مجلس صبح جمعه ۲۹-۰۹-۹۲ (جوابیه میرزای قمی درباره عرفا، تفسیر مجمع البحرین، تربیت انبیاء-وجوه اسماء خداوند-خانم‌ها)

02

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به مناسبت بعضی از سؤالاتی که پرسیده می‌شود، به‌طورکلی می‌گویم در بین آقایان علمای گذشته و علمایی که بعد مرده‌اند، مرحوم میرزای قمی که گویا با حضرت مجذوب‌علیشاه همدانی هم درس بوده ــ خیلی عاقلانه به برخی سؤالات جواب داده‌اند و پاسخ آن‌ها، شبیه جواب‌هایی است که من داده‌ام؛ یعنی جواب‌های من خیلی شبیه به جواب‌های ایشان است.

یکی پرسیده بود ما بعد از نماز به مولوی، عطار، حافظ و سعدی لعنت می‌فرستیم آیا واجب است؟ خوب است یا بد؟ یک بحث مفصلی که ایشان در جواب نوشته‌اند و البته ایشان خودشان نیز با درویشی مخالف بوده‌اند، ولی قدری منصف بوده‌اند؛ ایشان بحث مفصلی راجع به این‌ها می کنند که عطار کیست و مولوی چه کسی است و برای فرد سؤال‌کننده می‌نویسند که من تعجب می‌کنم که آیا تو همه‌ی مسائل دینی و مشکلات دینی‌ات حل شده که آمدی و به این رسیدی که این افراد را لعن کنیم یا نکنیم؟ این چه حرف بیجایی است که می‌زنید؟ اصلاً به تو چه ربطی دارد (چنین عبارتی) یا در مخالفت با درویشی در آخر نوشته‌هایش می‌گوید که این حقایق آن‌هاست یا قبول داری یا نداری؟ تحقیق کن! ولی من می‌گویم که احکام فقهی آن‌ها را باید بدانیم، آن‌ها هم می‌گویند که حتما! باید به شرع مقید باشند، بنابراین ما در همین‌جا توقف می‌کنیم و همین‌قدر برایمان کافی است. حالا بعضی از سؤالات هم همینطور است.

یکی سؤال کرده که در روز آفرینش چند آدم وجود داشته است، این آمار را خدا رحمت کند مرحوم ملاخداداد داشت ــ پیرمردی که نسبت دوری هم با ما داشت و مکتب‌خانه‌ی ملا در بیدخت را اداره می‌کرد، همه به مکتبش می‌رفتند، حتی حضرت صالح‌علیشاه نیز می‌گفتند که مدتی در مکتب ملاخداداد درس خوانده‌اند ــ او آماری داشت از همه چیز، مثلاً می‌گفت در صبح عاشورا 12537 نفر از ملایکه آمدند و خدمت حضرت برای کمک رسیدند، حضرت آن‌ها را رد کردند. بعد از دو ساعت می‌گفت که 13476 نفر آمدند و آن‌ها را هم رد کردند، ظهر که می‌شد این تعداد همین‌طور افزایش پیدا می‌کرد. او تمام آمارهای دقیق را داشت. حضرت صالح‌علیشاه هم گوش به حرف‌هایش می‌دادند و با ایشان شوخی می‌کردند و یک بار گفتند که تو این آمارها را از کجا می‌آوری‌؟ گفت: من کتابی خطی دارم و از روی آن می‌گویم. فرمودند اسم کتاب چیست؟ گفت: اسم ندارد. فرمودند: اول که بسم‌الله را باز می‌کنید چه نوشته شده؟ گفت: صفحه‌ی اول و صفحه‌ی آخر کتاب افتاده است. حال در مورد چنین کتابی بحث نمی‌کنیم، بسیاری از کتاب‌هایی هم که الآن داریم، اسم اول هم دارند و یک سطر یا دو سطر هم القاب نویسنده است و آن کتاب چاپی هم از همین قبیل است. در مورد سؤالی که روز اول آدم چند نفر بوده، در قرآن در مورد مسأله‌ی خلقت گفته شده و هر چه که لازم است بدانیم خود آیه‌ی قرآن برای ما می‌گوید و بیشتر از آن برای ما لازم نیست و اگر یک کسی برای تحقیق به کاوش می‌پردازد: فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ[1] نگاه به آثار رحمت الهی می‌کند و در این نگاه، فسیل‌هایی را می‌بیند که از گذشته‌ها بر جا مانده و ضبط در تاریخ شده‌اند و این آثار تاریخی است نه این‌که آمار کارهایی است که خدا کرده است.

