حق (مفهوم، محتوا و نظريه‌ها)

Imageحق‌هايي مانند حق‌ طلب دين که به نوعي مطالبه در مقابل تکليف ديگري است از نوع حق- ادعا، عدم حضور فرد در دادگاه براي اداي شهادت عليه همسر در برخي نظام‌هاي حقوقي از جمله آمريکا از نوع حق- آزادي يا حق- امتياز، انتقال مال از طريق وصيت يا هبه از نوع حق- قدرت و حق نگهداري طفل براي پدر و مادر و ممنوعيت انفصال قاضي از جمله مصاديق حق- مصونيت هستند.

در مفهوم مدرن، اگر حق با اصول ديگر تضاد پيدا کند، ‌اين حق است که مورد وثوق قرار مي‌گيرد و اين چنين است که "دورکيم" حق را به برگ برنده تشبيه کرده است. حق‌ها تنها نوعي هدف اخلاقي و اجتماعي نيستند که همسان با ديگر اهداف باشند؛ بلکه در شرايط معمولي حق بر محاسبات سودجويان و ملاحظات خط مشي اجتماعي اولويت دارد. در حقيقت، عمده‌ترين هدف حق اين است که از مالک و دارنده حق در برابر ادعاهاي مبتني بر آن اصول حفاظت کند.

 

نويسنده : رضا ايران‌مهر، کارشناس ارشد حقوق بشر-نقل از نشریه ماوی

مفهوم حق

بدون شک در جهان معاصر، حق محوري‌ترين عنصر حقوق، سياست، اخلاق و به طور کلي اجتماع است که در يک روند تاريخي به اين حد رسيده است. حق در معناي مدرن آن متفاوت از حق تعريف شده در دنياي پيش‌مدرن است.

تفکيک حق به 2 مفهوم حق بودن )being right(‌ و حق داشتن )having right(‌ يک تفکيک اساسي است که فاصله دنياي مدرن و دنياي پيش‌مدرن را نيز نشان مي‌دهد. حق به معناي اول که در مقابل باطل قرار مي‌گيرد، هميشه در عرصه فکر، به‌ويژه فکر سياسي و اخلاقي حضور داشته است؛ اما حق به معناي دوم که مي‌تواند در مقابل تکليف قرار گيرد، محصول فکري جديد است که در پي کوشش‌هاي نظري و عملي آزادي‌خواهانه و برابري‌طلبانه انسان در دوره مدرن تولد يافته است.

"جک دانلي" نيز تفکيکي با همين مضمون را مد نظر دارد. او being right‌ را حق در معناي وظيفه اخلاقي يا درستي و having right‌ را استحقاق مي‌نامد.

براي مثال، وقتي که به شخص درمانده و فقيري کمک مي‌شود، اين يک عمل خوب، اخلاقي و حق است (معناي اول)؛ اما وقتي به فردي که به شخص مسکين و درمانده کمک مي‌کند، بگوييم حق کمک کردن‌ داري؛ به اين معنا که تصميم تو بر کمک يا عدم کمک -هر کدام که باشد- به صرف تصميم تو بودن، از حمايت و تضمين برخوردار خواهد بود، حق را در معناي دوم آن به کار برده‌ايم.

 ‌"دانلي" مي‌گويد: "ما زماني که از استحقاق سخن مي‌گوييم، به‌ندرت از فعل بودن استفاده کرده و در عوض از داشتن و حق داشتن صحبت مي‌کنيم. ما وقتي از کار درست و استحقاق مي‌گوييم، در هر دو صحبت از حق است؛ اما در دو معناي کاملاً متفاوت و آنچه حقوق بشر مدرن از آن بهره مي‌گيرد و بر آن تأکيد دارد، حق در معناي دوم آن است."

تضمين زندگي، آزادي و مالکيت نيازمند چيزي بيش از حق صرف به معناي آنچه حق است (حق بودن) مي‌باشد و در اينجا حق به معناي حق داشتن است که جلوه مي‌نمايد.

