مجلس صبح چهارشنبه ۱۲-۱۱-۹۰ (انجام وظایف الهی-دنیا و آخرت- خانم‌ها)

بسم الله الرحمن الرحیم
یک عبارتی است که به عنوان تمثیل گفته می‌شود، می‌گوید شب تموز گذشت و لب تنور گذشت. تموز یکی از ماه‌های رومی قدیم هست. که الان هم در عربی متدوال است.
دوتشرین و دو کانون و از آن پس شباط و آزر و نیـــســـان ایار است
حزیران و تمــــــــــوز و آب و ایلول نـــــگه دارش که ازمن یادگار است
تموز ماهی است که در تابستان قرار می‌گیرد تابستان هم، روز داغ و گرم است ولی شب که گرما مرتفع شده هوا صاف و خیلی خوب است و لذت دارد به خصوص شب آن. شب تموز یعنی دورانی که خیلی بر ما خوش گذشت. لب تنور آن هم به‌‌ همان صورت، یعنی از سرما لب تنور نشسته‌ایم که گرم شویم، البته مواظب باشیم که در تنور نیفتیم. می‌گوید هر دوی آن‌ها گذشت. البته همیشه توجه به این شعر یا به این مَثَل درست نیست ممکن است انسان را از کار باز دارد. هر کدام به موقع خودش اثر می‌کند یک وقت یک شخصی خیلی به دنیا چسبیده است هر چند وقت یکبار باید آن شعر فارسی را بخواند، به آن توجه کند، ولی خیلی افرادی که تنبل هستند و کار نمی‌کنند فعالت نمی‌کنند آن زمان این مَثَل را به استناد خودشان می‌خوانند، تبلی می‌کنند به جای اینکه متوجه شوند که تنبلی نکنند، می‌گویند نه خیر دنیا فانی است و می‌گذرد. دنیا فانی است ولی آخرت باقیست و این دنیا هم برای این است که آن آخرتِ باقی را بسازیم فرض کنید مثل آجر، آهک، آب، سیمان هر کدام جدا جدا است و فانی است این سیمان همیشه به این شکل نمی‌ماند باید مصرف شود، آجر به همین شکل آن کنار نمی‌ماند دنیا هم به منزله اینهاست ولی وسیله‌ای است که با آن یک ساختمان بسازیم، همهٔ آن‌ها فانی می‌شوند ولی این ساختمانی را که ساختیم باقی می‌ماند. زندگی هم به همین شکل است منتها هر چیزی به موقع خودش. عبارتی هست، دستور العملی منتسب به حضرت علی (ع)، حالا البته خیلی عبارات است که منتسب به ایشان و ائمه دیگر نیست یا هست که صحت آن ثابت نشده است. از یکی از بزرگان، علما یا دانشمندان گفته شده است بعد برای اینکه مردم بیشتر به آن توجه کنند به نام یکی از ائمه گفتند، حالا فرقی نمی‌کند. فرموده‌اند که برای کار دنیای خود اینجور حساب کن که مثل اینکه می‌خواهی همیشه زنده باشی. آن مَثَلی هست که در کتاب کلیله و دمنه یا کتاب دیگری است که نوشته‌ای است، انوشیروان از دهاتی می‌گذشت یک پیرمرد پشت خمیده‌ای در حال کاشتن درخت گردوئی بود، البته گردوهای حالا که با پیوند کاری کرده‌اند که از‌‌ همان سال دوم ثمر می‌دهد ولی مشهور در کشاورزی قدیم این بود که درخت گردو بعد از پانزده سال ثمر می‌دهد این است که تعجب کرد، از پیرمرد پرسید که چه می‌کاری؟! گفت درخت گردو، گفت تو درخت گردو؟! یعنی می‌خواهی بروی درخت گردو بنشانی؟! گفت دیگران کاشتند ما خوردیم، ما هم می‌کاریم دیگران بخورند. می‌گوید «اِعمَل لِدُنیاکَ کَاَنَّکَ تَعِیشُ اَبَداً» برای دنیای خود چنان باش که می‌خواهی همیشگی زندگی کنی، ولی «وَ اعمَل لِآخِرَتِکَ کَاَنَّکَ تَمُوتُ غَداً» برای آخرت خود چنان باش که همین فردا خواهی مُرد. البته این کار خیلی مشکل است ولی روش زندگی را تعیین می‌کند جداکردن این حدِ صحیح و ناصحیح آن کار مشکلی است و به خودِ انسان سپرده شده است. ما باید همیشه فکر کنیم که جبر و اختیار که می‌گویند، البته هر چه خداوند بخواهد‌‌ همان می‌شود، درست است کما اینکه یک نفر که مالکِ یک مِلکی هست اختیار مِلک خودش را دارد، هر