اطاعت امر/ عمل به «باید» و «نباید» در روزه گرفت…

اطاعت امر/ عمل به «باید» و «نباید» در روزه گرفت/ حسرت در دیر رسیدن به نماز/ دلیل مقرر شدن اذان/ تشخیص راه درست

بسِْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم . ان شاءالله تا حالا سلامتي داشته ايد و روزه گرفتيد، چون اگر سلامتي نباشد نبايد روزه گرفت؛ وقتي امري به ما مي رسد بايد و نبايد دارد، ولي وقتي از خدا صادر مي شود يكي است و فرق نمي كند. هم »بايد «، از ناحيه ي خدا صادر شده و هم »نبايد «، ما بايد با هر دو يكسان برخورد كنيم؛ يعني آنهايي كه حالشان خوب بود و سنّ آنها اقتضا م يكرد(سنّ هم مهم است) و روزه گرفتند ، با آنهايي كه اين دو شرط يا يكي را نداشتند و بالنتيجه روزه نگرفتند ، هر دو نزد خدا يكي است. نگوييد اگر اين طور است ما روزه نمي گيريم.شما ببينيد جزو آن »بايد « هستيد يا جزو آن »نبايد «! ببينيد اگر جزو »بايد « هستيد يك نوع وظيفه داريد و اگر جزو »نبايد « هستيد يك نوع وظيفه ديگر داريد. اگر مثلاً دو خواهر و برادر يكي روزه ميگيرد و يكي نمي گيرد، يكي جزو »بايد « است و يكي جزو »نبايد «، آن كه جزو »نبايد « است براي اينكه از ياد نبرد كه خود او يك وقتي جزو »بايدها «بوده اين حسرت در دل او ايجاد ميشود، حسرت مي خورد كه چرا من

روزه نگرفته ام. در واقع اين حسرت و غصّه براي روزه و براي نخوردن نيست، براي اينكه اگر نخوردن ثواب دارد، حالا هم مي توانيد نخوريد اگر اين نخوردن براي اطاعت امر باشد، ثواب دارد و براي اين است كه از ياد نبرد نخوردن مثل همان خوردن است. خدا اين حسرت را در دل او قرار ميدهد. اين حسرت و اين تأسف همان قدر ارزش دارد كه آن كسي كه خوشحال است كه روزه گرفته است، در واقع او خوشحال است كه من سلامت بودم و او نگران است كه من سلامتي نداشتم .خوشحالي و نگراني آنها از اين است، واِلّا غذا بخوري يا نخوري از نعمت خدا كم نميشود؛ خدا نمي فرمايد يك ماه چيزي نخوريد زيرا خزانه ي من در حال تمام شدن است. در همه ي موارد مي گويد تو بكوش.

گرچه وصالش نه به كوشش دهند                                               در طلبش هر چه تواني بكوش

قديم، زمان پيغمبر، مدينه شهر كوچكي بود؛ مثل بيدخت ما ، دهي بود كه اسم آن را شهر گذاشته بودند و در اصل اسمش يثرب بود.پيغمبر كه آنجا رفت مردم گفتند: مَدِينَةَ النَّبِي ، شهر رسول خدا. مدينه يعني شهر و همان لغت مدينه روي آن شهر ماند. اذان به اين دليل مقرر شد كه مدّتي همه فكر مي كردند كه چه كار كنند كه همه به نماز برسند؟ چون پيغمبر براي نماز به مسجد  تشريف مي آوردند و همه حتّي از اطراف شهر هم براي نماز مي آمدند تا بنا به امر الهي جبرئيل آمد و اذان را ياد داد و صداي اذان به تمام مدينه مي رسيد و افراد براي نماز مي آمدند. يك بار زيد (به نظرم زيد، يا ديگري بوده) به هر جهت يك زيدي از صداي اذان بيدار شد، متأثر شد كه دير شده و ممكن است نرسد، با عجله لباس پوشيد و وضو گرفت و با عجله به سمت مسجد آمد. نماز صبح دو ركعت است و خيلي زود تمام ميشود، به در مسجد كه رسيد ديد جمعيت دارند تك تك بيرون مي آيند، فهميد كه نماز تمام شده است. از يكي از صحابه پرسيد نماز تمام شده؟ گفت: بله. او گفت :حيف به نماز نرسيدم. دويدم ولي تا لباس پوشيدم و رسيدم ديدم نماز تمام شده است. صحابي گفت: همين كه بدو آمدي كار خود را كرده اي، اين امر الهي است من حاضرم ثواب نماز خودم را به تو بدهم و ثواب اين حيفي كه تو گفتي مال من باشد  البته مبادله نمي شود ولي اين به عنوان تمثيل است كه بفهميم  رفتند خدمت پيغمبر براي اينكه معامله را به پيغمبر بگويند. پيغمبر به كسي كه حيف گفته بود و به نماز نرسيده بود گفت: تو مغبون شدي، چون حيف تو از نماز اين شخص بهتر است. حيف تو فقط از روي خلوص نيّت است ولي نماز او شايد عادت يا هزار چيز ديگر باشد.

