سه گزارش از نشست ” ولایت در عرفان مولانا “

Imageهیچ معلومی رها نیست. اما علم رهاست. البته علم اضافه است. علم همیشه معلوم می خواهد و همیشه گرفتار معلوم است. فخر رازی همین اشتباه را کرد که گفت" علم فقط اضافه است". اما ابن سینا و سایر حکما می گویند"علم حقیقت ذات اضافه". حتی قدرت تصویر علم غیر معلوم را نمی توان کرد. مثل وجود . چه کسی می تواند وجود را تصور کرد چون مابه ازای خارجی ندارد و هر چه هست موجود است.علم به معلومات است. هر معلومی قیدی برای علم است. ضمن اینکه معلوم بدون علم معلوم نمی شود. اما همان معلوم قید علم است.

 

دینانی:

"مثنوی" اصول اصول دین است

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی با تأکید بر اینکه شاید کتابی در عالم بعد از کتب آسمانی به عظمت کتاب "مثنوی" پیدا نشود، تصریح کرد: تعلیمات مولوی در کمتر کتابی است و چنانچه خود به حق فرموده که مثنوی اصول اصول دین است.

به گزارش خبرنگار مهر، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در نشست "ولایت در عرفان مولانا" که عصر دیروز در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، در مورد حکایت و شکایت در مثنوی پرداخت.

دکتر دینانی به قرائتهای مختلف از مصرع بیت اول مثنوی (بشنو از نی چون حکایت می‌کند) اشاره کرد و گفت: نی نفس ناطقه آدمی است. نََََفَس و نفس یکی است. نفخت من روحی نیز نَفَس بود. نی هم نَفَس است. نایی باید نَفَس خوبی داشته باشد تا نی را خوب بنوازد.

وی افزود: شکایت از غم فراق است. بهتر است در فارسی بگوییم شکوه. اصلا زندگی انسان کمی شکوه انگیز است. در ذات آدمی و زندگی تراژدی است.

دکتر دینانی حکایت را با روایت، حدیث، نقل، خبر متفاوت خواند و تأکید کرد: ما حکایت را هنوز خوب نفهمیدیم و حکایت آنی است که مولانا می گوید. خود حکایت رسا است. حکایت سخنی در قالبی است اما در یک جهان بی مثالی می آید.

وی با طرح این سؤال که چه کسی می تواند حکایت کند؟ و چه کسی می تواند خود را روایت کند؟ تأکید کرد: فقط انسان می تواند. برای اینکه توانایی روایت و بالاتر از آن حکایت را داشته باشی باید از خود فاصله بگیری. مادامی که از خود فاصله نگیری نه می توانی روایت کنی و نه حکایت کنی و همانی که هستی. اصلا با معلومات یکی هستی. حیوانات با آنچه درک می کنند یکی هستند. گفته می شود که انسان های اولیه با خارج یکی می شدند که توتم و تابو از همین جاست.

وی دلیل توانایی انسان در فاصله گرفتن از خود را در داشتن عقل دانست و افزود: عقلی که همواره معقول می بیند نمی تواند از خود فاصله بگیرد. عقل وقتی می تواند فاصله بگیرد که یک لحظه معقولش را رها کند. فاصله گرفتن از خود به ادراک است که بهترین نوع آن ادراک عقلانی است. چون هیچ تعینی ندارد و رهاست. ادراک مجرد است. چنانکه  این میز نمی تواند از خود فاصله بگیرد. این میز از خود فاصله بگیرد دیگر میز نیست.اما انسان می تواند از خود فاصله بگیرد و خودش باشد. اما یک رهایی می خواهد. این رهایی مال هیچ چیز نیست.

دکتر دینانی در ادامه تصریح کرد: هیچ معلومی رها نیست. اما علم رهاست. البته علم اضافه است. علم همیشه معلوم می خواهد و همیشه گرفتار معلوم است. فخر رازی همین اشتباه را کرد که گفت" علم فقط اضافه است". اما ابن سینا و سایر حکما می گویند"علم حقیقت ذات اضافه". حتی قدرت تصویر علم غیر معلوم را نمی توان کرد. مثل وجود . چه کسی می تواند وجود را تصور کرد چون مابه ازای خارجی ندارد و هر چه هست موجود است.علم به معلومات است. هر معلومی قیدی برای علم است. ضمن اینکه معلوم بدون علم معلوم نمی شود. اما همان معلوم قید علم است.