کار بخواهد انجام می‌دهد. ولی اگر این شخص خلیفه تعیین کرد ممکن است که این خلیفه کارهایی انجام بدهد. مثلا یک گل رز برای او می‌آورند می‌گوید چه گل قشنگی، بعد به مباشرش، به وکیلش می‌دهد. وکیل او ممکن است که خودش استنباط کنند که این گل چه فایده‌ای دارد باید ببرد یا بکارد که سبز شود یا گل آن را جدا کند و در گلدان بگذارد یا گل آن را گلاب بگیرد به هر جهت او هم نه اینکه از خودش اختیار دارد و این گل مالِ اوست و هر کار می‌خواهد، انجام بدهد. نه! این گل، اختیار دارِ آن خداوند است صاحب گل است به این شخص اختیار داده است همیشه مباشر اوست، هر چیزی که به او می‌دهند به مبارش می‌دهد آن وقت خودش می‌فهمد که آنرا چه کار کند. یا منتظر نظر ارباب است حتی وسطِ کار که ممکن است استنباطی کند بخواهد گل را بکارد، می‌گوید نه! نکار برو مثلاً آن کار را انجام بده. این است که در ضمن اینکه جبر است، نه جبر! گردش خدایی است، اراده خدایی هر چه بخواهد انجام می‌دهد ولی این کسی که وکیل خداوند است از طرف او کارهایی اداره می‌کند در آن قلمرو حق دارد، هر کاری انجام بدهد صحیح تلقی می‌شود. بنابراین کسی نمی‌تواند به این بهانه تنبلی کار‌ها را‌‌ رها کند، چون مثلاً ارباب می‌گوید آن گل را چه کار کردی؟! می‌گوید خُب من نگه داشتم هر چه شما بگویید می‌گوید مگر نمی‌دانی گل به چه درد می‌خورد؟! که این را اینجا گذاشتی حالا پژمرده شده است اینجا دیگر به اختیار او نیست وقتی آن را اینجا سپردند یه کارهای به او رجوع کردند گفتند این کار‌ها را تو انجام بده او باید آن کار‌ها را خود به خود انجام بدهد در آن کار‌ها اختیار دارد، ولی خودِ اختیار آن دستِ صاحب اختیار، خداوند است. به این دلیل، نه اینکه که بعضی‌ها می‌گویند که خُب اگر جز ارادهٔ خدا نیست پس این چه کاره هست که بگویند برو بهشت یا برو جهنم. اراده ارداهٔ خداوند است ولی به این شخص گفته است اجرا کن ارادهٔ خداوند این است که تمام ما، انسان‌های مخلوق خداوند با هم زندگی کنیم و زندگی دوستانه، یعنی هرکدام نگاهِ دیگری که می‌کنیم به منزله این است که من هم مثل او هستم و او هم مثل من است. هر دوی ما مخلوق خداوند هستیم در آن صورت هر کاری که انجام دهد هم می‌تواند بگوید من انجام دادم و هم می‌تواند بگوید خدا ارداه کرد که انجام بشود. این است که به هیچ وجه کسی به بهانهٔ اینکه هر چه خدا می‌خواهد در واقع خودش هر چه دلش می‌خواهد انجام بدهد بعد بگوید خدا خواسته است، نه! یک زمان که خداوند وکیلی تعیین می‌کند می‌گوید تو از جانب من وکالت داری که باغ مرا آباد کنی، آبیاری کنی هر گلِ خوبی پیدا کردی بکاری که سبز شود، در این صورت اگر شخصی گُلی به او داد، نمی‌تواند نگه دارد باید آن وظیفه‌ای که از اول به او محول شده است آن را انجام بدهد. ما نیز به هیمن صورت، خداوند گفته است «… إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً…» (سوره بقره- آیهٔ ۳۰) ما را خلیفهٔ خودش قرار داده است یعنی آنچه که می‌گوییم خداوند انجام می‌دهد اگر لازم شد ما خودمان انجام می‌دهیم، ولی نه اینکه خودمان انجام دادیم دیگر خداوند انجام نداده است نه! خداوند خواسته است که به دستِ ما اینکار انجام بشود مثلا شما بیل می‌زنید که باغچه را منظم کنید آن بیل می‌تواند که بگوید باغچه را من منظم کردم؟! نه! بیل به دستِ صاحبش اینکار را کرده است به این طریق تمام وظایفی که خداوند برای ما تعیین کرده است باید به عنوان نماینده خداوند انجام بدهیم.
انشالله

Tags