قصاص و ديه(حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه)- چاپ شده

اختصاصي مجذوبان نورآنچه از فقه اسلامى مربوط به قلمرو حقوق خصوصى بود مانند عقود و معاملات، نكاح و طلاق، ارث و وصيت، تحوّل بالنسبه كافى پيدا كرد، به‏نحوى كه امروز به‏حقّ مى‏توان مدّعى بود حقوق خصوصى فقه اسلامى مترقّى‏ترين نظام حقوقى است…
مدّت‏هاى مديد است كه قانون اسلامى قصاص در اين مملكت اجرا نشده است و اينك كه قوانينى در اين زمينه گذشته است، مردم با آن ناآشنا هستند و در رسيدگى محاكم و اجراى حكم مشكلاتى پيش مى‏آيد.   اخيراً نيز مقاله‏اى در مورد ديه در روزنامه سلام درج شده بود. چون تعيين و پرداخت ديه غالباً به‏جاى قصاص موردنظر قرار مى‏گيرد، شايسته است به هر دو مسأله ديه و قصاص در يك نوشته پرداخته شود و ارتباط آن دو با يكديگر نيز مورد بررسى قرار گيرد. نوشته زير بررسى مختصرى است كه هدف عمده نويسنده آن است كه صاحب‏نظران و اساتيد بررسى‏هاى جامع ارائه فرمايند و مشكلات عديده‏اى را كه در تفسير قانون بدان برخورد مى‏شود (لوث، قسامه، گواهى، قصاص عضو و ديه…) موردنظر قرار دهند.

  در اصل تشريع قصاص چون مستند به صريح آيات قرآن است (كُتِبَ عَلَيكم‏القِصاص) هيچ‏گونه اختلافى نيست؛ بلكه در مورد قلمرو قصاص و چگونگى آن، ادلّه اثبات ادعا، شرايط قصاص و احياناً تبديل آن به ديه مباحثى قابل طرح است و همچنين بحث در اين‏كه آنچه از احكام قصاص و ديه در اخبار آمده است؛ كدام قسمت عيناً و بدون تفسير لازم الاتّباع است و كدام قسمت مربوط به‏قلمرو حكومت بر ملت (امامت) است كه برحسب اقتضاى زمان قابل تغيير مى‏باشد.

  به موجب صريح آيه 110 سوره كهف پيغمبر(ص) مأمور است كه اعلام فرمايد: « من بشرى هستم مثل شما جز اين‏كه به من وحى مى‏رسد كه… »1. اين اعلام حاكى از آن است كه خارج از قلمرو وحى آنچه پيغمبر از قبيل لشكركشى‏ها و تنظيم قشون، مأموريت دادن‏ها، و اداره امور حكومت اسلامى انجام مى‏دهد، به‏عنوان يك بشر عادى است، منتها بشرى معصوم از گناه. خداوند خواسته است براى هدايت بندگان خود به آنان الگوى زندگى ارائه دهد و پيغمبر(ص)را الگوى زندگى مسلمين قرار داده است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَهٌ. روش پيغمبر براى شما مردم الگويى زيبا و مناسب است.2 و لذا وى را از خطا محفوظ مى‏دارد و او را در مقام عصمت متمكّن مى‏فرمايد و در اين زمينه خصوصيت اين حضرت را چنين بيان مى‏فرمايد: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ماغَوَى وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى؛ يار و مصاحب شما گمراه نشد و از سر هواى نفس سخن نگفت و سخن او جز وحى نيست.3 و چنين مقرّر فرموده است كه پيغمبر و دختر گرامى او و على (ع) جانشين او و يازده فرزند على(ع)در مقام عصمت متمكّن باشند. امّا عصمت مانع آن نيست كه پيغمبر(ص) نيز مانند ساير افراد بشر اعمال و گفتار بشرى هم داشته باشد و به اقتضاى رييس حكومت و اداره مملكت قولى و فعلى بوى منتسب باشد. تشخيص اين امور از يكديگر بسيار مهم و لازم است.

  استاد و فقيه ارجمند شادروان محمود شهابى در كتاب ارزشمند خويش4 مطلبى را در اين زمينه و در ارتباط با فقه بيان كرده است كه ذيلاً خلاصه آن آورده مى‏شود: » آرى علماى شيعه مى‏گويند تصرّف پيغمبر (ص)قولى باشد يا فعلى بر يكى از سه وجه زير است: 1. بر وجه تبليغ كه از آن به فتوا تعبير شده 2. بر وجه امامت 3. بر وجه قضا و حكومت.«

   »شهيد اول در كتاب القواعد والفوائد اين موضوع را تحت عنوان فايده تحقيق كرده كه شهيد دوم نيز عين آن را با اندك زيادتى در كتاب تمهيد القواعد آورده است در اينجا آن قسمت تلخيص و ترجمه مى‏شود.«

