معرفی کتابی در دفاع از فلسفه و عرفان

Imageمرحوم کبودراهنگي از استادشان ميرزاي قمي نقل مي‌کند که از برخي شنيده‌اند که اين فصل را برخي از قشري مذهبها اضافه کرده‌اند و به نام مقدس اردبيلي جا زده‌اند و طبيعي است که مجموعه‌اي احاديث در اين فصل وجود داشته باشد که در هيچ منبع ديگري يافت نشود. حتي علامه مجلسي نيز که پس از مقدس آمده است اين روايات را نياورده است.کساني که در سده‌هاي اخير منتسب به فلسفه و تصوف بوده آند بدون هيچ شکي بهترين و پاکترين علماي شيعه مي‌باشند و هيچ لکه‌اي بر دامن حياتشان وجود ندارد.

آقاي محمد رضا حکيمي مي گويد: "تفکيک در لغت به معناي (جدا سازي) است (چيزي را ازچيزي جدا کردن) و نابسازي چيزي و خالص کردن آن و (مکتب تفکيک)، مکتب جداسازي سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختي است در تاريخ شناختها وتأملات وتفکرات انساني، يعني راه و روش قرآن و راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. و‍‍ هدف اين مکتب نابسازي و خالص ماني شناختهاي قرآني و سره فهمي شناختها ومعارف است به دور از تأويل و مزج با افکار و نحله ها وبرکنار ازتفسير به رأي و تطبيق…"‌* اما حاج شيخ محمد حسن وکيلي در کتاب صراط مستقيم به نقد مباني مکتب تفکيک براساس تقرير حجت الاسلام والمسلمين سيدان پرداخته است. براي تحليل بيشتر اين موضوع به گفتگويي با نگارنده   اين اثر پرداختيم .

***

لطفا در آغاز توضيح کوتاهي درباره هويّت مکتب تفکيک بدهيد.

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنه الله علي اعدائهم أجمعين اصطلاح «مکتب تفکيک» ظاهرا اولين بار توسّط جناب استاد حکيمي درباره اين مکتب به کار گرفته شده است. خود ايشان معتقد است مکتب تفکيک؛ تأکيد بر تفکيک آموزه‌هاي خالص وحياني از افکار و آموزه‌هاي بشري دارد. تصور ايشان اين است که ما در حوزه انديشه و فکر با يک مجموعه آموزه‌هاي ديني و وحياني مواجهيم که با افکار و عقائد بشري کاملا مطابق نيست و بايد دقت کرد که اين دو مجموعه با هم مخلوط نگردد . روي همين جهت ايشان بزرگان تفکيک را گويا مرزداران و پاسبانان حريم وحي مي‌شمرد . ولي واقعيت مطلب اين است که اين سخنان فقط در حد عبارت پردازي است . يعني از نظر تاريخي نمي‌توان در تاريخ معاصر يک مکتب فکري را به اسم مکتب تفکيک با شاخصه‌هاي علمي مشخص نشان داد . کساني را که استاد حکيمي به عنوان ارکان و پايه‌هاي مکتب تفکيک مي‌شمرند تنها نقطه اشتراکشان مخالفت با حکمت متعاليه و عرفان است و اگر مرحوم آيه الله سيّد موسي زر‌آبادي را از بين ايشان حذف کنيم ـ که اطلاعات موثقي از ايشان در دست نيست ـ بايد بگوئيم نقطه اشتراک ايشان عقل ستيزي است . مکتب تفکيک بيشتر بايد به عنوان يک مکتب عملي ـ و نه فکري ـ و يک جريان اجتماعي به عنوان مبارزه با حکمت صدرائي و عرفان بررسي شود . بين بزرگان اين مکتب در مباني فکري اصلا وحدت نظر وجود ندارد . برخي برهانها و استدلالهاي عقلي عميق و پيچيده را کاملا واقع نما مي‌دانند و عقل منطقي را ابزاري براي کشف واقع مي‌شمارند و برخي فقط براهين ساده را که ماده و صورتش بديهي است، مفيد مي‌شمارند و برخي مثل مرحوم ميرزا هر علم حصولي را در مقام کشف حقائق عالم بي ارزش مي‌دانند و ريشه گمراهي‌ها را پيروي از برهان شمرده و به تعبير مرحوم، ميرزا سر مستسري آنچه عرفاء را به گمراهي کشانده اين است که اهل برهان بوده‌اند. در حوزه مسائل نقلي برخي خبر واحد را در اعتقادات حجت مي‌دانند و برخي کاملا مخالف هستند امثال اين اختلافات ريشه‌اي و زير بنائي باز هم وجود دارد ..

آيا اين تأکيد بر تفکيک آموزه‌هاي بشري از آموزه‌هاي الهي از سوي استاد حکيمي، نمي‌تواند به مکتب تفکيک يک وحدت و يگانگي ببخشد و ما اين مکتب را مکتبي روش شناسي در کشف معارف و اعتقادات بشماريم ؟

خير؛ اگر واقعا مکتب تفکيک همين بود بايد عده‌اي از علمداران و مشعلداران آن را بزرگان فلاسفه صدرائي قرار مي‌داديم و نبايد در مکتب معارفي خراسان خلاصه مي‌شد . تلاشي که امثال علامه طباطبائي  و شاگردان ايشان در حفظ آموزه‌هاي وحياني و بررسي دقيق آيات و روايات در عصر اخير نموده‌اند و انعکاس آن در تفسير الميزان و ديگر کتابها ديده مي‌شود‌؛ به مراتب بيشتر از تلاش مرحوم ميرزا و شاگردان ايشان است. مشکل اصلي تفکيکيان در ناآشنائي با حکمت صدرائي و اشتباه فهميدن مسائل عرفاني است که گمان مي‌کنند آراء خودشان در خداشناسي و انسان شناسي و معادشناسي و ….. همان آموزه‌هاي خالص وحياني است ولي آراء مقابل ،‌ تعاليم بشري است و خلاصه به اصطلاح منطقي نزاع و اختلاف صغروي است نه کبروي و مخالفين تفکيک اگر در مرزباني از حريم دين بيشتر دغدغه نداشته باشند مسلّما دغدغه‌شان کمتر نيست .

