مجلس صبح جمعه ۵-۳-۹۱ (فرق بین ادب و آداب -خانم‌ها)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یک ادبی داریم و یک آدابی. درست است که در کتاب لغت جمع ادب، آداب شده است. ولی در فارسی که آمده ادب یک معنا و آداب یک معنای دیگر دارد .مثلاً همین که می گویند «بين الأحباب تسقط الآداب» یعنی بین دوستان آداب لازم نیست یعنی ساقط میشود،ولی ادب ساقط نمی شود. ادب یک احساسِ درونیِ انسان نسبت به یک مقامی است. این مقام شاید جایی مثل حرمها یا مکه باشد، آدم ادب را رعایت می کند. آداب جلوه بیرونی ادب است. یعنی آن کسی که ادب دارد، نشان دادن ادبش روش خاصی دارد، که آن را آداب می گویند. این هم که گفتند «بين الأحباب تسقط الآداب» یعنی دوستان از درون همدیگر خبر دارند،که نسبت به هم محبت دارند. بنابراین دیگر لازم نیست روشی برای نشان دادن محبت،ابراز کنند.
اما البته فقط در مورد محبت که اگر آداب مدتی نشان داده نشود، یخ میکند. به این جهت درست است که «بين الأحباب تسقط الآداب» ولی در این مورد هم باید آداب را رعایت کرد و هر چند وقت یکبار باید ادب را جلوه داد،برای نشان دهنده ادب فرد باشد. ادب همیشه هست آداب نه! این ادب حالا یا ادب ظاهری است یا ادب اجتماعی است، آنچه که اجتماع ادب می داند خوب است و آنچه خوب نمی داند خوب نیست، جامعه در اینجا نشان دهنده ی این موضوع است. در فیلم ها دیدید که به عنوان تبریک و شادی مثلاً کسی به همکارش روش و علامتی که ما خوب نمی دانیم، بیلاخ نشان می دهد. این در ادبِ اروپایی کمال احترام و محبت است ولی در ایران اگر این کار را کند خیلی زشت است، می زنند تو دهانش. به همین جهت ادب و آداب در اجتماع هم لازم است. ولی خودِ اجتماع بعضی موقع ها تغییراتی می دهد، مثلاً یک اصطلاحی که می گوید “مسجدی بنشینید” یعنی یک ردیف بنشینید ردیف بعدی جلو ردیف قبلی،به همین شکلی که الان ما نشستیم(همانطوری که در مسجد می نشینند) ولی اگر مجلس روضه یا مجلس الهی نباشد به آن شکل نشستن خیلی بی ادبی است. از بی ادبی بالاتر، می گویند اصلاً کله اش خراب است. یک مجلسی که ۸-۷ نفر دعوت کردند شما بیایید وسط پشت به یکی دیگر بنشینید.
البته اگر ما به این طریق خیلی ریزه کاری کنیم زندگی مان تباه می شود ولی اینها فطری انسان است. انسان در فطرتش این ادب آفریده شده است. انسان وقتی که به دنیا می آید،ادب آفریده شده است، ادب یعنی احساسِ بزرگی کردن نسبت به شخص یا کسی دیگر است. درست است بچه نسبت به پدر و مادر ادب دارد اما هنوز آداب ندارد نمی داند چه کار باید بکند. اما خُب بزرگها از یک نظر بزرگ شده اند، باید هر دو، رعایت بکنند اما بعضی ها از نظر هیکل بزرگ شده اند. به هر جهت خیلی باید رعایت کرد «بين الأحباب تسقط الآداب» که می گویند. حتی خداوند یک پیغمبری دارد حضرت ابراهیم اسمش را “خلیل الله” گذاشته است، یعنی دوست من، یک پیغمبر دارد بنام حضرت موسی “کلیم الله” یعنی با هم حرف می زنند. یک پیغمبر دارد “حبیب الله” مُحب و دوست خداوند.البته مسلماً نسبت به خداوند ادب دارند گو اینکه خداوند یک موجود جدا گانه ای نیست همین وجود خودشان معنویتش خداوند است.
ولی آداب هم رعایت می شود، ولی نه همیشه! حضرت موسی(ع) که کلیم الله بود،خداوند خیلی با او صحبت می کرد،حضرت موسی رویش به خداوند باز بود. گاهی کسی از من سؤال می کرد که چرا فلان جا چنین کردی و چنان کردی؟! گفتم اگر این سؤال تو انتقاد است غلط است، اگر سؤالی است که اول یقین داری که این درست است؟! منتها میخواهی بفهمی چطوری است در آنصورت، درست است. درست است که این تفاوت بین این نحوه سؤال است اما از نظر ظاهری هر دو سؤال است.
مثلاً موسی(ع) برای راز و نیاز می رفت، او را احضار کرده بودند، العياذ بالله خداوند دلش تنگ شده بود، گاهی صدا میزد موسی بیا، در بین راه دید مردم زحمت می کشند و بیل می زنند، (حالا ما می گوییم بین راه نه اینکه از اینجا پا شد به پارک شهر رفت و برگشت، یعنی در راهِ زمان و آن هم مربوط به بی زمانی است.در واقع یعنی در طیِ عمرش) گفت که خدایا چرا مردم را اینطوری آفریدی؟! چرا به آنها حالی نمی کنی که اینقدر جان نکنند، روزی را خدا می رساند، یادِ این باشند که آخرش باید بروند. خداوند به او جواب داد، البته دعاها و این سؤالات موسی ،بی ادبی نیست، ولی ظاهرش بی ادبی است، اینجا از موارد «بين الأحباب تسقط الآداب» است. گفت حالا می خواهی نشانت بدهم چرا؟! بعد گفت خیلی خوب نشان می دهم، موسی آمد و مدتی در حضور بود، بعد که برگشت دید همه ی آنهایی که بیل می زدند یک قبر کنده اند و خودشان هم کنارش نشسته اند، دعا میخوانند یا نماز میکنند، خدا گفت اینها باید یک قدری در غفلت باشند. نور خیلی خوب است و یک چراغی پر نور ولی همه اش اینجا بنشینم و به آن نور نگاه کنم چشمم آسیب می بیند، یک مدتی باید به تاریکی بروم یا یک مدتی نورهای کمتر ببینم. همچنین یک جای دیگر موسی سر جوی آبی نشسته بود، تهِ جوی آب را نگاه می کرد (البته جوی آبش مثل جوی آب تهران قدیم نبود که همه اش لجن باشد،آبِ صافی بود)در آن عوالمی که موسی بود همه چیز برای او صاف بود،دید که در تهِ جوی، سنگ سیاهی است روی این سنگ سیاه یک کرم خیلی کوچکی بود، گفت خدایا چرا این کرم را آفریدی؟! بعد خدا گفت از وقتی که اینجا نشستی(مثلاً یک ساعت) هفتاد بار این کرم از من پرسیده، چرا موسی را آفریدی؟!