  سپس شادروان استاد شهابى به ترجمه قسمت موردنظر پرداخته و آن ترجمه را چنين آورده است:

   »تصرّف پيغمبر فعلى باشد يا قولى، يك بار به طريق تبليغ است و آن فتوا مى‏باشد و بارى به‏طريق امامت است مانند جهاد و تصرّف در بيت‏المال و بار ديگر به‏طريق قضا است مانند فصل خصومت ميان متداعيين از راه بينه يا سوگند يا اقرار… و هر تصرّفى در عبادات از باب تبليغ مى‏باشد… گاهى نسبت به موردى ترديد پيش مى‏آيد كه آيا از قبيل تبليغ است يا از قبيل قضايا«…

  در جلد سوم كتاب ياد شده5 در قسمت استدراكات نيز به توضيح بيشترى در اين مورد پرداخته و ترجمه‏اى را از كتاب زادالمعاد فى هدى العباد ابن قيم جوزى آورده است كه وى در شرح غزوه حُنين چنين توضيح داده است:

   »مأخذ نزاع فقيهان اين است كه نبى صلى اللَّه عليه و سلّم امام و حاكم و مفتى بوده درحالى‏كه رسول مى‏بوده است. پس گاهى به منصب رسالت حكمى مى‏گفته… و گاهى به منصب فتوا مى‏گفته… و گاهى به منصب امامت مى‏گفته؛ پس در آن وقت و در آن مكان و با آن اوضاع و احوال مصلحت امت را در آن ديده كه گفته است و در اين مورد پيشوايان بعد از او را لازم است كه آن گفته را به‏اقتضاى مصلحت امّت زماناً و مكاناً رعايت كند، چنان‏كه پيغمبر(ص)رعايت كرده بود.«

  آن‏گاه استاد در همان جلد اثر ياد شده6 چنين مى‏فرمايد:

   »از اين دو قسمت كه در اينجا نقل شد چند مطلب فقهى دانسته مى‏شود:

  1. اتّفاق ميان علماى شيعه و سنى در اين‏كه تصرّف پيغمبر را سه وجه است.

  2. اين‏كه منشأ اختلاف در بعضى از مسايل صغروى و مصداقى است نه كبروى و مفهومى.

  3. اين‏كه علماى تسنن اجتهاد و رأى را حتّى در برابر نصّ جايز و روا دانسته‏اند. «……

  در هر مورد تشخيص اين‏كه تصرّف پيغمبر(ص)يا امام معصوم(ع)از كدام وجه است، مسأله‏اى دقيق است و شايد بتوان گفت اين تشخيص مى‏تواند موضوع مهم‏ترين كوشش‏هاى مجتهدين عظام باشد. لازمه حصول نتيجه مطلوب از چنين كوشش و اجتهادى آن است كه مجتهد آگاهى كامل به شرايط زمانى، مكانى و حالى جامعه داشته باشد. چه‏بسا به‏تدريج و با پيشرفت جوامع اسلامى و جوامع بشرى به‏طور اعمّ بسيارى از تصرّفات را كه گروهى از وجه رسالت مى‏دانسته‏اند متأخّرين بر آنان از وجه امامت تلقى كرده و خود را مجاز در تغيير آن‏ها و انطباق با شرايط جامعه بدانند.

  حقوق واقعى اسلام (فقه اسلامى) بعد از انقضاى خلافت حضرت امام حسن(ع) ديگر حكومتى نداشت و على‏هذا احكام مربوط به حكومت و مسايل حقوق جزاى اسلامى به‏واسطه عدم اجرا نتوانست بامقتضيات زمان و مكان تطابق شرعى پيدا كند و به‏صورت راكد و در قالب جامعه اسلامى دوران خلافت اوليه باقى مانده است. ائمه بعد از آن حضرت هيچ‏يك حكومت نداشتند؛ حتّى حضرت رضا(ع)كه مدّت كوتاهى به قبول ولايتعهدى مجبور شدند، به صحابه فرموده بودند: حكومت ما اهل بيت جز در زمان قائم آل محمد تحقق نخواهد يافت. بر همين مبنا قبول ولايتعهدى را مشروط به آن فرمودند كه در هيچ‏يك از امور حكومت دخالت نفرمايند و حتّى از قبول امامت در نماز عيد نيز اكراه داشتند كه داستان اين نماز مشهور است.

  آنچه از فقه اسلامى مربوط به قلمرو حقوق خصوصى بود مانند عقود و معاملات، نكاح و طلاق، ارث و وصيت، تحوّل بالنسبه كافى پيدا كرد، به‏نحوى كه امروز به‏حقّ مى‏توان مدّعى بود حقوق خصوصى فقه اسلامى مترقّى‏ترين نظام حقوقى است.

