داستان موش و…

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفندو گاو خبردادهمه گفتند: تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد. ماری درتله افتادو زن خانه راگزید،ازمرغ برایش سوپ درست کردند،گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند؛گاورابرای مراسم ترحیم کشتندوتمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست ومیگریست

در جهان تنها  يك  فضيلت وجود  دارد و آن  آگاهي  و  تنها  يك  گناه و  آن  جهل  است
عارف بزرگ – مولانا