بهشت، میوه ممنوع و…

در میان گرگ ها ، بره بودن  شاید جهالت باشد، ولی بهتر است بره باشی و گرگ ها ترا بدرند تا گرگ باشی  و خود به دست خود بره ی جان خود را پاره پاره کنی و نام آنرا زیرکی بنامی ،  کاش بدی را نمی فهمیدیم، البته چون نمی شود در جهنم گرگان و سگان  بره بود  باید

 

 

 

 

 

 

 

 

اختصاصی سایت مجذوبان نور(حمید رضا مرادی)

 

قرآن کتاب سیر و سلوک حضرت محمد (ص) است. وحی الهی و پیام معشوق برای آنکه در ظرف جان وتعقل دل بگنجد، نامه ای شد به دست جبرئیل یا همان عقل کل، تا او آنرا از آسمان قلب ولی خدا، بر زبان او جاری ونازل کند، تا فرزند انسان را در هر دوره  ای هادی شود . همچون خداوند که در زمان و مکان نمی گنجد، کلام او نیز در زمان و مکان محبوس نمی شود، پس وحی همیشه زنده است و درعالم وجود حیات وتنفس می کند و تا ابدیت بر زبان  انسان کامل جاری خواهد بود.

 

حضرت مولانا می فرماید:

 

صورتی در زیر هستی   آنچه در بالاستی

 

باید نمونه وحی الهی را در هر مقطع و هر زمان در درون و برون خویش پیدا نمود.  بهشت و جهنم دو واژه ای است که نمونه آن در پهن دشت ظاهر و باطن ما  وجود دارد .همه انسانها در دو بستر جهنم و بهشت، رشد و نمو می کنند. بر این اساس دوران بهشتی انسان دوران کودکی اوست، دورانی که هر انسانی آنرا تجربه میکند و از آن میگذرد.  زمانی که آدمی با یک صدای بوسه یا تکان دادن یک شیئ یا حرکت  بادبادک و پرواز یک پروانه  و یا با خوردن یک شکلات و یک حبه قند و… شاد می شود و  به وجد می آید، گویی که همه ی خواست و نیاز او همین است و در واقع، او حقیقتا در بهشت زندگی میکند. لذتهای آدمی در این بهشت بسیار ساده می نماید ( البته از چشم ما به اصطلاح بزرگترها )، مقداری شیرو خوراک،دست نوازش مادرو سرپرستی او، عروسک و مجسمه ای برای بازی و …او را شاد و به آرامش میرساند.

 

کودک در اطراف خود زشتی ها و زیباییها را نمی بیند، حسادت وکینه را درک نمی کند، با ظلم و ستم بیگانه است و… بدیها و خوبیها را در یک حصار کوچک می فهمد، کودک تفاوت کفر و ایمان را احساس نمی کند، کودک فرق یک انسان بد و خوب را تشخیص نمی دهد، چون روح او آلوده به دانستن نیست، آنچه او را از بهشت درونش به جهنم بزرگترها (شاید بهتر است بگوییم کوچکترهایی که بزرگ شده اند) می کشاند، با آن بیگانه است. کودک لخت  و بدون ترس و حیا و شرم از اتاق و یا حمام  بیرون می آید و نمی داند لخت است و  پوشیدن لباس ، مخصوصا اگر هوا  گرم باشد ، او را آزرده میکند . اگر صد کودک عریان را در یک جا جمع کنید برهنگی دیگران او را وسوسه نمی کند و به فکر نمی برد و او اساسا در لخت بودن عیبی نمی بیند .

