شاهكارهای حكايت پارسی

name parسيد مسعود رضوی

 شاهكارهای زبان و ادب پارسی در عرصه حكايت

كتب و منابع حكايی، در ادب عربی و پارسی، با تنوع و پراكندگی زیادی ديده می‌شود و بسيار هم پرتعداد است. اغلب حكايت‌ها در ضمن و در حاشيه متون مختلف درج شده، اما لزوماً متون ادبی و داستانی نيست و ای بسا از ژانر حكايت، تنها برای جذابيت متن و شاهد مثال استفاده شده است.

 هنگامی که بحث دربارۀ پیدایش حکایت و سرچشمه‌های این نوع از نثرِ ادبی را آغاز می‌کنیم، شواهدِ تاریخی ما را راهنمایی می‌کند؛ این مدارک و شواهد نشان می‌دهد که در اين عرصه، ادب پارسی، دارای ریشه‌ها و تجربه‌های متنوعی بوده است؛ نیاکان ما آثاری به مانند کلیله و دمنه، طوطی‌نامه، مرزبان‌نامه و… را به زبان پهلوی و زبان‌های کهن برگردانده و بازآفرینی کرده بودند. جای شبهه نیست که این آثار در محیط ادبیاتِ باستانی و فرهنگ‌های بومی ایران شناخته‌شده بوده است. این شناختِ پیوسته و فراگیر، انسجامی به ذهن دانشوران و نخبگان ایرانی می‌بخشید و در زمینه‌های متنوعی، از هویت ویژه و پیوستۀ ایرانی، در برابر گسست‌ها و شکست‌ها، نگاه‌داری و نگاه‌بانی می‌کرد. ردّ پای این پیوستگی و پیوندهای فرهنگی در اغلب متون مهم ادبی و تاریخی پارسی دیده می‌شود.
حکیم فردوسی، شاهنامه را به گونه‌ای سروده است که این پیوستگی تاریخی و هویتی برجستگی یابد. فردوسی در هر داستان  به گزارش باستان اشاره دارد. از جمله در مقدمۀ شگرف و استادانۀ رستم و سهراب:

ز گفتـار دهقـان یکـی داستـان                                بپیــونـدم از گفتــۀ بـاستــان

 ز موبد براین گونه بر داشت یاد                          که رستم یکی روز از بامداد…

 این مسئله البته فقط برآمده از گرایشات شعوبی و میهن‌دوستی نبود. پیامد عقل‌گرایی و روش علمی دانشوران قرون اولیه بود. در این باره دکتر شفیعی کدکنی در مقاله‌ای به مقایسه خوارزمی (از قرن ۴) و میر سیدشریف جرجانی (زیسته در قرون ۸ و ۹) نوشته است:

 «در تمام اجزای عبارات خوارزمی، یک نگاه منطقی و علمی و انسان‌مدارانه وجود دارد… مهم‌ترین امتیاز خوارزمی، در قیاس با میر سید شریف، از منظر روش‌شناسی، آگاهی دقیقی است که خوارزمی نسبت به وجه تاریخی و نسب‌شناسی مفاهیم و مسائل دارد که مثلاً این مسئله از فرهنگ ایران باستان سرچشمه گرفته و این مسئله از فرهنگ هند یا یونان برخاسته است…»[۱]
اما این راه، تنها مسیر آزمون پارسی‌زبانان و ادیبان ایرانی برای آفرینشِ گونه‌هایی چون حکایت نبود، زیرا هر یک از این گونه‌های ادبی، در دریای فرهنگ ایران‌زمین، روبنای امواجی بزرگتر بود و تحت تأثیر جریانی عظیم قرار داشت.