آيا تقريرحجت الاسلام والمسلمين سيدان که شما در کتاب صراط مستقيم به نقد آن پرداخته ايد داراي انسجام است؟

واقعيت اين است که همان شخصيت محترم مورد نقد در کتاب صراط مستقيم نيز داراي يک نظام فکري منسجم نيستند ، گرچه بنده در مقام نقد کردن تلاش کرده‌ام به حرفهاي پراکنده ايشان ـ که بعضا ضد و نقيض نيز هست ـ سر و صورتي بدهم و آن را به نظم منطقي در بياورم گذشته از اين که  همه اين مطالب در باب روش شناسي است و در سائر مسائل از توحيد و صفات واجب و جبر و اختيار و بداء تا پايان معاد ؛ ايشان نيز هيچ تفکر منسجم قابل عرضه‌اي ندارند. استاد حکيمي نيز هميشه به ارائه فهرستي از پرسشها و پيشنهادها قناعت مي‌ورزند و حاضر نيستند مردانه وارد ميدان شده، يک دوره توحيد يا معاد بر اساس آيات و روايات بنويسند. در مواردي هم که في الجمله وارد شده‌اند مثل کتاب معاد جسماني؛ به اشتباهات فاحشي دچار گرديده‌اند .

آيا نو تفکيکيان تا کنون تحولّي در مکتب تفکيک پديد نياورده‌اند؟

 در خراسان که صرفا يک دسته مسائل بسيار سطحي را تکرار مي‌کنند و هر چه هم نقد نوشته مي‌شود و پاسخ داده مي‌شود، باز هم به همان حرفهاي خود مشغولند .

آيا آثار آقاي حکيمي نيز جزء آثار نوتفکيکيان است؟ آثار ايشان در مقايسه با ديگران چه مختصاتي دارد‌؟

ايشان جزء دوره سوم مکتب تفکيک محسوب مي‌شوند و به تعبيري جزء نوتفکيکيان مي‌باشند گرچه مي‌توان دوره چهارمي نيز براي مکتب تفکيک ترسيم نمود. بنده تا به حال در آثار ايشان به يک دوره عقائد برخورد نکرده‌ام . ايشان بيشتر از روش شناسي تفکيک سخن مي‌گويند و سعي مي‌کنند اين روش را ترويج کنند البته در پس پرده از معارف خالص وحياني سخن گفتن بيشتر تخريب چهره حکمت صدرائي و عرفان مي‌ باشد. آثار استاد حکيمي از جهت علمي فاقد ارزش است. با کتابهاي مختلف ايشان در دفاع از تفکيک هيچ گاه به بحثي عميق در معرفت شناسي؛ اصول ؛ فلسفه؛ فقه الحديث؛ رجال و يا…. بر نمي‌خوريد. عمده تأثير آثار ايشان در قلم زيبا و عبارات اديبانه ايشان نهفته است. پشت سر هم آوردن عبارات فصيح و بليغ و استفاده از کلماتي که بار عاطفي زيادي دارد و رديف کردن فهرستي از مطالب پيشنهادي و شماره زدن آنها مخاطب ناآشنا را غافلگير مي‌کند. از سويي ايشان در سطح وسيعي از نقل قولها و گزارشهاي تاريخي استفاده مي‌کنند که همه آثار ايشان از همين نقل قولها پر است. ولي متأسفانه بايد عرض کنم حجم بسيار انبوهي از اين مطالب تاريخي خلاف واقع است و ايشان ـ به عللي که خود مي‌دانند ـ با تقطيع عبارات و ترجمه‌هاي غلط و گزارشهاي خلاف واقع کاملا جريان تاريخ را منحرف نموده و همه را به سود مکتب تفکيک به حرکت در مي‌آورند. ايشان که سابقا در فضاهاي علمي و فرهنگي يک اديب و مورخ امين و صادق و منادي عدالت شناخته شده بودند؛ امروزه در بين اهل تحقيق چهره خود را کاملا خدشه‌دار نموده‌اند. که جناب آقاي اسلامي در فصل نقد اخلاقي تفکيک در «رؤياي خلوص» نمونه‌هاي بسيار کوتاهي از اين دست را ارائه داده‌اند. ايشان در تمام آثار خود بيشتر به ادعا مشغولند . دائما بر همان مطالب تکراري خود تکيه مي‌کنند و به هيچ يک از نقدهاي اساسي که به ايشان وارد شده پاسخ نمي‌دهند و مخالفين خود را تحقير مي‌کنند و البته کتابهاي ايشان در بين برخي از کساني که در رشته‌هاي عقلي و نقلي کار نکرده‌اند مورد قبول واقع شده است.