وی با بیان اینکه علم در عین اینکه معلوم را روشن می کند، نباید گرفتار معلوم شود، تأکید کرد: علمی که در قید معلوم نیست، هم سلب و هم اثبات است. سلب به این معنی که مردم می فهمند در مقابل ایجاب است و تقابل است. آن سلبی که الهیات سلبی می گوید فوق سلب و فوق ایجاب است. آنجا نه ایجاب نه سلب است. یعنی از تقابل ها باید عبور کرد.

دکتر دینانی با تأکید بر اینکه عالم، عالم تقابل است. به تقابل چهارگانه از نظر حکما اشاره کرد و گفت: تضاد، تضایف، سلب و ایجاب، عدم و ملکه چهار تقابل هستند که شدت تقابل سلب و ایجاب بیشتر است که توحید ورای سلب و ایجاب است. به همین جهت متکلمین ما در صفات سلبی گرفتارند هرچند که ملاصدرا جوابی داده که صفات سلب را به سلب سلب برگردانده است.

وی در ادامه افزود: صفت سلبی خدا چیست؟ وقتی می گوییم خدا جسم نیست. این جسم موجود است در حالی که وجود، کمال است. هر موجودی کمال وجودی دارد وقتی می گوید خدا جسم نیست کمالی را از خدا سلب کردید، خود سلب کردن محدود کردن حق است که متکلمین جوابی ندارند. حالا ملاصدرا گفته" این سلب، سلب سلب است. وقتی می گوییم جسم نیست یعنی نواقص جسم راندارد و … که سلب سلب است و سلب در سلب اثبات است" که این جواب نیز کافی نیست. بلکه باید مافوق ایجاب و سلب رفت که این حکایت و شکایت مولوی از آنجاست و نفس ناطقه از آنجا حکایت می کند. نفس ناطقه همان نی است. اینجا نی و نایی یکی است .

وی تصریح کرد: خود انسان نی خود را می زند. نوای انسان است. این باید از تعینات، تمایلات نفسانی، خواسته ها،علم، داشتن و…خالی شود. چطور خالی شود؟ اگر بنا بود خالی محض باشد از اول نفس ناطقه اینها را نداشت. نفس ناطقه از مکمنه غیبی آمده که حکایت دارد. که از فراقش حالا شکایت دارد. دم از جدایی می زند. این خالی بودن وقتی است که باید پر شود حتی از تمایلات نفسانی. غرق شهوات یعنی خواسته ها شود آن وقت، وقتی کم کم دوباره خالی شد و پیراسته شد، که دفتر صوفی سواد و حرف نیست   جز دل اسپید همچو برف نیست. دوباره باید بزداید و بزداید. ضمن اینکه به معلومات علم دارد عالم ملک و حتی ملکوت را هم می داند اما علمش در قید معلوم است. ضمن اینکه اینها را می داند و کمال است باید علم را از قید نجات دهد.

وی با بیان اینکه ما در اینجا از عقلی صحبت می کنیم که سالک است، تصریح کرد: ما در آنجا از عقلی صحبت می کنیم و می خواهیم با عشق آشنا کنیم که سالک است نه عقل  خوابیده. عقلی که یک جا خوابیده و تا ابد گرفتار یک معلوم شده و دیگر از این معلومش کنده نمی شود که عقل نیست.

وی اعتقاد بدون درایت را وحشتناک توصیف کرد و خلاصه تعلیمات مثنوی را این خواند که دانستن کمال است اما توقف نقص است.

دکتر دینانی با خواندن بیت آب کم جو تشنگی آور به دست  تأکید کرد: تشنه طلب است. تشنه باش تا راه بیفتی. تمام تعلیمات مولوی از اول تا آخر همان حکایت و شکایت است.