  امّا حقوق جزاى اسلامى در ارتباط با شرايط زمان و مكان جامعه، موردبحث و عمل قرار نگرفت و اين مباحث حتّى غالباً از طرف فقهاى عظام نيز تدريس نمى‏شد و ندرتاً اگر موردبحث و فحص قرار مى‏گرفت چون امكان اجراى آن نبود و ضرورى نمى‏ديدند كه تطابق آن را با مقتضيات و نيازهاى جامعه، موردنظر و بحث قرار دهند زيرا امكان اين‏كه در عمل به مشكلات آن برخورد كنند نبود.

  به‏طور مثال اخبارى در مورد تعيين مقدار و نوع ديه وارد شده است و اخبارى مشابه آن در مورد مهرالمتعه7 آمده است كه نوع كالايى كه مردان متفاوت بايد بپردازند بيان گرديده است. در مورد اخبار مهرالمتعه تحوّل ايجاد شده و نظرى بيان گرديده است كه شرح مفصل‏تر آن خواهد آمد امّا در مورد اخبار مربوط به ديه چنين تحوّلى به‏وجود نيامده است.

  اصل قصاص به‏موجب آيه 179 سوره بقره وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياتُ يا اولِى الأَلْبابِ، در حكم قصاص براى شما مردم حيات و زندگى وجود دارد تشريع شده و درباره قتل در آيه 178 از همان سوره آمده است: « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلَى الْحُرَّ بِالْحُرُّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى؛ در مورد قتل، برشماست كه آزاد در برابر آزاد، بنده در مقابل بنده و زن در برابر زن قصاص شود. » كه قصاص نفس را در مورد قتل عمد مقرر داشته و در تشريع آن شكى نيست و مانند بسيارى واجبات با عنوان كُتِبَ عَلَيْكُمُ – بر شما مقرّر شد – آمده است.

  اين آيات در واقع تشريع قاعده‏اى است كه مطابق با غريزه بشرى است. ميل به انتقام طبق فطرت بشر به‏طور عادى بر او حكومت دارد منتها شدّت غضب و انتقام‏جويى بعضى افراد و در بعضى دوران‏ها جامعه بشرى را به آنجا كشانده و مى‏كشاند كه اگر قدرت داشت در برابر يك نفر مقتول چندين نفر را به قتل مى‏رساند. و اين آيات نه براى امريه و تشريع ابتدايى حكم قصاص نازل شده بلكه براى جلوگيرى از تعدّى و تجاوز از حدّ نازل شده است و در واقع ضمن تنفيذ اصل قاعده قصاص براى آن حدّ و مرزى تعيين كرده است تا از حد اعتدال خارج نشود، على‏هذا اين تشريع در مسير محدوديت حق قصاص است و نشان‏دهنده كوشش شارع است بر اين‏كه بتوان اين حقّ را محدود كرد و يا احياناً از اِعمال آن منصرف شد.

  در عين حال توصيه فراوانى به عفو يا اخذ ديه شده است كه ولى‏دم اگر خواست از قاتل گذشت كند يا به دريافت ديه اكتفا نمايد. آيه 134 سوره آل عمران قاعده‏اى كلى را بيان مى‏كند و  جزو صفات متّقين چنين مى‏فرمايد : .«… وَالْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِين » كه در اين آيه درجات عفو و تقوا را بيان داشته و مى‏گويد: اگر توانستى غيظ و غضب خود را فرو بده؛ سپس اگر قدرت روحى بيشترى پيدا كردى، در دل نيز طرف خود را عفو كن و در مرحله آخر اگر توانستى به او احسان كن كه خداوند احسان‏كنندگان را دوست دارد.

  و نيز در تفسير آيه 178 سوره بقره، مفسّر والا مقام شادروان علّامه طباطبائى اخذ ديه يا گذشت را بر اجراى قصاص غلبه مى‏دهد آنجا كه مى‏فرمايد: «… و اگر "شئ" را نكره آورده (فَمَنْ عُفِىَ لَه مِنْ اَخيهِ شى‏ءٌ، پس هركس از طرف برادرش عفو گردد) براى اين بود كه حكم را عموميت دهد و بفرمايد هر حقّى كه باشد، چه تمامى حق قصاص باشد چه بعضى از آن، مثل اين‏كه صاحبان خون چند نفر باشند بعضى حق قصاص خود را به قاتل ببخشند و بعضى نبخشند كه در اين‏صورت نيز ديگر قصاص عملى نمى‏شود8، بلكه مثل آن صورتى كه همه صاحبان حق از حق خود صرف‏نظر كنند، تنها بايد ديه يعنى خونبها بگيرند..»9

  شادروان آيت‏الله طالقانى در تفسير همين آيه آورده است: « چهره خشمگين وارث قصاص در زير پرده رحمت و برادرى پوشيده شود و عواطف همبستگى ايمانى جايگزين كينه و جدايى گردد… چون با عاطفه، عفو و كشش برادرى پيش آمد و كينه و قصاص از ميان رفت بايد قدرت قضايى و اولياى مقتول از آن پيروى نمايند. قيد بالمعروف راه را براى شناخت شرايط و مصالح اجتماعى باز مى‏گذارد… »10. بنابراين حكم قصاص براى ولى‏دم ايجاد حق مى‏كند نه اينكه او را ملزم به قصاص نمايد.

