه براى حجّ مىرفتم، در ذاتُالعِرْق* هفتاد
داستان کبودى زدن مرد قزوینى بر شانهگاه: در زمانهاى گذشته براى اینکه مردم قزوین، مَردى و مَردانگى و شجاعت
داستان بلبل و باز: روزى بلبل رو به باز کرد و گفت: من با این نغمههاى دلانگیز که هزار
گرسنگى كشيدن اختيارى و اضطرارى: سالكان براى رياضت نَفْس، اندک مىخورند و گرسنگى مىكشند تا به مقصد رسند، امّا
کاری از نازنین جمشیدی – روزنامه شهروند
معراج جان در نفى خود و ظهور عشق اعلى است: هر كجا دلبر بود خود همنشين فوقِ گردون است
جوانی زیبا، دست از دنیا بداشته بود. یاران، او را گفتند چرا از دنیا نصیبی بر نداری؟گفت: اگر
ماجراى مرد نحوى و كشتيبان: مردى كه در علم نحو تخصص داشت در كشتى نشسته بود. او كه همواره
كلام على(ع): على(ع) فرمود: “پروردگارت را چنان در نماز عبادت كن كه او را مىبينى”. آن چنانش پرست در