حال وقتي ما از حق در معناي حق داشتن (معناي دوم) سخن مي‌گوييم، مي‌توانيم معاني متفاوتي را از آن استخراج کنيم. حق طلبکار بر دريافت بدهي خود، حق فرد بر توزيع اموال خود به وسيله وصيت، حق همسر در امتناع از اداي شهادت عليه همسر (در بعضي نظام‌هاي حقوقي) و حق کارگر بر نپيوستن به اتحاديه‌هاي کارگري چند نمونه از کاربرد حق در معاني متفاوت هستند. اين تقسيم‌بندي توسط "هوفلد"، حقوق‌دان برجسته آمريکايي، صورت گرفته است. وي روابط حقوقي را به 4 دسته تقسيم مي‌کند:

1-حق- ادعا

2-حق – آزادي

3-حق- قدرت

4-حق- مصونيت

حق‌هايي مانند حق‌ طلب دين که به نوعي مطالبه در مقابل تکليف ديگري است از نوع حق- ادعا، عدم حضور فرد در دادگاه براي اداي شهادت عليه همسر در برخي نظام‌هاي حقوقي از جمله آمريکا از نوع حق- آزادي يا حق- امتياز، انتقال مال از طريق وصيت يا هبه از نوع حق- قدرت و حق نگهداري طفل براي پدر و مادر و ممنوعيت انفصال قاضي از جمله مصاديق حق- مصونيت هستند.

در مفهوم مدرن، اگر حق با اصول ديگر تضاد پيدا کند، ‌اين حق است که مورد وثوق قرار مي‌گيرد و اين چنين است که "دورکيم" حق را به برگ برنده تشبيه کرده است. حق‌ها تنها نوعي هدف اخلاقي و اجتماعي نيستند که همسان با ديگر اهداف باشند؛ بلکه در شرايط معمولي حق بر محاسبات سودجويان و ملاحظات خط مشي اجتماعي اولويت دارد. در حقيقت، عمده‌ترين هدف حق اين است که از مالک و دارنده حق در برابر ادعاهاي مبتني بر آن اصول حفاظت کند.

محتواي حق

امروزه از 3 نوع حق يا به عبارتي 3 نسل حقوق صحبت به ميان مي‌آيد و هر حقي حداقل در يکي از اين نسل‌ها قابل تعريف است که به نسل‌هاي سه‌گانه حقوق بشر معروف هستند.

نسل اول حق‌ها:

حق‌هاي نسل‌اول عمدتاً همان حقوق و آزادي‌هاي سياسي- مدني هستند. حق‌هايي مانند آزادي بيان، ‌انتخاب محل اقامت و آزادي مذهبي در زمره حقوق نسل اول قرار دارند. به طور کلي حقوق نسل اول متوجه فرد در برابر قدرت سياسي است و به نوعي به اصالت فرد نظر دارد.اين مهم در مواد 2 تا 21 اعلاميه جهاني حقوق بشر برجسته شده است. "مارتين گلدينگ" اين حقوق را حقوق "انتخابي" مي‌نامد که اساساً با مفاهيم آزادي و انتخاب سروکار دارند. اين حقوق همان آزادي‌هاي سنتي و امتيازات شهروندي‌هستند که در قالب حقوق سياسي مدني شکل گرفته‌اند. حق‌هاي نسل اول با سنت ليبراليسم همخواني بسياري دارند؛ زيرا حقوق سلب‌ناشدني افراد هستند که مصون از تعرض مصلحت عمومي و اقتدار دولت مي‌باشند؛ نکته‌اي که ليبراليسم بر آن تأکيد دارد.

نسل دوم حق‌ها:

نسل دوم حقوق بشر در حوزه اجتماعي و اقتصادي خودنمايي مي‌کند. حق‌هايي همچون آموزش، مسکن، مراقبت بهداشتي، اشتغال و سطح مناسب زندگي از حقوق نسل دوم به شمار مي‌آيند.