مخالفان فلسفه با طرح دلائلي مانند غير اسلامي بودن پيشينه فلسفه؛ گره خوردن فلسفه با الحاد و بي‌ديني؛ بدگوئي از فلسفه و فلاسفه در روايات مختلف به طرد فلسفه مي‌پردازند. نظر شما درباره اين سخنان چيست ؟

البته اين دلائل فقط در فضاهاي غير تخصصي و براي عده‌اي مردم بي اطلاع طرح مي‌شود و امروزه در فضاهاي علمي کسي چنين مطالبي نمي‌گويد چون پاسخ اين گونه مطالب بارها بيان شده است . ولي اجازه دهيد حال که شما اشاره نموديد بنده نيز به چند مسأله که شايد مهمتر باشد اشاره کنم :

مسأله اول اينکه گرچه برخي مي‌گويند روايات فراوان در بدگوئي از فلسفه يا فلاسفه وارد شده است ولي واقعيت اين است که تنها يک روايت در اين باب وجود دارد که آن نيز معتبر نيست. روايت معروفي است که امام عليه السلام در وصف علمائي که بعدا خواهند آمد مي‌فرمايند: علماؤهم شرار خلق الله لانّهم يميلون الي الفلسفة و التصوّف. نکته مهم درباره اين روايت اين است که در هيچ منبع معتبري وجود ندارد. اولين منبعي که اين روايت را آورده است حديقة الشيعه است که نويسنده حديقة الشيعه نيزهنوز مشخص نيست و بر فرض که نويسنده آن مرحوم مقدس اردبيلي باشند، قرائن زيادي وجود دارد که فصلي که اين روايت در آن هست جعلي باشد. در وسط برخي از نسخه‌هاي حديقة الشيعه بدون تناسب فصلي درباره صوفيه آمده است که اين روايت نيز در آنجاست ولي اين فصل در نسخه‌هاي قديمي نيست. علاوه بر اينکه مطالب اين فصل از جهت تاريخي با تاريخ عصر مقدّس اردبيلي تناسب ندارد و مهمتر اينکه مطالب فصل با آراء ديگر کتابهاي مقدس اردبيلي سازگار نيست. مثلا مقدّس در حواشي شرح تجريد، نظريه وحدت وجود را تأييد نموده‌اند ولي در اينجا به شدّت وحدت وجود را مي‌کوبد. در برخي آثارشان از معروف کرخي و بايزيد به عنوان شاگردان أئمه عليهم السلام نام مي‌برد ولي در اينجا انکار مي‌کند. مرحوم کبودراهنگي از استادشان ميرزاي قمي نقل مي‌کند که از برخي شنيده‌اند که اين فصل را برخي از قشري مذهبها اضافه کرده‌اند و به نام مقدس اردبيلي جا زده‌اند و طبيعي است که مجموعه‌اي احاديث در اين فصل وجود داشته باشد که در هيچ منبع ديگري يافت نشود. حتي علامه مجلسي نيز که پس از مقدس آمده است اين روايات را نياورده است. به هر حال چنين رواياتي اصلا وجود خارجي ندارد و اين يک روايت نيز قرائن زيادي بر جعلي بودنش وجود دارد و تازه در حديقة الشيعه نيز مرسل نقل شده است. مهمتر اينکه اين روايت مضمونش دروغ محض است. در اين روايت علماي مايل به فلسفه و تصوف را توصيف به رشوه خواري و امثال آن مي‌کند . با اينکه کساني که در سده‌هاي اخير منتسب به فلسفه و تصوف بوده آند بدون هيچ شکي بهترين و پاکترين علماي شيعه مي‌باشند چنانکه هيچ لکه‌اي بر دامن حياتشان وجود ندارد. اگر نگاهي به کتب تراجم مثل روضات و طبقات الاعلام و اعيان الشيعه و تکمله امل الآمل کنيم؛ مقدس‌ترين علماي سده اخير سلسله شاگردان مرحوم حاج ملا حسينقلي همداني مي‌باشند که تعدادشان بسيار زياد است و مدرس فلسفه و مدافع عرفان بوده‌اند . در طبقه قبل از ايشان نيز خود مرحوم حاج ملا هادي و ملا علي نوري و ملا عبدالله زنوزي و آقا علي حکيم و مرحوم بيدآبادي و حکماي اخير تهران همگي مشهور به تقوا و قداست بوده‌اند .

اصلا حکمت متعاليه خود به خود انسان را از دنيا گريزي دور مي‌کند و حال و هواي شخص را عوض مي‌نمايد‌. روي همين جهت اين روايت با تفسيري که تفکيکيان مي‌کنند دروغ محض است و دروغ بودنش نيز شاهد ديگري بر جعلي بودن آن مي‌باشد. از همين جا معلوم مي‌شود اينکه مي‌گويند فلسفه با بي‌ديني گره خورده است نيز خلاف واقع است. فلسفه، هستي شناسي عقلي است . اگر به شکل صحيح و با رعايت شرائط انجام شود؛ دقيقا با دين مطابق و هماهنگ خواهد بود. چنانکه فلسفه صدرائي اين چنين است و اگر شرائطش رعايت نشود ممکن است کسي به نام فلسفه با مجموعه‌اي مغالطه از مطالب باطل سر در آورد. نکته ديگري که بايد در اين باره عرض شود اين است که بر فرض اين روايت راست باشد از جهت فن فهم حديث بايد آن را به معناي «فلسفه» و «تصوف» در عصر صدور روايت تفسير کرد . فلسفه امروزه به معناي هستي شناسي عقلي است ولي در آن روز به معناي يک نحله خاص فکري بوده که آن را فلسفه يونان مي‌دانستند . در آن زمان هرگز چنين نبوده که هر کس يک دستگاه جهان بيني عقلي ‌داشته باشد فيلسوف ناميده ‌شود بلکه بايد شخضي به مباني فکري يوناني معتقد مي‌بود تا فيلسوف محسوب شود. تصوف نيز در آن روز يک جريان عملي بود نه يک جريان فکري و اعتقادي. و نه از رواج وحدت وجود در آن عصر خبري بود  نه از فناء و بقاء از اين رو بر فرض اين روايت راست باشد ربطي به حکماي صدرائي و عرفاي معاصر ندارد. چون ما امروزه مدافع فلسفه منسوب به يونان نيستيم . فلسفه يوناني آن عصر خدائي با وحدت عددي در کنار کثرت استقلالي مخلوقات مي‌ساخت که علم او محدود بوده و…

