أَ تَتَل تُوتَه تَتَل

whirling sufi

.اى پسر! مانند گوسفند غافل مباش و در مرغزار دنيا به خوردن و خفتن مشغول مباش كه گرگ اجل در كمين [است، و] بقره تن را مستعدّ رياضت ساخته از پرستيدن او دست بدار كه سبب فساد دين [است‏]، و مانند شترِ مست انديشه از بار گران مكن‏  تا به…

 

whirling sufi

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ تَتَلَ توته تتَلَ‏                   پنجه بشير مال و شكر

هفتاد ميخ آهنى‏                       ژلژل پاى احمدک

احمدک جان پدر                  تيشه[يى‏] بردار و تبر

برو به جنگ شانه سر

شانه سر غوغا كند                  پوست به كونت واكند

برو به حوض توتيا                خود را بشوى زود بيا

در بعضى حكاياتِ غريبه و عباراتِ عجيبه از فوايد بعضى افاضل متأخّرين، صاحب صافى وافى، مولانا محمّدمحسن كاشى و هذا عبارته: بر ضمير منير ارباب دانش و اصحاب بينش مخفى نماناد كه هيچ لفظى نيست كه او را، در حقيقت معنى نباشد، به دليل قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» ، و الفاظ از جمله اسماء اشياست، به دليل‏ قوله تعالى‏. چنانچه‏ مخفى نيست. پس عارف كامل بايد كه هر لفظى كه بشنود در تدبير آن تفكّر كند. و آن عبارات را به معنى حقيقت به قدر امكان بداند. و آن الفاظ و عبارات را مهمل نگذارد و بى‏‌معنى نشمارد. زيرا كه جمله اشيا مظهر صفاتِ بارى تعالى‏ است عزّ اسمُه، و از آن [جمله‏] اسماء [الفاظ] أَ تَتَلَ توته تتل‏ است، چنانكه گزارش خواهد يافت.

گويند  شخصى بود محمّد نام و پسرى داشت احمد نام‏، و آن پسر را نصيحت مى‏‌نمود، به زبان كودكان با وى حرف مى‏‌زد، و به قدر فهم و عقل [او] با وى‏  تكلّم مى‏‌نمود، و به مضمون خبر كه: «كَلِّمِ‏  النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم». بنابراين امر  به فرزند خود گفتى: «أَ تَتَل تُوتَه تَتَل». بدان كه همزه حرف نِدايست و «تَتَل» مناديست. يعنى: اى فرزند، آنچه‏ مى‏‌گويم تو را ياد بگير و بدان‏  عمل نما[يى‏]. و مى‏‌تواند بود كه «اتَتَل» متكلّم وحده باشد، يعنى تلاوت مى‏‌كنم [من‏] از براى تو چيزى را كه چون بخوانى [و بدانى‏] تو را اصول خمسه دين حاصل شود.

و در بعضى نسخه [ها] آمده است‏  كه: يا تَتَل تُوتهِ تَتَل. يعنى امثله‏‌اى كه از براى تو آوردم بشنو [و] مانند دُرّ شاهوار در گوش و جان‏  كش تا از شهد و شير و شكر [بهشت‏] بهره يابى. اى پسر! مانند گوسفند غافل مباش و در مرغزار دنيا به خوردن و خفتن مشغول مباش كه گرگ اجل در كمين [است، و] بقره تن را مستعدّ رياضت ساخته از پرستيدن او دست بدار كه سبب فساد دين [است‏]، و مانند شترِ مست انديشه از بار گران مكن‏  تا به منزل صابرين و وطن و مراحل سالكين آيى و از راه بعيد بيگانگى‏  به ميقاتِ تحيّاتِ آشنايى درآيى و در آنجا خلع ثيابِ خودبينى نمود [ه‏] و در آب چشمهٔ زمزم معرفت غسل نمايى. و مردانه در وادى تجرّد و يكتايى مُحرِم شوى، و رو[ى‏] به جانب كعبهٔ مقصود كرده به تقليد و اشعار [و] عجز و نياز [و] به سعى تمام از اخلاص به راه صفا و صدق قربان نمايى، و در زمرهٔ سروران درآيى و از نعيم جاودان بهره يابى كه: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ.