  قصاص در قانون اوّليه جمهورى اسلامى كه به‏نام قانون حدود و قصاص است صرفاً به‏منزله دعواى مدنى تلقى شد و گذشت يا عدم تعقيب ولى‏دمْ قاتل را به‏كلى معاف مى‏نمود. متأسّفانه در بدو تنظيم آن لايحه جوى ايجاد شده بود كه به حقوقدانان معتقد مسلمان امكان اظهارنظر و مشورت داده نشد. فى‏المثل در آن لايحه آمده: هرگاه در قتل عمد اولياى دم گذشت كنند قاتل مطلقاً آزاد مى‏شود. حال آن‏كه در قانون بعدى تعزيرات در قتل غيرعمد به‏واسطه رانندگى وسيله نقليه، اگر هم اولياى دم گذشت كنند باز هم قاتل مجازات مى‏شود. و بدين نحو عملاً قتل غيرعمد شديدتر از عمد بود. در همان اوان بررسى لايحه قصاص آقاى دكتر ناصر كاتوزيان از اساتيد مسلّم حقوق و كاملاً وارد به مسايل فقهى عنوان كرد كه بنا به آيه شريفه «… مَن قَتَلَ نَفْسَا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادِ فِى‏الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعا… »11 هركس به‏ناحق (نه به قصاص قتل كسى يا به‏دليل انجام فسادى بر روى زمين) مرتكب قتلى شود گويى همه مردم را كشته است، بنابراين در چنين جرمى كل مردم و جامعه ولى‏دم است و مدّعى‏العموم (دادستان) بايد از طرف جامعه اقامه دعوا كند و مرتكب جرم را مجازات كند. نظريه مشابهى قبلاً نيز به‏طور ضمنى از طرف شادروان آيت‏اللَّه طالقانى ابراز شده بود. آن شادروان در تفسير آيه 173 سوره بقره چنين آورده است: « قيد بالمعروف راه را براى شناخت شرايط و مصالح اجتماعى باز مى‏گذارد تا اگر عفو قاتل موجب سلب امنيت و تجرّى به جنايت يا بقاى كينه و دشمنى شود حق عمومى و خصوصى باقى و راه قصاص باز باشد.« 

قصاص عضو

  قصاص نفس به‏موجب آيه سابق الذكر است: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلَى»12 73 بقره در قتل مقرّر و حكم الهى بر شما قصاص است؛ در مورد قصاص عضو هم مستند استنباط فقهى آيه 41 سوره مائده و سنت است.

