ساليانی پس از اميركبير – از خاطرات ناصرالدين شاه

amir kabir naserodin shah«سفرنامه عراق عجم» کتابی است به قلم ناصرالدین شاه قاجار و تصحیح میرهاشم محدّث که انتشارات اطلاعات در سال۱۳۸۷ چاپ کرده است. در چند جای این کتاب که تقریباً سه دهه پس از شهادت امیرکبیر نگاشته شده، شاه قاجار گویی همچنان احساس عذاب وجدان می‌کند و به نحوی می‌خواهد از یار و دیار او یاد کند. در گزارش چند روز از آن سفر چند هفته‌ای می‌خوانیم:

دوشنبه، بیست و ششم

 امروز باید از قم به طایقون برویم که در چهل و دو سال قبل از این هم که از قم به نیزار آمدیم و میرزاتقی خان امیرنظام هم که صدراعظم دولت بود، در رکاب ما بود، به همین طایقون آمده بودیم.

 صبح برخاسته بیرون آمدیم. جناب امین‌السلطان دم کالسکه ایستاده بود. جمعیت زیادی هم از هر قبیل عقب سر او بودند. امین‌الملک بود که دو شب بعد از ما به طهران مراجعت می‌کند. سقاباشی با امین‌الملک به طهران می‌رود و سالار لشکر فرمانفر ما هم که باید به کرمان برود، و ساعدالدوله که از منظریه آمده بود و مهدی خان آجودان مخصوص که دیشب وارد شده، همه اینها حاضر بودند. نایب‌التولیه برادر متولی‌باشی هم که سرعصای مرصع به او مرحمت شده بود، با جمعی دیگر از خدام و معارف قم که مخلع شده بودند، و محمدمیرزای رئیس تلگراف قم پسر حسین شاه میرزا که نیز خلعت پوشیده بود، همه ایستاده بودند. مختصر فرمایشی با آنها کرده، سوار شده راندیم.

چهارشنبه، بیست و هشتم

 امروز باید به دو دهک برویم و چهار فرسنگ راه است. صبح برخاسته، آمدیم بیرون که سوار شویم. دیدیم از آنجایی که دیروز کالسکه پایین نمی‌آمد، راه دیگری پیدا کرده، کالسکهٔ ما را آورده‌اند تا دم سراپرده. سوار کالسکه شده، یک دو جا به رودخانه زدیم و افتادیم به کوچه‌باغهای قلعه نیزار. از دو سه كوچه‌باغ گذشته، افتاديم به راهي كه ديروز به اينجا آمده بوديم و دور زده تا افتاديم به راه دو دهک كه از جلگه رو به جنوب مي‌رفت. اين صحرا خيلي خوب صحرايي است، بوته‌زار است. باد خنكي هم امروز متصل مي‌وزد، اما چون از عقب سر مي‌آيد، گرد و خاک خيلي اذيت كرد.

مشهد قالي‌شوران هم پشت همين كوههاست. سالي يک مرتبه به قانوني كه دارند، ازدحام غريبي از دهات اطراف در مشهد نموده، قريب ده‌هزار نفر مرد و زن و دختر جمع مي‌شوند كه قالي آنجا را كه مال مشهد سلطان‌علي بن امام محمدباقر(ع) است، بشورند. تماشاي غريبي دارد.

خلاصه قدري كه آمديم، كالسكه‌اي با هشت ـ نه نفر سوار در طرف چپ راه ديديم ايستاده‌اند. معلوم شد ظل‌السلطان است كه چون محلات، خاک حكومت اوست، از اصفهان براي شرفيابي تا اينجا آمده است. خود ظل‌السلطان آمد، طرف دست راست، راه پياده ايستاد. همين كه ما نزديک رسيديم، اظهار التفات و صحبت با او كرده، مقرر فرموديم سوار شد و با جناب امين‌السلطان از عقب سر ما مي‌آمدند.

دو فرسنگي كه از منزل آمديم، كنار رودخانه مزرعه‌اي بود، از كالسكه پياده شده، سوار اسب شديم. قدري رفته، زير اين مزرعه دركنار رودخانه به ناهار افتاديم. ظل‌السلطان و جناب امين‌السلطان به حضور آمدند. قدري فرمايش فرموديم و رفتند. بعد ناهار خورديم. اعتمادالسلطنه، حاضر بود و روزنامهٔ فرنگ مي‌خواند.

بعد از ناهار، نوشتجات زيادي متعلق به جناب امين‌السلطان جمع شده بود كه ملاحظه نفرموده بوديم. همه را با امين خلوت خوانده و جواب داديم.كوههاي اينجا سنگهاي معدني خوب دارد. خواجه‌ها رفته بودند بعضي سنگها از همين كوهي كه نزديک به منزل است، آورده بودند.

در چهل و دو سال قبل از اين به همين منزل دو دهک به شكار آمده بوديم و ميرزاتقي خان اميرنظام اتابک اعظم هم در ركاب ما بود.

جمعه، چهاردهم، هزاوه

امروز مي‌خواهيم برويم به هزاوه كه مسقط‌الرأس مرحوم ميرزا تقي‌خان اميرنظام است. از قراري كه مي‌گويند، دو فرسنگ راه است. صبح برخاستيم. جناب امين‌السلطان به حضور آمد. او را ديده، بعضي كار و فرمايشات فرموديم و رفت. بعد حكيم‌الممالک اولاد مرحوم قائم مقام را به حضور آورد و بعد از آن سوار شده، افتاديم به همان راه كه ديروز آمده بوديم…

وسعت‌گاهي در آنجا ديديم باصفا كه گل و چمن داشت. فرموديم در آنجا آفتاب‌گردان زدند و به ناهار افتاديم و گفتيم: «بروند يكي از كسان مرحوم ميرزاتقي‌خان اميرنظام را پيدا كرده، بياورند ببينيم.» رفتند پيرمردي جهانگيرخان‌نام را كه قد بلند و ريش سفيد داشت، آوردند. عرض مي‌كرد: «من خالوزادهٔ اميرنظام هستم و تا آخر صدارتش پيشخدمت او بودم» و مستمري هم از ديوان داشت…

بالاي خانه‌هاي ميرزاتقي‌خان يک دره‌اي بود كه درخت داشت و به نظر مي‌آمد كه چشمهٔ خوبي هم داشته باشد. يک خالوزادهٔ ديگر هم از ميرزاتقي‌خان مرحوم ديده شد كه اسمش ميرزاحسن و مردي بلندقد است؛ فرموديم مستخدمش كنند.

منبع: روزنامه اطلاعات