يک جان چه بود نثار جانان كردن‏

در  هر  قدمى هزار جان  بايستى‏

«پنجه به شير مال و شكر» يعنى: پنجهٔ خود را در پنج چيز استوار كن كه اصول دين است تا در آن روزى كه ظالمان دست [خود] را به دندان گيرند كه: «يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ» ، پنجهٔ تو در شير و شكر بهشت باشد، يا در روزى كه مردم، نادم و پشيمان و تلخكام باشند پنجهٔ تو در شير و شكر بهشت باشد و شيرين‏‌كام گردى. و اوّل از آن پنج چيز[ى‏] كه وصيّت كرد[ه‏] اصول دين است كه مقدّم است بر فروع، [و] اين هر دو چون شير و شكر در هم آميخته است، و اين هر دو موقوف است بر معرفت، به دليل قوله تعالى: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ»  و مثل اين آيات در كلام مجيد بسيار است.

و اصول دين پنج است: اوّل توحيد، دويم عدل، سيم نبوّت، چهارم امامت، پنجم معاد.

و فروع [دين‏] بر شش قسم است كه هر يک مذكور مى‏‌گردد.

و اصول [دين‏] مثل شير است و فروع [دين‏] مانند شكر و فروع ششگانه اين است: اوّل نماز، دويم روزه، سيم حجّ، چهارم زَكات، پنجم خُمس، ششم جِهاد.

و بعضى گفته‏‌اند [كه‏] مراد به اصول خمسه پنج احكام و افعال است، و آن‏  افعال: واجب و سنّت است و حرام و مكروه و مباح كه به فعل آوردن [و اطاعت‏] آن پنج نوع است، امّا تارک واجبات و فاعل محرّمات مستحقّ عِقاب است، و فاعل واجبات و مندوبات و تارک محرّمات و مكروهات مستوجب مذمّت و عقاب نيست، و مباح آن است كه به فعل آوردن و نياوردن [آن‏] على السّويّه است.

و بعضى گفته‏‌اند كه فروع دين بر شش [قسم‏] است كه آن‏: نماز و روزه [و] حجّ و جهاد و جوع است. يعنى گرسنگى به سبب قحط و افلاس، و نقص در اموال و نقصان در نفس‌هاى شما به سبب موت يا قتل، يا نقصان در ميوه‏‌هاى شما كه فرزندان، ميوه‌هاى دل شما هستند چون بعضى از شما را اين مصائب برسد در آن صبر نماييد و جَزَع مكنيد تا از جمله صابران باشيد كه خداى تعالى ايشان را خبر داده بقوله تعالى‏: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ»  و در جاى ديگر مى‏‌فرمايد كه:  «إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»، جَعَلَنَا اللَّهُ وَ ايَّاكُمْ في زُمْرَتِهِمْ.

اى فرزند اگر آنچه به تو گفتم بجاى نياورى و نافرمانى كنى، «هفتاد ميخ آهنى ژلژل‏  پاى احمدک» يعنى: «هفتاد ميخ [آهنى‏]، يعنى هفتاد عَقَبه در پيش است كه آسان‌‏ترين آن‏ ، سكراتِ موت است و فشار قبر- أعاذَنَا اللَّهُ و إِيّاكم مِنْهُما- چه هفتاد راه روزى است، و مى‏‌تواند بود كه تهديد نموده باشد [او را] به‏ ، كلمه‏ «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ* ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ* ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ» .يعنى: اى فرزند! چون وصيّت مرا قبول نكنى و بجا نياورى در روز محشر و عرض اكبر داخل آن جماعت خواهى بود كه خداى تعالى‏  امر به ملائكه خواهد فرمود كه بگيريد او را، پس بند كنيد به غل و زنجير هفتاد ذرع و بكشيد.

پس اگر سر از اطاعت شرع شريف بپيچى و پاى از اين جادّه بيرون نهى تو را چون دزدان در غل و زنجير خواهند كشيد و سر زنجير به دست ملائكه غِلاظ و شِداد خواهد بود، نه طاقت عذاب دارى و نه تاب شكنجه و نه راه گريز و نه جاى ستيزه. ياد كن روز رستخيز را كه راهى به سوى عاقبت و خير مى‏‌رود و راهى به سوى هاويه‏  و نارِ سَقَر، اكنون عاجز و سرگردان خواهى بود. [و] مى‏‌تواند بود كه معنى اين‏  باشد كه ‏اى فرزند! توسنِ نفسِ امّاره را به هفتاد ميخ آهنى در بند [كن‏] و لجام تقوى‏ و پرهيزگارى بر سر او كن و او را به‏ مراد هوا و هوس مگذار تا از صراط مستقيم تو را به سوى جحيم نبرد كه سبب تزلزل قدم هاست.

