مجلس صبح چهارشنبه ۲۰-۰۶-۹۲ (وصیت-ارث-محجور-امانت بودن اموال -تقسیم ماترک-رأی اکثریت-خانم‌ها)

04

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یک نوع سؤالاتی می‌نویسند، بیشتر فقهی است. من آنقدر بلد هستم که جواب بدهم ولی بهتر این است که خودتان، یا از کتابهای آقایان در آورید و یا از آقایان فقها بپرسید، برای اینکه آنها هم بیکار نباشند.

یک وقتی حضرت صالحعیشاه می‌فرمودند، دید و بازدید آیت الله شیخ حسن سنگلجی رفتیم (خیلی مرد بزرگ و فقیه و دانشمندی بود) یکبار گفته بود در بین ما آخوندها هیچ آدم خوبی پیدا نمی‌شود، تو شما درویش‌ها تک و توکی هستند. خیلی هم شوخ بود. یک مرتبه دیگر گفته بود که به این درویش‌هایتان اطلاعات فقهی بدهید، برای اینکه من می‌بینم بعضی‌هایشان هیچ‌چیز بلد نیستند، ایشان فرمودند من جواب دادم، این تقصر شماست! ما وظیفه داریم بعد از اینکه شما اینها را پسندید، گفتید یاد گرفتند، آن وقت بیایند پیش ما، برای اینکه آنها هم به این وظیفه بتوانند رفتار کنند، این‌طور سؤالات را از آنها بپرسید.

در مورد وصیت و ارث پرسیدند. البته آیات قرآن طوری است که ممکن است در یک آیه تمام وظایف را نگوید، ولی فهمیده می‌شود. در آیات دیگری توضیح تکمیل می‌شود. یک آیه‌ای درمورد محجورین است یعنی کسانی که اموالشان را دیگری از طرف آنها اداره می‌کند و یا آیه‌ی قبلی آن، که در مورد صغار است. صغیر هم همین‌طور است شخص دیگری مالش را اداره می‌کند. در آنجا هست؛ صغیر که نزد شما بزرگ می‌شود مراقبت کنید، که موقع ازدواجش ازدواج کند و غیره. بعد او را آزمایش کنید ببینید اموالش را می‌تواند اداره کند یا نه؟! اگر می‌تواند ادره کند، باید به او بدهید. اگر نمی‌تواند اداره کند مال را به دستش ندهید. آنوقت اینجا که تعریف مال را کرده‌اند فرموده‌اند: مالی را که خداوند امانت به شما سپرده است به او ندهید. یعنی مال، امانت دست ماست. هر پدر و مادری هر شخصی اموالی که دارد مال خودش نیست، خودش باید رسیدگی کند. بعد از خودش مال خداست، یعنی خدا داده و خدا هم می‌گیرد.

داستان ابراهیم ادهم را شنیده‌اید، در تذکرة الاولیاست. سلطان ابراهیم ادهم؛ سلطان که می‌گویند برای اینکه در طرف‌های افغانستان امیر بود. دید که صدای اسب از پشت بامش می‌آید، حال آنکه همه‌ی مأمورین انتظامی‌اش مراقب سلامتش بودند، گفت کی هستی؟ گفت من مسافر هستم آمدم در این کاروانسرا اتاقی بگیرم. امیر گفت اینجا که کاروانسرا نیست! اینجا ملک من است. گفت قبل از تو چه کسی بوده است؟ گفت فلان پادشاه بود که او مرد، به من رسید. قبل از او کی بود؟ ان شخص گفت این منزل که می‌گوئی مال من است، مال تو نیست، در هر زمانی مال یکی بوده پس منزل تو نیست. سلطان متنبه شد و این تنبه در ذهنش بود. یکبار دیگر دید که فرد یا افرادی در پشت بامش هستند. پرسید شما کی هستید؟! گفت یک شتری گم کرده‌ایم، داریم می‌گردیم تا پیدایش کنیم. گفت شتر گم کردید جایش اینجا نیست شتر را در بیابان گم کرده‌اید اینجا در خانه امیر، ارگ سلطنتی جستجو می‌کنید؟! گفت این عجیب نیست، برای اینکه تو هم خدا را در یک چنین کاخی جستجو می‌کنی! اینجا جای خدا نیست! سلطان دیگر متنبه شد و همه چیز را رها کرد و رفت.

آن آقایانی که آن حکم شرعی را گفتند، این را که قبول ندارند، نمی‌گویند. ولی من را، نه اینها قبولم دارند و نه آنها! هر دویش را با هم می‌گویم که توجه کنید، همین حرف‌ها و احکام شرعی هم، اگر با توجه باشد انسان را به سوی خدا می‌برد.

گفتیم این مال، مال ما نیست، مال خداست. دست من است تا عمر دارم و بعد از من، مال صاحب اصلی‌اش یعنی خداست. او می‌گوید که چه کار کنیم. آاو که صاحب مال است، خودش تقسیم کرده است. گفته وقتی مُردی اگر زن داشید، یک هشتم مال زن است. اگر زن بود، چقدر آن مال شوهر است. به همین صورت معین می‌کند.البته تا وقتی دست شخص است مال خودش است، می‌تواند ببخشد. اما هر تصمیمی که برای محروم کردن یک وارث باشد، غلط و باطل است. حق ندارد برای اینکه مال تو نیست، خدا گفته بده، مال آن شخص است.

مرحوم حاج معین سعیدی، -شوهر خواهر حضرت صالحعلیشاه، شوهر عمه ما بود- به بچه‌هایش می‌گفت من صاحبکار (یعنی مباشر، وکیل) شما هستم. این اموال را نگه می‌دارم. به او اعتراض می‌کردند، حالا شما خودتان الکی اعتراض نکنید، اینها مال شماست. از صمیم قلب هم می‌گفت، نه به عنوان شوخی. مشهور بود مرد خسیسی است، ولی بسیار مرد دقیق و با حساب از این حرفش. و مطیع بود. بنابراین این مربوط به وصیت ( وصیت یعنی بعد از فوت) از همین الان که خودش زنده است از مالش بردارد، به هر کسی می‌خواهد بدهد، کسی جلویش را نمی‌گیرد. ولی بگوید بعد از من بده، معلوم می‌شود خودش به این مال علاقه دارد و حیفش می‌آید بدهد، می گوید بعد وصیت می‌کنم. این در مورد وصیت.

مع ذلک برای اینکه خیلی اشخاص؛ نتوانستند، فرصت پیدا نکردند در راهی که می‌خواهند خرج کنند. اجازه داده که تا ثلث اموالت را می‌توانی وصیت کنی، مال خودت است. یک آیه دیگر است که فقها به آن نظر نکردند، توجه زیادی ندارند. آن آیه در مورد همین مسئله ارث است. به ورثه می‌گویند بعد از آنکه جمع شدید و اموال را خواستید قسمت کنید، اگر یک مستمندی یا قوم و خویشتان آنجا بود، برای اینکه ناراحت نشود یک مقداری از این مال به او بدهید. این به صورت واجب نیست، فقها هم می‌گویند مستحب است. ولی کسی که بخواهد اطاعت امر خدا بکند این مستحب را برای خودش واجب می‌کند. گوسفند را با شماره تقسیم می‌کنند،قوم و خویش‌ها جمع می‌شوند تقسیم می‌کنند، می‌گوید به آنها که هستند و زحمت کشیدند بدهید.

یک درس‌های روانشناسی در اعمال فقهی است، از مستحب و واجب و مکروه و حرام؛ که این برای تربیت شدن ماست. همین مورد تربیت می‌کند می‌گوید حالا که من بعد از مرگم، از این اموال باید یک مقداری به عمو و عمه بدهم، خب همین کار را در زمان حیاتم بکنم. برای اینکه اُنس و الفت بین مردم ایجاد شود. در دستورات ما یک دستوراتی است. برای اینکه در اجتماع محکم باشید، یعنی وقتی با هم هستید تصمیمی گرفتید بعد از آن‌که تصمیم گرفتید، محکم باشید. فرض کنید که مجلس، تصمیم می‌گیرند بعد هر چه که اکثریت گفتند، همان اکثریت حکم مجلس می‌شود. همه می‌دانند و دیده‌اید. در آن موقع که حکم مجلس می‌شود کسی نمی‌تواند بگوید من این را قبول ندارم، نه! عضو این مملکت هستید، همین تصمیم را باید بگیری و انجام بدهی و با اعتقاد دنبالش بروی.

ما پنج نفری محاکمه‌ای می‌کردیم، چهار نفرمان یک نظر داشتند. یک نفر، مثلاً رئیس دادگاه باشد یک نظر دیگر داشت. ولی بعد که رأی می دادیم و این رأی خلافِ نظر رئیس داده بود همان رئیس دادگاه باید برود و بگوید رأی دادگاه این است (رأی خودش نه! همین رأی اکثریت). البته اگر حاکم و تمام جنبه‌های حکومتی، اسلامی باشد هر تصمیمی گرفتند همه باید اطاعت کنند. یعنی آن مثل تصمیم خودشان است. ولی در امر حکومت، یا در امر قانون؛ رأی اکثریت منوط است، ولو رأی من خلاف آن باشد. من هم از آن لحظه به بعد ناچارم همان رأی را اجرا کنم. منتهی این ناچاری، دینی اگر باشد خودِ من، خودم را ناچار می‌کنم. اگر نه، دولتی باشد سرنیزه‌ها و یا نوازش‌ها ناچار به اجرا می‌کند. اینها همه برای ما درس است. مقررات متاسفانه اینطور صحبت نکردند. برای اینکه، گفتند منحصر است در اسلام، در اینکه وقتی مردید، چنین شود، چنان شود. از این آیه‌ای که برای بعد از مرگت می‌دهد حالا چه استفاده‌ای می‌کنی؟ این را دیگر مفصل توضیح نمی‌دهند. خب این کار ماست فرد فرد ما، که فکر کنیم از این آیه چه می‌فهمیم! همینطوری که امروز صحبت کردیم. هر وظیفه‌ای که تعطیل شود، مثل تیری است که یک جای بدن را زخم می‌کند. بنابراین همه را باید دقت کرد، فهمید و اجرا کرد ان‌شاءالله.

Tags