 

در قرآن آمده است زمانی که آدم و حوا میوه ممنوع را خوردند ،متوجه شدند که برهنه اند و از برگ درختان بهشت خود را پوشاندند. آنها از خوردن میوه ممنوع نهی شده بودند و با خوردن آن به عریان بودنشان واقف شدند، قبل از آن هم لخت بودند ،اما چون نمی دانستند در پی پوشاندن خود نبودند. خداوند به آدم و حوا در خوردن و نخوردن آن میوه ، حق انتخاب داد!و ابلیس این داشتن اختیار و توانایی خوردن را به یاد آنها آورد. میوه ممنوع در جهنم نبود! و از میوه های بهشتی بود ومیوه ای  که خوردن آن رفتن به جهنم را برای انسان سهل و آسان کرده و خوردن این میوه تنها کلید خروج آدم از بهشت و تنها راه آزادی انسان ازعالم سکون و ایجاد  تحول و تغییر در جبر حاکم براو  بود. آدم برای بزرگ شدن ، فهمیدن و بلوغ روح ، بایستی از آغوش جبر خالق خود پایین بیاید، راه برود، تلاش کند، بیراهه رود ،اشتباه کند ،تدبر کند ،اراده کند و نهایتا خویش را اصلاح کند و بتدریج خود را  همسان و نزدیک به مرشد و خالق خود کند. از آن جهت آدم از خوردن این میوه نهی شد که با خوردن آن دیگر  بازگشت به آن فطرت اولیه امکان پذیر نخواهد بود و تنها راهی که در پیش او خواهد ماند ،سیر و سلوکی سخت و دشوار برای یافتن انسان کامل، کسب معرفت و پیروی از اوست. فرزند بنی  آدم برای ورود به بهشت و اسکان مجدد در آن بایستی طی طریق کند  و با کوشش و تلاش خود بهشت خویش را بسازد، بهشتی زیبا بر اساس اراده خود، بهشتی با اختیار و داشتن حق انتخاب. او بر زمین آمد تا ساختن  بهشت را در درون و برون از خویش به صورت فردی و جمعی تجربه کند و ضمن آن تاوان و مجازات دانستن را پرداخت کند.

 

پیش از خوردن میوه ممنوع همه چیز زیبا بو د و بعد از آن، هم زیبایی و هم زشتی و آدمی در قیامت جان خود محکوم  به انتخاب یکی ازاین دو، محکوم به درک و فهمیدن،  فهم آنچه نمی داند، درک تواناییهای خویش ، قدرت انتخاب و قدرت تشخیص، برای دستیابی به قدرت تشخیص باید همانگونه که معرفت به خوبی دارد و در جان خود آنرا لمس می کند باید به بدی هم معرفت پیدا کند. یعنی کودک برای آنکه بزرگ شود ،باید در وجود خویش و در عالم باطن خود بدی را ترسیم، تجربه و امتحان کند و پس از آن انتخاب کند .

 

اگر این انتخاب او را به تعادل فطرت  بازگرداند و عقل او منطبق با جوهره انسانی او شد به بهشت بازمیگردد (توبه)، که این از طریق عقل ایمانی و خدایی ممکن خواهد بود و اگرانتخاب او، وی را به عدم تعادل و ناهماهنگی فطرت کشاند  و پایبند نفس خویش کرد، او را به جهنم خواهد برد .

 

در حدیث آمده است که اهل بهشت از ساده لوحان هستند،  یعنی آنها مکر جهنمیان را درک نمی کنند و کاش در گوشه جهنم این دنیا ، بهشتی می یافتیم و جز خوبی نمی دیدیم. البته در میان گرگ ها ، بره بودن  شاید جهالت باشد، ولی بهتر است بره باشی و گرگ ها ترا بدرند تا گرگ باشی  و خود به دست خود بره ی جان خود را پاره پاره کنی و نام آنرا زیرکی بنامی ،  کاش بدی را نمی فهمیدیم، البته چون نمی شود در جهنم گرگان و سگان  بره بود  باید به خدا پناه برد و از شر نفس خویش و گرگ درون به حضرت دوست پناهنده شد.  باید بره ی گرگ نما بود تا دریده نشوی و این ریا بسیار سخت است، آنجایی که  همه سعی میکنند گرگ بره نما باشند !!!!!