عارف شهید : عین القضات همدانی

عین القضات، ابوالمعالی، عبدالله پسر محمد، پسر علی میانجی همدانی*ست. او نزدیك به ۹ سده پیش، نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. احمد غزالی از*عارفان بزرگ و همراستای فكری ابن سینا، عین القضات را قرة العین(نور دیده) نام نهاد. وی با تردید به یقین های دیگران می نگریست و پریشان و حیران وادی جستجوها بود:

آن کس که درون سینه را دل پنداشت گامی دو نرفته جمله حاصل پنداشت
علم و ورع و زهد و تمنا و طلب این جمله رهند، خواجه منزل پنداشت

آتش بــزنم بســـوزم این مذهب و کــــیش

عشقــت بنــهم بجــای مذهب در پــــــیش

تا کی دارم عشــق نهـــان در دل خویــش

مقصود ِ رهم تویی، نه دینست و نه کیش

عین القضات، ابوالمعالی، عبدالله پسر محمد، پسر علی میانجی همدانی*ست. او نزدیك به ۹ سده پیش، نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. احمد غزالی از*عارفان بزرگ و همراستای فكری ابن سینا، عین القضات را قرة العین(نور دیده) نام نهاد. وی با تردید به یقین های دیگران می نگریست و پریشان و حیران وادی جستجوها بود:

آن کس که درون سینه را دل پنداشت گامی دو نرفته جمله حاصل پنداشت
علم و ورع و زهد و تمنا و طلب این جمله رهند، خواجه منزل پنداشت

در کتاب تمهیدات داستانی را از بایزید روایت می کند:
مگر که این نشنیده ای که بایزید بسطامی می آمد و شخصی را دید گفت : کجا میروی گفت : الی بیت الله تعالی بایزید گفت : چند درم داری ؟ گفت : هفت درم دارم گفت : بمن ده و هفت بار گرد من بگرد و زیارت کعبه کردی چه می شنوی کعبه نور اول ما خلق الله تعالی نوری در قالب بایزید بود زیارت کعبه حاصل آمد
وی انسانی آزاده است و گویا از پس هزار سال به امروز ما می نگرد و می نویسد:
«هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه این روزها نوشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتن. ای دوست نه هر چه درست و صواب بود، روا بود که بگویند… و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود، و چیزها نویسم بی خود که چون وا خود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور. ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت…حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت؟ و حقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟ کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی. چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت. و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم نشاید، چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید، . اگر هیچ ننویسم هم نشاید، اگر گویم نشاید، و اگر خاموش گردم هم نشاید، و اگر این واگویم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید، و اگر خاموش شوم هم نشاید!»
عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می نویسد:

آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.
در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگری*های خویش، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد. آنگاه با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ساله*ی پایان عمر كوتاه خویش، به این بلندای اندیشه رسیدكه ، برهان*های برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند و آفریده شدن جهان، واجب الوجود،رستاخیزو بهشت و دوزخ و… را مردود شمارد. او تبلیغات مذهب را دام وفریب می*نامد و حتا دیدگاه استاد خویشاحمد غزالیرا ناپذیرفتنی می*شمارد.

مهراب جهان، جمال رخساره ی ماست

سلطان جهان این دل بیچاره ماست

شور و شر و کفر و توحید و یقین

در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست

عین*القضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین كتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت:

کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید.
عین القضات، بیش از شش سده پیش از دكارت و كانت، به فسلفه ی “ قائم به ذات بودن اشیاء” یا به مفهوم “ شیی در خود” پی برد. دكارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) برآن بود كه پاره ای از شناخت ها از راه عقل به دست می*آیند. وی بر آن بود که «هیچ چیزی را بی آنكه آشكار و مشخص به حس، درك نكرده ایم، نمی توانیم بپذیریم». دكارت با پیش نهادن حكم “می اندیشم، پس هستم» برآن است كه «موجودی اندیشنده فهمیدن» ، “ یقینی شهودی است”، اما او از خویشِ ناكامل خود به باورِ “ وجودی كامل” رسید و این باور را همانند یقینِ “هر كه اندیشید، پس هست”، وجود خدا را یقین پنداشت. عین القضات، در بیان شناخت پذیری «چیزها» گامی فراتر از دكارتو كانت برداشت. اندیشه های فلسفی- علمی عین القضات در باره*ی مفاهیم علم، شناخت، عقل و بصیرت، نشانه*ی چیرگی و دیدگاه های خردمندانه*ی این عارف است. به دید عین القضات: عقل، عالی ترین و كامل ترین نماد و فرآورده ی پیچیده ترین و كامل ترین ماده روی زمین،(“مغز”) سرچشمه شناخت است. عقل به بیان پارامندیس(۵۱۵-۴۴۰ پیش از میلاد) تنها داوری است كه حقیقت را تشخیص می دهد. به بیان عین القضات «هرچه كه بتوان معنای آن را به عبارتی درست و مطابق آن، تعبیر نمود، علم نام دارد.” و معرفت (شناخت) به آن معناست كه «هرگز تعبیری از آن متصور نشود، مگر به الفاظ متشابه».
عین القضات در مهمترین كتاب فلسفی خویش، «تمهیدات»، « معاد» یكی از مهمترین اركان دین اسلام را غیرعقلانی و مردود می شمرد. عین القضا ت، در این كتاب آشكارترین دیدگاه های «انسان خدایی» ، «وحدت وجودی» ، ضد دینی و الحادی خویش را بی پروابیان می دارد. آموزش های او در این كتاب، جوانه های زندگی پرفروغ و زیبنده*ی یك فیلسوف جوان در آستانه شكوفایی را بازتاب می دهد .عین القضات بی باك و خردمندانه، دیدگاه های روشنگرانه*ی خویش را همه جا تبلیغ می كند و به بیداری جامعه ی *خویش می*كوشد. او دشمن نادانی و خرافات دینی*ست.