 چرخش و تحوّل در دین قدیم و فرهنگِ باستان و زبان کهن، در کنارِ تعلّق و توافقِ اقوام ایرانی بر زبانِ دری، زمینه‌سازِ انقلابی فراگیر بود که در قرن چهارم به اوج شکوفایی رسید و شکوهی خیره‌کننده به تمدنِ اسلامی بخشید. این جهان تازه، پیامدِ جهان‌بینیِ نوینی بود که در مشارکت و همنشینیِ فرهنگ‌های بزرگ در آن روزگار پدید آمد. فرهنگ و دانش و هنر شکوفا شد و کیفیتِ تازه‌ای به گرایش‌های ادبی بخشید. از سوی دیگر، اسلام‌پذیری ایرانیان و نفوذِ دینِ تازه در میان ایرانیان، به قرآن و زبان عربی مجال تازه‌ای برای گسترش داد تا مجموعۀ سترگی از علوم و هنرها و نوشته‌ها به دست ایرانیان خلق شود و از فرهنگ بسیط اولیّه در شبه‌جزیرۀ عربستان و بدویتِ ساکنان حجاز، بساط تمدنی شگرف گسترده شود. در سایۀ این تمدن نوپا و فرهنگِ تازه‌نفس، شاخه‌ها و شعبه‌های متنوع و تازه‌ای در معارف و علم و ادبیات و معنویت پایه‌گذاری شد. در این فرهنگِ چندگانه و درآمیختۀ ایرانی-اسلامی، زبان و ادب جایگاه ممتاز و ویژه‌ای داشت. در واقع برای فهم متن مقدّس یا وحی الاهی که در قرآن کریم مضبوط بود، روش‌ها و دانش‌ها و ابتکارات زیادی از سوی ایرانیان ابداع و مطرح شد. متن‌محور بودن فرهنگ اسلامی، جان تازه‌ای به ادبیات بخشید، خصوصاً که قرآن کتابی ادبی بود و آشکارا گونه‌های شاعرانه و قصص رمزی و تعلیمی و امثال و حکایات فراوانی عرضه می‌کرد. سجع و آهنگ برخی آیات، و وفور استعاره‌ها و کنایات ادبی و ارائۀ داستان‌های تاریخی و اساطیری، برای مسلمانان موجب تفاخر بود و مؤمنان را دچار ابتهاج و اکتشافات ظریفی در ارتباط با متن کتاب مقدّس اسلام می کرد.[۲]

 ادبیات در دورۀ اسلامی، شکوفایی اعجاب‌انگیزی در ایران پیدا کرد. طبعاً بسیاری از متون ادبی بر محور دین و باورهای دینی، شکل گرفت و به زبان عربی تألیف شد. این یک جریان طبیعی در تاریخ زبان و ادب ماست و ناگزیر می‌باید زمانی نسبتاً دراز برای کسب تجربه و آزمون‌های نو سپری می‌شد و زبان ملّی ایران نیز از کوره‌ها و صافی‌های متعددی می‌گذشت تا ظرفیت عظیم و مسئولیت سنگینی را که عهده‌دار شد، به دست می‌آورد. از ابتدای ظهور اسلام و ورود دین انقلابی تازه به ایران، بسیاری از گونه‌های نوشتار، به زبان عربی و در محیط ادبِ تازی تجربه می‌شد و محک می‌خورد زیرا لازم بود آثار ادبی مشروعیت و مقبولیت داشته باشد و هنوز زبان ملی یا پارسی دری از آن قوّت و پشتوانه برخوردار نبود که به رقابت برخیزد؛ مشروعیتی که زبان دین و بسترهای مقدس به زبان عربی و ادبیات تازی بخشیده بود، و پس از ظهور دولت های ملی نظیر سامانیان و صفاریان و دیلمیان و آل بویه، برای زبان دری و ادبیات پارسی نیز زمینه‌های اقبال و مقبولیّت فراهم شد.

