مجلس صبح پنجشنبه ۱۳-۷-۹۱ (یاد یاران- آقایان)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

بسمِ‌اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

مثنوی در داستان بازرگان و طوطی اشعاری دارد:

یاد آرید ای مهان زین مرغزار/ یـک صبـوحی در مـیان مـرغـزار
یاد یـاران یار را میمون بـود/ خاصه کان لیلی و این مجنون بود

البته هنوز هم همیشه بیدختی‌ها و گنابادی‌ها هستند و خودشان می‌آیند و می‌روند، ولی آقای عباس‌زاده، چون بعضی‌ها مسن‌تر هستند و برایشان آمدن زحمت است، مثل حاج عباس، ما می‌گوییم حاج عباس علی‌آباد، چون بیش‌تر علی‌آباد مرهون آن است. ایشان شاید متجاوز از صد سال داشته باشد. دل‌شان می‌خواهد و من هم دلم می‌خواهد. این است که می‌گویند آهن‌ربا و آهن، آیا آهن‌ربا، آهن را جذب می‌کند. یا آهن، آهن ربا را، فرق نمی‌کند. باز آن شعر می‌گوید:

آن مــلـیـحان کـه طبـیـبـان دل‌انــد/ سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند
وز حـذر از نــنـگ و از نــامی کــنند/ چــاره‌ای ســازنـد و پـیغامی کـنند
ورنــه در دلـ‌ـشان بــود آن مــفتـکر/ نیست معشوقی ز عاشق بی‌خبر

گردش روزگار گاهی قهر و گاهی لطف را نشان می‌دهد.

عـاشقم بـر قـهر و بـر لـطفش بجد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

این‌ها درواقع کاروان و قافله‌ای هستند که از بیدخت تشریف آورده‌اند. صبح زود ماشین وارد شد و آمدند. من هم خودم جزء همین این پیرمردها هستم. نتوانستم، تا حالا دیدار نداشتیم و حالا آمده‌اند.

Tags