  مبناى قصاص عضو آيه 45 سوره مائده است. از آيه 41 آن سوره به‏بعد تا چند آيه در ارتباط با هم بوده و شأن نزول واحدى دارند. و آن در مورد مراجعه يهوديان به پيغمبر بود كه در مورد زناى محصنه و قصاص عضو سؤال كردند كه شرح آن بعداً خواهد آمد. در ضمن آيه 42 خطاب به پيغمبر آمده است »…فَإِن جَآوُكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ…« اگر (كفار) به حكومت نزد تو آمدند بين آن‏ها حكم كن و يا از حكم دادن اعراض كن كه «… چون "جاؤك" به صيغه جمع آمده است اشعار به آن دارد كه طرفين دعوا هر دو كافر ذمّى باشند»13. از اين آيه قاعده كلى در قضا استنتاج مى‏شود بدين توضيح: « هرگاه كافران اهل ذمّه مرافعه پيش قاضى مسلمان بياورند، قاضى مخيّر است موافق شرع و اسلام با ايشان رفتار كند يا آن‏كه آن‏ها را به حكام و قضات مذهب خودشان ارجاع دهد…». اين معنا از آيه 47 مائده استنباط مى‏شود: « وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ… ». شادروان علامه طباطبائى در تفسير الميزان نسبت به تفسير اين آيه چنين آورده است: انجيل چون حكم تورات را تصديق كرده و قدرى از محرّمات آن را حلال كرده است، عمل به تورات (در غير از آنچه انجيل حلال كرده است) خود عمل به آنچه خدا در انجيل فرستاده است مى‏باشد و منظور از حكم آنچه در انجيل نازل شده همين است. اين آيات مى‏رسانند كه اهل كتاب در مورد مجازات مجرمين طبق مذهب خودشان رفتار مى‏كردند منتها گاهى براى رهايى از يك مشكل يا به‏منظور خاص ديگرى از پيغمبر استفتا مى‏كردند. شأن نزول آيات 41 به‏بعد سوره مائده آن است كه دو نفر از اشراف خيبر زنا كردند«… و احبار يهود خواستند حكم سنگسار كردن (رجم) را كه در تورات وجود داشت به تازيانه تبديل كنند. كسى را فرستادند تا از پيامبر(ص)حكم زناى مردى كه خود زن دارد و به اصطلاح محصن است بپرسند و سفارش كردند اگر پيامبر(ص)حكم تازيانه كرد از او بپذيرند و اگر حكم سنگسار داد رد كنند. »14 پيامبر برحسب اعلام جبرئيل به آنان اعلام كرد كه در تورات اصلى آن‏ها حكم اين مورد رجم است. آن‏ها هم رد كردند. بعد از آن‏كه حاضرين چه‏بسا توجه كردند كه خداوند پيغمبر(ص)را از احكام مندرج در تورات حقيقى مستحضر مى‏سازد، قبيله بنى قريظه شكايت از قبيله بنى نضير برده و به‏عرض مقام رسالت رساندند كه چون بنى نضير از ما قوى‏ترند در مقام قصاص «… در برابر كشته شدن يك مردشان دو مرد ما را مى‏كشند و در برابر كشته شدن برده‏اى از ايشان شخص آزادى را از ما مى‏كشند. ديه جرحه‏هاى وارده بر ما را نصف ديه جرحه‏هاى خود حساب مى‏كنند.«15 كه پيغمبر آنان را از حكم تورات آگاه ساخت و آيه 45 سوره مائده در اين مورد است: « وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنفَ بِالْأَنفِ…؛ در كتاب تورات بر يهوديان مقرّر كرديم كه تن در برابر تن و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى… قصاص شود.«

  

ماهيت ديه – نوع و مقدار آن

  گذشته از مواردى كه شرعاً و قانوناً حكم قصاص داده نمى‏شود(خطا، شبه‏عمد، عدم امكان قصاص معادل جنايت…) در كليه مواردى هم كه مى‏توان حكم به قصاص داد، از لحاظ اخلاقى به اولياى دم يا مجنى‏عليه توصيه شده است از قصاص منصرف شوند و قاتل را عفو كرده يا به دريافت ديه رضايت دهند. آيه 35 سوره بنى‏اسرائيل مى‏فرمايد: «… كسى كه مظلوم كشته شده باشد ما به‏حسب شرع براى صاحب او سلطنت قرار داديم تا اگر خواست قاتل را قصاص كند و اگر خواست خون‏بها بگيرد و اگر هم خواست عفو كند حال صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند و غيرقاتل را نكشد و يا بيش از يك نفر را به قتل نرساند. »16

  عين آيه و معنا و تفسير آيات ديگرى كه عفو يا اخذ ديه را بر قصاص ترجيح مى‏دهد، قبلاً بيان شد. اينك به بررسى ماهيت ديه، نوع و ميزان آن از نظر قانون مجازات اسلامى و شرع انور مى‏پردازيم.

  ماده 297 قانون مجازات اسلامى مصوّب سال 1370 و ماده 3 قانون سابق ديات مقرّر مى‏دارد: »ديه قتل مرد مسلمان يكى از امور ششگانه ذيل است كه قاتل در انتخاب هريك از آن‏ها مخيّر مى‏باشد و تلفيق آن‏ها جايز نيست.

  1. يكصد شتر سالم و بدون عيب كه خيلى لاغر نباشند؛

  2. دويست گاو سالم بدون عيب كه خيلى لاغر نباشند؛

  3. يكهزار گوسفند سالم و بدون عيب كه خيلى لاغر نباشند؛

  4. دويست دست لباس سالم از حله‏هاى يمن؛

  5. يكهزار دينار مسكوك سالم و غيرمغشوش كه هر دينار يك مثقال شرعى طلا به وزن 18 نخود است؛

  6. ده هزار درهم مسكوك و غيرمغشوش كه هر درهم به وزن6/13نخود نقره مى‏باشد.

  تبصره ماده 1 قانون سابق ديات پرداخت بهاى ديه انتخابى و اخيراً درصورت رضايت طرفين را اجازه نداده بود اما در تبصره ماده 297 قانون فعلى مجازات اسلامى «درصورت تراضى طرفين يا تعذّر همه آن‏ها»، پرداخت بهاى ديه انتخابى اجازه داده شده است و اين امر تكاملى در حقوق جزا است كه تجربه چند ساله قانون موقّت سابق آن را موجّه ساخته است و اينك كه تجربه كوتاه چندساله اين اثر مفيد را نشان داد، حق آن است كه اولياى امور و مقنّن توجّه كرده و از تجربه حقوقدانان مطّلع و داراى تجربه طولانى استفاده كنند.

