هویت ايراني برخاسته از حکمت ايراني

ايراني بودن يعني چه؟ هويت ايراني ما با چه شاخصه‌هايي قابل توصيف است؟ چه فاكتورهايي هويت فرهنگي و اجتماعي ما را متمايز از ديگر هويت‌ها مي‌كند؟ پيرامون تبيين، توصيف و تشريح ابعاد و وجوه مختلف «هويت اسلامي- ايراني»، گروه انديشه روزنامه سلسله نشست‌هايي را با متفكران و اصحاب نظر ترتيب داده ‌است كه در نخستين نشست دكتر علي محمد صابري دعوت را پاسخ گفتند. دكتر صابري دانش‌آموخته دکترای فلسفه و مدرس دانشگاه و دبیر مجتمع آموزش عالی پیامبر اعظم(ص) است.

هویت چیست؟ آیا هویت به کلیت انسان مربوط می‌شود یا اين‌كه تنها بعد روحانی او را در بر مي‌گيرد؟
من «هویت» را با جرأت معادل «شخصیت» می‌دانم. به این دلیل که شخصیت، شاخصه وجود انسان است.
مولوی عبارت زیبایی دارد که می‌فرماید: (آدمی چیست؟ طرفه معجونی است/ کز حیوان سرشته و از فرشته). بنابراین هویت انسانی زیاد به جسم ارتباط ندارد. چرا که جسم مرکب و ظرف و مرکز غرایز است. آدمی هر چه به سمت جسمانیت حرکت کند، از هویت انسانی خود فاصله می‌گیرد و به همین دلیل است که هویت شاخصه ويژه انسان است و حیوان هویت ندارد. کسی که به دام غریزه می‌افتد، تمام انرژی فکری خود را صرف آن می‌کند و هویتش دچار استحاله می‌شود. این گونه است که بسیاری از انسان‌ها تاریخی نمی‌شوند و اثری از آنها باقی نمی‌ماند. پس هویت به بعد دوم و تعیین کننده وجود یعنی روح باز می‌گردد اما روح نیز باید به کمال برسد تا صاحب شخصیت گردد.
با این تعریف، شما ابعاد مختلف هویت يا شخصيت انساني را متشكل از چه شاخصه‌هايي مي‌دانيد؟
یکی از عواملی که باعث هویت‌مندی فرد می‌شود، «اخلاق» است. انسان وقتی شخصیتی اخلاقی می‌شود، محترم شده و دارای کرامت اکتسابی خواهد بود. این عنصری است که بسیار در هویت تأثیرگذار است و هر چه فرد از اخلاق دور ماند، هویتش کمرنگ شده و وارد زندگی مرکب از خور و خواب و خشم و شهوت می‌شود که نتیجه نیز شغب و جهل و ظلمت خواهد بود. هویت و شخصیتی که از اخلاق ساخته می‌شود، «پرسوناژ» است نه یک «کاراکتر». کاراکتر شخصیتی است نمایشی و فاقد هویت که از دیگران تقلید می‌کند. پس منظور از هویت، یک شخصیت- در درجه اول- اخلاقی است. هسته مرکزی اخلاق نیز عمل است اما عمل بدون پشتوانه دارای ارزش ذاتی نیست. این پشتوانه بعد اصلی هویت بشر را نشان می‌دهد که «عرفان» است. زیرا عمل اخلاقی تا با عشق و ایمان همراه نباشد، تبدیل به «عمل صالح» نخواهد شد. به عبارت دیگر تا «پندار» نیک نگردد، گفتار و کردار نیز نیک نخواهد بود.
در شكل‌گيري هويت يك جامعه «تفكر» فردي و اجتماعي چه جايگاهي دارد؟
بي‌شك يكي از ابعاد هويت، «تفکر» است. تفکر نوعی راهروی و راهگشایی به سوی خیر مطلق است. در این نوع تفکر قرار است انسان با حقیقت وجود خود به «قرب» برسد. هنگامی‌که در اینجا انسان می‌خواهد نسبتی با «حقیقت» وجودش پیدا کند، شخصیت حقیقی‌اش به ظهور می‌رسد. این گونه است که با رسیدن به این هویت دیگر انسان فردی در میان افراد به حساب نمی‌آید و یگانه است. تمام انسان‌ها می‌توانند یگانه باشند که «كي‌ير كگارد» آدمی را به معنای واقعی «تنها» می‌داند. این تنهایی به معنای یگانگی است و نشان می‌دهد که هر کس، خودش است و کسی به درون دیگری راهی ندارد. پس هر انسان رازی است سر به مهر و عالمی است جداگانه که برای دیگری قابل گشایش نیست و این کلید تنها می‌تواند در اختیار خود فرد باشد. این همان توصیه سقراط است که «خودت را بشناس». «نيهیلیسم» نیچه نیز به این معناست که انسان از شناخت حقیقت وجود خود غافل شده و به سر و راز سر به مهر راه پیدا نکرده است. حتی «گناه» نیز در این عرصه می تواند عاملی برای پی بردن به «فقر ذاتی» انسان باشد تا به بیچارگی خود واقف گردد و بداند بدون یاری خداوند کاری از پیش نخواهد برد.