وی با طرح این سؤال که مولوی به کجا می خواهد برود ؟ تأکید کرد: او می خواهد بازگردد. می گوید ناطقه هر لحظه جویی می کند    تا که بعد از قرن ما آبی رسد/ سالک خانقاه، ریش و سنباده و سبیل دراز و… نیست بلکه سلوک است و سالک یعنی راهرو در خود. طریق خودت هستی نه بیرون از خود. سالک تویی مسلک هم تویی. و اگر نترسم و مرا تکفیر نکنید سرانجام خواهم گفت که مقصد هم خودت هستی. اگر از همه تعینات رستی مقصدت هم خودت خواهی بود. همه مثنوی و تمام حکایاتی که اندر حکایت است تمثیل است و در عین حال شکایت است و خلاصه طلب و جستجو است.

وی راه حقیقت را از نظر مولوی سلب کردن یعنی قیود را زدودن دانست و افزود: ما گرفتار قیود لایتناهایی هستیم. هر لحظه باید در حال سلوک باشیم این حرکت سلوکی کار خود عقل است. سلوک یعنی مرتب آزاد شدن از هر قیدی. هرگاه نایستادیم هم اهل عشقیم و هم اهل عقل که در آنجا عقل و عشق با هم آشتی می کنند هرچند که عشق تند و تیز است اما اگر عقل نداشته باشد گیج و گنگ می شود. عشق فقط خواستن است اما برای اینکه جیزی بفهمد عقل نیاز است. اگر شما عشق فهیم دارید چه نزاعی با عقلا دارید چون عشق فهیم همان عقل است. عشق با فهم با هم راه بیفتند یکی یکی قیود را کنار می زند و هم شکایت و حکایت می کند و به جهان بی مثالی لا مانی لازمانی و… و آن من بی تعین راه پیدا می کند. زین دو هزاران من و ما    ای عجبا من چه منم / عربده را گوش بده    دست منه بر دهنم. آن من بی تعین که من بی من است جایی است که مقصد هم است.

بر اساس این گزارش پیش از سخنرانی دکتر ابراهیمی دینانی، دکتر علی محمد سجادی استاد دانشگاه شهید بهشتی نیز به ارائه مقاله خود با عنوان "مولا و مولانا" پرداخت.

وی به دیدگاه مولوی نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) بر اساس داستان پایانی دفتر اول مثنوی که به داستان نبرد حضرت امیر با عمر بن عبدود اشاره دارد، پرداخت و گفت: اولین بار غزالی در احیاء علوم به یک صورت و در کیمیای سعادت به صورت دیگری به آن اشاره کرده و مولوی در این داستان حضرت علی (ع) را به نحو دیگری پیروز می داند و بحث برد-برد را مطرح می کند نه اینکه علی سر این مرد را جدا کند بلکه علی بر دل این مرد چیره می شود.

دکتر سجادی روش تربیتی مولانا را با دیگران متفاوت دانست و گفت: مولوی بیشتر اهل جاذبه است تا دافعه و معتقد است، علی(ع) که می تواند زنده کند چرا بکشد.

وی ضمن تبیین واقعیت و آرمان در داستان نبرد امام علی(ع) با عمر بن عبدود، به تفاوت نقل این داستان توسط مولانا در مثنوی نسبت به دیگر نقل ها پرداخت و بر آرمانی بودن نقل مولانا تأکید کرد که سرانجام عمر بن عبدود در برخورد با حضرت علی(ع) راه هدایت می جوید.

دکتر سجادی در ادامه به شهادت حضرت علی(ع) و چگونگی قصاص ابن ملجم اشاره کرد و عدالت حضرت امیر(ع) را توأم با رحمت ایشان خواند.

 

 

 

 

دکتر اعوانی:

"مثنوی" کتاب منطق ولایت است

رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ضمن تشریح جایگاه اولیای خدا در "مثنوی معنوی" تأکید کرد: اساس ادیان بر ولایت الهی است.

به گزارش خبرنگار مهر، در نشست "ولایت در عرفان مولانا" که عصر امروز در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، دکتر غلامرضا اعوانی با اشاره به معانی متعدد ولایت، تأکید کرد: ولایت، رسیدن به نهایت قرب به حضرت حق است به طوری که ولایت در دین را هرگز نمی‌توان از معنی دوستی و تقرب به حقیقت حق جدا کرد. ولی از اسماء الهی است که در قرآن بارها به آن اشاره شده است که باید مورد تجزیه و تحلیل بسیار دقیق قرار گیرد.