  امروز معمولاً جانى درهم نقره را انتخاب مى‏كند و حكم به پرداخت درهم داده مى‏شود. اجراى حكم به اين‏صورت است كه وزن نقره، تعداد دراهم مورد محكوميت را قيمت‏گذارى مى‏كنند و به مجنى‏عليه يا اولياى دم مى‏پردازند و حال آن‏كه چون ماده قانونى متكى‏بر اخبار واصله از امام معصوم است، على‏القاعده بايد درهمى پرداخت گردد كه مورد نظر و اشاره امام(ع)بوده است و چنين درهمى هم‏اكنون نيز وجود دارد منتها در موزه‏ها نگهدارى مى‏شود. اگر قايل شويم كه به‏استناد تعذّر پرداخت درهم مى‏توان بهاى آن را پرداخت كرد بايد بهاى درهم موجود در زمان امام معصوم را ارزيابى كرد و برحسب قيمتى كه موزه‏ها تعيين كنند، ديه را پرداخت نمود. زيرا قيمت سكه به ميزان فلز آن نيست مثلاً سكه بهار آزادى را كه فعلاً متجاوز از بيست هزار تومان قيمت دارد، اگر ذوب كنند قيمت طلاى آن شايد از ده درصد اين مبلغ كمتر باشد يا سكه‏هاى كوچك 1 تومانى و 2 تومانى فعلى را اگر ذوب كنند ارزش فلز آن شايد بيش از يك ريال نباشد. ارزش سكه به ضرب آن است و نه به فلز آن.

  تعيين نوع و ميزان ديه در قانون، مقتبس از بعضى اخبار ائمه معصومين(ع)است. در تعيين ميزان ديه از طرف بعضى فقها ادّعاى اجماع شده است و مبناى اين نظر چند روايت است كه در وسايل‏الشيعه (جزو 19 باب اوّل) مبحث ديات ذكر شده است:

  1.   صحيحه عبدالرحمان بن الحجاج گفت: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى‏گفت: در جاهليت ديه انسان صد شتر بود. پيامبراكرم اين قاعده را تنفيذ كرد و سپس «… فرض على اهل البقر ماتى بقره و على اهل اليمن ماتى حله… »، بر صاحبان گاو، دويست رأس گاو، اهل يمن دويست حله يمانى و بر اهل طلا هزار دينار… مقرّر داشت. آنگاه عبدالرحمن مى‏گويد: من اين شنيده خود را بر حضرت اباعبداللَّه(ع)عرضه داشتم. آن‏حضرت فرمود كه على(ع)ديه را هزار دينار مى‏فرمود و براى اهل باديه و صحرا صد شتر، براى اهل آبادى، 200 گاو يا هزار گوسفند….

  2. ابن ابى عمير از جميل بن دراج روايت مى‏كند كه گفت ديه هزار دينار يا ده هزار درهم است ولى از صاحبان حلّه، حلّه گرفته مى‏شود و از صاحبان شتر، شتر و… و روايات بسيار ديگرى كه براى احتراز از تطويل از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏شود.

  به‏دنبال ذكر اين اخبار بعضى از فقها نظر خويش را ابراز كرده و گفته‏اند: « اين روايات ظاهراً اختيار در انتخاب يكى از انواع ديه را بيان مى‏كند نه اين‏كه بخواهد اهل هر شغل و صنفى را موظف به ديه خاص شغل و صنف خود نمايد زيرا ظاهراً اين روايات در مقام ارفاق و آسان‏گيرى است نه اين‏كه تعيين وظيفه خاص نمايد. »17

  

ديه و خسارات ناشى از جرم

  ماده 294 قانون مجازات اسلامى، ماده اول قانون سابق (قانون ديات) ديه را بدين‏گونه تعريف مى‏كند: « ديه مالى است كه به‏سبب جنايت بر نفس يا عضو به مجنى‏عليه يا ولى يا اولياى دم داده مى‏شود.«

   اين تعريف، ترجمه عباراتى است كه فقها در اين مورد بيان كرده‏اند از اين قرار: « الديه هى‏المال المفروض فى‏الجنايه على النفس اوالطرف اوالجرح او نحو ذلك« مبانى تكملة المنهاج.

هى المال الواجب بالجنايه على الحر فى النفس اومادونها« تحريرالوسيله.

هى المال الواجب بالجنايه على الحر فى نفس اودونها« حاشيه شرايع الاسلام.

