معارف بهاء ولد (قسمت بیست و هفتم)
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ یعنى آدم دل زمین آمد و صاف عالم آمد و ازین قبل آدم
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ یعنى آدم دل زمین آمد و صاف عالم آمد و ازین قبل آدم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا
هر تدبیرى که مىاندیشم آن را چون شکل حجابى مىدانم و من پاره پاره آن حجاب را از خود
مىاندیشیدم که این اجزاى ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشههاى ما چون سبزه و زعفران
بروى مادر نظر مىکردم مىدیدم که اللّه مرا چگونه رحم داده است و او را با من و هرچه
سبحانک و غفرانک مىگفتم گفتم اى اللّه چون بود من و هستى من از تست و نظر و درک
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ گفتم اى اللّه ملک این دنیا چیز محقّرست از ملکهایى که تراست در پرده
نظر مىکردم بصاحبجمالان و خوبان که اللّه ایشان را بدین نغزى که آفریده است باز نظر کردم که اللّه
اللّه مىگفتم برین معنى که همه اختیار و ارادت و قدرت و فعل اللّه راست و همه خوشیها در
بمسجد رفتم ذکر مىگفتم رشید قبایى را دیدم صورت او از پیش دلم نمىرفت گفتم دوست و دشمن هر
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ یعنى آدم دل زمین آمد و صاف عالم آمد و ازین قبل آدم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا
هر تدبیرى که مىاندیشم آن را چون شکل حجابى مىدانم و من پاره پاره آن حجاب را از خود
مىاندیشیدم که این اجزاى ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشههاى ما چون سبزه و زعفران
بروى مادر نظر مىکردم مىدیدم که اللّه مرا چگونه رحم داده است و او را با من و هرچه
سبحانک و غفرانک مىگفتم گفتم اى اللّه چون بود من و هستى من از تست و نظر و درک
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ گفتم اى اللّه ملک این دنیا چیز محقّرست از ملکهایى که تراست در پرده
نظر مىکردم بصاحبجمالان و خوبان که اللّه ایشان را بدین نغزى که آفریده است باز نظر کردم که اللّه
اللّه مىگفتم برین معنى که همه اختیار و ارادت و قدرت و فعل اللّه راست و همه خوشیها در
بمسجد رفتم ذکر مىگفتم رشید قبایى را دیدم صورت او از پیش دلم نمىرفت گفتم دوست و دشمن هر