دکتر اعوانی سخنان خود را گوشه ای از دیدگاه مولانا در باب اولیاء خدا خواند و تأکید کرد: مثنوی کتاب منطق ولایت است. اگر بخواهید کتابی را در کل تاریخ جستجو کنید که مسئله ولایت، احکام و شرایط آن را به دقت وصف کرده باشد علیکم بالکتاب المثنوی.

وی مقام فقر محمدی(ص) را نخستین شرط ولایت خواند و با اشاره به آیه یا ایها الناس انتم الفقراء الی ا… والله هو الغنی الحمید تصریح کرد: اساس ولایت تحقق است نه فقط علم. کار درویشی ورای فهم توست    سوی درویشی به من گر سست سست / زان که درویشان ورای ملک و مال   روزه ای دارند ژرف از ذو جلال. روزی آنها دمادم از حضرت حق به آنها می‌رسد.

وی با قرائت بخشی از ابیات مثنوی در در مورد تولد دوباره، تصریح کرد: ولایت مانند حکمت، تولد ثانی است چنانکه ما تولدی به جسم داریم تولدی به روح نیز داریم. چنانکه از حضرت عیسی(ع) در کتاب انجیل نقل شده است که کسی که دوبار زایده نشده باشد، به ملکوت آسمان راه نیابد. ما زنده ایم به عالم ملک اگر زنده شویم بار دوباره به عالم ملکوت و جبروت و لاهوت یعنی زنده و بیدار شویم به حق این می شود ولایت. همانطور که پیامبر اسلام فرمود: همه مردم در خوابند و وقتی مردند تازه بیدار می شوند. ولی کسی است که در همین نشئه دنیوی به حیات الهی رسیده باشد.

رئیس مؤسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران افزود: ولایت حضور الهی (قدسیت)است. مولانا ولی را با مسجد مقایسه می‌کند و از نظر مولانا ولی از مسجد مقدس تر است. چراکه حضور الهی در اولیاء بیشتر از مسجد است. ابلهان تعظیم مسجد می کنند   اما در خرابی اهل دل جد می کنند. مسجد به خاطر اولیاء مقدس شده است.

آن مجاز است، این حقیقت ای خران   نیست مسجد جز درون سروران/  مسجدی کان اندرون اولیاء است   سجدگاه جمله است آنجا خداست / تا دل مرد خدا نامد به درد    هیچ قومی را خدا رسوا نکرد.

دکتر اعوانی در ادامه اهل معنی و باطن بودن را از دیگر ویژگی های ولی خواند و گفت: معنا خداست و عالم همه ظهور معناست و وقتی انسان راه ولایت را پیمود اهل معنا می شود. در دیدگاه مولوی، انسان بی معنی مانند شمشیر چوبین در غلاف عالی است. در واقع ولایت کشف معانی وجود و تحقق به آنهاست.

وی با اشاره به ابیاتی از مثنوی در خصوص ولی، سعادت واقعی را همنشینی با اولیاء و بودن با حق خواند و جسد بر اولیاء را در طول تاریخ بشریت یادآور شد و گفت: مؤمن از نگاه مولوی کسی که به نور ایمان می‌بیند و به ضمیر اشیاء راه دارد و همه چیز را به نور الهی می بیند، همانطور که پیامبر فرمود: بترسید از فراست مؤمن.

دکتر اعوانی افزود: مولانا در اینجا از اسم قدوس برای وجود اولیاء استفاده می‌کند که به مانند خورشید و باران تطهیر کننده هستند.

وی با قرائت ابیاتی از مثنوی در ذم دنیا تصریح کرد: دنیا لهو و لعب است. همه مشغول بازی هستند مگر اولیاء خدا. ولی کسی است که از سر هوای نفس فانی فی ا… شده است.

وی با طرح این سؤال که انسان چگونه به حق بیدار می‌شود، پاسخ داد: اقتداء و اتباع به حضرت رسول(ص) راه بیداری به حق است. ولایت چیزی جز اقتداء و اتباع به حضرت رسول(ص) نیست. ائمه ما که اولیاء مطلق بودند در اتباع کامل ترین بودند و در واقع اهل سنت، ائمه هستند که در اتباع تمام و کامل بودند.

