مجلس صبح یکشنبه 13-9-90(لطف دائمی خداوند- خانمها )

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

  

شاعری ،اسمش را نمی دانم ،می گوید:

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است                  ورنه لطف شیخ وزاهد گاه هست وگاه نیست

حالا به معنای این شعر یا نمی دانم  آن اشخاصی را که در این اسم برده ، لطف دایم ، چون این تغییر نا پذیر است البته این جلوه ای از صفت الهی است خداوند هیچ وقت لطفش عوض نمی شود برنامه اش عوض نمی شود البته به ما گفته است که اگر می خواهی لطفم عوض بشود یا قهرم عوض بشود این  کارها را بکنید یک خورده  خیالت راحت می شود ولی اصلش ،چون فطرت انسان از روح الهی هست ،وقتی می گوید( نفخت فیه من روحی …) سوره حجر-آیه 29) از روح الهی است ولی روح الهی ، خداوند آن فرشتگان وشیاطین را هم به اصطلاح، نفخه خودش آفریده است ،البته نگفته ولی همین جهاتش  معلوم است شیطان هم که تمرد کرد این لطف را ندید؛ گفت که (خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)(سوره اعراف-آیه 12)من را از آتش و نور آفریدی و او را از گل وخاک ، آن نفخه الهی را ندید ولی اگر نفخه الهی باشد فقط  نگهداریش را به خود انسان  سپرده است

آن شعر می گوید که: آن آتشی که نمیرد همیشه در دل ما ست . آتشکده ها که در قدیم بودند نه اینکه آتش را می پرستیدند، به آتش احترام می گذاشتند می گفتند: آتش یک مظهری است از نور خدا وند، نور دارد ولی سوزند گی هم دارد ،ما باید مواظب باشیم آنقدر باصطلاح از نور فاصله نگیریم که به آتشش دچار می شویم ولی فاصله هم نگیریم باز به آتشش دچار می شویم منتها این آتشی است که پاک می کند  وآهن که در آتش بیفتد ،اول آنچه اضافه است می سوزد و بعد خود آن آهن تبدیل به  آتش می شود ما هم اگر مواظب باشیم ،بشر یعنی اگر مواظب باشد به آتش تبدیل می شود البته نه اینکه خدا می شود به قول بعضی چیزها ،تا وقتی که آتش نگرفته ،آدم است . اگر آتش گرفت آدم بودنش از بین می رود آن وقت انسان گونه می شود ،خدا گونه می شود در آن صورت نه اینکه آدم تبدیل به خدا می شود  .تا آدم هست خدا نیست ، این شعر حافظ هم که می گوید:

تو خود حجاب خودی حافظ  از میان برخیز

یعنی تا وقتی آن خودیت ،آن آدمیت هست ،خدائییت، خدا گونه گی پیدا نمی شود و به همین طریق هم هست که کمتر کسی می تواند با این حالت؛ بشر زندگی کند و به همین دلیل هم هست که چون خداوند می خواهد همه را در مسیر مستقیم نگه دارد هر که خیلی سوار کار ماهری بود، تند براند.  ولی دیگر در آنجا کاری ندارد و به خود شخص سپرده است ، آخر وقتی هم که می گوید (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً……) (سوره بقره-آیه 30)وقتی خلیفه است خوب باید به این خلیفه یک مقداری اختیارات بدهد؛ یک مقداری آزمایشاتی  هم بکند؛ یکی از اختیارات و آزمایشها این است که وقتی به سر راه آسفالت صراط المستقیم گذاشتنش ، راه را نشان دادند خودش باید برود ، همه اش از خدا نخواهد هر دقیقه چشم بدوزد خدایا من را خوب کن خدایا من را راهنمایی کن . بهت گفتند این دستور راهم دادند خوب این را باید انجام بدهی به همین دلیل هم هست که کسانی که رسیدند آن راهی که خودشان داشتند البته همین هم هست(الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق) هرکسی یک راهی دارد، کسانی که در آن راه به آخرش رسیده اند ؛ راه را بلدهستند  ، می توانند یکی دیگر را بیاورند برگردانند دستش را بگیرند،چنین بندگانی را خداوند نمی گذارد درآن حالت بمانند می گوید برگردید دست یکی را بگیرید و بیاورید اینها را بر می گرداند . اما آن کسی که رسید خودش رسید کارش تمام نیست خداوند هم آن حال را بهش نداده . آن کسی که فکر می کند همیشه در آن حال ، میان  آن آتش نیست ، می تواند از آتش بیاید، یک قسمتی از اراده ای که خداوند، خداوند اراده مرید مختار مطلق است از آن اراده به آنها داده و می توانند از آن حالت بیرون  بیایند ،دست کسی را بگیرند و برسانند .

اما لطف خداوند هم همیشه هست هیچ وقت قطع نمی شود منتهی به قول شاعر می گوید :

دیده ای خواهم که باشد شه شناس      تا شناسد شاه را در هر لباس

در جای دیگر می گوید:

عاشقم بر لطف وبر قهرش به جد         بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

آنچه ما قهر می بینیم عین لطف است؛ یعنی آنها از خداوند جز لطف نمی بینند اگر قهر ببینند یا به عنوان گله و به عنوان فرزندی که پیش پدر و مادر خودش را لوس می کند . و الا همیشه در لطف هستند . عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ، قهر آنچه از نظر دیگران قهر به نظر می رسد .

بنابراین در هر حال اگر از خدا شکر گزار باشیم ، یک علامتش این است که همه لطف و قهر اورا لطف می دانیم . در این صورت هر چه از خدا صادر می شود لطف است. بنابراین ازهیچ چیز نگران نباشید آنچه که می بینیم ، آنچه که در اینجا می بینیم ، ما این صفت قهر و لطف را به او می دهیم ولی ما این حق را نداریم از طرف خدا صفت بدهیم این همان است که ما قهر  می بینیم لطف است اگر آن قهررا ما لطف نبینیم و قهر ببینیم ،نشانه این هم هست که یک مقداری از آن اراده شخصی در ما باقی است ،نتوانسته ایم تمام اراده خداوند را بر خود سوار کنیم ،تغییر کنیم. از آن اراده باقی است با اراده خودمان این صفت قهر را به او می دهیم بالاترین این چیزها فرض کنید مرگ است به هر نحوی باشد این هم آن آخرین مرحله است . یک مثلی هست میگویند : فرشته مأمور اخذ ارواح آمد پیش یکی از بزرگان ،آن شخص پرسید برای چه آمدی ؟ گفت :آمده ام خدمت شما که وظیفه ام را انجام بدهم تشریف بیاورید برویم ،شخص گفت : یک خورده صبر  کن ،مناجاتی کرد :خدایا ما که دوستیم ،آیا هیچ دوستی دلش می آید که جان دوستش را بگیرد که تو فرستادی جان من را بگیرند ؛خدا گفت : نه راست می گویی اما  هیچ دوستی (اگر واقعاٌ دوست است )هیچ وقت ناراحت می شود از اینکه پیش دوستش برود ، آن وقت مجاب شد . البته این مکالمات را به صورت ساده می گویند برای فهم ماست .

آنچه می‌گویم به قدر فهم توست

مُـردم انـدر حـسـرتِ فهم درست