 حکایت یکی از گونه‌های مقبول و مطلوب بود و طبیعی‌ترین رابطه را با نصوص و آموزه‌های دینی داشت. زیرا نه تنها بسیاری از قصص قرآن ساختار حکایی با پایان‌بندی تعلیمی داشت، اغلب تقریرات روایی و حدیثی، در کنار توصیفات تاریخی از زندگی پیامبر اسلام (ص) و اصحاب و انصار و معاصران آن حضرت، چنان بود که اگر با کلمات و عباراتِ فخیم و سنجیده بیان می‌شد، بهرۀ ادبی در آن احیا می‌شد و جستاری ادیبانه به حساب می‌آمد.
در بخش‌های پیشین به این نوع آثار که به قلم نبوغ آمیز نویسندگانی چون جاحظ آفریده شد، اشاره کردیم و توضیحاتی دادیم. نتیجه آنکه، برخی گونه‌ها و گرایش‌های ادبی در زبان دری و ادب پارسی، تحت تأثير ادب عربی قرار داشت، اما كيفيت و ساختار روايي و قهرمانان و حتي نتيجه‌گيري‌هاي مطلوب در ميان دو فرهنگ تفاوت‌هايي دارد. حكايات عرب كه در متون متعددي ثبت و ضبط شده، غالباً از سخاوت و شجاعت و برخي صفات مطلوب قبايل و صحرانشينان آكنده است و شخصيت‌ها، راوي ماجراهايي هستند كه سجاياي اصلي و صفات محبوب نزد اعراب محسوب مي‌شود علاوه بر اين حاضرجوابي، حافظة خوب در شعرخواني و برخي از وقايع اعجاب‌انگيز و مسائلي كه مطلوب و مورد توجه عوام بوده است نيز، بيشترين موضوعات حكايت‌هاي عربي را به خود اختصاص مي‌دهد. در حكايات عوام، به جز لطايف مضحک، فريب‌ها و بازي‌هاي زنانه، كشمكش نزد قضات و برخي قصص ديني و حتي خواب و تعبير آن به شكل‌هاي مختلف در حكايات بيان شده است. در مقابل، موضوعاتِ حكايت در زبان پارسي، تنوع بيشتري دارد و تقريباً همة وجوه جالب و شنيدني در قرون كهن را در برمي‌گيرد. از شاهان تا درويشان، از جوانان كم‌تجربه تا پيران خردمند، از پهلوانان تا افتادگان و ضعيفان، و از دانشمندان و مشايخ عرفا تا عوام‌الناس و حمقاء و گولان. با يك نگاه سطحي به گلستان سعدي و بهارستان جامي، اين تنوع به آساني ديده مي‌شود. نيازي به توضيح بيشتر نيست. در اينجا، به تقريب و تحقیق، تعدادي از مهم‌ترين متون حكايي پارسي را به نظم و نثر معرفي مي‌كنيم و نمونه‌اي از نثر و روايت هر كدام مي‌آوريم. کوشش شده است این آثار در یک طبقه‌بندی ساده اما معقول و مقبول قرار گیرند تا خوانندگان و پژوهندگان ادبیات پارسی بتوانند: ۱- سبک و موضوع هر یک را شناخته و از بقیه تفکیک کنند. ۲- ارتباط و اثرپذیری آثار حکایی را از جهت ادبی و از حیث تاریخی به درستی دریابند. ۳- گونه‌های زیرمجموعۀ حکایت شناخته شود. و ۴- منابع مشترک یا متنوع در زیرگونه‌ها یا در کلّ مجموعۀ حکایات پارسی به صورت علمی و مستند معرفی شود.
نخستين اثر، كتابي است كه در هر دو زبان عربي و پارسي داراي اهميت ادبي است. متن پارسي، دو سه قرن بعد از تأليف عربي نوشته شده و دستخوش تحولاتي بوده است:

فرج بعد از شدت

 مؤلف اين اثر در زبان عربي، قاضي تنوخي است. «از خاندان بزرگ تنوخي، آن‌كه در ادبيات عربي مشهورتر است قاضي ابوعلي‌المحسن بن علي‌التنوخي (۳۲۷ ـ۳۸۴ق) است كه دو كتاب پرآوازه‌اش الفرج بعدالشّدّه (شروع تأليف از ۳۶۰ ق)، از جالب‌ترين كتب ادبي و داستاني و شامل فوايد تاريخي و اطلاعات فراواني از اوضاع اجتماعي قرون اولية اسلامي، خاصه قرن‌هاي سوم و چهارم هجري است…».[۳] از فرج بعد از شدت، دو ترجمة پارسي در دست است. يكي ترجمة دهستاني مؤيدي، كه احتمالاً بين سال‌هاي ۶۵۱ تا ۶۶۰ ق تحرير شده است و ديگري جوامع‌الحكايات عوفي كه جلوتر بدان خواهيم پرداخت. اين اثر، كتابي است اخلاقي،‌ اجتماعي و تاريخي كه در سيزده باب (بخش) تدوين شده، و دهستاني، به رسم دبيران و شاعران كلاسيک، كتاب خود را به نام عزالدين طاهر فريومدي، وزير و حاكم خراسان در عهد ايلخانان تأليف كرده است.

دربارۀ نویسنده

 نام كامل دهستاني مؤيدي، حسين بن اسعد (يا سعد) بوده و احتمالاً در حدود نيمة اول سدة هفتم تا نيمة نخست سدة هشتم هجري قمري مي‌زيسته، نويسنده و مترجمي اهل ادب بوده و شعر نيز مي‌سروده است. حرفۀ شاعري و اشعارش اهميتي نداشته وگرنه شرح حال و نمونة سروده‌هايش وارد كتب تذكره و منابع ادبي مي‌شد. از شرح احوالش هيچ چيز قابل توجهي نمي‌دانيم، مگر آن‌كه او از نويسندگان و دبيران مورد حمايت عزالدين طاهر بوده است. ضمناً هيچ نمي‌دانيم كه اثر ديگري پس از ترجمه فرج بعد از شدت داشته يا خير، زيرا بعيد است و اگر قبل از آن تأليفي مي‌داشت، در اين كتاب اشاره‌اي بدان يافت مي‌شد. همچنين سراغي از ديوان شعرش هم نداريم. اين‌ها حداكثر مطالبي است كه دربارة اين مرد مي‌توان گفت.

نقدِ اعتقادی بر اثر ادبی

 یکی از فضلای معاصر، این کتاب را چنین داوری کرده است: «… از کتب برگزیده و مشهور زبان عربی و میراثی گرانمایه از عصرِ ترقی و تمدّن و معارف اسلامی است. اگر بخواهیم از میان صدهزار کتابِ آن عصر یک هزار انتخاب کنیم، البته کتاب فرج بعد از شدّت از آن جمله خواهد بود… یکی از ادبای قرن هفتم، موسوم به حسین بن سعد مؤیّدی به لغتِ فارسی آن را ترجمه کرده است. هرچند از شرح حال وی اطلاع بسیار نداریم اما از همین ترجمه، مقدار فضل او معلوم می گردد. گزارش وی، از متون نغز و زیبای فارسی است و کمتر اتفاق افتد کتابی را از زبانی به زبانی ترجمه کنند، و مزایای اصل محفوظ ماند. اما این ترجمه از اصل فرونمانده است و چون متون فارسی فصیح، خالی از تعقید و غریب اندک است، باید امثال این کتاب را غنیمت شمرد…»[۴]
باری این داوری یکی از برجسته ترین دانایان فرهنگِ اسلامی در روزگار ماست: مرحوم میرزاابوالحسن شعرانی، فقیه عالم و متکلّم و صاحب‌نظر مسلّم در متون و مصادر دوران اسلامی، که مقدّمه‌ای بر تصحیح علی‌اکبر غفّاری نوشته است (کتابفروشی اسلامیه ۱۳۴۵). این مقدّمه از آن روی اهمیت دارد که فارغ از نگاه ادبی و بررسی‌های فنّی و تاریخی، ارج و قربِ این کتاب و آثار مشابه را نزد طبقات دیگری از مردم و نخبگان نشان می دهد. نگاهی تقدیرگرا و اشعری‌مسلک که فارغ از تقیّدات و تلاش‌ها و اندیشه و ارادۀ ما، منتظر سببی غیرمنتظر و فرجی عاجل‌اند. درها را نه با کلید تدبیر می‌توان گشود و از موانع و سدها نه با تلاش پی‌گیر می‌توان گذشت، که با اجابت تقدیر و توفیق و عنایت می‌باید زیست: بس درِ بسته به مفتاح دعا بگشایند… شعرانی نیز ضمن ستایش این اثر، انتقاداتی واعظانه و حتی مسلکی را متوجه فرج بعد از شدّت می‌داند: «مؤاخذه‌ای که بر مؤلّف و مترجم توان گرفت، آن است که چون نقلِ منکرات و فحشاء کردند، در نکوهش آن به قدرِ لازم مبالغه ننمودند و عیبِ آن را چنان که باید اظهار نکردند. با این حال، تأمّل در آن خواننده را بسیار سودمند افتد و داند خلافت که به تعیین خداوند تعالی نباشد و به اختیار مردم یا به قوّۀ شمشیر تمشیت پذیرد، البته آلوده به جور و ظلم و فحشاء و منکرات است. و مذهب حق همان است که ما گوییم و امام برحقّ را باید خداوند برگزیند.» [۵]