براي همين عرفاء آن را کفر مي‌ناميدند ولي حکمت متعاليه که هماهنگ معارف قرآن و عترت است به طور کل اصول آن فلسفه را زير و رو نموده و تار وپودش را از نو بافته است. با اين توضيح فکر مي‌کنم پاسخ اين سخن که فلسفه پيشينه يوناني دارد نيز داده شد. چون اين فلسفه غير از آن است . گرچه در نامگذاري از همان اسمها استفاده مي‌کند. با قبول اصالة الوجود تمام مباحث ماده و صورت و حرکت و عليّت و حدوث و قدم به شکل کاملا جديدي در مي‌آيد گرچه خود ملا صدرا فرصت پرداختن به همه آثار و نتائج اصالة الوجود را نداشته است و در قدم بعدي با پذيرفتن وحدت شخصي در مباحث علّت خود اصالة الوجود نيز به يک معنا زير سؤال مي‌رود. گذشته از اينها اگر فلسفه همان فلسفه يونان نيز بود ضرري نداشت. چون اهل بيت عليهم السلام به ما بارها سفارش کرده‌اند که علم و حکمت را هرجا که ديديد حتي از دهان فاسق و کافر بگيريد و مسلمانان حتما موظّف بوده‌اند اگر سخن حقي در بين يونانيان وجود دارد از آن استفاده کنند و آن را بپذيرند. آيا تفکيکيان کلا منکر راه عقل در شناخت هستند يا نه فقط استفاده از عقل را در مباحث ديني و الهياتي مردود مي‌‌دانند و معتقدند انسان مي‌تواند عقل معاش داشته باشد و از علوم ديگر مثل رياضيات و علوم طبيعي و تجربي که علاوه بر تجربه با اصول عقلي نيز همراه است استفاده کند ؟

آنچه عمدتا در آثار خود به آن مي‌پردازند مسأله استفاده از عقل در الهيات است ولي واقعيت اين است که مباني معرفت شناسي ايشان ارزش عقل را در ساير حوزه‌ها نيز زير سؤال مي‌برد . مثلا ميرزا براي اثبات ناکارآمدي عقل استدلال مي‌کنند که «گاه انسان يقين مي‌کند ولي يقينش خطاست . پس معلوم مي‌شود که يقين واقع نما نيست ». خب . اگر اين سخن حق باشد بايد بپذيريم که درحوزه رياضيات و پزشکي نيز ما يقين و قطعي که واقع نما باشد نداريم . برخي شاگردان ميرزا مي‌گويند هرجا دانشمندان اختلاف نظر داشتند راه عقل بسته مي‌شود . بنابراين اگر در يک مسأله پيچيده رياضي يا فيزيک اختلاف پيش آمد بايد بگوئيم راه عقل بسته است . البته ممکن است تفکيکيان بگويند در غير از مسائل اعتقادي اصلا احتياجي به يقين وجود ندارد و صرف تخمين و گمان کافي است .

به نظر مي‌رسد برداشت اهالي مکتب تفکيک از عقل، با تأکيد قرآن کريم بر تعقّل، تفکّر، تدبّر و استفاده از عقل در تعارض است. خود اين افراد اين تعارض را چگونه بر طرف مي‌کنند ؟

معمولا اولين بحثي که شاگردان ميرزا به آن مي‌پردازند همين مسأله عقل است.اول تلاش مي‌کنند اثبات کنند که عقل در زبان روايات يک حقيقت نوريه است که نفس انسان را روشن مي‌گرداند و غير از اين عقل فلسفي است. حال ميرزا آن را کاملا مغاير با عقل فلسفي مي‌دانند و کلاّ علوم حصولي را در کشف حقائق موجب ضلالت مي‌شمرند ولي برخي کمي متعادلتر برخورد مي‌کنند. ولي حق اين است که در بسياري از موارد در تعابير قرآن و روايات عقل نمي‌تواند به اين معنا باشد . بله اگر فرموده‌ باشند : اول ما خلق الله العقل ؛در اينجا مسلما عقل موجودي است وراء من و شما . ولي وقتي به صورت فعلي به کار مي‌رود : «تعقلون» اينجا عقل يک فعل اختياري است از ما که موجب کشف واقع مي‌گردد. قرائن زيادي در روايات وجود دارد که اين موارد شامل عقل فلسفي و برهاني نيز مي‌شود . در تعابيري مثل تفکّر و تدبّر اين مسأله واضحتر است و آنجا نمي‌توان گفت فکر يک موجود نوراني جداي از ماست . البته ارائه شواهد لغوي اين مسأله وقت وسيعي مي‌طلبد.

شما به عنوان يک محقق و علاقمند به مباني حکمي، دليل اصلي طرد عقل را از سوي اين عده چه مي دانيد؟