او شاعری طرفه است.گاه آتش از شعرش زبانه می کشد و گاه، از آن، باران می بارد. در باب شعر می گوید:
حقیقت شعر
جوانمردا!
این شعرها را چونآینه دان!
آخر دانی که آینه راصورتی نیست در خود.
اما هر که نگهکندصورت خودتواند در آن دیدن.
همچنین می دان کهشعر را در خود هیچ معنایی نیست!
اما هرکسی از او آنتواند دیدن که نقد روزگار و کمال کار اوست.
و اگرگویی:
شعر را معنی آن استکه قایلش(گوینده)خواست و دیگران معنی دیگروضع می کنند ازخود
این همچنان است کهمی گوید:
صورت آینه صورتصیقلی است که اول آن صورت نموده!
و این معنی را تحقیقو غموضی هست که اگردر شرح آن آویزم از مقصود باز مانم.
در عشق نشان عقل باختن است
از کون ومکان هر دو بپرداختن است
گه کافرو گاه مومن بودن
با این دو مقام تا ابد ساختن است.

حكومت دینی، به همراه شریعت*مداران، سخت بیمناك می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه*ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیرو به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، كتاب «شكوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این كتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.
“زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.”
اما، همه این شنكنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد. سرانجام در سن سی وسه سالگی در « شب هفتم جمادی الآخر سال ۵۲۵ هجری» ۱۱۳۰ میلادی ، کشتن*اش را فتوا می*دهند. حقیقت بر دار می شود.

نوشته*های عین القضات:
« رساله*ی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رساله*ی جمالی»، «تمهیدات” یا «زبدة الحقایق» *و نامه**های بسیاردراین شمارند و بی شک نوشته**ها و یادداشت*هاییبسیار نیز برای همیشه از میان رفته*اند. عین القضات در یکی از نوشته*های خویش، «در بیان حقیقت و حالات عشق» می نویسد:
“ای عزیز… اندر این تمهید، عالم عشق را خواهیم گسترانید. هرچند که می کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد، و با این همه، او غالب می*شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟!»

کارم اندر عشق مشکل می*شـــودخان و مانم در سر دل می*شــــود
هرزمان گویم که بگریزم زعشق عشق پیش از من به منزل می*شود

… در عشق قدم نهادن،* کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جزاو رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آن*ست که در خود،* جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی* عشق چگونه زندگانی؟ »

بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست
در بتکده امروز ندانم که چه خاست
در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست
از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست
***
آرند یکی و دیگری بربایند
با هیچ کس این راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه تویی، با ده به تو پیمایند
***
دوش ان بت مست دست در اغوشم کرد
بگرفت مرا و حلقه در گوشم کرد
گفتم صنما ز عشق تو بخروشم
لب بر لب من نهاد و خاموشم کرد
****
صیاد همو، دانه همو، صید همو
ساقی و می و حریف و پیمانه همو
گفنم که ز عشق او به میخانه شوم
دیدم که بت و حاکم بتخانه همو
***
در عشق، ملامتی و رسوایی به
کافر شدن و گبری و ترسایی به
پیش همه کس، عاقل و رعنایی به
وندر ره ما،رندی و رسوایی به

در جمادی الثانی سال 525 هجری بر در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم و آن هم به سه چیز کم بها خواسته ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم

***
از رساله ی لوایح: عین القضات همدانی

آن چه گفته*اند کهعاشق در مقام فراق خوشتر از آن که در مقام وصال راستست. زیرا که در فراق امید وصالستو در وصال بیم هجر، اما با درد فراق ساختن و خود را به خود برانداختن از دید امتناعوصول بود و این از تفرقه خالی نیست. زیرا که در درد انیّت این باقی بود و در وصولبهوّیت او در باقی بود:
او را که بقای اوبه باقی باشد
بر گوی ز بندگی چهباقی باشد
هشیار چگونه گردد ازمستی عشق
چون پادشهش به ذاتساقی باشد

بیاییم و خردورزی، دلیری در بیان اندیشه های تازه و نوجویی را از عین القضات بیاموزیم. در سرزمین ما از مانی و مزدک تا عین القضات و حلاج و سهروردی و تا امروز، فیلسوفان را کشته اند. چرا؟