 این معرفی را با نگاهی انتقادی آغاز کردیم تا این نکته مدّ نظر باشد که با چه نوع طرز تفکّر و چگونه آثاری سروکار داریم. آن نگاه سلحشورانه و کنش‌گر و حماسی که در شاهنامه دیده می‌شد به تدریج همچون شمعی رو به خاموشی است. حتی گردن‌فرازی‌های عاشقانۀ ویس و رامین کنار نهاده شده و نوعی انحطاط و انفعال در باورهای مسلمانانِ ایرانی جایگزین شده است. اندکی بعد، در حمله‌های پیاپی غُز و تاتار، آن تتمه هم خاموش شد. برهان قاطع بر این مدعا، همین دیباچه مرحوم شعرانی که هشتصد سال بعد از دهستانی نوشته شده است!

سبک بیان و روش تدوین

 فرج بعد از شدت، در هر بخش، مجموعه‌اي از چند حكايت بلند و مقداري مواعظ و اشعار و شواهد است. همان‌طور كه از نام كتاب پيداست،‌ اين اثر دربردارنده حكايت تاريخي و داستان‌هاي گوناگون واقعي يا جعلي درباره كساني است كه پس از رنج و شدت و عسرت و گرفتاري، به آسودگي و شادكامي و راحت رسيده‌اند. نثر فارسي دهستاني، ساده و روان است و تكلف و تعقيدي در آن ديده نمي‌شود، جزو نمونه‌هاي روشن و خوب پارسي‌نويسي در قرن هفتم محسوب مي‌شود، اما عيبي در شواهد دارد، زيرا مترجم در گوشه و كنار، به مناسبت موضوعات و حكايت‌ها، شعرهايي متوسط و حتي بسيار سست و ضعيف آورده كه اثر طبع خود اوست. وي به سبک و روش مترجمان قديم، كمتر به وفاداري نسبت به متن اصلي توجه داشته و شايد به همين علت ابايي از افزودن مطالب بسيار به متن اصلي نداشته است. حتّی بعضي روايات منقول از ابوالحسن مدايني و برخي مآخذ ديگر را نيز وارد كتاب كرده است.