به عقيده بنده اين يک عامل کاملا رواني و روحي دارد دقيقا مثل  پيدايي سوفسطائي گري در يونان باستان ؛ انسان وقتي فلسفه مي‌‌خواند اگر شرائط آن را رعايت نکند در هر مسأله‌اي با اقوال بسيار زيادي مواجه مي‌شود که به علت ظرافت مطالب راهي براي تشخيص حق و باطل آن ندارد . اين مسأله به شدّت موجب پديد آمدن شک و ترديد در انسان مي‌شود و اين حال انسان را به اينجا مي‌کشاند که بگويد «عقل توان ندارد» . اين چنين افرادي اگر داراي گرايشهاي مذهبي قوي باشند چون نمي‌توانند با شک و ترديد به زندگي ديني ادامه دهند و نمي‌توانند مثل برخي شکاکان معاصر به همه چيز پشت پا بزنند مجبورند تکيه گاه جديدي براي منظومه فکري خود بسازند. حال گاهي از يک حقيقت نوريّه سخن مي‌گويند ـ که البته حقيقتي است که هر کس مي‌تواند ادعا کند با آن مرتبط است ـ و گاه معيار را ظاهر روايات قرار مي‌دهند و به هر حال يک پايه سست را در عالم خود  جايگزين ستون استوار عقل قرار مي‌دهند. در تاريخ با يک فرد تيزهوش استاد ديده برخورد نمي‌کنيم که فلسفه ستيز باشد . فلسفه ستيزان يا کم هوشند يا بي استاد راه را طي کرده‌اند و نتوانسته‌اند بار حکمت را به دوش بکشند. البته در خصوص مرحوم ميرزا شايد اين مسأله سرّ ديگري داشته باشد . مشکلات روحي ايشان در نجف و دلخوردگي از عرفان سبب شده است در 25 سال پايان عمر هميشه پيشينة خود را نقد کنند و چون نتوانستند براهين فلسفي را خراب کنند با اصل برهان مخالفت مي‌کنند . يعني يک عامل روحي ديگر سبب يک تحول دفعي در وجود ايشان شده که بقاياي آن تا پايان بوده است. حذف شدن عقل و علوم عقلي در بين تفکيکيان سبب شده است عقائد تفکيکيان روز به روز در مسائل مختلف به ظاهريّه و سلفيه نزديک شود و هر روز از ديروز خراب‌تر مي‌گردد. در مطالب مرحوم ميرزا اين قدر ظاهري‌گري و جمود بر مفاهيم عاميانه ديده نمي‌شود ولي هرچه عمر تفکيک به جلو مي‌رود وضعيت اعتقادي حوزه‌هاي تفکيکي اسف‌بارتر مي‌شود. مي‌دانيد که اگر از مطالب عرفان و حکمت متعاليه بگذريم اصلا دفاع از اصول تشيع ممکن نخواهد بود. وقتي همه ما سوي الله مادي باشد و نفس انسان محدود در زمان و مکان باشد ديگر علم امام به همه حقائق هستي و ولايت تکويني انسان کامل و بسياري از حقائق عالم آخرت غير قابل تفسير خواهد بود و لذا تفکيکيان در مقابل نقدهاي فرقه‌هاي ضد تشيّع نيز ناتوانند و سبب شده بستر مناسبي براي مخالفين تشيع در مشهد فراهم آورند که توضيح اين مسأله بيش از اين جا ندارد .

به نظر شما حذف و کمرنگ شدن نقش عقل و عنصر عقلانيت در جوامع چه تبعاتي را مي‌تواند به همراه داشته باشد ؟

بنده در کتاب «صراط مستقيم» نيز عرض کرده‌ام. اين سخنان تيشه به ريشه تمام حقائق و مقدّسات عالم مي‌زند. کساني که عقل غير بيّن و اختلافي را بي ارزش مي‌دانند اصلا نبايد دم از دفاع از دين بزنند. تمام مباني اعتقادي اسلام مسائل اختلافي و عميق و پيچيده‌اي دارد. البته برخي تفکيکيان معاصر براي فرار از اين اشکال مي‌گويند وجود خداوند و صفات وي و نبوّت همگي بديهي و بيّن است ولي اين حرفها در فضاهاي علمي قابل عرضه کردن نيست. بر اساس مباني معرفت شناسي تفکيک هيچ راه علمي براي دفاع از دين وجود ندارد . فقط مي‌توانيم ادعا کنيم که ما با نور علم و عقل حقانيت دين را فهميديم و طبيعي است که مخالف ما نيز ادعا مي‌کند که من نيز با نور علم و عقل بطلان دين شما را فهميده‌ام و لذا هيچ راهي براي بحث و استدلال وجود نخواهد داشت .

روحيه شکّاکيّت در سائر عرصه‌هاي زندگي نيز آثار روحي و عملي بدي دارد ولي شايد در آن عرصه‌ها زندگي را مختلّ ننمايد . چون با صرف احتمال و گمان مي‌توان زندگي دنيائي را ادامه داد ولي در گزاره‌هاي ديني در بسياري مواقع ما محتاج يقين مي‌باشيم .

انتقادات اصلي شما در کتاب «صراط مستقيم» از مکتب تفکيک در چهار مرحله مهم و اساسي صورت گرفته است: 1 ـ تشخيص ناصواب از جايگاه نقل. 2 ـ استفاده ناصحيح از مدارک نقلي. 3 ـ خطا در تعيين ارزش عقل. 4 ـ نا آشنائي شديد با علوم عقلي مخصوصا حکمت متعاليه. ابتدا بفرمائيد چرا بر اين نظريد که تفکيکيان تشخيص درستي از جايگاه نقل ندارند و در همين رابطه به طور مختصر به اهميت جايگاه نقل در اعتقادات بپردازيد.