و احمدِ تو كه حضرت رسول است گويد اعراض چون بر كسى مستولى شود بر خود بلرزد و متزلزل بشود  بنابراين معنى «كاف» حرف خطاب است نه كاف تصغير. «احمدک جان پدر» اى عزيز بدان كه بسيارى‏  محبّت كه پدر را نسبت به فرزند مى‌باشد در نصيحت تأكيد كرد و مبالغه [مى‏] نمود [و] گفت: «تيشه[يى‏] بردار و تبر» يعنى: اى فرزند تا وقت باقى است فرصت غنيمت شمار و سر از خواب غفلت بردار و در طاعت و عبادتِ پروردگار تقصير جايز مدار كه صلاح مؤمن‏  در آن است و سرمايه ايمان است، يعنى با تيشه و تبرِ طاعت و عبادت و دعاهاى با اثر، زورِ نفس امّاره را زبون ساز.

[و] مى‏‌تواند بود كه معنى چنين باشد كه ‏اى فرزند! دست تولّا در دامن حضرات ائمّهٔ هدى‏ زده از دشمنان ايشان تبرّا كن زيرا كه [تولّا] بى تبرّا درست‏ نيست. و بعد از آن «برو به جنگ شانه‌سر» كه آن نفس امّاره است و با  او جنگ كردن جِهاد اكبر است. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام در وقتى كه از جهاد و غزوات مراجعت مى‏‌نمود مى‏‌فرمود كه:«رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الْأَصْغَرِ إِلَى الْجِهادِ الْأَكْبَرِ» .و [امّا] بايد دانست كه نفس بر چهار قسم است: اوّل امّاره، دويم لوّامه، سيم مُلهَمَه، چهارم مطمئنّه. امّا نفس امّاره آتشى است [و آن نفس كفّار است‏] و لوّامه بادى است و آن نفس مؤمنان است، و مُلهَمَه آبى است و آن نفس اولياست، و مطمئنّه خاكى است و آن نفس انبياست [عليهم‌السلام‏].

«شانه‌سر غوغا كند» يعنى: نفس امّاره سركشى و نافرمانى كند، و از طاعت‏  و عبادت تو را باز دارد و نتوانى او را مقهور سازى. زيرا كه طينتِ او را به خصومت سرشته‌‏اند، پس استيلا و غوغاى او به حدّى رسد كه: «پوست ز كونت واكند» يعنى: چندان طغيان كند كه پوست تو را بكند، چنانكه ضرب‌المثل است كه هرگاه شخصى آزار بسيار بكشد گويد «چندان آزار كشيدم كه پوستم رفت». در اين حالت‏  چاره آن است اى پسر من، «برو به حوض توتيا خود را بشوى زود[ى‏] بيا» يعنى: اوّل توبه و انابت كن و به آب استغفار سراپاى خود را بشوى تا آنكه خداى تعالى‏ تو را بيامرزد و تو را از نجاست معصيت و پليدي‌ها و چركِنها  پاک گرداند. زيرا كه نجاستِ گناه ازاله نمى‏‌شود مگر به آب چشمهٔ چشم. و در حوض توبه غسل كن. زيرا كه عبادت بى ‏توبه و انابت مقبول نيست‏ و توبه مقدّم است بر عبادت، چنانكه حقّ تعالى‏ در قرآن مجيد فرموده كه: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» جمعى كه توبه كنند و حرام نخورند خداى تعالى‏ ايشان را به آتش دوزخ عقوبت نكند. اى فرزند! تو جِدّ و جهد كن تا در شبهه‏  نيفتى و خود را به دست خود در مهلكه نيندازى. چنانكه حق تعالى فرموده كه: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» دل را به معرفت و حقيقت قوى دار.

آنچه دل خوانيش ز روى مجاز         رو به پيش سگان كوى انداز

[و] مى‌تواند بود كه معنى چنين باشد كه اگر نفس امّاره نافرمانى كند [و] تو را مغلوب سازد [و] تو به آب رياضت غسل كن و [آن‏] كثافت را از خود رفع نماى چنانكه گفته‏‌اند:

اگر به آب رياضت برآورى غسلى‏             همه كدورت دل را صفا توانى كرد

***

به تن چو نقره خامى اگر گداز شوى‏           مِس طبيعت خود را طلا توانى كرد   

تا آنگاه كه راجع به جناب او شوى و مخاطب به خطاب اقدس او گردى كه‏ «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»  داخل بهشت شده در حالتى كه راضى و خشنود شوى، و اللَّهُ يَعْلَمُ بِالصَّوابِ. [تمّت‏]

 از مجموعه رسائل ملا محسن فيض کاشانی