فرض کنید در زمان دادگاه تفتیش عقاید این نوع سؤالات را از مسیحیان می‌کردند و از آن‌ها‌ می‌پرسیدند که به فرض هیچ‌کس یا یک نفر بیشتر نبوده، بعد فرد هر پاسخی می‌داد به او می‌گفتند که تو توهین کردی به خدا و گفته‌ای که یک نفر بوده! خیر خداوند خیلی آدم آفریده و بهانه‌گیری می‌کردند. امروزه نظریه‌ی جامعه‌شناسی و زیست‌شناسی و امثال این‌ها در این مورد نظریه‌ی سیکل بشر را مطرح می‌کند. نظریه‌ی سیکل یعنی بشر اول مانند حیوانات در بیابان‌ها بوده و بعد همین‌طور تغییر کرده و دو مرتبه برمی‌گردد به جنگل، یعنی با مرگ برمی‌گردد به اولین روز و بشرها این‌قدر با هم دعوا می‌کنند و همه هم را می کشند که کسی نمی‌ماند و آن‌هایی هم که می‌مانند، دو مرتبه بر‌می‌گردند به جنگل و به صورت اولیه زندگی می‌کنند. شاید این نظریه صحیح باشد یا شاید نباشد، به ما چه ربطی دارد، ما فقط باید بدانیم که اگر این سیکل درست است، ما در کجای سیکل قرار داریم و اگر سیکل وجود ندارد، پس چیست و چگونه است؟ البته شاید قدری هم به کتاب مرحوم ملاخداداد ربط دارد و قدری هم فقط مربوط به آن نیست.

مجمع‌البحرین یعنی چه؟ این اصطلاحاتی که مطرح شده، گاهی خدا را در معانی غیرمادی به‌کار برده‌اند. بحر یعنی دریا، ولی دریا یعنی چه؟ آیا یعنی آب زیادی که آدم را غرق می‌کند، ولی این اصطلاح یک کتاب است، یعنی غرق در دریای مطالعه است، نه دریایی که انسان در آن غرق شده، چون در قرآن و کتاب‌های مذهبی دنیا و آخرت را مثل دو دریا گفته شده، مجمع‌البحرین یعنی جایی که هر دو دریا به هم وصل می‌شوند، منظور از مجمع‌البحرین این است که دنیا و آخرت به همدیگر می‌رسند، یعنی جایی که فرد هر دو دریا را می‌بیند، هم دنیا را و هم آخرت را. گاهی اوقات برمی‌گردد تو این دریا و مدتی در دریای دیگر است. جایی که کانال سوئز را کنده‌اند، همان‌جا مجمع‌البحرین است، یک بحر این طرف و یک بحر هم طرف دیگر است. مجمع‌البحرینی هم که خداوند به آن توجه دارد، دنیا و آخرت است، جایی که هر دوی این‌ها دیده می‌شود. در داستان حضرت موسی و خضر هم خداوند خضر را آگاه کرده بود بر این‌که مجمع‌البحرین کجاست؟ ولی موسی هنوز آگاه نبود، این موضوع، نشان‌دهنده‌ی تربیت بزرگان و انبیاست که خداوند انبیا را هم تربیت می‌کند؛ به استثنای حضرت عیسی و حضرت یحیی(ع) که از کودکی پیغمبرند، مابقی پیغمبران، همان‌طور که در قرآن ذکر شده، وقتی که به سن رشد رسیدند، خداوند به آن‌ها علم داد و به حضرت یوسف و حضرت موسی(ع) بعدها علم داد.

محمد(ص) خدا را می‌خواست و نمی‌دانست چه کند! در کوه ها سرگردان بود، می‌رفت به کوه: أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى[2]؛آیا تو را سرگشته ندیدیم و راهنمایی نکردیم. خداوند به‌تدریج همه را تربیت می‌کند. در قصه‌ی موسی هم موضوع تربیت نبوت بود که خضر مظهر ولایت است، مظهر نزدیکی به خداوند. الآن ما می‌گوییم که فرض کنید نماز مناجات با خداست، آیا مناجات را می‌شود دسته‌جمعی کرد؟ نه! پس چرا نماز جماعت گفته‌اند؛ خود نماز دو شکل دارد یک شکلی که می‌بینیم و سجده و امثال این‌هاست که نماز می‌خوانیم و خیلی وقت‌ها، فکرمان جای دیگری است، ولی این نماز واقعی نیست، نماز واقعی آن نمازی است که در دل بخوانیم، فکر کنیم و بفهمیم که چه می‌گوییم، وقتی رکوع می‌رویم می‌فهمیم که در برابر عظمت خدا تعظیم می‌کنیم، نه این‌که فقط حرفی بزنیم و تموم شود.