کاندرین ملک چو طاووس بکارست مگس[۱]

منتها برای اینکه فکر نکنید که همیشه می شود ادب را یا آداب را کم کرد، به آیات قرآن نگاه کنید، روابط خداوند با پیغمبر ما، این خُب نوشته است اما از دیگران نوشته نیست ولی این نوشته است از گفته ی خودشان است، از ظاهر عبارت قرآن معلوم میشود،مستقیم در قرآن نیست، پیغمبر به خداوند می گوید، این آیات که می فرستی که دائما برای اینها می خوانم، اینها می گویند که به خدا دروغ می بندی. دستم به دامنت، خداوند می گوید به آنها بگو (البته درست است که می گوید به آنها بگو ولی خطاب به خودش است) «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ»«لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ » «ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِي» «فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ» (الحاقة/۴۷تا۴۴) به آنها بگو افترا نیست،خدا می گوید اگر افترا بود مچ دستش را محکم میگرفتم بعد رگ قلبش را پاره می کردم، شما هم تماشا می کردید، هیچکس نمی توانست جلوی آن را بگیرد، همان محمدی که خدا در مورد او گفت «لولاك لما خلقت الأفلاك» اگر تو نبودی زمین و زمان را خلق نمی کردم، چقدر محبت دارد به حبیبش ولی اگر افترا بود سرنوشتش این بود.البته پیغمبر هرگز آنطور نبود. یا یک سوره دیگر هست که می گوید «عَبَسَ وَتَوَلَّى» «أَن جَاءهُ الْأَعْمَى» (عبس/۲و۱) خطاب به پیغمبر ، (نمی گوید که تو خودت اینطوری کردی) یک جوری می گوید که به دیگران هم بگوید، اخم کرد و رویش را برگرداند، از اینکه آن نابینا پیشش آمده بود، که پیغمبر مشغول صحبت با اصحاب مکه بود، برای اینکه برای مسلمین ایجاد راحتی کنند، که او “ابن ام مکتوم” که یکی از نابینایان بود از صحابه خیلی خوب بود، آمد و مثل اینکه آن زمان رسم نبود که سلام کند،گفت یا محمد چند تا از آیات قرآن بخوان که من روحم شاد شود، پیغمبر گوش نداد و ظاهراً در نظر آن اعیانی که آنجا بودند و صحبت می کردند یک نفر مسکین آمد، رویش را برگرداند و اخم کرد بعد او چند بار گفت، پیغمبر جوابی نداد، برگشت و رفت، حتماً دلش هم قدری ناراحت شد، شکست. وقتی رفت این آیات نازل شد.
پیغمبری که در وصفش خدا گفته بود «لولاك لما خلقت الأفلاك» . پا شد، دوید و رفت بیرون، دیگر مهمانهایش را رها کرد، رفت بیرون آن فرد را پیدا کرد،گفت برگرد خدا به خاطر تو مرا باز خواست کرده است. که بعد البته یک سفر هم که حضرت تشریف بردند “ابن ام مکتوم” را فرماندار و حاکم شهر قرار داد. بنابراین خداوند خودش به موقع (به همه دوستانش ) رو می دهد ولی مبادا این رو دادن، کسی اشتباه کند. در قرآن هم دارد. خلاصه می گوید ما آن دنیا هم برویم، خداوند چیزهای خوب برای ما دارد ولی نه برای شما! برای همه! به هر جهت این فرق بین ادب است و آداب. حالا ما ادب را چون به دل است همیشه داریم. البته آداب برای اجتماع است، در اجتماع وقتی به فردی می رسید سلام می کنید، می خواهید بگویید من از شما هستم. آنوقت مبادا آداب موجب شود که ادب از بین برود، مثلاً در آداب حج هست میخواهند نسبت به خانه احترام و ادبتان را رعایت کنید، افرادی که آنجا رفتند دیدند یکطوری به سینه آدم می زنند که آن بیچاره را بدبخت می کنند. یک آدابی را میخواهد رعایت کند، دور خانه بگردد، ادب را نسبت به این مسلمان را رعایت نکرده است. آداب، ادب را از بین نمی برد،آداب باید نشان دهنده ی ادب باشد. خیلی حرفها هست، خودم نمی دانم چه می گویم،یک چیزی که می آید می گویم. انشالله مفید است و انشالله صحیح است.
خدواند اگر بخواهد بنده ای را اذیت کند بیچاره اش میکند اما همیشه مراقب بندگانش است.
_________________
[۱] ) سنایی/قصاید

Tags