خلافت و ملوکیت در اسلام

سید عطاالله مهاجرانی

 

مولانا ابوالعلی مودودی کتاب قابل توجهی دارد، به نام خلافت و ملوکیت در اسلام. انگیزه نوشتن این کتاب هم اندیشه برانگیزست. در سال ۱۹۵۸ در لاهور  سمیناری جهانی درباره ی اسلام برگزار شد. برخی از شرق شناسان این پرسش را مطرح کردند که در اسلام هیچ راهی برای برکناری حاکم ظالم وجود ندارد. زیرا حاکم ظالم ادعای مسلمانی و جانشینی پیامبر را دارد و برای خود و رفتار خود مشروعیت قایل است. این پرسش مولانا مودودی را برانگیخت و حاصل اندیشه او همین کتاب شد. کتابی که در نوع خود بی نظیر و آغاز گر بود.

 

مودودی هفت مشخصه را برمی شمرد و تفسیر می کند. می نویسد: این موارد نشانه های اصلی تبدیل خلافت به ملوکیت یا پادشاهی بود.

 

یکم:  تبدیل در قانون استقرار خلیفه

 

خلیفه با رای و مشورت مردم انتخاب می شد. در واقع کسب قدرت متکی بر قیام و غلبه بر دیگران نبود. « در خلافت راشده قاعده چنین بود که هیچ شخصی نمی تواند شخصا برای کسب خلافت قیام نماید. بلکه مردم صلاحیت دارند هر که را برای انجام این خدمت مقدس مناسب بیابند، بر اساس مشورت در بین خود او را انتخاب کنند. بیعت نتیجه اقتدار نباشد، بلکه علت آن باشد»

 

معاویه به صراحت گفت، با تکیه بر شمشیر حکومت را به دست أورده است. حتی گفت می دانم به حکومت من راضی نیستید، اما باید تبعیت کنید.

 

مودودی می گوید این مهمترین سرفصل دگرگونی بود که رای و رضایت مردم به هیچ انگاشته شد و پشتوانه قدرت شمشیر بود.

 

دوم: دگرگونی در روش زندگی خلفا

 

خلفا همواره با مردم بودند و در میان مردم. هر شخصی می توانست آنان را ببیند و دادخواهی کند. موقع نماز در جمع مردم بودند. از زمان معاویه  حاکم از مردم کناره گرفت و در حصار ماموران نظامی و امنیتی ماند.

 

سوم: تغییر در استفاده از بیت المال

 

خلفا از بیت المال به عنوان ملک شخصی خویش بهره برداری نمی کردند

 

در دوران  معاویه بیت المال  گویی جزو اموال شخصی خلیفه بود. معاویه به صراحت می گفت: این اموال از آن خداوندست و من هم جانشین خدایم. به هرکس خواستم می بخشم.

 

چهارم:پایان آزادی ابراز عقیده

 

در دوران ملوکیت آزادی مردم سلب شد. دیگر نمی توانستند به حاکمیت امر به معروف و نهی از منکر کنند.  نکته بسیار شایسته تامل این است: در دوران خلفا امر به معروف و نهی از منکر وظیفه ی مردم بود و در دوران ملوکیت وظیفه حاکمیت! « در عهد پادشاهی وجدان ها زندانی گردیدند و زبان ها حبس شدند، رسم چنین شد که لب بگشای اما فقط برای تعریف و ستایش، در غیر این صورت مهر سکوت بر لب بزن و اگر وجدان تان چنان نیرومند است که شما نمی توانید از حق گویی بر حذر باشید پس برای بستن و کشتن، تعذیب و شکنجه آماده باشید. اشخاصی که درین عهد از حق گفتن و اعتراض بر نابسامانی ها بازنایستادند شدیدا مجازات گردیدند. تا بر تمام ملت ترس و وحشت مسلط گردد.»

 

قتل حجر بن عدی در سال ۵۱ هجری نشانه روشن سرکوب بود.

 

وقتی عبدالله به عمر به حجاج بن یوسف اعتراض کرد، که چرا خطبه را آن قدر طول می دهد تا وقت نماز به تاخیر افتد؟ حجاج در پاسخ گفت: سرت را که چشمانت در اوست، می کوبم!( ابن سعد، طبقات ج۴، ص: ۱۸۴)

 

عبدالملک مروان که به عنوان حاکم مدینه از سوی معاویه انتخاب شده بود. بر منبر پیامبر نشست و گفت:

من درمان امراض شما را به جز شمشیر نمی دانم. هر کس به من بگوید تقوا داشته باش و خدا را در نظر بگیر، گردنش را می زنم ( الکامل ابن اثیر، ج۴، ص: ۱۰۴ تا ۱۴۱)

 

پنجم: پایان آزادی دستگاه قضایی

 

در دوران پادشاهی قاضیان تحت امر و فرمانبر حاکمان بودند.

 

ششم: پایان عصر رای و نظر مردم و آغاز حکومت فردی

 

هفتم: ظهور تعصب های نژادی و قومی

 

این موارد هفتگانه ای که مودودی برشمرده است. فرهنگ جامعه اسلامی را به کلی دگرگون کرده بود. نتیجه این دگرگونی جهل و ترس زدگی جامعه و امکان پدید آمدن فاجعه کربلا و عاشوراست.

 

ترس و تحقیراز سویی و تطمیع از سوی دیگر سکه رایج حکومت اموی بود. قدرت تقدیس می شد و هر کس که فریاد می زد و شعله ی اعتراضی می افروخت کشته می شد و یا به زندان افکنده می شد.

 

اگر در دوران پیامبر حکمت و خلق نیکوی پیامبر فضای جامعه را معطر می کرد، در دوران پادشاهی همه از ترس حکومت و بیداد او دم در می کشیدند و نان به نرخ روز می خوردند

 

در کتاب التعجب علامه کراچکی، نکته بسیار معنی داری ذکر شده است: پس از حادثه کربلا، سوارانی که بر اجساد شهیدان عاشورا تاخته بودند، نعل اسب هایشان را در شام می فروختند و مردم به نشانه  حمایت از حکومت یزید و برائت از شهیدان عاشورا آن نعل ها را سر در خانه هاشان نصب می کردند. استقبال از نصب نعل اسب به حدی بود که مقدار زیادی نعل های جعلی بازار پیدا کرده بود…