موسی(ع) حرف‌هایش را یاد گرفته بود و می‌خواست معنا را هم ببیند؛ داستان موسی و خضر که خضر استادش بود و به او مسایل را یاد می‌داد. البته خیلی‌ها می‌گویند که خضر و الیاس وجود خارجی نداشتند و به اصطلاح منبع و مظهر رحمت خدایی بودند. سؤال دیگری هم که مطرح شده، یک‌بار دیگر هم توضیح داده‌ام، فرض کنید از میدان 25 شهریور داخل بزرگراه راه می‌افتید به سمت بالا، اول هم از زیر پل تخت‌جمشید(سهروردی) رد می‌شوید، یک ساختمانی است که طبقه‌ی اولش این پایین در بزرگراه است, همین مسیر را ادامه می‌دهید، ساختمان هم بزرگ‌تر می‌شود، می‌بینید که طبقه‌ی سومش هم سطح خیابان بالایی است(خیابان سهروردی) از لحاظ خیابان سهروردی، آن‌جا طبقه‌ی اول است، از لحاظ ما آن‌جا طبقه‌ی سوم است. این ساختمان شش طبقه، یک طرفش، پنجره‌هایش قرمز، آن طرف سبز و طرف دیگر آبی است، وقتی می‌خواهید آن را نشان بدهید و درست بگویید این نشانه‌ها را چگونه بیان می‌کنید؟

خداوند عظمتی است که از هر طرف نگاه کنید یک طرف قهار است و یک طرف رحیم و یک طرف یاری‌دهنده و یک طرف خداوند مالک بهشت و جهنم است، یعنی هر طرف آن شکلی دارد.

رب یعنی پرورانده؛ یک صفت خداوند پروراندن است، یک صفت خداوند یعنی که عدم به آن وجود می‌دهد و اسمش رحیم است. س نگویید که درک دو نفر بشر به این‌جا نرسیده که همه‌ی این صفات را درک کند، چیزی را که همه درک می‌کنند، صفت رب است، چون خود ما پرورش یافته‌ایم و پرورش می‌دهیم و می‌فهمیم که خداوند هم پرورش‌دهنده است و به آن رب می‌گوییم. رب در حد درک ماست.

الله نامی است که همه‌ی صفات خداوند را در بردارد، یعنی هم رحمان و هم رحیم و هم منتقم است. همه‌ی این‌ها با هم جمع‌اند در یک‌جا و ما در حد درک و فهم خودمان، یک صفتش را نمی‌گوییم؛ مثل این‌که یک نفر بخواهد از یک ورزشکار تعریف کند، نمی‌گوید که او چقدر عالم و دانشمند است، باید بگوید که او چقدر قوی است یا یک نفر که دانشمنده است می‌گوییم که چقدر عالم و داناست. این‌ها هیچ‌کدام به اصل وجود آن شخص کاری ندارند و ما برای این‌که توسل به همه‌ی صفات خداوند کنیم، می‌گوییم الله. پس برای این‌که توسل به چیزی کنیم آن صفتش را می‌گوییم الله. می‌گوییم عادل. شما هم اگر حرفی دارید، بنویسید، من اگر سوادم رسید، پاسخ می‌دهم یا اگر مصلحت نبود نمی‌گویم.

من جزئی می‌گویم که همه‌ی این سؤالات به عرفان و سلوک مربوط نیست، مثل همان فردی که پرسید چند تا ملایئکه آمدند، من نمی‌دانم، آن‌وقت نگویید که این توهین به حضرت امام حسین کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. «فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». ﴿۵۰﴾ «پس به آثار رحمت‏‌خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى‏‌گرداند در حقيقت هم اوست كه قطعا زنده‌‏كننده مردگان است و اوست كه بر هر چيزى تواناست». (۵۰) سوره 30: روم.

[2]. «أ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى»﴿۶﴾؛ «مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد». (۶)«وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى»؛﴿۷﴾؛ «و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد».(۷) سوره ۹۳: الضحى.

Tags