 دهستاني در مقدمة كتاب گفته است كه تنها به صفحاتي از اصل عربي كتاب دسترسي داشته و ناچار حكايات را از منابع پراكنده فراهم آورده است. اما بررسي و مطابقه متن، بيانگر اين نكته است كه او ترجمه عوفي را خوانده و بخش‌هايي از آن را در گردانيدة خود وارد كرده است. ساختار حكايات اين اثر، قدري با حكايت‌هاي كلاسيک و درجه اولي كه در آثاري مانند گلستان مي‌خوانيم متفاوت و به ويژه مفصل‌تر است. نثر آن ساده، اما گاهي خسته‌كننده است. با این همه در مجموع اثري مفيد و خواندني است. حال و هواي حكايت‌ها، رنگ و بوي فرهنگ عربي را تا حدي حفظ كرده، اما به نظر نمي‌رسد در قياس با داستان‌هاي عامه، نظير سمک عيار و امثالهم، محبوبِ جمع زيادي از مردمان بوده يا در مجامع و ميادين، توسط نقال‌ها و قصه‌گويان خوانده مي‌شده است. نوعی تعلّق مدرسی و دینی در تاریخ سبب حفظ و اشاعۀ این کتاب بوده است. اگرچه نزد عامّۀ مردم نیز به همان دلیل خوانده می شده و حکایات و عبرت‌هایش مقبول طبایع قرار می‌گرفته است. متن برگردان پارسي دهستان مؤيدي از فرج بعد از شدت، ابتدا در سال ۱۲۷۶ق/۱۸۵۹م در بمبئي، به كوشش محمدحسين، فرزند حاجي محمدمهدي كاشاني به چاپ رسيد. چاپ غفاری در سال ۱۳۴۵ خورشیدی، و بهترين چاپ آن، در سه جلد با تصحيح اسماعيل حاكمي منتشر شده است.[۶] چند متن خلاصه و برگزیده نیز با شرح و توضیحات از آن انتشار یافته است.

جوامع‌الحكايات وعوفی

 سديدالدين محمدبن محمد بخاري معروف به عوفي، احتمالاً در نيمه دوم قرن ششم متولد شده و در نيمه اول قرن هفتم درگذشته است. برخي منابع نام او را نورالدين نوشته‌اند و اصل و نسبش را كه از فرهيختگان و بزرگان ماوراءالنهر بوده‌اند، به عبدالرحمن بن عوف، صحابي معروف پيامبر رسانده و ادعا شده که لقب عوفي را از همين جا برگزيده‌اند. مسير زندگي او در ديوان و دفتر گذشت و دبيري در خدمت فرمانروايان و تأليف كتب مهمي را برعهده داشت. عوفي در بخارا تحصيل كرد و پس از فراغت در ۵۹۷ق، راهي سمرقند شد و از آن پس مسيري طولاني را در خراسان و سيستان و شبه‌قاره طي كرد و تجربه‌ها، موعظه‌ها و مشاغل مختلف را می‌آزمود. دبيري، وعظ و تذكير، منصب قضا و اشتغال به سفر تا حدود سال ۶۳۰ ق او را مشغول داشت و چندين كتاب مهم به قلم شيواي پارسي تأليف كرد. از آن پس كه كتاب مهم خود به نام جوامع الحكايات و لوامع الروايات را به نام نظام‌الملک محمد بن ابي سعد جنيدي به پايان رساند، ديگر خبري از وي نداريم. به كجا رفت؟ در كجا درگذشت؟ و زمان مرگش چه سالي بود؟ هیچ! تاريخ، مدفن اوست و احتمالاً در فاصله ۶۳۰ تا ۶۴۰ ق در همان سرزمين جان سپرده است.[۷]
عوفي تذكرۀ مهم لباب الالباب را نوشته كه اثری کلاسیک و از بهترين نمونه‌هاي قديم در اين زمينه است. او علاوه بر پارسي، بر زبان عربي مسلط بود، چنان كه متن الفرج بعد الشّده را به زبان پارسي برگرداند و بعدها با الهام از آن، كتاب مهم خود جوامع‌الحكايات و لوامع‌الروايات را نوشت و برخي حكايت‌هاي قاضي تنوخي را نيز در آن وارد كرد.
به نوشتۀ دكتر صفا: «اين كتاب مهم‌ترين اثر عوفي و از جمله معتبرترين كتبي است كه به زبان پارسي تأليف شده و متضمن فوايد تاريخي و ادبي است كه در كتاب‌هاي ديگر به دست نمي‌توان آورد… اگر از بعضي موارد از ديباچۀ اين كتاب كه بنا بر عادت اهل زمان با انشايي آراسته و مصنوع نوشته مي‌شد، بگذريم، باقي اين كتاب را با نثري در گرایش به سادگي و رواني مي‌يابيم. البته كلمات و تركيب هاي عربي در همين انشاي ساده به وفور ديده مي‌شود، ليكن استعمال آنها از باب نشان دادن مقام ادبي نويسنده به كار نرفته، بلكه از كلمات و تركيباتي است كه در لهجه پارسي اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم نفوذ كرده و تقريباً جزو زبان شده بود. در ديباچه مفصلي كه عوفي بر جوامع‌الاحكايات نوشته، بعد از شرح مبسوطي كه درباره تصرّفِ حِصن بكر كه ناصرالدين در آن پناهنده شده بود و غلبۀ نظام الملک قوام‌الدين جنيدي وزير شمس‌الدين التتمش داده چنين آورده است:

