ذکر محمدبن واسع رحمة الله علیه

یک روز در بر قتیبه بن مسلم شد، با جامه صوف. گفت: صوف چرا پوشیده ای؟ خاموش بود.  گفت: چرا جواب ندهی؟   گفت: خواهم که بگویم از زهد، نه که بر خویشتن ثنا گفته باشم، یا از درویشی نه که از حق تعالی گله کرده باشم.

 

 

 

 

 

آن مقدم زهاد، آن معظم عباد، آن عالم عامل، آن عارف کامل، آن توانگر قانع، محمد واسع، رحمة الله علیه رحمة واسعة؛ در وقت خود در شیوة خود بی نظیر بود و بسیار کس از تابعین را خدمت کرده بود و مشایخ مقدم را یافته بود و در طریقت و شریعت حظی وافر داشت. در ریاضت چنان بود که نان خشک در آب می‌زد و می‌خورد و می‌گفت: هرکه بدین قناعت کند از همه خلق بی نیاز گردد؛ و در مناجات گفتی: الهی مرا برهنه و گرسنه می‌داری، همچنانکه دوستان خود را. آخر من این مقام به چه یافتم که حال من چون حال دوستان تو بود.

و گاه بودی که از غایت گرسنگی با اصحاب به خانة حسن بصری شدی و آنچه یافتی بخوردی. چون حسن بیامدی بدان شاد شدی….

کسی از او وصیت خواست. گفت: وصیت می‌کنم تو را بدانکه پادشاه باشی در دنیا و آخرت.

مرد گفت: این چگونه بود؟

گفت: چنانکه در دنیا زاهد باشی. یعنی چون در دنیا زاهد باشی به هیچ کس طمع نبود و همه خلق را محتاج بینی. لاجرم توغنی و پادشاهی! هر که چنین باشد پادشاه دنیا باشد و پادشاه آخرت باشد.

یک روز مالک دینار را گفت: نگاه داشتن زبان بر خلق سخت تر است از نگاه داشتن درم و دینار.

و یک روز در بر قتیبه بن مسلم شد، با جامه صوف. گفت: صوف چرا پوشیده ای؟

خاموش بود.

گفت: چرا جواب ندهی؟

گفت: خواهم که بگویم از زهد، نه که بر خویشتن ثنا گفته باشم، یا از درویشی نه که از حق تعالی گله کرده باشم.

یک روز پسر را دید که می‌خرامید. وی را آواز داد و گفت: هیچ دانی که تو کیستی؟ …. پدرت چنانست که در میان مسلمانان از او کمتر کس نیست. این خرامیدن تواز کجاست؟

و کسی از وی پرسید: چگونه ای؟

گفت: چگونه باشد کسی که عمرش می‌کاهد و گناهش می‌افزاید؟

و در معرفت چنان بود که سخن اوست که: ما رایت شیئا الا و رایت الله فیه. هیچ چیز ندیدم، الا که خدای را در آن چیز دیدم و از او پرسیدند: كه خدای را می‌شناسی؟

ساعتی خاموش سرفروافکند. پس گفت: هرکه او را بشناخت سخنش اندک شد و تحیرش دایم گشت.

و گفت: سزاوار است کسی را که خدای به معرفت خودش عزیز گردانیده است که هرگز از مشاهده او به غیر او باز ننگرد و هیچ کس را بر او اختیار نکند.

و گفت: صادق هرگز نبود تا بدانکه امید می‌دارد بیمناک نبود.

یعنی باید که خوف و رجا اش برابر بود تا صادق و مومن حقیقی بود. بدانکه خیرالامور اوسطها، رحمة الله علیه.

 

منبع: تذکرة الأولیاء- فریدالدین عطار

تنظیم و ارسال توسط ، قلندر از وبلاگ درویشان بندر عباس