  بنابراين صرف ارتكاب جنايت صرف‏نظر از اوضاع و احوال و عواقب جنايت و صرف‏نظر از اين‏كه مجنى‏عليه جوان يا پير يا كودك، سالم يا بيمار باشد مبلغ مشخص و ثابتى را بر جانى تحميل مى‏كند. اما از طرف ديگر در كليه مواردى كه كمترين احتمال و اميد بهبود و التيام آثار جنايت وارده مى‏رود، مجنى‏عليه و بستگان او درصدد درمان برمى‏آيند و اين گرفتارى و زحمت درمان و همچنين هزينه آن در همه جناياتى كه از نظر قانون مشابه هستند يكسان نمى‏باشد و چه‏بسا هزينه درمان از مبلغ ديه بيشتر باشد.

  آيا صحيح است كه در اين مورد به‏طور يكسان فقط مبلغ ديه داده شود و اين هزينه‏ها بر مجنى‏عليه تحميل گردد؟ به‏نظر مى‏رسد از باب تسبيب و اين‏كه جانى موجب و سبب اين هزينه‏ها شده است آنچه در حد عرف از طرف مجنى‏عليه هزينه شده است بايد به‏عهده جانى گذاشته شود.

  قانون مسؤوليت مدنى مصوّبه 1339 در ماده 1 مقرر مى‏دارد: « هركس بدون مجوّز قانونى عمداً يا درنتيجه بى‏احتياطى به جان يا سلامتى يا حال… لطمه‏اى وارد نمايد كه موجب ضرر مادى يا معنوى ديگرى شود، مسؤول جبران خسارات ناشى از عمل خود مى‏باشد.« و ماده 5 همان قانون طرق مختلف جبران خسارت را ذكر كرده است.

  در رويه قضايى به مجنى‏عليه اجازه داده مى‏شد كه خسارات مادى و خسارات معنوى ناشيه از جرم را مطالبه كند كه تعيين هر دو نوع خسارت برعهده دادگاه بود. مى‏توان ديه را قائم‏مقام خسارات معنوى دانست كه مجنى‏عليه به‏طور مقطوع دريافت مى‏كند و تعيين خسارات مادى را كماكان برعهده دادگاه گذاشت.

  چنين تفسيرى نه‏تنها با تعاريف ديه منافاتى ندارد بلكه مى‏توان آن را موردقبول ضمنى نيز دانست زيرا مقنّن به دعواى شاكى خصوصى و متقاضى قصاص بيشتر جنبه يك دعواى خصوصى مى‏دهد )به استثناى مواردى معدود از قبيل قتل غيرعمد در اثر رانندگى، قتل عمد تحت شرايط ماده 208 قانون مجازات اسلامى كه جنبه عمومى به آن داده شده و مرتكب مورد مجازات نيز قرار مى‏گيرد(. ماده 227 به‏بعد قانون مجازات اسلامى در مبحث قصاص لغات مدّعى، مدّعى‏عليه و اصطلاحات دعواى مدنى را به‏كار مى‏برد و شرايطى را براى اين دعوى تعيين مى‏كند )فى‏المثل مدّعى بايد جازم باشد، مدّعى‏عليه مشخص باشد و مدّعى نوع قتل را تعيين كند( كه مخصوص دعاوى مدنى است و چون در يك دعواى مدنى بايد كليه خسارات جبران گردد لذا جانى بايد خسارات را جبران كند و اين خسارات غير از ديه است و به هر جهت مسؤوليت پرداخت ديه موجب برائت از مسؤوليت‏بار تسبيب نيست.

  

نتيجه

  اسلام آخرين دين الهى است كه احكام آن تا قيام قيامت نسخ نخواهد شد. در تمام ازمنه و امكنه و در تمام حالات، قواعد و مقررات آن قابليت اجرايى داشته و منطبق با صفت دينِ سمحه سهله مى‏باشد.

  آيا ماده 297 قانون مجازات اسلامى ما در اماكنى از قبيل آلاسكا، سيبرى، سوئد، نروژ و… امكان اجرا دارد؟ و چون جواب منفى است پس بايد پرسيد: چگونه اين ماده در قانون ما تصويب شده است؟

  در اخبارى كه مبناى تعيين نوع و ميزان ديه قرار گرفته است غالباً اصل ديه را مسكوك (پول رايج زمان) قرار داده‏اند نهايت آن‏كه به‏واسطه سبك اقتصادى معاملات در آن زمان كه غالباً تهاترى و بدون مبادله پول بود و همچنين به‏واسطه كمبود پول رايج، در پاسخ سؤال‏كننده‏اى اجازه داده شده است كه «اهل الابل ابل و اهل البقر بقر و اهل اليمن… » ، هر كدام از كالاى دم دست خود ديه را پرداخت كنند. حال اگر امروز ما توفيق زيارت حضرت صادق(ع)را داشتيم يا ظهور حضرت ولى‏عصر (عج) در زمان ما واقع مى‏شد، آيا آن بزرگواران در پاسخ شيعيان ايرانى خود چنين فرمايشى مى‏كردند؟