البته بايد عرض کنم انتقادات حقير از همه تفکيکيان نبوده است. ما از جهت اصولي معقتديم روايات غير متواتر در مسائل اعتقادي حجّت نيست. اين مسأله را خود ميرزا و شاگردان عالم ايشان معترف بوده‌اند. ولي در نسل سوّم تفکيک ـ که عرض کردم علمداران آن ديگر از علماء و دانشمندان محسوب نمي‌شوند وحتي در علوم نقلي همچون فقه و اصول نيز متخصص نيستند ـ در اين نسل کم‌کم با چنين حرفهائي مواجه مي‌شويم. ولي رگه‌هاي اين تفکرات در نسلهاي قبلي تفکيک نيز ديده مي‌شود. به طور کل وقتي انسان ارزش عقل را انکار کرد، اگر نخواهد به شکّاکيّت مطلق کشيده شود بايد به شکلي خود را با چيز ديگري قانع نمايد و طبيعي است که دم از قرآن و روايات بزند. ولي سخن در اين است که روايات ما چه اندازه واقع نماست. آيا برهان واقع را نشان نمي‌دهد ولي روايات يک «معرفت خالص وحياني» به ما مي‌دهد. اين حرفها نشانه ناپختگي در علوم اسلامي است. تاريخ تدوين حديث و علم رجال و درايه به ما نشان مي‌دهد که براي يقين به دست آوردن در يک مسأله از طريق روايات، راه بسيار سخت و دشواري را در پيش داريم که در بسياري از ساحتها اين راه کاملا مسدود مي‌باشد و بنده به اختصار مشکلات اين راه را در کتاب اشاره کرده‌ام. در عرصه فهم روايات نيز اختلاف بسيار است و طبق مباني تفکيکيان خود اين اختلاف نشانه بسته بودن راه است. نکته مهم در اين جا اين است که تفکيکيان فقط ادّعاي استفاده از نقل را دارند ولي در عمل يک دسته اعتقادات بسيار پيش پا افتاده را به نقل تحميل مي‌کنند و نام آن را معارف خالص مي‌گذارند و البته به علت کم دقتي آن را عين متن دين مي‌دانند. معروف است که به ملا صدرا تهمت تأويل گرايي مي‌دهند و معاد ملا صدرا را خلاف نقل مي‌دانند. با اينکه معاد مثالي ملا صدرا بارها و بارها به آيات و روايات نزديکتر از معاد امثال مرحوم آيه الله شيخ مجتبي قزويني و شاگردان ايشان مي‌باشد . فقط مهم اين است که انسان آيات و روايات معاد را با حوصله به سبک درسهاي خارج فقه در حوزه بررسي کند نه اينکه مثل تفکيکيان فهرستي از آيات و روايات ارائه کند و بعد بگويد: اينها صريح است که حرف ملا صدرا غلط است. اين بنده در مجموعه مقالات و نوشته‌هايي اين مسأله را با ديد کاملا نقلي و بدون هيچ پيش فرضي فلسفي ثابت نموده‌ام. به هر حال ما به نقل به عنوان دريچه اي به سوي عالم حقيقت محتاجيم و يکي از اسرار موفقيت ملاصدرا و حکماي صدرائي همين اهتمام به نقل است و مي‌بينيم که مهمترين فعاليتها در عرصه شرح آيات و روايات از همين بزرگان است. مهمترين تلاشهاي قرآني در عصر اخير توسط بزرگاني همچون علامه طباطبائي و علامه شعراني انجام شده و امروزه نيز موفقترين مفسّرين شاگردان بزرگوار ايشان مي‌باشند.

انگيزه شما از تأليف کتاب «صراط مستقيم» چه بود؟

همانطور که در مقدمه عرض کرده‌ام غرض يکي نهي از منکر و ديگري بيان مطالب حق و نقد اعتقادات باطل. متأسفانه چون مرحوم ميرزا در کنار همه فضائل اخلاقي که داشتند خيلي به مخالفين خود اهانت مي‌کردند اين روش در بين برخي شاگردانشان نيز باقي مانده و امروزه نيز در برخي محيطها اين اهانت‌ها به شکل نامناسبي ادامه دارد. اهانت به اولياي الهي و عرفاي بالله از اکبر گناهان کبيره است . ريشه اين بدگوئيها که چندي بود در برخي مجلات غير رسمي منتشر مي‌شد يا بر فراز منابر انجام مي‌گرفت توهّم حقّانيت مباني تفکيک بوده و غرض بنده اين بود که سستي اين عقائد روشن شود. کتابهاي ديگري نوشته شده بود ولي برخي به مباحث فلسفي پرداخته بودند که تفکيکيان چون فلسفه نمي‌دانند غالبا به اين کتابها اقبالي نمي‌کنند و برخي نقد جناب آقاي حکيمي بود که آن هم مناسب فضاي حوزه مشهد نبود. کتابي لازم بود که مکتب متداول در حوزه مشهد را نقد کند و با زبان حوزوي و آميخته با روايات و مباحث اصولي و رجالي باشد تا بتواند جاي خود را باز کند و بحمدالله در بين فضلاي حوزه مشهد تأثير بسيار زيادي داشت.

شما در فصل دوم کتاب به بررسي «صراط» از ديدگاه روايات پرداخته‌ايد سپس در فصل سوم نظر ملا صدرا را بيان نموده‌ايد. در فصل چهارم نظر تفکيکيان را نقد کرده‌ايد. اولا چرا مسأله صراط را انتخاب کرده‌ايد ثانيا نتيجه بررسيهاي روائي و نقلي شما چه بوده و چه نسبتي با نظر ملا صدرا و تفکيکيان دارد؟

