طنز شماره ۷؛ کار هست!

tanz

هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست
کار هست اما برای مردم بیکار نیست!

آن مدیر چند شغله زحمتش را می‌کشد
پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست

راز علافی ز مسئولی وزین، جویا شدم
گفت: این جز فتنهٔ عمّال استکبار نیست

گفت: شغلت چیست؟ بی خود هی چرا نق می‌زنی؟
گفتمش غیر از فروش تخمه و سیگار نیست

گفت: داری شغل والایی خدا را شکر کن
مثل سعدی در نظامیّه تو را ادرار نیست!

وضع ما در شغل از خیلی ممالک بهتر است
تو برو تا گینه، می‌بینی همین مقدار نیست

هرکسی بیکار باشد عارف و آزاده است
نزد سالک، شاغل و بیکار، خود معیار نیست

نیم ساعت کار، هم یک شغل می‌گردد حساب
اشتغال، آقا، نماز جعفر طیّار نیست

گفتمش: بر طبق آمارت تماماً شاغلیم
گفت: البته، نمی‌خواهی برو اجبار نیست

دیدم انگاری سرم را شیره می‌مالد به حرف
ظاهراً بیکار بودن زشت و ناهنجار نیست

گفتمش: از سر کلاهم را چرا برداشتی؟
“گفت در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست

شاعر: عباس احمدی

نذری

ظرﻑ ﻏﺬﺍی ﻧﺬﺭی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ… ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ، ﮔﻔﺘﻢ: ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩی ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ، ﺣﺘﻤﺎً ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﻴﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺰﺭگ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺎﻭﺩ، ﺑﺮﺍی ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻟﻘﻤﻪ‌ﺍی ﻧﺎﻥ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﯾﺘﻴﻢ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﯽ، ﯾﮏ ﻣﺤﻞ ﺭﺍ ﻧﺬﺭی ﻣﯽ‌ﺩﻫﻴﺪ، ﺑﯽﺁﻧﮑﻪ ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺯﻭﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺪ، ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺱ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺸﻨﺪ…

دوستی جاهلانه

ﻣﺎهی‌ﻣﻮن ھﯽ ﻣﯽ‌ﺧﻮاﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰی بهم ﺑﮕﻪ، ﺗﺎ دھﻨﺸﻮ وا ﻣﯽ‌ﮐﺮد آب ﻣﯽ‌رﻓﺖ ﺗﻮ دهنش ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ، دﺳﺖ ﮐﺮدم ﺗﻮ آﮐﻮارﯾﻮم درش آوردم، ﺷﺮوع ﮐﺮد از ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ بالا پایین پریدن، دﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ دوﺑﺎره ﺑﻨﺪازﻣﺶ اون تو، اﯾﻨﻘﺪه ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ و ﺧﻮاﺑﯿـــﺪ. دﯾﺪم بهترین ﻣﻮﻗﻊ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺧﻮاﺑﻪ دوﺑﺎره ﺑﻨﺪازﻣﺶ ﺗﻮ آب، اﻻن ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪار ﻧﺸﺪه ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪار ﺷﺪه، دﯾﺪه اﻧﺪاﺧﺘﻤﺶاون ﺗﻮ قهر ﮐﺮده و ﺧﻮدﺷﻮ زده ﺑﻪ ﺧﻮاب…
اﯾﻦ داﺳﺘﺎن رﻓﺘﺎر ﺑﻌﻀﯽ از آدم‌هاﯾﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻨﺎرﻣﻮﻧﻨﺪ. دوستشون دارﯾﻢ و دوستمون دارﻧﺪ، ولی ما رو ﻧﻤﯽ‌فهمند و ﻓﻘﻂ ﺗﻮ دﻧﯿﺎی ﺧﻮدﺷﻮن دارﻧﺪ بهترین رﻓﺘﺎر را ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ….