مجلس صبح جمعه ۲-۴-۹۱ (شهادت-علم قاضی-تمرکز دستورات اخلاقی در ذهن -خانم‌ها)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

یک پیر مردی به زحمت آمد، گفت من اهل حقم. از من خواست که فرزندش را (که فرزند این خانمی که در اینجا نشسته هم هست) می خواستند محاکمه کنند که گفتند شما شهادت بدهید. من گفتم اگر امضای من باشد که بدتر می شود، البته شوخی بود و اما چه نوشتم؟! اولاً چرا نوشتم و نگفتم آقا برو پی کارت به من چه!! «وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» (ضحی/۱۰) کسی که از تو چیزی می خواهد او را طرد نکن. حال به این جهت باید چیزی بنویسم،خِب حالا چه بنویسم؟! نوشتم از این پدر و پسر “مِنْ هُما” من شرّی نشنیدم، خُب بله نشنیدم. «و لَا نَعْلَمُ إِلَّا خَيْرًا» از آنها چیزی نمی دانم جز خوبی، همین حرفی که ما برای مرده ها می زنیم. و بعد هم در آخر نوشتم که «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا» (اسراء/۳۶) چیزی را که به آن علم ندارید پیروی نکنید، به این جهت من زیاد ننوشتم. برای چه؟! برای اینکه چشم و گوش و قلبِ انسان در مقابل آن چه که انجام داده و پیروی کرده، مسئول است . ولی از آن جهت که باید جواب بدهید، آن موارد را نوشتم، کما اینکه فرض کنید اگر مهمانی دارید هیچ چیز هم نداشته باشید یک نان خالی داشته باشید، برای او می آورید.

اولاً در آنجا با صدای بلند گفتم و به شما هم میگویم برای اینکه اشتباه نشود که ما می خواهیم رأی جمع کنیم. این شخص آمده از من شهادت خواسته است، من هم شهادت دادم. شهادت خیلی مهم است، اصلاً کما اینکه لغتی که می گویند شهید و شهادت، اینجا می گویند شهادت، همین نشان دهنده اهمیت هر دو نوع شهادت است. این مورد را به این جهت گفتم که ممکن است این سوء تفاهم در خیلی از فقرا پیدا شود، این است که گفتم، بعد منتها چون گفتم اهل حق است بعد به خودش گفتم، انشالله واقعاً جزء حق باشی، حالا یک گوشه حق را گرفته ای ولی به حق نرسیدی.

این دستوراتی که در قرآن در مورد علم اخلاق داده شده که تا حدی در بین مردم و بین فضلا و نویسندگان تا حد بیشتری متدوال است و قائدتاً در بین عرفا عمل به این دستورات باید شایع باشد. آیه قرآن است که می فرماید «وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» (ضحی/۳۱) بخورید و بیاشامید، یعنی آن چه خداوند (از نعمت هایش) در اختیار شما قرار داده است از آنها استفاده کنید وَلاَ تُسْرِفُوا، زیاده روی نکنید. یکی از جهاتی که به گرگ، درنده می گویند این است که وقتی گرگ به گله میزند هفت، هشت، ده تا گوسفند را میدرد در حالی که یک گوسفند هم برایش زیاد است،این اسراف است، حالا اگر هم بشر اسراف می کند از همین نوع است. یعنی فکرِ حرص و حریص شدن. می گوید بخورید و بیاشامد ولی اسراف نکنید، حالا این شعر که به طور متلک می گوید

کلوا و اشربوا را تو در گوش کن         و لا تسرفو را فرامــــــوش کن!

یعنی بخور تا بترکی، عامیانه اش این است. این موضوع برای نشان دادن این است که آدم همه ی این دستورالعلمها را باید با هم، در نظر داشته باشد.

و همچنین اقتضای وظیفه ای که دارد، این وظیفه «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا» (اسراء/۳۶) این وظیفه بیشتر وظیفه ی قضات است ولی خُب چون در نوشتن و قلم همه قانون گذاران می خواهند بگویند که ما خیلی رعایت می کنیم، این مسئله را آورده اند ولی در همه قضاوت ها رعایت نمی شود (کم رعایت می شود) حالا نمی خواهم مثال بزنم، مثال خیلی هست .

در همه ی قوانین دنیا مثلاً در مورد رسیدگی به گناه یک نفر آمده است که تا وقتی مطمئن نشدید نظر ندهید، قاضی باید مطمئن باشد. من آن زمان ها دیدم که می گوید ثابت کن که بی گناهی، می گوید آقا من بی گناهم، می گوید ثابت کن! بی گناهی که ثابت کردن نمی خواهد.
اگر تو می گویی او گناه کار است، تو باید ثابت کنی، تو باید به این کار علم پیدا کنی. بعد بعضی ها آمدند گفتند علمِ قاضی یعنی علم پیدا کند، که این شخص مجرم است. خُب این شخص علم پیدا کند دیگر به اختیار قاضی نگذاشتند، که بگوییم بله من از قیافه ی او میدانم که این شخص آدم بدی است و دزد است، این صحیح نیست.

تمام دستورالعمل هایی که هست باید مورد توجه و مورد عملِ همه قرار بگیرد و دسته جمعی همه ی آن دستور العمل ها نه اینکه وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ را بگیرد، وَلاَ تُسْرِفُوا را فراموش کند، حالا این دستورالعمل در زندگیِ شخصی و فردیِ همه ی ما هم، هست باید رعایت شود .همینطور که من به طور مثال گفتم، (معذرت میخواهم که گاهی که مثال میزنم از خودم مثال میزنم، شما سعی کنید خیلی بهتر از من باشید.)

ببخشید حالا از قلمرو علما صحبت میکنم، از داستان های مشهور بین علماست، که یکی از علمای خیلی دانشمند و فاضل و تقریباً عارف از پسرش پرسید تو می خواهی چه کاره شوی؟! پسر گفت من می خواهم مثل شما بشوم، پدرش گفت نه! فکر بدی کردی، من را که می بینی می خواستم مثل امام جعفر صادق(ع) بشوم، این شدم، حالا تو که میخواهی مثل من شوی چه می شوی!! حالا شما همه بخواهید العیاذ بالله مثل امام جعفر صادق شوید. مثال زدم که این مدل ما باشد و دنبال این، از دور نگاه کنیم، که چه و برای چه هست!

خلاصه این دستور العمل ها (همه را) داشته باشید و در ذهنتان متمرکز باشد که محتاج به یاد آوری نباشد و خودش یادش باشد. مثلاً الان که تابستان است، می خواهید آب بخورید می گویید آب یخ باید باشد، یا بستنی می خورید، نه چای داغ! اینها همه اش دستورالعمل بهداشتی است. این دستور العمل بهداشتی در ذهن شما رفته است و خود به خود آن را رعایت می کنید. حالا شما به این دستور العمل های اخلاقی هم اینقدر توجه کنید و به آن وارد باشید تا جزء وجود و ذهنتان شود. کما اینکه هرگز فراموش نمی کنید که خدا یکی است یا توجه نمی کنید که مسلمان هستید،جزء وجودتان است. این دستور العلمها، خیلی زیاد هم هستند، بیشترش هم جزء عرف جامعه قرار گرفته مثل همین هایی که مثال زدم .

Tags