انتخاب مسأله صراط اتفاقي بوده . بنده مدتي در درس ايشان شرکت مي‌‌کردم و اتّفاقا درباره مسأله صراط بحث مي‌‌کردند. متوجه شدم در فهم کلام ملاصدرا خيلي به اشتباه دچار مي‌شوند. در درس اعتراضاتي شد و در نهايت قرار شد مناظره‌اي در اين باره انجام شود که ايشان در وسط مناظره وپس از روشن شدن برخي اشتباهات از ادامه آن در آن جمع عذر آوردند که شرح اين جريان در مقدمه کتاب آمده است. آنچه از مجموع روايات به دست مي‌‌آيد اين است که صراط اخروي مثل يک پل دنيائي نمي‌تواند باشد . پلي است که براي برخي باريک و براي برخي پهن است و افراد همه با هم از روي آن عبور مي‌کنند و هر کس در قسمتي براي بازخواست متوقف مي‌شود و دوباره به حرکت در مي‌آيد يا در آتش مي‌افتد ولي مانع حرکت پشت سري‌هاي خود نخواهد شد. حرکت هيچ کس با ديگري مزاحمت ندارد . راه براي برخي لغزان است و براي برخي نه؛ براي برخي روشن است و براي برخي نه. و از سويي روايات اين پل را با نفس امام معصوم به نوعي متحد مي‌داند. خب اين خصوصيات با پل اين دنيائي قابل توجيه نيست. ملا صدرا چون بسياري از عوالم پس ازمرگ را با مسأله نفس حل مي‌کند. اينجا نيز نوعي وحدت در کثرت معتقد است و گويا براي صراط حقيقتي واحد معتقد است که در ظرف نفس افراد به حسب سعه آنها به انواع مختلف تجلّي مي‌کند و آن حقيقت واحد متصل و متحد با نفس امام است . خب با کشف يک حقيقت که عبارت است از امکان وحدت در کثرت در عوالم بالا اين روايات به ظاهر متعارض با هم هماهنگ مي‌شود و اين يکي از بهترين نمونه‌هاي خدمت فلسفه به روايات است.تفکيکيان در اين مسائل اصلا به ظرائف روايات دقت نمي‌کنند و اصلا تعارض روايات را متوجه نمي‌شوند تا بخواهند براي حل آن چاره جوئي کنند. عرض کردم اگر مباحث معاد را با دقت نگاه کنيم مطالب ملاصدرا خيلي به واقع نزديکتر است. تفکيکيان فقط مي‌گويند در آخرت يک پل روي بهشت هست و همه از آن ردّ مي‌شوند ولي چگونه است و چه خصوصيّاتي دارد اصلا وارد اين ريزه‌کاريها نمي‌شوند .

مشکل اصلي در کتاب معاد که در صراط «مستقيم» در فصل چهارم به نقد‌ آن پرداخته شده است فهم اشتباه کلمات ملا صدرا است. ملا صدرا قيامت را در عالم خيال مي‌داند و لذا برخي مخالفين فکر کرده‌اند که قيامت و صراط و ميزان خيالات است و يا ملا صدرا مي‌گويد در آنجا ـ در عالم آخرت ـ ماده نيست؛ صورت محض است . برخي مخالفين فکر کرده‌اند صورت يعني نقاشي . و بهشت و جهنم نقاشي است و قابل لمس کردن نيست  و شروع کرده‌اند به تندي کردن به ملا صدرا . در کتاب عرض کردم عالم خيال در فلسفه يک عالم است،‌ ربطي به خيالات فارسي ندارد . صورت يعني فعليت و ربطي به نقاشي ندارد . اطلاع نداشتن از اين چند اصطلاح ساده سبب شده است که چه تهمتها به ملا صدرا بزنند و چه اهانتها کنند که خدا مي‌داند .

ارزيابي شما از کتاب «معاد» نوشته «حاج سيّد جعفر سيّدان» به عنوان يکي از متنهائي که طرفداران تفکيک به آن رجوع مي‌کنند؛ چيست ؟

اين کتاب براي بررسي تاريخ تفکيک و سير تغييرات آن به درد مي‌خورد ولي مطلب علمي قابل استفاده ندارد و اشتباهات زيادي دارد ، چه در تفسير آيات و روايات چه در تفسير کلمات ملا صدرا . پس از نشر کتاب صراط مستقيم اين کتاب را تفکيکيان از بازار جمع نمودند و به يکي از کساني که کمي فلسفه خوانده است داده‌اند تا اشتباهات فلسفي آن را بگيرد و دوباره چاپ کنند .

با توجه به اينکه کتاب «صراط مستقيم» به نقد مباني مکتب تفکيک بر اساس تقرير حجه الاسلام و المسلمين سيّدان مي‌پردازد؛ آيا بهتر نبود در بخشي از کتاب به طور مشروح به پيشينه نقدهاي وارد شده به مکتب تفکيک از سوي انديشمندان و متفکران ديگر به خصوص استاد ديناني مي‌پرداختيد ؟

چرا. مسلّما بهتر بود. ولي عرض کردم بنده قصد نوشتن کتاب نداشتم. بيشتر مي‌خواستم جلو اهانتهائي که روز به روز بيشتر مي‌شد گرفته شود که بحمد الـله گرفته شد. به همين جهت اين کتاب را مناسب با فضاي حوزه خراسان نگاشتم و با عجله بسيار در مدت کمي آن را آماده کردم. اين طور نبود که به عنوان يک کار تحقيقاتي مراحل تأليف يک کتاب را پشت سر گذاشته باشم . به همين دليل کتاب کاستي‌ها و نواقصي دارد. همچنين نامنظم و آشفته است و حجم زياد تعليقه‌ها نيز خواننده را خسته مي‌کند. گرچه خداوند لطف نمود و مطالب نو و جديد زيادي نسبت به سائر نقدها دارد و تلا‌ش‌ بنده نيز بيشتر اين بود که آنچه ديگران ننوشته‌اند بنويسم و نقائص جبران شود.