با توجه به شاخصه‌هايي كه براي هويت برشمرديد، «هويت ايراني» چيست و چگونه تعريف مي‌شود؟
انسان در خاکی که از آن تولد یافته ریشه دارد و ملیت بخشی از هویت اوست و خالی کردن فرد از وطنش ممکن نیست. اما هویت ایرانی بر اساس «حکمتی» استوار است و تا به «حکمت ایرانی» راه پیدا نکنیم، نمی‌توان از هویت ایرانی خبر داد. حکمت ایرانی، حکمتی کشفی، ذوقی و شهودی است. این حکمت ریشه در حکمت شرقی دارد. حکمت غرب ریشه در استدلال و بحث و برهان دارد و به کتابت در می‌آید و نوشتاری است. حکمت یونان حتی با «افلاطون» پیش از ارسطو، زمینی می‌شود اما سقراط، تابع حکمت شرقی است و هیچ نمی‌نویسد. این حکمت، سینه به سینه و کشفی و ذوقی و شهودی است. منبع حکمت ایرانیان که از آن به حکمت فهلویان و حکمت خسروانی یاد می‌شود، علم بوده است. اما این علم همان بوده است که پیامبر(ص) درباره آن می فرماید نوری است که خدا در قلبی که بخواهد به ودیعه می‌گذارد. از جمله کسانی که در پی زنده کردن این حکمت بوده‌اند شعرای بزرگی چون نظامی و فردوسی و حافظ و سعدی‌اند. کسانی چون «شیخ بهایی» نیز که بر حکمت یونان خرده گرفته‌اند، در پی همین مهم هستند. در فلسفه نیز سهروردی این حکمت را تجدید می‌کند. اما در عرفان این «ابن عربی» است که این حکمت را شرح و توصیف می‌کند و در «فصوص الحکم» آن‌را به رشته تحریر در می‌آورد. افلاطون در نامه‌ای از شاهان «پیشدادی» و کوروش و کمبوجیه به عنوان حاکمان حکیم و حکیمانی که باید حاکم باشند یاد می‌کند. افلاطون این حکما را به عنوان نمونه خود برای آرمانشهر خود در نظر می‌گیرد و معرفی می‌کند.
بنابراین با توجه به این که قرار است «حکمت ایرانی» خاستگاه «هویت ایرانی» باشد، چنين هويتي قوام يافته از چه مؤلفه‌هايي است؟
یکی از این مؤلفه‌ها «تاریخ» است. بنابراین نباید از تاریخ خود جدا شویم یا خود را جدا بینگاریم. این تاریخ به معنای سرگذشت انسان‌ها نیست. تاریخ بستري است که شخصیت در آن شکوفا می‌شود. حتی می‌توان گفت یکی از ساحت های وجودی انسان تاریخ است. حیوان تاریخ ندارد و این انسان است که صاحب تاریخ است. این بدان معنی است که انسان‌ها، تاریخ را خود می‌سازند. وقتی به تاریخ بنگریم متوجه می‌شویم که «ایرانیان» از سال‌های بسیار دور خواهان آزادی و مردم سالاری بوده‌اند و اینگونه است که هویت برساخته می‌شود. هویت ایرانی از این توجهات ساخته می‌شود و نشان می‌دهد ایرانیان همواره به «عدالت» اندیشیده‌اند. در تاریخ باید به بزرگانی چون ابن‌سینا‌ها، ابوسعیدابی‌الخیرها، ابوالحسن خرقانی‌ها پرداخت و پرسید کدام ملت موفق به درك و دريافت «حقیقت اسلام» شده است؟ به سادگی می توان دید که معرفت و معنویت اسلامی توسط ایرانیان دريافت شده است. در رویارویی فرهنگ ایران با اعراب، فرهنگ ایران مغلوب نشد زیرا پیش از اسلام نیز ایران صاحب فرهنگ بوده است. اسلام در واقع به ایران «قوت و غذا» می‌دهد تا فرهنگ ایرانی زنده‌تر و پاینده‌تر گردد. ایران دارای فرهنگی غنی بود که با اشکانیان و ساسانیان رو به زوال گذاشته بود اما با ورود اسلام تقویت شد. شاهد درستی این ادعا عدم تغییر زبان فارسی است.
اینگونه است که از قرن سوم دورانی درخشان آغاز می‌گردد و عرفای بزرگ و فیلسوفان برجسته و هنرمندانی سترگ سر بر می‌آورند. این اشعار خیام و آثار ابن سینا و آثار عرفا است که در نهضت ترجمه غرب، ترجمه می‌شود. اما متأسفانه باید به این واقعیت تلخ نیز اشاره کرد که ایرانی‌ها دارای «حافظه تاریخی» بسیار ضعیفی هستند که این از نقاط ضعف ایرانیان است. به عنوان مثال کافی است دوره صفوی را زیر ذره‌بین قرار دهیم. در این دوره هنر ایرانی در حال رشد است و علم در سير تعالی قرار مي‌گيرد. «شیعه» در ایران مذهب رسمی گشته و ایران به اقتصادی نسبی دست می‌یازد و دارای حکومتی مقتدر و مرکزی می‌شود. در دوران حمله مغول نیز علما و عرفا و فیلسوفان به کنار رانده نشدند. خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه نظام الملک در همين دربار (مغول) به نگارش آثاري دست زدند. اما ما خيلي زود «داشته‌ها» را به فراموشي سپرديم.