در روزه و ساير عبادات هم همين است شما آن كوشش را بكنيد؛ يعني وقتي بيدار شديد با عجله به سمت مسجد بياييد ولي اگر نرسيديد مسأله اي نيست؛ بنابراين آنهايي كه توفيق روزه گرفتن پيدا نكرده اند نبايد متأسّف باشند. ولي در اين ميان برخي از افراد با وجودي كه كسالت دارند و دكتر به آنها گفته روزه گرفتن براي تو خطر دارد، ميل به روزه گرفتن دارند، در واقع ميل به روزه گرفتن نيست، ميل به سلامتي است، ولي در اينجا بايد فكر كنند كه اين ميل هست كه سلامت باشند ولي سلامتي و بيماري از ناحيه ي خداست ما مي خواهيم سلامت باشيم، در عين اينكه امر خدا را اطاعت نمي كنيم به خدا مي گوييم: ما امر تو را اطاعت نمي كنيم ولي تو سلامتي به ما بده! مگر خدا عاشق چشم و ابروي ماست؟ در زندگي عادي هم فكركنيد همين طور است. لااقل وقتي از خدا چيزي مي خواهيم دستورات در همان زمينه و چيزهايي را كه گفته بايد رعايت كنيم. ان شاءالله خدا به ما توفيق و سلامتي بدهد. شناسنامه ها را كه عوض نمي كند ولي سلامتي بدهد كه بتوانيم روزه بگيريم.

اَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لسِاناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ خداوند مي گويد آيا براي اين خلقي كه كرديم دو چشم قرار نداديم؟ زبان و دو تا لب براي او نگذاشتيم؟ مثل اينكه كسي بخواهد مجسّمه اي بسازد، مثل اينكه خطاب به او مي گويد: آيا وقتي به روح گفتيم بيا اين بدن يا براي مثال اين اتومبيل صفر كيلومتر را سوار شو ،  براي او ترمز نگذاشتيم؟ ترمز گذاشتيم ، پس چرا خيلي جاها ترمز نمي كني؟ گاز نگذاشتيم؟ خيلي جاها گاز نمي دهي ماشين تو آهسته مي رود. فرمان براي تو نگذاشتيم؟ پس چرا در گردنه ها نمي فهمي اَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لسِاناً وَ شَفَتَيْنِ در همان مثال ماشين هم ميگويد : وقتي داريد مي رويد آيا ما يك تابلو نگذاشته ايم كه مي گويد: از اين سو به تركستان مي رود و از آن سو به مكّه مي رود؟ يعني خود تو تشخيص بده. ما اين مجموعه را به تو سپرده ايم كه رانندگي كني . البته خيلي جاها كمك مي كند و مي گويد: هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ ، يعني دو تا راه را هم به تو نشان داديم؛ يعني خود تو خوب فكر كن كه اين راه به كجا و آن راه ديگر به كجا مي رود. آن شعر سعدي كه مي گويد:

ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي                            كاين ره كه تو ميروي به تركستان است

اوّل سر دوراهي تابلو گذاشته كه از يك طرف به تركستان و از طرف ديگر به مكّه مي رود. متربه متر راه كه نبايد تابلو گذاشت، مع ذلك آن را هم گذاشته است. مي گويد: دو تا چشم به او داديم ، زبان و لب داديم با همه ي اينها دو راه را هم به او نشان داديم : هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ خود ما بايد دنبال كنيم اين راهي كه مي رويم كجا مي رسد؟ همان اوّل كه ميدانيم چيست سر دوراهي رسيديم يكي از اين طرف و يكي از آن طرف، بگوييم راه تركستان باغاتي دارد ، مكّه بيابان خشك است و بگوييم اين بيابان است پس آن طرف برويم چون بيابان به مكّه نمي رسد نه! آخرِ كار، ملاك است. اين مسؤوليت هايي است كه خداوند به خود ما سپرده است. ماشين صفر كيلومتر را داده و گفته خود شما رانندگي كنيد ان شاءالله.