واکنش اهالي مکتب تفکيک به نگارش کتاب صراط مستقيم چه بود؟

در بين فضلا خيلي تأثير مثبتي داشت و هر کس را که ديده‌ام اصول کلي کتاب را تأييد کرده و موجب تغيير نظرشان نسبت به ملا صدرا و حکمت صدرائي شده بود. عجيب اينکه افراد متعددي که گمان مي‌کردم از هواداران تفکيک مي‌باشند پس از نشر کتاب به بنده مي گفتند ما اصلا مدافع تفکيک نيستيم و حرف دل ما را نوشته‌اي ولي اگر در اينجا سخني بگوئيم از طرف تفکيکيان مورد فشار قرار مي‌گيريم. ولي نسبت به تفکيکيان افراطي، کتاب خيلي موجب ناراحتي ايشان شد . تا مدّتي پيغام مي‌فرستادند و تهديدهاي مختلفي مي‌کردند ولي کم‌کم چون هيچ نهاد دولتي از ايشان پشتيباني نکرد؛ اکنون فقط از برخوردهاي غير اسلامي و تهمتها و کلمات درشت و از اين قبيل مراحم اين برادران بهره مند مي‌شوم. سه جزوه نقد نيز بر کتاب طبع نمودند که دوتاي آن مطلقا مطالب علمي نداشت و به اسم نقد صراط مستقيم مجموعه‌اي شواهد تاريخي از مخالفتهاي علماي شيعه با فلسفه و امثال آن را چاپ کرده بودند که متأسفانه صفحه به صفحه پر از مطالب خلاف واقع بود و بنده نيز در پاسخ آن فقط فهرست دروغها را با مستندات آن ارائه کردم . نقد ديگر که ظاهري علمي داشت؛ اول در حلقه علمي کلام دفتر تبليغات اسلامي به عنوان مقاله عرضه شد و بنده به عنوان ميهمان در آنجا  حاضر شدم و پاسخ آن را مفصلا به صورت کتبي و شفاهي دادم و ناقد محترم در نهايت بي جواب ماند. ولي پس از مدتي بدون هيچ اشاره‌اي به بحثهاي حلقه علمي کلام و پاسخهاي مکتوب  اين بنده همان مقاله را با تغييراتي به اسم نقد صراط مستقيم چاپ نمودند و البته اينگونه اعمال خلاف صداقت و انصاف؛ در بين گروهي از تفکيکيان عادي است .

آيا طرح شما براي نقد مباني مکتب تفکيک ادامه مي‌يابد؟

چند جلد کتاب در ادامه اين کار در دست بنده است که هنوز ناقص است؛ يکي در اثبات تطابق معاد صدرائي و معاد قرآني است و يکي مجموعه‌اي کامل در پاسخ به شبهات مخالفين فلسفه  که سعي کرده‌ام بازهم مطالب تکراري را مطرح نکنم يا با زبان جديدي باشد و ديگري مجموعه‌اي‌ کامل در پاسخ به شبهات مخالفين عرفان که اگر توفيق تکمميل آن را بيابم ان شاءالله فوائد زيادي خواهد داشت چون در اين بعد نقد تفکيک کمتر کار شده است .

به نظر شما فوائد نهادينه شدن فرهنگ نقّادي در سطح حوزه و دانشگاه چيست ؟

وظيفه‌ الهي ما در حوزه و دانشگاه تحصيل علم و دانش است و معلوم است که هر نفسي روزي و بهره خاص خود را از علم دارد. اگر بخواهيم علم پيشرفت کند و آفاق جديدي در آن گشود شود بايد همه از علوم يکديگر استفاده کنند و نهادينه شدن فرهنگ نقد سبب به هم پيوستن جويبارهاي علم و دانش انسانهاي مختلف و پيشرفت سريع آن مي‌شود. امروزه نقد شدن براي برخي بسيار سخت است. اگر اين امر به صورت فرهنگ در بيايد و عمومي شود از سختي آن خيلي کاسته مي‌شود. عمومي شدن نقد سبب مي‌شود افراد غير متخصص نيز از تحيّر و ترديد بيرون بيايند . امرزوه در زمينه‌هاي مختلف افراد غير متخصص در ميان اختلاف نظر متخصصين ـ يا گاه به ظاهر متخصصين ـ سر در گم مي‌شوند. ـ مثل کساني که بين مکتب تفکيک و حکمت و عرفان متحيّرند ـ و با اين نقدها کم‌کم حق و باطل مشخص شده و راه صحيح نمايان مي‌گردد. البته شرط اين آثار و برکات وجود صداقت علمي است. مثلا پس از نشر کتاب صراط مستقيم برخي براي اينکه اعتقاد عامه مردم به مکتب تفکيک کم نشود فورا کتاب را به عنوان يکي از کتب ضالّه معرفي کردند که خريد و فروش و خواندش حرام است و يا با چند تهمت به کتاب و نويسنده همه را از خواندن آن دور کردند. طبيعي است در چنين فضائي انسان هر چه نقد کند اثري به دست نمي‌آيد. همچنين نقد کردن نيز شرائطي دارد که اگر رعايت نشود شايد مضراتش بيش از فوائدش باشد. رعايت حدود شرعي و عقلائي و نشکستن قداستها؛ حريّت و آزادگي؛ تخصص داشتن در زمينه مورد نقد؛ نيت صحيح و اخلاص در عمل و… در نقد ضروري است. خود بنده در کتاب صراط مستقيم از لحن تندي استفاده نمودم ولي به خاطر ضرورت بود. در مقابل اهانتهاي شديد برخي تفکيکيان به بزرگان وحکما وعرفائي همچون مرحوم ملا صدرا تا آقا سيد علي شوشتري و آقا سيد احمد کربلائي و آميرزا علي آقا قاضي و مرحوم حدّاد و علامه طباطبائي و علامه طهراني قدّس سرّهم و آيه الله حسن زاده آملي و آيه الله جوادي آملي مدظلّهما از معاصرين؛ چاره‌اي جز کمي تندي کردن نبود که الحمدلله مفيد هم واقع شد.

. کيهان فرهنگي،سال نهم،شماره 12،ص6*