رئیس مؤسسه حکمت و فلسفه ایران افزود: نتیجه این اتباع، الهی شدن انسان است. چنانکه انسان از وجود بشری گسسته شود و وجود، صفات، آثار، افعال، اخلاق او همه الهی و قرآنی می‌شود، هرچند که صفات ما الهی است اما ما نمی‌دانیم.

وی با بیان اینکه "وجود" به یک معنا سایه(ظل) خداست تصریح کرد: در نظر مولانا اولیاء ظل(سایه) خدا بر زمین هستند. 

دکتر اعوانی با اشاره به ابیاتی دیگر از مثنوی، عالم را وادی ظلمانی خواند که باید با دلیل که همان، اولیاء هستند رفت و گفت: در قرآن در سوره کهف که سوره هدایت آفاقی و انفسی است که کلید این هدایت آیه … من یهدی ا… فهو المهتدی و من یظلله فلم تجد له ولیا مرشدا است. هدایت با ظلالت نقیض است و هدایت موقوف به ولی مرشد است.

به گفته دکتر اعوانی، مولوی نبوت را به گل و ولایت را به گلاب تشبیه می‌کند و عصاره نبوت را ولایت می‌داند.

وی با بیان اینکه فهم و عقل اولیاء بالاتر از فهم بشری است، تأکید کرد: در واقع حکیم و ولی یکی است. چنانکه افلاطون الهی گفت: حکیم آن است که همه چیز را چنان بیند که خدا می‌بیند. حکمت تشبه به اله بلکه تأله یعنی مثل خدا دیدن است.

بر اساس این گزارش پیش از سخنرانی دکتر اعوانی، دکتر کارل ارنست شرق شناس و استاد دانشگاه آمریکا به قرائت مقاله خود با عنوان "ساختار و معنا در مقدمه دفتر چهارم مثنوی" پرداخت.

 

 

کاکایی:

فنا و نیستی اکهارت و مولانا را به هم می‌رساند

استاد فلسفه دانشگاه شیراز با قرائت نوشته‌ای از اکهارت و اشعاری از مولانا، ارتباط نهایی اکهارت و مولانا را در مرگ اختیاری خواند و تأکید کرد: فنا و نیستی اکهارت و مولانا را به وحدت می‌رساند.

به گزارش خبرنگار مهر، دکتر قاسم کاکایی، استاد دانشگاه شیراز در نشست "ولایت در عرفان مولانا" که عصر دیروز در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، در خصوص جایگاه مثنوی در بین عرفا به خاطره ای از شهید دستغیب اشاره کرد که در مکاتبه ای که این شهید بزرگوار با استاد خود مرحوم آیت ا… سید علی قاضی در نجف اشرف داشته است، این عارف بزرگ در این نامه تأکید می‌کند که ما هیچگاه از مثنوی بی‌نیاز نخواهیم شد.

وی به تشریح موضوع مقاله خود با عنوان" مولانا، اکهارت و الهیات سلبی" پرداخت و گفت: اصل ولایت بر نیستی است."ولی" کسی است که به مقام نیستی رسیده باشد که ما روزی چند بار این مقام را برای حضرت ختمی مرتب شهادت می‌دهیم که "اشهد ان محمدا عبده و رسوله." که مقام عبودیت است. چون عبد چیزی از خود ندارد.

حجة‌الاسلام کاکایی، مولوی و اکهارت را از جمله عرفایی خواند که در بیانات خویش نیستی را پر رنگ تر کرده و با شعر و تمثیل استعارات گوناگونی برای نیستی به دست داده و بنای رفیعی برای آن استوار کرده‌اند.

وی در باب نیستی در بیان مولوی گفت: مولوی مثنوی آموزشی خود را با نی که هم نی است و هم نیست است آغاز می کند و ما را به نیستان به هر دو معنا دعوت می کند. حتی خود بسم ا… هم نمی‌گوید و نعت خدا و پیامبر(ص) نمی‌نماید و سخن را به دست نی می‌سپارد اما چرا باید سخن را از نی شنید؟ چونکه نی نیست است و از خود هیچ ندارد و صرفا آن می گوید که معشوق در آن می دمد. آن معشوقی که در نیستان منزل دارد . آنجا که دیار نیستی و بی رنگی است. این است که مولانا بر عدم، عاشق است. بر عدم باشم نه بر موجود مست   زانکه معشوق عدم وافی تر است.