 «… و درين احوال مؤلف اين مجموع در آن حصار محصور بود و رهين محن نامحصور، و از قبل ملک ناصرالدين به تأليف اين حكايات و ترتيب اين روايات مأمور. مهندس فكرت بناي اين را تمهيدي داده بود، اما شرفات آن تشييدي نيافته بود كه ناگاه كنگرۀ قصر حيات ناصري به زلزال زوال گرفتار شد و اين مجموع نامرتب و اين ابواب نامهذّب بماند. تا شبي همّت بر اتمام آن مقصور گشت و سوار فكرت در مضار ضمير جولاني كرد، و اقبال صاحب صاحبقران و آصف سليمان زمان ضاعف‌الله جلاله، در گوش من فرو خواند كه در اتمام اين كتاب، فوايد بسيار است. چه سير گذشتگان و احوال و اخبار پيشينگان سبب اعتبار و وسيلت تجربت و سرمايه معيشت و مسلّي هموم و مفرح هر مغموم است. اشارت اقبال آن آفتاب فلک جلال را تتبع كرده شد و جواهر حكايات و لآلي رواياتِ پراكنده، در سلک انتظام كشيده آمد و از آن عِقدي ترتيب افتاد كه قلّادۀ جيد دولت نظام الملكي سلطان الوزرايي، ضاعف‌الله قدره و نفّذ امره، تواند بود و به فرّ اقبال و شكوه دولت او تا قيام قيامت بر روي روزگار و صفحات ادوار باقي ماند، ايزد سبحانه و تعالي مسند وزارت را كه به مكان امكان صاحب صاحبقران با مواقف خلافت پهلو مي‌سايد، ازين ذات بي‌نظير تا وراي امكان حيات انسان خالي مگرداناد و مكاره ازين ساحَت، حق عزّوجلّ مصروف داراد…»[۸]
جستارگشايي درخشان و حسن تعليل عوفي در سطر سطرِ اين ديباچه هويداست. نمونه استواري از نثر او، كه دربردارنده اشاراتي نسبت به تاريخ حيات وي، و افاضاتي مؤيد منزلت اجتماعي و سياسي، و مقام علمي و ادبي مؤلف است. برخي ويژگي‌هاي نثر عوفي نيز در همين چند خط قابل ملاحظه است، اما لازم است از زواياي ديگري نيز درين باره توضيح داده شود.

عوفي «در دانش‌هاي زمان خود دستي داشت… ملاحظات انتقادي‌اش اگرچه غالباً به سبب توجه بيش از اندازه به سجع و جُناس در كلامش مخدوش شده و او را از بيان مقصود بازداشته است، بعضي اظهاراتش سخن‌شناسي چيره‌دست را مي‌نماياند كه به جاي اتّكا بر ذوق شخصي براي اظهارنظر دربارۀ ضعف و قوّت كار ديگران، متكي بر قواعد و سنن سخنوري است. در شاعري نيز طبع‌آزمود و از شاعران متوسط به شمار مي‌آيد».[۹]


پاورقی‌ها:
۱- ساختارِ اختارها، در چشم‌اندازی دیگر، محمدرضا شفیعی کدکنی، بخارا، ش۱۱۷، فروردین و اردیبهشت۱۳۹۶، ص۱۳.
۲- برای درک متن‌محور بودن تمدن اسلامی از همان عصر اوایل یا صدر اسلام، نک به: معنای متن، نصر حامد ابوزید، ترجمه محمد کریمی، طرح نو ۱۳۷۶. دربارۀ نقش بزرگ و بی جایگزین ایرانیان در تاریخ تمدن اسلامی و سهم عمدۀ ایشان در آفرینش و گسترش علوم و هنرها و باورها و دستاوردهای مادّی و معنوی، نک به: خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضی مطهری، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۵۵. و نیز: کارنامۀ اسلام، دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب، امیرکبیر، ۱۳۶۶. همچنین به: علم و تمدن در اسلام، دکتر سید حسین نصر، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۷.
۳ـ نكته چيني‌ها از ادب عربي، همان، ص ۱۳۲.
۴- جامع الحکایات ترجمۀ فرج بعد از شدّت، تصحیح علی‌اکبر غفّاری، کتابفروشی اسلامیّه، ۱۳۴۵، ص د.
۵- همان، صص د و ه. این نوع نگاه به متون کهن و کلاسیک نشانگر علل ماندگاری یا امحاء و تحریفِ بسیاری از مواریث و آثار فرهنگی است. طبعاً متخصصان علوم دینی، در چارچوب‌ها و مقاصد خاص و مقبول خویش به سراغ متون و منابع فرهنگی می‌روند. فرج بعد از شدّت، به دلیل ماهیت تاریخی حکایات و ارجاعات قرآنی و حدیثی و البته نگاه تقدیرگرا در تقابل میان خردگرایان معتزلی و علمای اشعری، توجّه ایشان را جلب کرده و منحصر به ادبا نمانده است. برای تأکید بیشتر، این نمونه و جستارِ عبرت‌افزا را هم از شعرانی می‌افزایم که بیانگر مسائل و اندیشه‌های دیگری نیز تواند بود: «در سیرتِ اهل سنّت و طریقۀ آنان، عزل و نصب مفتیان و قضات و امثال ایشان به دستِ والیان است. هرکس بدیشان بیشتر تقرّب جوید و از ایشان بهتر تملّق گوید منصبش دهند و والیان فاسق و جاهل، بار حکومتِ هر که را به دوش مردم نهند، مردم هم ناچار فرمان او را گردن نهند. برخلافِ علمای شیعه که پایۀ مقامِ آنها در دل مردم است. هرکه را به علم و تقوا شناسند بر او گرد آیند و هیچ قدرتی عزل او نتواند کرد. و آن که به جهل و فسق منفورِ مردم گردد، اگر همۀ قدرت‌های جهان متفق گردند نتوانند او را در دلِ مردم جای دهند. و این مزیّتی است در دین شیعه و استقلال آن». (مقدمه، ص ه)
۶ـ تصحيح ميرزاعلي‌اكبر غفّاري و با مقدمه ميرزاعلي ابوالحسن شعراني، در قطع جيبي توسط انتشارات علميه اسلاميه، در سال ۱۳۴۵ ش در قم منتشر شد، چاپ حاكمي در سه جلد، طي سال‌هاي ۱۳۵۵، ۱۳۶۰ و ۱۳۶۳، از سوي انتشارات اطلاعات به چاپ رسيده است.
۷ـ درباره زندگي و آثار عوفي، بنگريد به: مقدمه اميربانو مصفّا(كريمي) بر جزء اوّل از قسم سوم متن انتقادي جوامع‌الحكايات و لوامع‌الروايات، سديدالدين محمد عوفي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم ۱۳۸۶، صفحات يک الي صد و بيست و يک. مقدمه دكتر جعفر شعار برگزيده جوامع‌الحكايات و لوامع‌الروايات انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم ۱۳۷۴، صفحات ۱ الي ۱۵.
۸ـ درباره سبک و شيوه پارسي‌نويسي عوفي در لباب‌الالباب و جوامع‌الحكايات، بنگريد به: تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح‌الله صفا، انتشارات ابن‌سينا، ۱۳۳۹، صص ۱۰۲۸ و ۱۰۲۹.
۹ـ فرهنگ ادبيات فارسي، همان، ص ۱۰۴۴.