  اين اخبار و فرمايشات معصوم(ع)را مى‏توان از باب تصرّفات حكومتى دانست كه بنا به‏مقتضاى ازمنه و امكنه مى‏تواند از طرف ولى امر به‏نحو ديگرى مقرّر شود و چون ولايت امر در امور تقنينى با مجلس شوراى اسلامى است، آن مجلس مى‏تواند با رعايت روح فرمايشات امام معصوم(ع) قاعده سهله و سمحه را با تصويب قانون متناسب با زمان تحقّق بخشد. بدين‏گونه كه با درنظر گرفتن قدرت خريد درهم و دينار آن زمان و تطبيق آن با ارزش مسكوك طلاى امروزى (اسكناس پول تلقى نمى‏شود بلكه به‏منزله رسيدى است از مقدار معينى طلا يا نقره كه به‏عنوان پشتوانه اسكناس در خزانه بانك موجود مى‏باشد) ميزان ديه را برحسب مسكوك طلاى رايج تعيين كند و در هر مورد مسكوك طلا به نرخ روز اجراى حكم محاسبه شود.

  در بعضى موارد نياز است كه ثلث ديه حساب شود (ديه عضوى كه كمتر از ثلث ديه كامل باشد براى زن و مرد مساوى است و ديه عضوى كه مازاد بر آن باشد براى زن نصف مرد است، ديه قتل در ايام خاص و در اماكن خاص يك ثلث بيشتر از ديه كامل است…) و حال آن‏كه هيچ‏يك از ارقام ششگانه ماده 297 (صد شتر، دويست گاو، هزار گوسفند، دويست حلّه يمانى، هزار دينار و ده هزار درهم) قابل تقسيم بر سه نيست كه ناچاريم براى احتساب ثلث قيمت آن‏ها را درنظر بگيريم و از طرفى اذعان مقامات مسؤول قضايى به اين‏كه در مورد پرداخت يكى از شقوق ديه ذكر شده تعذّر در پرداخت وجود دارد ما را بدان‏جا رهبرى مى‏كند كه اخبار واصله در مورد نوع و ميزان ديه را از قبيل ذكر مثال بدانيم بخصوص كه تناسب بهاى اقلام شش‏گانه امروز مانند ايام سابق نيست.

  مورد ديگر مشابهى در فقه وجود دارد كه اتخاذ چنين تصميمى را مى‏تواند توجيه كند و آن در مورد مهرالمتعه است. در عقد دائم بدون ذكر مهر اگر قبل از نزديكى طلاق واقع شد، مرد بايد مهرالمتعه بپردازد كه ميزان آن بستگى به استطاعت مرد دارد. در اين مورد در جلد 15 وسائل‏الشيعه (كتاب نكاح، باب 49) اخبار متعدّدى به مضمون مشابه بلكه واحد آمده است و به‏طور نمونه به ذكر يكى از آن‏ها اكتفا مى‏شود: « اذا كان الرجل موسعا عليه متع امراته بالعبد والامه والمقر يمتع بالحنطه والزبيب والثوب والدراهم… وقتى مرد ثروتمند بود مهرالمتعه زن را غلام و كنيز مى‏دهد و تنگ دست مويز و لباس و درهم مى‏پردازد… » در زمينه شرح اين اخبار و استناد بدان‏ها فقها فقط قاعده كلى آن را موردعمل قرار مى‏دهند و مى‏گويند مهرالمتعه برحسب استطاعت مرد تعيين مى‏شود كه چون مسأله در قلمرو حقوق خصوصى بوده، موردبحث و عمل مداوم قرار داشته و تحوّل يافته است و امروز فقها (و قانون مدنى) معتقدند تأديه عين كالايى كه در اخبار آمده است ضرورى نيست. «در مقدار متعه حال مرد از حيث فقر و غنى ملاحظه مى‏شود. نظر به صريح آيه مزبور مثلاً اگر توانگر است از قبيل خانه يا غلام و كنيز يا حيوان يا ثوب نفيس مى‏دهد و اگر متوسط الحال باشد از قبيل پارچه يا انگشتر متوسط و اگر فقير است از قبيل انگشتر و پارچه مناسب حال خود مى‏دهد و اشياى مذكوره كه در اخبار اسم برده شده ظاهراً از باب مثال است نه از جهت حصر و تعيين…. »18

  اما در مورد ديه چون مورد عمل نبوده است تحول ضرورى پيدا نشده و در تعيين نوع و ميزان آن به ترجمه عين عبارات اخبار اكتفا شده است حتى در مبانى تكملة المنهاج كه اخبار وارده را از بعضى جهات براى تسهيل دانسته است، اين تسهيل را به جهات ديگر تسرّى نداده است.