دکتر کاکایی افزود: در نظر مولانا برای وصال این معشوق باید هستی را خرج کرد و از آن دست کشید. دولت عشق در نیستی خیمه زده است و هرکه دولت را در هستی بجوید ابلهی بیش نیست.

وی با بیان اینکه تجربه عدم(نیستی) و بی رنگی، تجربه ای دهشتناک و گران بهایی است که مولانا ما را به آن دعوت می کند، تصریح کرد: همین تهی شدن از هستی است که مولوی را از خود نفی کرده و وی را تبدیل به نی نموده و باعث شده که زمزمه معشوق و صدای سخن عشق را از این نی بشنویم. از وجود خود چو نی گشتم تهی  نیست از غیر خدایم آگهی.

وی نیستی در هستی و فنای فی ا… را دین و آئین مولانا خواند که وی را به بقای بالله می رساند و افزود: نیستی چنان منزلتی برای مولوی می یابد که هر کس را بر این دین و آئین نیست، کافر می شمارد. اما همین نیستی طریقی است که وی را به معراج می برد و مرکبی است که وی را به سوی هستی مطلق می کشاند. آنجا که می گوید: خوش براقی گشت خنگ نیستی    سوی هستی آردد گر نیستی.

استاد دانشگاه شیراز، تمام آموزه های اکهارت این عارف مسیحی را بر نیستی استوار دانست و گفت: اکهارت واژه هایی را وارد زبان آلمانی کرده که قبل از آن بدین معنی به کار برده نمی شدند. از جمله کلمه"جدا سازی" یا "انشقاق". اکهارت این واژه را برای تعبیر از تجربه ای به کار می برد که خود واجد آن بوده است.

وی با مقایسه تعبیر اکهارت و جمله معروف بایزید بسطامی در کتاب عطار تأکید کرد: اصطلاح جداسازی و انشقاق، بسیار شبیه اصطلاح پوست انداختن است که بایزید به کار می برد که حاکی از آن است که هر دو عارف تجربه واحدی را تعبیر می کنند. از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست. پس نگه کردم عاشق و معشوق یکی دیدم که در عالم توحید همه یکی توان بود و گفت از خدای به خدا رفتم تا ندا کردند از من در من که ای تو من … یعنی به مقام الفنای فی ا… رسیدن.
وی افزود: در فارسی از اصطلاحی که اکهارت به کار می برد به معنی ترک، عدم تعلق، حریت، وارستگی تعبیر شده است. به تعبیر برخی محققان این واژه مبین مقام بی هویتی تام است. حالتی که فرد کاملا از خویش و همه چیز بیرون رفته است. به هر حال این واژه مبین همان نیستی و ناکسی است که مولانا به کار برده است هرچند که "ترک" هم تعبیر مناسبی است که مولانا به کار برده است. از کجا جوئیم علم از ترک علم    از کجا جوئیم سلم از ترک سلم… .

وی با اشاره به شباهت سخنان اکهارت و مولانا تصریح کرد: این عارف آلمانی بزرگ ترین فضیلت را نیستی محض می داند و روزگار وصلی را می خواهد که در آنجا تمایزی با حق نداشته باشد. در سخنان اکهارت به خوبی می توان طنین آوای مولانا را یافت.

دکتر کاکایی تنزیه وجودی و معرفتی را لازم و ملزوم یکدیگر خواند و گفت: در مباحث کلامی بحث تنزیه جایگاه مهمی دارد. تنزیه گاه به معنای تعالی وجودی خدا از عالم است که لیس کمثله شیء. گاه به معنای تعالی معرفتی است که ورای فهم ماست. بدین معنا که خدا از هر آنچه ما درباره اش می اندیشیم، فراتر است و هیچ نوع معرفت ایجابی محض از او نمی توان داشت و همواره باید با یک سلب آن را شناخت و او را از صفاتی که خود داریم و یا ماسوی ا… دارد، باید تنزیه کرد.

وی در ادامه افزود: اکهارت و مولانا برای خدا کلمه "عدم" به کار می برند. پس عدم گردم عدم چون ارغنون    گویدم که انا الیه راجعون. مولانا وصول به حق را عدم می نامد چراکه به تعبیر فلاسفه "الشیء ما لم یتشخص لم یوجد". وجود و تشخص با هم هستند. ذاتی که هیچ تشخصی ندارد تشخصش به عدم تشخص است.

