نادرستى انتساب (حديقة الشّيعه) به مقدس اردبيلى(بخش دوم)

تقریبا تمامی احادیثی که دستمایه صدور فتاوی، علیه تصوف گردیده است از کتاب حدیقه الشیعه می باشد. این مقاله نشان می دهد که دشمنان دیانت حقه چگونه با مغلطه و دروغ، برای اغراض دنیوی خود از نام ائمه اطهار(ع) استفاده ابزاری می کنند. سایت مجذوبان نور مطالعه این مقاله را به تمام جویندگان حقیقت توصیه می نماید. 
نابستگى حديقه به اردبيلى

با توجه به سست بودن دليلهاى ديدگاه نخست كه حديقه از آن اردبيلى است و درستى ديدگاه دوم, دليلها و شواهدى را كه بر نابستگى دلالت دارند, نقل مى كنيم و همان گونه كه پيش از اين ياد شد, در ضمن, اين ادعا نيز, مطرح خواهد گرديد كه حديقه همان كاشف الحق اردستانى است كه با دگرگونيهاى اندك, به اضافه بخش صوفيه, به نام اردبيلى منتشر شده است.

آنچه در اين بحث, برآنيم, بررسى محتوايى كتاب و بيرون آوردن دليلها و شواهد از متن آن است.

يادآورى: پاره اى شواهد, به تنهايى درخور ارائه نيستند; اما تأييد كننده اين نظرند.

بايد توجه داشت, آنان كه حديقه از آن اردبيلى مى دانند, تمام حديقه را از وى مى دانند و اهميت حديقه از نظر آنان, بخش مربوط به صوفيه است; از اين روى, در مقام استدلال, ما, به تمام حديقه استناد خواهيم كرد.

نگارش حديقه پس از اردبيلى

مهم ترين دليلى كه بستگى حديقه را به اردبيلى نيست مى سازد, نگارش حديقه پس از اردبيلى است.

تنظيم كنندگان حديقه, با اين كه تلاش بسيار ورزيده اند كه نگارش كتاب را با زمان محقق اردبيلى, هماهنگ سازند و از اين روى نام قاضى نورالله شوشترى را هرجا در كاشف الحق بوده حذف كرده اند,81 به طور كامل در اين طرح خود موفق نبوده اند و شواهدى به جاى گذاشته اند كه بستگى كتاب را به محقق اردبيلى, نيست مى كند. اين دليلها, هم در بخش صوفيه و هم در بخشهاى ديگر كتاب, ديده مى شوند.

1 . منابع: در باب منابع, بيشتر از كتابهاى پيش از اردبيلى نقل شده و در مواردى از كتابهايى استفاده شده كه زمان نگارش آنها, با دوران محقق اردبيلى فاصله اندك دارد و امكان نقل از آنها را بعيد مى نمايد, مانند كتاب صواعق ابن حجر هيتمى82 (م:974) كه در مكه نگارش شده83 و قاضى نورالله شوشترى (م:1019) بر آن نقدى نگاشته است.

در موردى ديگر روايتى را در نكوهش صوفيه نقل كرده كه به نظر مى رسد, منبع وى, بحارالانوار علامه مجلسى بوده است.

(و ديگر آن كه اين گروه و مايلين و معتقدين ايشان, چنانكه در حديث وارد است, سه طايفه اند: گمراهان و فريبندگان و غافلان و به روايت بحار, عوض عبارت غافلان احمقان واقع است و در حديث ديگر, به جاى آن كلمه جاهلان مذكور است.)84

تعبير بحار در اين جا به طور دقيق مشخص نيست, آيا كتاب بحارالانوار منظور است, يا چيز ديگر. اگر آن را بحارالانوار بدانيم كه ظاهر آن هم, همين را مى رساند, و با توجه به اين كه چنين حديثى در بحارالانوار وجود ندارد, تنظيم كنندگان كتاب خواسته اند علامه مجلسى را كه مخالف صوفيه بوده, هماهنگ با ديدگاه خود معرفى كنند و اين كه تنظيم حديقه در هنگام نگارش بحارالانوار بوده كه مدتى طول كشيده است; زيرا تاريخ تنظيم فهرست بحار در سال 1070 به پايان رسيده85 و تنظيم و تدوين نهايى آن از اين تاريخ آغاز شده است و برابر اجازه هايى كه از علامه به جاى مانده, در سال 1077 بحارالانوار كامل شده است.86

با توجه به اين كه حديث در بحار الانوار وجود ندارد و با توجه به زمان نگارش بحار الانوار, ديدگاه برخى از محققان كه نگارش حديقه را بين سالهاى 1070 تا 1100هـ (فوت علامه مجلسى) مى دانند,87 صحيح به نظر نمى رسد; زيرا اظهار نظر محقق سبزوارى (م.1090) درباره حديقه نشان مى دهد كه كتاب پس از نگارش كاشف الحق 1058, در بين سالهاى 1070 تا 1090 بوده است.

و اين احتمال نيز وجود دارد كه در اين نسخه اشتباه شده باشد. نكته ديگر اين كه: چند صفحه بعد, همين حديث را به نقل از ابن حمزه و شيخ مفيد كه به اسانيد صحيح به نويسنده كتاب رسيده, از امام رضا(ع) نقل و به خاطر دورى از به درازا كشيدن, از ياد كرد سند آن خوددارى مى ورزد:

(لايقول بالتصوف احد الا لخدعة اوضلالة او حماقة و امّا من سمّى نفسه صوفياً لتقية فلا اثم عليه)88< كسى به تصوف نمى گرايد, مگر براى فريب يا از جهت گمراهى يا حماقت و اما كسى كه خود را از باب تقيه, صوفى مى نامد, گناهى بر او نيست.

2 . مبارزه با صوفى گرى: اهميت حديقه در بحث ضد صوفيه آن است. بحثى به اين شرح, در شرح زندگانى امام صادق(ع), بدون زمينه اجتماعى و نياز بسيار, درخور تصور نيست. اين حاشيه بيش از پنجاه صفحه كتاب را گرفته, در حالى كه كتاب اصول الدين, يا اثبات واجب محقق اردبيلى, بيش از بحث صوفيه حديقه نيست. بنابر اين نگارش چنين مطالبى, حكايت از نياز بسيار اجتماعى است. اين در حالى است كه تقريباً همزمان با محقق اردبيلى, قاضى نورالله شوشترى (م:1019) در مجالس المؤمنين بحث دراز دامنى در مقامات صوفيه و اقطاب آنان دارد و ابو محمد على بن عنايت الله فقيه و عارف شيعى كه نزد محقق كركى و پدر شيخ بهايى درس خوانده, كتابى به نام (روضةالعارفين) به فارسى نگاشته, داراى نه باب, در بيان حقيقت تصوّف و مقامات سالكان و آداب سلوك. وى به سال1011زنده بوده است.89

و شيخ بهائى(م:1030) كه در مركز حكومت صفويه و همروزگار شاه عباس بوده است, عنوان (كشكول) را براى كتاب خود بر مى گزيند و در آن از روش و حكايتهاى مشايخ صوفى فراوان نقل مى كند, بدون اين كه بر آنان خرده بگيرد و تنها در يك مورد, سخنى از زمخشرى در نقد صوفيان آورده كه محدث قمى آن را در سفينةالبحار نقل كرده90 و حديثى را كه برخى گفته اند: در كشكول در نكوهش صوفيه است, در آن كتاب نيافته91 و ما نيز آن حديث را نيافتيم.

افزون بر اين, عبدالله افندى اصفهانى, كتابى را به نام: تأويل الآيات, به شيخ بهايى نسبت مى دهد كه بر روش صوفيه نگاشته است.92

محمد تقى مجلسى (م:1070) مكاتبه هايى درباره تصوف با ملا محمد طاهر قمى (م:1098) داشته است.93 از اين روى, علامه مجلسى, در رساله اعتقادات خود, پدر خويش را از گرايش به صوفيه برى مى داند و بر اين باور است كه زهد و ورع وى, سبب بستگى وى به صوفيه گرديده و هدف او, هدايت گمراهان بوده است.94 و از سخنان اردبيلى, در حاشيه بر شرح تجريد قوشچى و زبدةالبيان, گرايش به زهد و ساده زيستى كه تصوف ناميده مى شده, استفاده مى شود.

از آنچه در بخش صوفيه حديقه آمده, چنين استفاده مى شود كه كتاب در دوران مبارزه با صوفى گرى و پس از رواج عقائد مسيحيت و فرنگيان در ايران تنظيم شده است; زيرا در اين كتاب, هم از (فرنگيان) انتقاد شده و هم از صوفيان. ورود نخستين گروه از مبشران مسيحى به ايران, در سال 1010, رخ داد95 و مبارزه با صوفيان و نقطويان كه قائل به وحدت وجود بودند, توسط شاه عباس, در سال 1001 به بعد شدت گرفت96 و از سال 1060 به بعد, به خاطر مبارزه عالمان با صوفيان, فراگير شد.97

با توجه به اين واقعيتها, عبارت حديقه را كه در ردّ نخستين گروه صوفيه, كه همانا وحدتيه باشند, مطالعه مى كنيم:

(وايضاً بايد دانست كه اكثر ملحدان گفت و گوهاى اين فرقه را سپرو گريزگاه بد اعتقادى والحاد خود كرده اند, چنانكه در حديث اشاره به آن شد و گذشت. پس شيعه بايد به سخن بعضى از متعصبان و برخى از غافلان, بلكه به قول جمعى از گمراهان و بد اعتقادان از راه نرود كه در مقام توجيه و تأويل گفت و گوهاى زشت اين طايفه درآمده اند و دين اسلام و كيش فرنگيان را به تأويلات غوايت آيات يكى كرده اند و به سبب اين تأويلها, بسيار كس را از سفها به وادى الحاد انداخته اند و عجب است كه اين جماعت, گفت و گوهاى محمود پسيخانى را تأويل نكرده اند و به همه حال مؤمن بايد كه اعتقاد كند كه قائل به حلول شدن و دم از اتحاد و وحدت وجود زدن, كفر است و نيز شيعه بايد بداند كه هر وجه كه حلوليه و اتحاديه و وحدتيه در باب خدايى خود و مشايخ خود و ساير موجودات مى گويند, به عينه همان وجه را نصارى در باب خدايى حضرت عيسى(ع) و غلات شيعه در باب خدايى على, عليه السلام, و بعض ديگر از ائمه هدى, عليهم السلام, مى گويند.)98

از اين فراز, دو نكته براى زمان نگارش كتاب استفاده مى شود:

1 . كتاب در زمان رواج عقايد فرنگيان و نصارا و توجيهاى آنان تنظيم شده كه مربوط به روزگار شاه عباس به بعد است.

2 . مبارزه عليه عقائد نقطويان كه از پيروان محمود پسيخانى شمرده مى شدند.

و هيچ يك از اين دو جريان, در زمان محقق اردبيلى شدت نداشته است. افزون بر اين, پيش تر ياد شد محقق اردبيلى, از كسانى است كه به وحدت وجود, باور داشته است.

داستان فوت ميرزا مخدوم

از دليلهاى مهمى كه نشان مى دهد, حديقةالشيعه همان كاشف الحق است و پس از فوت اردبيلى (م:993) تنظيم شده, نقل جريان فوت ميرزا مخدوم شريفى (م:995هـ) در اين كتاب است.

در بخشهاى پايانى كتاب, در بحثى كه راجع به ايجاد كينه و دشمنى دارد, انگيزه نخستين آن را ابليس و انگيزه دوم آن را حسد و انگيزه سوم آن را حبّ جاه مى داند و مى نويسد:

(ثالثاً: سبب مخالفت و عداوت مردمان, حب جاه و منصب و دوستى دنيا و رياست و حكومت دنياست; چه مى گويند و فكر مى كنند كه اين نقد است و حكايت بهشت و دوزخ و كتاب و حساب, نسيه و هيچ عاقل نقد را به نسيه ندهد, چنانچه ميرزا مخدوم شريفى مشهور, كه در مكه مشرفه منصب نقابت و خطابت داشت و اظهار تسنن تا به حدى مى كرد كه نواقض الروافض نوشت و در آن جا چيزى چند ذكر نمود و افتراها كرد كه هيچ ناصبى نكند و نگويد.

در حال مردن, به محرمى وصيت كرد كه مرا غسل و كفن و دفن به روش اماميه خواهيد كرد و آن مرد گفت: تو هرگاه به اين عقيده بودى آنها را چرا مى گفتى و مى نوشتى آهى كشيده اشك به چشم آورده گفت: حبّ جاه, حبّ جاه. سه بار اين بگفت و جان سپرد.)99

با توجه به اين كه نويسندگان و مورخان بر اين نظرند كه نويسنده نواقص الروافض, ميرزا مخدوم شريفى, در مكه, به سال 995, پس از اردبيلى فوت كرده است,100 چگونه مى توانسته لحظه هاى آخر عمر وى, در حديقه ياد شود.

نقل واقعه, نشان مى دهد كه تنظيم حديقه سالها بعد بوده و نويسنده حديقه از اين نكته غفلت كرده است.

ضعف علمى

از مواردى كه نشان مى دهد, حديقه از آن محقق اردبيلى نيست, ضعف بنيه علمى در اصول و رجال است. با اين كه اردبيلى, مردى محقق و نكته سنج بوده, در پاسخ از حديث مجعول: (اقتدوا بالذين من بعدى ابى بكر و عمر) در حديقه و كاشف الحق چنين آمده است:

(يكى آن كه در علم اصول, مقرر شده است كه سكوت در معرض بيان, افاده حصر مى كند و چون در اين جا نام على و عثمان مذكور نشده, پس لازم مى آيد كه آن هر دو, امام نباشند و اقتدا به ايشان نتوان كرد.)101

در علم اصول, چنين قاعده اى براى حصر ذكر نشده و براى چنين جمله هايى مفهوم قائل نيستند, تا حصر آن را بپذيرند و مفهوم حصر را در ادات: الاّ, انّما, لاء نفى جنس همراه با الاّ, بل در مواردى و قاعده (تقديم ما هو حقه التأخير يفيدالحصر) جست و جو مى كنند.102

البته امكان دارد, جمله بر اختصاص دلالت كند, امّا دليل حصر نخواهد بود. افزون بر اين, محقق اردبيلى در حاشيه بر شرح تجريد قوشچى,103 سه پاسخ از اين حديث داده و در هيچ يك از پاسخهاى خود, به چنين قاعده اى استناد نجسته است, حتى پاسخهاى وى, با پاسخهاى ديگر حديقه تفاوت دارند.

ضعف رجالى

محقق اردبيلى, در مجمع الفائدة والبرهان, دقت بسيار در بررسى سند روايات دارد و روايات شمارى از راويان را, ضعيف مى شمارد.104

شاگردان وى: صاحب معالم و صاحب مدارك, صحيح اعلائى هستند.

گروهى در تحليلى كه از انديشه هاى محقق اردبيلى در مجمع الفائده ارائه داده اند, بر اين باورند كه دقت بسيار محقق اردبيلى در سند روايات و توجه وى به عقل, زمينه را براى گرايشهاى اخبارى گرى فراهم ساخته است;105 امّا در حديقه, بسيار اتفاق مى افتد كه در بحثهاى رجالى, بحثها چنان پخته و قانون مند ارائه نمى شوند.

سخن از اين نيست كه در اين اثر, روايات سست و بى پايه, گواه آورده شده اند, بلكه مطلب اين است كه روايات ضعيف, صحيح دانسته شده كه درخور توجيه نيست, از جمله:

1 . در موارد گوناگون, روايتى, به خاطر مضمونش, كه مورد پسند نويسنده بوده, صحيح دانسته شده, با اين كه روايت بى سند, يا داراى سندِ نادرست است.

روايتى را از فصول المهمه آورده و سند آن را صحيح دانسته,106 در حالى كه در فصول المهمه, سندى براى آن ذكر نشده است.107

رواياتى را از كتاب روضه نقل كرده108 و در چندين مورد, تعبير به سند صحيح دارد. در حالى كه متن روضه, كه نسخه خطى آن را ديديم,109 سندى براى آن روايات ذكر نشده و اگر پيش از اين, سندى ذكر شده صحيح نيست. و علامه مجلسى در بحارالانوار, روايت روضه را بدون سند نقل كرده است.110

و به خاطر ضعف رجال شناسى نويسنده حديقه, اشتباههاى كاشف الحق در آن كتاب نيز آمده است از جمله:

(در شواهد النبوة, مسطور است كه حيه عرنى از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) بود)111

به طور دقيق, همين عبارت در حديقه 112 تكرار شده و توجه نداشته اند كه صحيح آن حبه عرنى است. و يا در مورد ديگر مى نويسد:

(در كتب تواريخ, خصوصاً در كتاب خرايج, از عبدالله غنوى به سند صحيح نقل نموده كه گفت113…)

در حديقه به جاى غنوى, غنودى آمده114 كه صحيح نيست.

ولى در خرايج و جرايح, سندى براى روايت نقل نكرده كه نشانه درستى آن باشد.115 و عبدالله غنوى در كتابهاى رجالى شيعه ذكر نشده, تا روايت وى, صحيح معرفى گردد.

2 . در كاشف الحق و به پيروى آن, در حديقه الشيعه, درباره روايتى كه در آن محمدبن سنان ياد شده آمده است:

(در كتاب خرايج, به سند صحيح از محمدبن سنان نقل نموده كه گفت116…)

در اين جا, روايت محمدبن سنان صحيح معرفى شده است, در حالى كه علماى رجال, او را ضعيف شمرده اند و محقق اردبيلى, در جاى جاى شرح ارشاد, به ضعف وى اشاره دارد.117

آيا مى توان چنين نسبتى به اردبيلى داد؟ 

آيا اين ظلم به اردبيلى نيست؟

اشتباه در سند هم نيست كه بگوييم در خرايج ممكن است عبدالله بن سنان بوده; زيرا نام وى در خرايج ذكر نشده است.

در موردى ديگر روايتى را از امالى شيخ طوسى118 نقل مى كند و آن را صحيح مى داند,119 در حالى كه برابر معيارها, روايت موثق است, چون على بن حسن بن فضال در سند آن قرار دارد.

3 . در حديقه, درباره هشام بن محمد كلبى آمده است:

(و همچنين هشام بن محمدبن سايب, كه از علماى ايشان است)120

اين اظهار نظر درباره هشام بن محمدبن سائب كلبى, از مقدس اردبيلى كه آشناى به رجال بوده, دور است; زيرا رجال شناسان ما, وى را از شيعيان مى دانند.

نجاشى مى نويسد:

(كان يختص بمذهبنا)121

نجاشى, او را از نزديكان امام صادق(ع) مى شمارد. اين خود, نشان مى دهد, حديقه نوشته اردبيلى نيست.

همين عبارت, در كاشف الحق بدون اشكال آمده است.

(هشام بن محمدبن سايب كه از علماى انساب است.)122

نويسنده حديقه, به خاطر تعصب شديد, انساب را به ايشان تغيير داده است. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه اين نسخه حديقه اشتباه باشد.

نقل احاديث و حكايتهاى ساختگى

نقل روايات و حكايتهاى سست و بى پايه در حديقه بسيار است. نويسنده, چون دقت كافى و آگاهى لازم نداشته, روايات ضعيفى را بدون توجه به پيامدهاى آن در كتاب آورده است.

از جمله در هنگام شمردن كنيه هاى حضرت امير, يكى از آنها را ابوتراب مى داند و وجه نام گذارى را از خوارزمى بدين گونه نقل مى كند:

(بين فاطمه و على(ع) دلگيرى و ناراحتى به وجود آمده بود, از اين رو, على بر پهلو در مسجد به خواب رفت و پيامبر فرمود: قم يا اباتراب.)123 در حالى كه شيخ صدوق, در علل الشرايع اين خبر را درخور اعتماد نمى داند;124 زيرا راويِ آن, ابوهريره است و اعتقاد دارد, بين على و فاطمه كدورتى بروز نكرده و وجوه ديگرى براى اين تسميه بيان مى كند. و مورد ذكر آن, در حديقه, براى ساكت كردن و رد طرف مقابل نيست.

و يا در حديقه, افسانه جزيره خضراء125 پذيرفته شده كه به هيچ روى, درست نيست و آقا بزرگ در طبقات126 و كاشف الغطاء127 در حق المبين آن را مردود دانسته اند.

ناآشنايى به قرآن

در پايان يكى از احاديثى كه در نكوهش صوفيه در حديقه به نقل از امام هادى(ع) ياد شده, آمده است:

(و ان هم الاّنصارى و مجوس هذه الأمة أولئك الذين يجهدون فى إطفاء نورالله والله يتم نوره و لوكره الكافرون.)128

نويسنده حديقه, پس از ترجمه حديث, تا آغاز جمله اولئك چنين مى نويسد:

(بعد از آن, آن حضرت (اولئك الذين يجهدون فى اطفاء نورالله) را تا به آخر تلاوت فرمود و ترجمه اش اين است كه كوشش مى نمايند در فرونشانيدن نور خدا و حضرت اللّه تعالى, تمام مى كند نور خود را و اگر چه مكروه مى دارند ناگرويدگان)129

پنداشته, اين متن آيه قرآن است و آن را جداى از حديث و با تعبير (تلاوت) آورده است و در ترجمه نيز تعبير (كوشش مى نمايند) نشان مى دهد كه پنداشته آيه قرآن است.

اين, نشانه ناآشنايى نويسنده حديقه و تنظيم كننده آن, با قرآن است, گرچه چنانچه حديث باشد, مشكلى ندارد كه به جاى (يريدون ان يطفؤا), (يجهدون) آمده باشد, ولى نويسنده همين تعبير را آيه قرآن دانسته است.

اظهار نظرهاى نادرست درباره اشخاص

از اشكالهاى ديگر حديقةالشيعه, اظهار نظرهايى است كه نويسنده آن درباره اشخاص دارد. اين شيوه, با روش محقق اردبيلى ناسازگارى دارد و پاره اى از اين اظهار نظرها نادرستند.

1 . درباره ابونعيم, نويسنده تاريخ اصفهان و حليةالاولياء, مى نويسد:

(وحافظ ابونعيم, كه از اكابر مفسرين اهل سنت است.)130

آيا حافظ ابونعيم, تفسير مشهورى دارد؟

اگر تفسير دارد, آيا مانند فخر رازى, بيضاوى و زمخشرى از اكابر مفسرين است؟

يا اين اظهار نظر بر اثر ناآگاهى نويسنده كاشف الحق است؟

2 . زمخشرى, از مفسران بنام اهل سنت است كه علماى شيعه, به تفسير وى عنايت داشته اند و برخى تفسير او را خلاصه كرده اند و محقق اردبيلى, در زبدةالبيان, بارها از زمخشرى نقل قول كرده است, بدون اين كه درباره وى, اظهار نظرى بكند, ولى در حديقه مى خوانيم:

(زمخشرى, كه از معاندين اهل بيت است و نزد اهل سنت و جمهور آن طايفه, ثقه و مأمون است, نقل كرده.)131

زمخشرى سنى است, اما اين كه دشمن اهل بيت باشد, بعيد مى نماد; زيرا او از كسانى است كه به اهل بيت عشق مى ورزيده و در تفسير آيه مباهله, از اصحاب كساء, تجليل مى كند و در تفسير آيه مودت, عشق خود را نسبت به خاندان عصمت و طهارت و اهل بيت ابراز مى دارد و حديثى از پيامبر(ص) در دوستى آن خاندان نقل مى كند:

(من مات على حبّ آل محمد, مات شهيدا…)133

همين حديث را محقق اردبيلى, در رساله اصول دين, از زمخشرى نقل مى كند.134

حال به چه انگيزه در اين جا, دشمنِ اهلِ بيت معرفى شده است؟ بر ما معلوم نيست.

فقط مى توانيم بگوييم: نويسنده حديقه, محقق اردبيلى نيست, بلكه شخصى است كه آگاهيهاى رجالى ضعيفى دارد.

3 . در حديقه درباره غزالى مطالبى آمده كه بيانگر ناآگاهى نويسنده از حال اشخاص و داوريهاى نادرست اوست كه از شأن محقق اردبيلى به دور است.

* (غزالى ناصبى, كه در ميان اكابر اهل سنت, به حجةالاسلام شهرت دارد.)48/

* (چه وجهى كه اكابر علماى نواصب, خصوصاً غزالى و صاحب كشاف,48 تحقيق نموده اند.)146/

* (احمد غزالى, مانند برادرش محمد غزالى, كه از بزرگان صوفيه و از مريدان با اخلاصِ شيطان است, مكرر شيطان را بر سرِ منبر سيّد الموحدين مى گفته و مشهور است كه بر سر منبر مى گفته: هر كه توحيد را از شيطان ياد نگيرد, زنديق است.)207/

در صفحه 272, غزالى ناصبى معرفى شده است.

آنچه از اين سخنان, بدون توجه به درستى و نادرستى آنها, بر مى آيد, غزالى انسانى متعصب, ناصبى و ضد اهل بيت و از بزرگان صوفيه است.

امّا در كاشف الحق, غزالى ناصبى خوانده نشده است.135

در بخش صوفيه نيز, غزالى ناصبى معرفى شده است.136

نكته درخور توجه, تجليلى است كه از وى در اين بخش صورت گرفته. اين تجليل, از آن روست كه غزالى, در رد فلاسفه, كتاب نگاشته است:

(و اگر كسى تهافت الفلاسفه را مطالعه نمايد و يا نموده باشد, مى داند كه اين مرد دين, در حق ايشان, چه مى گويد.)137

نبردن نام نويسنده, شايد از روى ناآگاهى و يا به عمد باشد, تا براى خواننده, ايجاد شبهه نكند نويسنده حديقه, از اشكالهاى غزالى عليه فلسفه, خوشحال مى شود, به گونه اى كه روا ندانسته بدون تجليل از او بگذرد.

4 . در حديقه از ميرزاجان باغ نوى شيرازى (م:994) كه همدرس محقق اردبيلى بوده و با هم رقابت علمى داشته اند, به عنوان مفتى فرقه واصليه ياد شده كه قائل به اباحه محرمات بوده اند.138 گرچه باغ نوى سنى بوده, اما نكته ضعفى كه نشانه پيوند وى با اين فرقه باشد ديده نشده و خوانسارى در روضات الجنات139, از او به نيكى ياد مى كند و در عالم آراى عباسى نيز, از او تجليل شده است.140

5 . در بخش صوفيه, در ذيل فرقه هيجدهم, جَوْريه, بيش ترين طرفدار اين گروه (اتراك) معرفى شده اند و سخنان ناروايى درباره تركها گفته شده كه از محقق اردبيلى كه خود ترك زبان بوده,141 به دور است.

اشتباه در كتاب شناسى

نويسنده كاشف الحق, درباره مؤلفان و نويسندگان كتابها, آگاهيهاى كافى نداشته است; از اين روى به استنادهاى حديقه, نمى توان اعتماد كرد, مگر اين كه نشانه هاى ديگر, آن را ثابت كند.

بخشى از كتابها نيز, توسط تنظيم كنندگان حديقه ياد شده كه هيچ گونه سنديت ندارد. مانند آن كه نوشته است:

(در قرب الاسناد ابن بابويه كه نسخه خطى آن به خط مؤلف نزد اين جانب است)142

در حالى كه دررساله اصول الدين, اردبيلى, تنها از قرب الاسناد حميرى ياد مى كند143 و معلوم نيست چگونه نسخه خطى كتاب ابن بابويه, به مقدس اردبيلى يا بهتر است بگوييم به نويسنده حديقه رسيده و پس از او از بين رفته و هيچ يك از شاگردان وى آن را استنساخ نكرده اند.

از بررسى كتاب شناسى كاشف الحق نكته مهم ديگر نيز استفاده مى شود و آن اين است كه كاشف الحق را نمى توان تحريف شده حديقه دانست; زيرا كسى كه دست به تحريف مى زند, اشتباهها را به كتاب خود نمى افزايد; اما كسى كه كتاب ديگرى را به نام خود نشر مى دهد, تلاش مى ورزد, اشكالهاى آن را برطرف كند. اينك چند نمونه:

1 . نويسنده, در آغاز كتاب كاشف الحق, منابع مهم خود را ياد مى كند و نخست كتابهاى اهل سنت را بر مى شمارد و در ضمن اين كتابها از كشف الغمه اربلى ياد مى كند144. تنظيم كننده حديقه, كه متوجه اشتباه مؤلف مى شود اين جمله را مى افزايد:

(و اگر چه او از ثقات علماى شيعه است)145

يعنى تصور نشود كه كشف الغمه, از اهل سنت است.

يادآورى: از منابع مهم اردبيلى در زبدة البيان, تفسير بيضاوى است و در اين كتاب, از آن كم تر استفاده شده.

2 . در كاشف الحق, نويسنده بستان الكرام, اين گونه معرفى شده است:

(سلطان الحكماء, خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب بستان الكرام ذكر كرده است كه روزى جبرئيل امين, در خدمت حضرت كائنات….)146

تنظيم كننده كه اطمينان داشته بستان الكرام از خواجه نيست, ولى مؤلف آن را نمى شناخته, جمله را اين گونه تغيير داده است:

(و صاحب كتاب بستان الكرام ذكر كرده كه روزى جبرئيل147…)

اين تفاوت تعبير نشان مى دهد كه حديقه تحريف كاشف الحق است, نه برعكس.

آقا بزرگ تهرانى در الذريعه, بستان الكرام را از نوشته هاى ابن شاذان مى داند و اشاره مى كند كه نام اين كتاب در حديقه الشيعه آمده است148.

3 . در كتاب حديقةالشيعه, در موارد گوناگونى از روضة الواعظين ابن فتّال نقل شده, بويژه در فصل ولادت اميرالمؤمنين(ع) ولى نامى از نويسنده آن برده نشده است! گويا اين بدان خاطر بوده كه در كاشف الحق, نويسنده روضةالواعظين, شيخ مفيد معرفى شده! و تنظيم كننده, توجه داشته كه اين, درست نيست, امّا نويسنده را نمى شناخته و از وى نامى نمى برد. در بخش پايانى جريان ولادت حضرت امير(ع) كه از روضةالواعظين نقل شده, حديثى در شأن ابوطالب آمده كه پيامبر(ص) در شب معراج ابوطالب را در بهشت ديد و به خداوند عرض كرد:

(بارالها! ابوطالب, با چه عملى به اين مرتبه رسيد؟

ندا آمد كه به اظهار كفر و كتمان ايمان و صبر بر جفا و آزار مشركان.

تا اين جا ترجمه حديثى است كه شيخ مفيد نقل نموده, بى تفاوتى.)149

در حديقه, اين حديث, از جهت مضمون نيز تحريف شده است:

(ندا آمد كه برى بودن از كفر و كتمان نكردن ايمان و صبر ايشان, جفايى را كه از مشركان مى ديدند.

تا اين جا, ترجمه حديثى است كه صاحب روضةالواعظين نقل نموده, بى تفاوت.)150

در حديقه, دو تغيير در اين حديث داده شده است:

1 . تغيير مضمون: جمله: (به اظهار كفر), به (برى بودن از كفر) و جمله: (كتمان ايمان), به (كتمان نكردن ايمان).

اين در حالى است كه در روضةالواعظين, حديث نبوى, برابر نقل كاشف الحق آمده است.151

2 . به جاى شيخ مفيد, صاحب روضةالواعظين ذكر شده, چون در كاشف الحق, نويسنده آن, شيخ مفيد معرفى شده است.

نكته درخور توجه اين كه: گويا, با برداشتن نام شيخ مفيد, جاى خالى مانده, استنساخ كننده جاى خالى را با نام محقق اردبيلى پر كرده است:

(امّا فقير كثير التقصير احمد اردبيلى, در بعضى كتب قدماى اماميه, اين روايت را با زياديها و اندك اختلافى ديده و آن كه اصح و اشهر است نقل نموده كه فرمود: نازل شد جبرئيل بر رسول خدا و گفت: يا محمد ان ربك يقرائك السلام.)152

نويسنده كاشف الحق اصل عبارت را چنين آورده:

(صاحب كلينى, از ابى عبداللّه جعفربن محمدالصادق, عليه السلام, نقل نموده كه گفت:

نازل شد جبرئيل بر رسول اصلى و گفت: يا محمد انّ ربك153…)

نويسنده, يا نويسندگانِ حديقه, جمله: (صاحب كلينى از ابى عبداللّه…) را حذف كرده اند و به جاى آن, جمله: (امّا فقير كثير التقصير در بعضى كتب قدماى اماميه…) را آورده اند. با اين كه حديث در اصول كافى وجود دارد154, نويسندگان, يا نويسنده حديقه نوشته اند:

(در بعضى كتب قدما…) اينان به پندار خويش خواسته اند, هم نام محقق اردبيلى را آورده باشند و هم نارسايى عبارت كه با حذف پيش آمده بود, اصلاح كنند و هم با برداشتن كلمه صاحب, رد گم كنند; زيرا صاحب در هند و پاكستان, براى احترام به اشخاص به كار مى رود و… در ادامه, هر جا كه شيخ مفيد به عنوان مؤلف روضة الواعظين نام برده شده, نام شيخ مفيد, حذف گرديده و به روضة الواعظين بسنده شده است.

در كاشف الحق آمده:

(و شيخ مفيد, قدس روحه, بعد از نقل آن حديث, روايت كرده و فرموده كه از ثقات مروى است كه فاطمه بنت اسد155…)

در حديقه آمده:

(صاحب روضه, قدس سره, بعد از نقل اين حديث, روايت كرده و فرموده كه از ثقات, مروى است كه فاطمه بنت اسد….)156

افزون بر حذف نام شيخ مفيد, (آن حديث) را به (اين حديث) تغيير داده اند و توجه نكرده اند كه حديث كتاب كلينى در بين دو روايت از روضة الواعظين واقع شده و تعبير به آن حديث درست است, نه اين حديث.

در كاشف الحق نويسنده روضه اين گونه معرفى شده است;

(و ايضاً شيخ نبيه محمدبن محمدبن نعمان المشهور بالمفيد, رحمه الله, در كتاب روضة الواعظين از مجاهد از ابو عمر…)157

و در حديقه مى خوانيم:

(وايضاً مؤلف, در همان كتاب روضةالواعظين از مجاهد از ابوعمر…)158

اينها نمونه هايى بود از كتاب شناسى كاشف الحق كه در مواردى, در حديقه تصحيح شده اند.

نكته پايانى

نكته ديگرى كه نشان گر اين است كه حديقه از آن اردبيلى نيست و نگارش آن, در سالهاى بعد بوده, كمبود نسخه هاى خطى اين كتاب است. به هيچ روى, نسخه خطى كه ثابت كند اين كتاب, پيش از سال 1060نوشته شده, وجود ندارد.159 اين در حالى است كه آقا بزرگ در الذريعه گزارش از نسخه هاى خطى كاشف الحق داده كه در سالهاى 1080 و 1088نگاشته شده اند.160

چرا به نام محقق اردبيلى

انگيزه اين كه محقق اردبيلى را براى اين جعل برگزيدند, موقعيت ويژه اى است كه ايشان داشت و داستانها و حكايتهايى از پاكى و زهد آن مرد بزرگ, در ميان مردم منتشر شده بود. زيرا اردبيلى, افزون بر استادِ صاحب معالم (م: 1011) و صاحب مدارك (م: 1006) بودن استاد مولى عبدالله تسترى (م:1021) بود كه در زهد شهره بود و شاه عباس مدرسه بزرگى به نام وى, در كنار ميدان جهان ساخت.

او را مؤسس حوزه اصفهان دانسته اند; زيرا هنگام بازگشت از نجف به اصفهان, تنها پنجاه, طلبه در مدرسه هاى علميه به تحصيل مشغول بودند; اما در هنگام فوت تسترى, اين شمار به بيش از هزار طلبه رسيده بود. در واقع حوزه اى كه چهارده سال تسترى بر آن رياست مى كرد, خود را مرهون محقق اردبيلى مى دانست161

اينها, همه باعث شد كه اردبيلى موقعيتى خاص بيابد و علما و پادشاهان صفوى, براى تأييد خود, به وى روى آورند, تا آن جا كه طرفداران صفويان, حكايتها از ارتباط وى با پادشاهان صفوى و تأييد آنان ساخته بودند, از جمله:

1 . در تاريخ عالم آراى صفوى آمده است:

(شاه اسماعيل مى خواست در تبريز به تخت نشيند و خطبه اثنى عشريه بخواند, امّا مى ترسيد به قزلباش آماده باش دادند در روز جمعه شاه رفت به مسجد جامع تبريز و فرمود: مولانا احمد اردبيلى كه يكى از اكابر شيعه بود, بر سر منبر رفت و شاه خود بر فراز منبر رفت و شمشير جهانگيرى برهنه كرد. چون آفتاب تابان كشيده. چون خطبه خواند, غلغله از مردم برخاست….)162

نويسنده و تاريخ نگارش عالم آراى صفوى, آغاز و انجام كتاب ثبت شده, اما در صفحه561 آمده است:

(در حال كه مسوده اين اوراق, تأليف شده كه سنه ست و ثمانين بعد الف است, اولاد و غزالى در آن ولايت والى و حاكمند.)

بنابر اين, كتاب در سال 1086 نگاشته شده كه همزمان است, با جريانهاى ضد صوفى گرى و اهتمام به ديدگاههاى مقدس اردبيلى و نشر حديقه به نام وى.

نويسنده عالم آرا دقت نكرده است كه شكست الوند شاه كه خود نقل كرده در سال 907هـ بوده است و در همان سال شاه اسماعيل, در تبريز بر تخت نشسته است163 و با توجه به فوت اردبيلى در سال 993هـ.ق. هنوز مولانا احمد اردبيلى به دنيا نيامده, تا بخواهد در هنگام بر تخت نشستن شاه اسماعيل بر فراز منبر بر آيد.

2 . درخواست بخشش براى يكى از لشكريان خطاكار, از شاه عباس, با امضاى بنده شاه ولايت احمد اردبيلى و پاسخ مثبت شاه عباس با امضاى كلب آستان على(ع) عباس.164

گروهى اشكال كرده اند: سلطنت شاه عباس, در سال 996 بوده و فوت اردبيلى 993, در نتيجه چنين درخواستى درست نخواهد بود.

محدث قمى, در فوائد الرضويه به توجيه پرداخته كه شاه عباس, پيش از اين كه به رسمى زمام را در دست گيرد, در امور دخالت مى كرده و بر اين اساس نگارش نامه صحيح است.165

به نظر مى رسد كه نگارش چنين نامه اى واقعيت ندارد; زيرا امضاى شاه عباس (978 ـ 1038) امضاى زمان حكومت اوست و وى, در سال 996, كه شانزده سال داشت, به قزوين رفت و قدرت را به دست گرفت166 و محقق اردبيلى, براى جوانى كه هنوز به سلطنت نرسيده و سيزده, چهارده ساله است, نامه نمى نويسد.

نكته ديگر اين كه: شاه عباس, در هرات متولد شده و تا سال 996 در هرات مى زيسته و به هيچ روى در پايتخت (قزوين) نفوذ نداشته است.

بنابر اين, سرپرستى امور كشور, پيش از سلطنت وى, به عهده ديگران بوده است. امضايى كه براى اردبيلى ثبت شده نيز صحيح نمى نمايد.

حكومت گران, با گنجاندن كلمه (شاه ولايت) خواسته اند به حكومت سلطنتى خويش, رسميت بدهند اعلام كنند: على(ع) نيز, شاه بوده است.

در نتيجه, مى توان گفت: اين كه ادعا كرده اند: از سوى شاه عباس, هديه هايى براى اردبيلى ارسال مى شده167, درست نيست. با توجه به آنچه ياد شد, داستان دعوت شيخ بهايى در زمان شاه عباس براى آمدن به ايران168 درست نيست; زيرا در دوران شاه عباس, اردبيلى زنده نبوده و شيخ بهايى در سال 1006 به رياست شيخ الاسلامى اصفهان گمارده شد.169 پايتخت صفويان, در سال 1000 به بعد, از قزوين به اصفهان منتقل شد.

دور نمى نمايد كه پاره اى حكايتهاى ديگر كه در ارتباط مقدس اردبيلى با پادشاهان صفوى نقل كرده اند, نادرست باشند.170

نتيجه:

با توجه به آنچه ياد شد براى هيچ منصف حقيقت جويى, ترديد باقى نمى ماند كه كتاب حديقةالشيعه, همان كاشف الحق اردستانى است كه مطالبى به آن افزوده و در موارد اندكى از آن كاسته اند.

از جمله مباحثى كه به آن اضافه شده, بخش صوفيه است كه در بين معجزه ها و سخنان امام صادق(ع) گنجانده شده است.

در كاشف الحق, پس از نقل داستان حماد كه در جحفه غرق شد, در نخستين موعظه حضرت مى نگارد: (كفارة عمل السلطان171…) امّا در حديقه, بر جريان بنى اميه و بنى عباس و ابو مسلم پرداخته مسائل صوفيه را نقل مى كند و پس از آن, همان حديث را مى آورد.172 با توجه به آنچه ياد شد نتائج زير به دست مى آيد.

1 . كتاب حديقةالشيعه, از محقق اردبيلى نيست و ايشان داراى مشربى فلسفى عرفانى بوده و سخنى عليه فلاسفه ا زايشان نقل نشده و حاشيه ايشان بر الهيات تجريد گواه آن است.

2 . از آن جا كه كتاب شناسى اردستانى ضعيف بوده و متن حديقه, همان كاشف الحق است, اين كتاب منبع مطمئنى براى كتاب شناسى نيست.

3 . چون بخش صوفيه حديقه, توسط شمارى يا فردى خاص, تنظيم شده كه برخى وى را قمى معرفى كرده اند و براى ما ناشناخته است, درخور اعتماد نيست, مگر اين كه در منبع معتبر ديگرى آمده باشد.

4 . احاديث و حكايتهايى كه در اين كتاب آمده, بويژه آنچه در بخش صوفيه ياد شده, قابل استناد به مقدس اردبيلى نيستند و معتبر نخواهند بود, مگر آن كه منبع معتبرى پيش از اردبيلى, آنها را تأييد كنند.

5 . پاره اى كتابها كه به مقدس اردبيلى نسبت داده شده, مانند نص جلى, يا زندگانى پيامبر به عنوان جلد اول حديقه, چنانچه در مورد ديگرى ياد نشده باشد, درخور استناد به اردبيلى نيستند.

6 . كتاب حديقة الشيعه, سالها پس از اردبيلى تنظيم شده است و با توجه به نگارش كتاب كاشف الحق, در سال 1058 در هند و سخنان محقق سبزوارى (م:1090) و مبارزه جدى با صوفيه در 1060 به بعد توسط علما, نتيجه مى گيريم كه اين كتاب در فاصله سالهاى 1070 تا 1090 تنظيم شده و با تكثير نسخه, به نام محقق اردبيلى شهرت يافته است.

7 . با توجه به ناسازگاريهايى كه در حديقه وجود دارد و روايات ضعيف آن, نسبت دادن كتاب به مقدس اردبيلى, نه تنها فضيلت براى آن عالم فرزانه نيست, بلكه ظلم به ايشان است.

8 . بنابر آنچه گذشت, اگر دست اندركاران كنگره مقدس اردبيلى, تحقيقى درباره منابع و مدارك حديقه كرده اند, آن گونه كه از فهرست انتشارات آن پيداست, شايسته خواهد بود كه از چاپ حديقه دست بدارند و از آن در تصحيح كاشف الحق استفاده كنند و لغزشهاى كتاب شناسى كاشف الحق و يا موارد ديگر آن را در پاورقى تذكر دهند و بعد از سالها كه وى, متهم به سرقت و دنيا طلبى شده, از او اعاده حيثيت گردد.

اگر اصرار دارند كه حديقه از اردبيلى است, پيشنهاد مى شود هم حديقه را منتشر كنند و هم با استفاده از رنجها و زحمتهايى كه در استخراج منابع آن كشيده اند, كاشف الحق را به چاپ بسپارند و با اندك تحقيقى كه درباره برخى گفته ها و منابع باقى مانده آن خواهند داشت, مانند آنچه از قاضى نورالله نقل شده, مى توانند اين كتاب را نيز به جامعه عرضه كنند, تا محققان و صاحب نظران درباره اصل بودن هر يك از اين دو كتاب, به داورى بپردازند. 

پى نوشتها:

81 . (الذريعه), ج10/205, حاشيه.

در حديقه/325, در پايان پاراگراف اول, پس از جمله: (وكلام حذيفه را اشعار تمام به نفاق عبدالله و پدرش و ديگران نيز هست) سخن مرحوم شوشترى كه در كاشف الحق, برگ 152 آمده, حذف شده است: (و ميرنوراللّه رحمه الله, در كتاب مجالس المؤمنين گفته اگر حذيفه در نسبت عبدالله به نفاق صادق بود كفر عبدالله لازم آيد و اگر كاذب بود فسق حذيفه لازم آيد و ايضاً از امام جعفر صادق(ع)…)

82 . (حديقه الشيعه)/56

83 . (دايرةالمعارف بزرگ اسلامى), ج3/332.

84 . (حديقه الشيعه)/571.

85 . (بحارالانوار), ج/103, پايان دست نوشته علامه. مؤسسه الوفاء, بيروت.

86 . (اجازات الحديث التى كتبها… المجلسى)/60, 98, اجازه به محمد جيلى, سند شماره44, تدوين و گردآورى, سيد احمد حسينى, كتابخانه آيت الله مرعشى.

87 . مجله (معارف), دوره دوم شماره 3/120 اسفند 1364, مقاله تحقيقى مهدى تدين, درباره حديقه, با عنوان: حديقةالشيعه يا كاشف الحق.

88 . (حديقةالشيعه), /610, از هشت روايتى كه در نكوهش صوفيه در حديقه آمده, تنها همين يك روايت از راه معتبر نقل شده است. شيخ حرّ عاملى در اثنا عشريه/30 پس از نقل اين روايت از حديقه, مى نويسد:

(و رواه الشيخ المفيد فى كتاب الرد على اصحاب الحلاج عن ابى القاسم جعفربن محمدبن قولويه عن ابيه عن سعدبن عبدالله عن احمدبن محمدبن عيسى عن الحسين بن سعيد انه قال: سألت ابالحسن, عليه السلام, عن الصوفيه؟ فقال: لايقول بالتصوف احد الاّ لخدعة او ضلالة او حماقة و ربما استجمعها واحد منهم).

همان گونه كه پيداست, در اين نقل, ذيلى كه در نقل حديقه بود وجود ندارد: (اگر كسى خودش را تقيةً صوفى ناميد گناهى بر او نيست).

از اين روى, احتمال مى رود كه تنظيم كنندگان حديقه, خواسته اند برخى افراد را كه شهرت به تصوف داشته اند, تبرئه كنند كه اگر از باب تقيه, اظهار تصوف مى كرده اند, اشكال ندارد. مصداق اصلى آن شيخ صفى الدين اردبيلى جدّ پادشاهان صفويه بوده كه به تصوف شهرت داشته, مبارزان عليه صوفى گرى, شايد با افزودن اين جمله به حديث, خواسته اند بگويند: شيخ صفى الدين از باب تقيه, خود را صوفى قلمداد مى كرده, بنابر اين اين حديث شريف, وى را در بر نمى گيرد. آنچه اين احتمال را سبب مى گردد آن است كه در كتابهايى كه عليه صوفى گرى نوشته شده, به اين مطلب اشاره گرديده و صوفى بودن شيخ صفى الدين اردبيلى را از باب تقيه دانسته اند. ر.ك: تحفةالاخبار/29.

شيخ حرّ عاملى, در اثناعشريه, در ادامه سخن مى نويسد: در نقل ديگر حديقه اين گونه آمده است:

(واما من سمى نفسه صوفياً للتقية فلا اثم عليه و علامته ان يكتفى بالتسمية ولا يقول بشى من عقايد هم الباطلة.)

89 . (دانشنامه جهان اسلام) جزوه 6/845, از رياض العلماء (ج4/301 و ج5/531) نقل مى كند كه عده اى از فقهاء شيعه به تصوف و عرفان گرايش داشتند.

90 . (سفينة البحار), ج5/209.

91 . (همان مدرك)/200. در ضمن, شيخ حرّ عاملى در كتاب اثناعشريه, اين روايت را كه در نكوهش صوفيه است از كشكول شيخ بهايى نقل مى كند.

92 . (تعليقة امل الآمل)/71. دور نيست كه اين كتاب همان (التأويلات) سيد حيدر آملى باشد كه منتخب (بحرالخضم فى تفسير القرآن المحكم) است.

93 . (روضات الجنات), ج4/146.

94 . (سفينةالبحار), ج5/211.

95 . (امير كبير يا قهرمان مبارزه با استعمار)/246 ـ 247, هاشمى رفسنجانى, فراهانى; (زندگانى شاه عباس), عباس اقبال, ج3/68.

96 . (زندگانى شاه عباس), ج3/46.

97 . (الذريعه), ج10/209; ج16/122.

98 . (حديقةالشيعه)/580.

99 . (حديقه الشيعه)/785.

100 . (الذريعة), ج24/291; ج15/240; ج20/76; (طبقات اعلام الشيعه) قرن دهم/176, 246; (عالم آراى عباسى)/154, چاپ سنگى, چاپ ديگر/210,

21; (هديةالعارفين), ج6/258.

تحقيقى در زمان فوت ميرزا مخدوم

ممكن است گفته شود كه درست است كه بيشتر مورخان, فوت ميرزا مخدوم را سال 995 ذكر كرده اند; اما حاجى خليفه در كشف الظنون (ج1/527, چاپ اول, 1310) آن گاه كه (ذخيرةالعقبى فى ذم الدنيا) ميرزا مخدوم را معرفى مى كند, سال فوت وى را 988 مى آورد. پس اردبيلى, مى توانسته لحظه هاى آخر عمر او را در كتاب خويش ذكر كند:

(ذخيرةالعقبى فى ذم الدنيا, تسع مقالات لمعين الدين اشرف المعروف بميرزا مخدوم. المتوفى سنة988 ثمان و ثمانين و تسعمائه الفّه السلطان مرادخان و أهداه اليه)

در مسأله اختلافى راه خردمندانه, بررسى اقوال و رسيدن به قول و نظر صحيح است, بنابر اين, ما به ناگزير, درباره درستى يكى از اين دو نظر, به تحقيق مى پردازيم.

يادآورى: افزون بر اين دو قول, نظر سومى نيز وجود دارد كه فوت ميرزا مخدوم شريفى را سال 998 مى داند. ر.ك: تاريخ ادبيات ايران, ذبيح اللّه صفا, ج5, بخش يكم/193.

برابر تحقيقى كه انجام شد, فوت ميرزا مخدوم, سال 995 يا 998 است و تاريخ 988, به هيچ روى درست نيست و حاجى خليفه در كشف الظنون, اشتباه كرده است; زيرا

1 . وى (ج2/617) در بيان نواقض الروافض, فوت ميرزا مخدوم را حدود سال 995 ذكر كرده است: (نواقض على الروافض للشريف ميرزا مخدوم بن مير عبدالباقى من ذرية السيد الشريف الجرجانى المتوفى فى حدود سنة995.)

اين كه توضيح درباره كتاب نواقض الروافض, پس از ذخيرة العقبى نوشته شده, مشخص مى شود كه حاجى خليفه (م:1067) از نظر پيشين خويش برگشته و ذكر حدود 995 به خاطر قول سوم است كه گفته اند: در سال 998 از دنيا رفته. 
احتمال مى رود, آنچه پيش از اين ياد كرده, به گونه ديگر بوده است; زيرا اسماعيل پاشا, در (هديةالعارفين) (كشف الظنون ج5) با اين كه از كتاب ذخيرةالعقبى نام برده, فوت ميرزا مخدوم را سال 995 دانسته است.

2 . ما مى دانيم كه از بين رفتن شاه اسماعيل دوم (م: 985) و در نتيجه فرار ميرزا مخدوم به عثمانى در سال 985هـ.ق. و او سالها بعد زنده بوده است.

حسن بن محمد بورينى (963 ـ 1024) كه همزمان با ميرزا مخدوم, در عثمانى زندگى مى كرده و از بزرگان و مدرسان حكومت عثمانى بوده است, در كتاب: تراجم الاعيان (ج2/52, شماره 84, تحقيق صلاح الدين منجد, دمشق.) شرح حال مفصلى از وى ارائه داده است كه خلاصه اى از آن نقل مى شود.

حسن بن محمد بورينى, پس از بيان فرار ميرزا مخدوم به عثمانى و چگونگى نجات وى مى نويسد. 
(نزد سلطان رفت و مورد عنايت سلطان مراد سوم قرار گرفت و قاضى و مفتى ديار بكر شد, سپس عزل و قاضى طرابلس شام گرديد و دو سال در آن جا قاضى بود, سپس به قسطنطنيه بازگشت و ملازم باب عالى گرديد و پس از مدتى, سلطان او را قاضى مكه كرد, از طريق دريا و سوئز به مكه رفت. سه سال در مكه ماند, آن گاه عزل شد و به قسطنطنيه آمد و پس از مدتى اندك كه رياست يافت, به مكه رفت و آن جا فوت كرد. از وى, دخترى به جاى مانده كه در مكه به ازدواج يكى از شرفاء درآمده و هنوز زنده است.)

بنابر اين, با توجه به اين كه در سال 989, در منطقه بغداد بوده و دو سال قاضى طرابلس و سه سال قاضى مكه و باره ها در اين مسيرها, رفت و آمد كرده است فوت وى بايد سال 995 يا بعد از آن باشد و آنچه مسلم است در گذشتِ وى, در سال 988 درست نيست. در چاپهاى جديد تراجم الاعيان, جاى تاريخ فوت وى خالى است. اما در نسخه خطى برلين صفحه80 و تاريخ ادبيات عرب بروكلمان, ج2/422 كه قزوينى از آن دو گزارش داده, فوت وى را 995 ذكر كرده اند. ر.ك: فرهنگ ايران زمين, ج1/563 به بعد, مقاله قزوينى درباره ميرزا مخدوم شريفى.

3 . محمد قزوينى به نسخه اى از نهج البلاغه دست يافته است كه در پايان آن, امضاى ميرزا مخدوم شريفى ديده مى شود. در هنگامى كه وى در بغداد قاضى بوده و قضاوت وى در عراق, پيش از قاضى شدن او در طرابلس و مكه بوده است. عبارت او چنين است:

(نمقه ابن سيد شريف الحسنى ميرزا مخدوم الشريفى القاضى ببغداد و المشهدين و المفتى بالعراقين سابقاً فى يوم الخميس15 شهر ربيع الاخر989.) ر.ك: فرهنگ ايران زمين, ج1/68.

هميشه اين گونه امضاء مى كرده است, با اشاره مقامها رياستهاى خود, در گذشته و حال. 
بورينى امضاء ديگرى از وى نقل كرده كه در آن زمان, قاضى طرابلس بوده است: 
(هذه الحجة صحت عند مولانا السيد معين الدين اشرف الحسنى الحسينى أبا و أمّا, الذى صارقاضياً بثغر طرابلس بعدان كان قاضياً بمدينة آمد و ذلك كله بالامر الخونه گارى (خداوند گارى) السلطان المراد خانى العثمانى) ر.ك: تراجم الاعيان, ج2/55. 
بنابر اين, درگذشت وى, در سال 988 به هيچ روى درست نيست و بايد 995 يا 998 باشد.

4 . ميرزا مخدوم, كتاب نواقض الروافض را در سال 988 نوشته كه ماده تاريخ آن, برابر حروف ابجد (النواقض) مى شود و گويا در آن زمان, در بغداد يا ديار بكر بوده است. و احتمال مى رود سال 988 كه در كشف الظنون, به آن اشاره شده, سال نگارش كتاب ذخيرة العقبى باشد. در آغاز نواقض الروافض, اشاره اى به يكى از رساله هاى خود دارد كه شايد همين ذخيرةالعقبى باشد. 
وى مى نويسد:

(پس از حبس من [در ايران] آنها [حواشى و رسائل من] را تاراج كردند و از آنها رساله مختصرى است كه در هفته پيش به قبةالاسلام قسطنطنيه تأليف كرده ام و به اتمام رسانيده ام و نيز در تاريخ تأليف اين مختصر, به تأليف كتابى به نام محيط المرجانى اشتغال داشته است.)مينودر, ج2/971

بنابر اين, ممكن است عبارت كشف الظنون چنين بوده: (الفّه فى سنة988… الفه للسلطان مراد…) و يا به جاى 998, به اشتباه 988 ثبت شده است.

5 . در تذكره نصرآبادى/472 و الذريعه ج9/1018, شعرى از محتشم كاشانى آمده كه در آن زمان فوت ميرزا مخدوم 992 ذكر شده است:

جنت كه به صد هزار زيبش پيراست, خلاق و دود

بازش چه به ميرزاى مخدوم آراست و آن زيب فزود

مخدوم مطاع اهل عالم گفتم تاريخ شود

مخدوم و مطاع اهل علم آمد راست, وين انسب بود(992).

ولى با توجه به اين كه ميرزا مخدوم شريفى, ضد شيعه بوده و محتشم شيعه, درست در نمى آيد كه محتشم, به وى, وعده بهشت داده باشد. بنابر اين, نمى توان ميرزا مخدوم را در شعر محتشم, ميرزا مخدوم شريفى دانست. قزوينى از عالم آراى عباسى نقل مى كند: 
(دو ميرزا مخدوم در اطراف شاه اسماعيل دوم بودند و هر دو سنى: ميرزا مخدوم شريفى و ميرزا مخدوم لاله كه نمى توان آنها را منظور شعر محتشم دانست و بايد ميرزا مخدوم سومى باشد كه شيعه باشد.)

فرهنگ ايران زمين, ج1/66

آقاى گلريز در مينو در (ج2/394) مانند قزوينى, منظور از ميرزا مخدوم شعر محتشم را, فرد سومى مى داند كه شيعه است: 
(احتمالاً منظور محتشم در اين شعر, ميرزا مخدوم فرزند مير ميران حسينى صفاهانى است كه عديل و بديل در بزرگى و دانش نداشت.) 
بنابر اين, نمى توان فوت ميرزا مخدوم شريفى را سال 988, يا پيش از سال 955, دانست بلكه ممكن است سال 998 باشد و در نتيجه, مقدس اردبيلى نمى توانسته اين جريان را نقل كند.

101 . (حديقةالشيعه)/219; (كاشف الحق), برگ 108.

102 . (اصول الفقه), مظفر ج1/118, دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

103 . (الحاشيه على الهيات الشرح الجديد للتجريد)/400.

104 . (مجمع الفائده والبرهان), ج7/492.

105 . (دين و دولت در ايران), حامدالگار, ترجمه ابوالقاسم سرّى/67, به نقل از حسين مدرسى طباطبائى, توس, تهران.

106 . (حديقةالشيعه)/526.

107 . (فصول المهمه) ابن صباغ/189 ـ 190, نجف 1381.

108 . (حديقةالشيعه)/398, 412; (كاشف الحق) برگ 184, 190.

(به سند صحيح از ميثم تمار نقل كرده) و (به سند صحيح از منقذبن ابتع اسدى مروى است.)

109 . (فهرست كتابهاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى), ج3/173.

110 . (بحار الانوار), ج41/235, 258, 270.

111 . (كاشف الحق), برگ 193.

112 . (حديقةالشيعه)/422.

113 . (كاشف الحق), برگ 197.

114 . (حديقه الشيعه)/429.

115 . (الخرايج والجرايح), به تصحيح حاج شيخ اسداللّه ربانى, ج1/201.

116 . (كاشف الحق), برگ 197; (حديقةالشيعه)/431.

117 . (مجمع الفائده والبرهان), ج7/283, 344, 263. در صفحه 243 مى نويسد:

(ولكن فى الطريق محمدبن سنان و هو ضعيف).

118 . (امالى شيخ طوسى)/319, حديث 647, بنياد بعثت. ابن فضال از فطحيه بوده و روايات اين گروه, از نظر اردبيلى صحيح نيست. ر.ك: (مجمع الفائده و ابرهان), ج7/286; ج4/314.

119 . (حديقةالشيعه)/511.

120 . (همان مدرك)/

72. 
121 . (رجال النجاشى), ج2/399; (جامع الرواة), ج2/317.

122 . (كاشف الحق), برگ/172.

123 . (حديقه الشيعه)/15.

124 . (علل الشرايع)/156.

125 . (حديقة الشيعه)/770 و چاپ ديگر/765; (كاشف الحق), برگ 330.

126 . (طبقات اعلام الشيعه), قرن هشتم/145.

127 . (حق المبين)/87; مجله (حوزه) شماره 71 ـ 70.

128 . (حديقه الشيعه)/608; (سفينةالبحار), ج5/199 به نقل از حديقه.

129 . (همان مدرك)/609.

130 . (حديقةالشيعه)/20.

131 . (همان مدرك)/281.

132 . (الكشاف), زمخشرى ج1/369, دفتر تبليغات اسلامى.

133 . (همان مدرك), ج4/220.

134 . (رساله اصول الدين) برگ 52 ـ 53, نسخه خطى كتابخانه آيت الله مرعشى, شماره 940. 
135 . (كاشف الحق), برگ 25. در مورد اول آمده: (وامام غزالى كه در ميان اكابر اهل سنت به حجةالاسلام شهرت دارد.) 
136 . (حديقةالشيعه)/597.

137 . (همان مدرك)/573.

138 . (همان مدرك)/582.

139 . (روضات الجنات) ج1/82; (تتميم امل الآمل), شيخ عبدالنبى قزوينى/100, كتابخانه آيت الله مرعشى; (اعيان الشيعه), ج1/105.

140 . (عالم آراى عباسى)/154, چاپ سنگى.

141 . (حديقه الشيعه)/592.

142 . (همان مدرك)/569.

143. (رساله اصول الدين)/57, نسخه خطى.

144 . (كاشف الحق), برگ2, نسخه خطى.

145 . (حديقةالشيعه)/7.

146 . (كاشف الحق), برگ 184.

147 . (حديقةالشيعة)/398 و چاپ ديگر/393.

148 . (الذريعة), ج3/107.

149 . (كاشف الحق) برگ 177.

150 . (حديقةالشيعه)/381 و چاپ ديگر/375.

151 . (روضةالواعظين)1/92, اعلمى بيروت. (وهذا عمّك ابوطالب و هذا ابوك عبدالله و هذا أخوك طالب, فقلت: الهى و سيّدى فبماذا أنالوا هذه الدرجة؟ قال: بكتمانهم الايمان و اظهارهم الكفر و صبرهم على ذلك حتّى ماتوا سلام الله عليهم اجمعين). 
152 . (حديقةالشيعه)/382.

153 . (كاشف الحق), برگ177.

154 . (اصول كافى), ج1/446, دارالكتاب الاسلاميه, تهران.

155 . (كاشف الحق), برگ 177.

156 . (حديقةالشيعه)/382, چاپ ديگر/378.

157 . (كاشف الحق), برگ 177.

158 . (حديقةالشيعه)/382, چاپ ديگر/387.

159 . (الذريعه), ج6/385.

160 . (همان مدرك), ج17/236.

161 . (روضات الجنات), ج4/234 ـ 243; (الاجازات الحديث التى كتبها العلامة المجلسى)/244, 125, 153, 178.

162 . (عالم آراى صفوى), به همت يدالله شكرى/64.

163 . (عالم آراى عباسى)/21, 20, چاپ سنگى.

164. (مستدرك الوسائل), ج3/393, چاپ سنگى; ج20/9, چاپ جديد.

165 . (فوائدالرضويه), شيخ عباس قمى/27.

166 . (فرهنگ معين), ج5/1128.

167 . (مستدرك الوسائل), ج3/393; (روضات الجنات), ج1/83.

168 . (زندگانى شاه عباس), ج3/29; (قصص العلماء), تنكابنى/175, علميه اسلاميه, تهران.

169. (زندگى نامه علامه مجلسى), مهدوى اصفهانى, ج1/281.

170 . مانند نگارش نامه به شاه طهماسب. ر.ك (مستدرك الوسائل), ج3/393, چاپ سنگى.

171 . (كاشف الحق), برگ 249.

172 . (حديقه الشيعه)/577 ـ 611