وی با اشاره به بحث خلق از عدم تصریح کرد: در نظر اکهارت و مولوی نیستی اصل هستی است. در نظر مولوی و اکهارت خدا فوق وجود است و در کارگاه عدم کار می کند. در بحث نیستی به پارادوکس ها می رسیدم که اوج آن را در امثال اکهارت می توان دید.

کاکایی اوج عرفان را آمیختگی هست و نیست دانست و در پاسخ به این سوال که راه فنا و نیستی چیست؟ هیچ ندانستن، هیچ نداشتن و هیچ نخواستن را سه پیشنهاد اکهارت برای این سوال عنوان کرد و گفت: مولانا بر این مسئله تحت عنوان ترک علم، ترک تعلق و ترک اراده تأکید می کند و بازگشت به اصل که همانا فنا و مقام عبودیت است، را تنها راه می خواند.

وی ضمن خواندن ابیاتی از مثنوی ناظر بر تلاش بنده با توجه به بیت آب کم جو تشنگی آور به دست    تا بجوشد آبت از بالا و پست، تصریح کرد: در نظر اکهارت نیز کسی که به ترک و فنا رسیده باشد، سر آن ندارد که دعایی بکند چرا که هر کس دعا می کند یا خواهان واجد شدن چیزی و یا خواستار آن است که چیزی از او دور شود. حال آن که قلب وارسته نه خواهان چیزی است و نه چیزی را داراست که بخواهد از قید آن رها شود بنابر این از هر دعایی آزاد است و تنها دعای او تشبه به خدا است و بس.

کاکایی در باب ترک علم از نگاه مولوی و اکهارت تصریح کرد: علمی که بر جان و بر دل نمی زند بار گرانی است بر دوش.اکهارت می گوید نفس تا آنجا خدا را می شناسد که خود را می شناسد و به هر میزان که خود را از خویشتن جدا کرده باشد به همان درجه خود را کامل تر خواهد شناخت و هر چه از صورت و تصورات خود خالی تر باشی او را پذیراتری و هر چه بیشتر به درون روی و بیشتر خود را فراموش کنی بیشتر به او نزدیک تر خواهی شد".

وی افزود: امروزه در بحث تجربه دینی از آن تعبیر "ادراک محض" دارند . علمی که هیچ متعلقی ندارد که به تعبیری جهل آموختنی است که متعلق آن خداست ولی همان نیستی است. همانطور که مولوی می گوید: مرده همی باید و قلب سلیم    زیرکی از خواجه بود ابلهی/ داند او کو نیک بخت و محرم است    زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است/ زیرکی بفروش و حیرانی بخر   زیرکی ظن است و حیرانی نظر/ بیشتر اصحاب جنت ابلهند    تا ز شر فیلسوفی می رهند… الی آخر.

کاکایی با بیان اینکه اکهارت به مانند مولوی در بحث هیچ نداشتن تأکید می کند که تو برادر موضعی نا کشته باش    کاغذ اسپید نابنوشته باشد… که خدا بر وجودت بنویسد، تصریح کرد: شگفت اینکه درست مثل این جملات را کهارت دارد که می گوید: اگر قلبت جویای والاترین مکان است، باید رو به نیستی محض آورد زیرا بزرگ ترین قابلیت در همین نیستی نهفته است بنابر این قلب وارسته وقتی به بالاترین مقام می رسد که به نیستی رسیده باشد. بهترین لوح برای نوشته را لوحی می داند که هیچ چیز بر صفحه آن نگاشته نشده باشد که اگر خدا می خواهد در والاترین مکان چیزی بر قلب من بنگارد باید هر آنچه نام و رنگ این و آن دارد از صفحه قلبم پاک شده باشد در آن صورت است که قلبم به وارستگی خواهد رسیده و قلب وارسته هیچ تعلقی به این و آن ندارد.

دکتر کاکایی در پایان با قرائت نوشته ای از اکهارت و اشعاری از مولانا، ارتباط نهایی اکهارت و مولانا را در مرگ اختیاری خواند و تأکید کرد: فنا و نیستی اکهارت و مولانا را به وحدت می رساند.