حق‌هاي نسل دوم تضمين‌کننده يک زندگي فعال و همراه با سلامت است. اگر تغذيه سالم و مراقبت بهداشتي مناسب نباشد، آيا سلامت فرد و به تبع آن سلامت جامعه دچار لطمه نمي‌شود؟  ‌

هرچند فشار کشورهاي سوسياليستي از زمان تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر تا سال 1967 تأثير فراواني بر تولد ميثاق بين‌المللي حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي داشت؛ اما اين مهم از چشم تنظيم‌کنندگان اعلاميه جهاني حقوق بشر که عمدتاً ديدگاه ليبرالي داشتند، ‌دور نمانده بود.

در مقدمه اين اعلاميه آمده است: " عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه‌اي شده است که روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيايي که در آن افراد بشر در بيان عقيده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است."

اين مقدمه به‌خوبي اعلام مي‌کند که حقوق بشر علاوه بر آزادي‌هاي اساسي شامل امکانات کافي براي زندگي نيز هست. "گلدينگ" اين حقوق را حقوق "رفاهي" ناميده است. برخلاف حق‌هاي نسل اول که عموماً‌بر عدم مداخله دولت و نبود مانع تأکيد دارند (آزادي منفي)، حق‌هاي نسل دوم علاوه بر نبود مانع، ايجاد امکانات و لوازم را از طريق دولت مي‌طلبند (آزادي مثبت.)  ‌

ايده مبنايي چنين تفکيکي اين است که حق‌هاي دسته اول با خودداري از انجام عملي و حق‌هاي دسته دوم با انجام عملي محقق مي‌شوند؛ اما مهم‌ترين وجه اشتراک اين دو نسل، تأکيد هر دو آنها بر فرد انساني يا به عبارت ديگر، صاحب حق بودن فرد است که اين خصيصه در نسل سوم حقوق بشر موجود نيست.

نسل سوم حق‌ها:

به وجود آمدن نسل سوم حق‌ها مولود نيازهاي جديد بشري بود. روند رو به گسترش انساني، بين‌المللي، اجتماعي و اخلاقي شدن حقوق بين‌الملل و حقوق بشر و نيز کاستي‌هاي نسل‌هاي اول و دوم موجب ظهور نسل سوم حقوق بشر شد. حقوق نسل سوم يا حقوق همبستگي از فرد انساني سخن نمي‌گويد؛ بلکه بر شهروند جهاني تأکيد دارد.

نسل سوم حق‌ها برخلاف نسل‌هاي اول و دوم که محصول نظريه‌پردازي است (ليبرال‌ها و سوسياليست‌ها)، زاييده تجربه بشر است و واقعيات زندگي بشري باعث شده است اين حقوق به وجود بيايند. به عنوان مثال، بشر پيش از عصر حاضر مشکل محيط زيست نداشت؛ ‌اما اکنون اين مسئله به يک مشکل حاد بدل شده است.

در اين نسل حقوقي، ذي‌حق جامعه و گروه‌هاي اجتماعي هستند که البته نفع کلي آن نصيب فرد نيز مي‌شود. از جمله مهم‌ترين ويژگي‌هاي نسل سوم حق‌ها ايجاد يک احساس قوي بين آحاد جامعه‌جهاني، غيرقابل عدول بودن تعهدات ناشي از اين حقوق به دليل ضررهاي زيادي که نصيب همه مي‌شود، تأکيد بر موضوعاتي فراتر از حوزه‌هاي جغرافيايي و يا سيستم اقتصادي و سياسي خاص و تصريح بر حقوقي است که به سبب حضور در جامعه بشري ايجاد شده‌اند. عمده مصاديق نسل سوم حقوق بشر (حقوق همبستگي) عبارتند از: حق توسعه، ‌حق صلح، حق مردم در تعيين سرنوشت خويش، حق برخورداري از محيط زيست سالم، حق ميراث مشترک بشريت، حق کمک‌هاي بشردوستانه و حق ارتباطات.

نظريه‌هاي حق

در اين بخش با يک پرسش اساسي و محوري مواجه هستيم که پاسخ به آن ما را در ادامه بحث کمک شاياني خواهد کرد: حق‌ها بر چه مبنايي استوارند و چگونه مي‌توان آنها را استدلال کرد؟  ‌

حقوق بشر داراي ويژگي‌هايي همچون جهان‌شمولي، غيرقابل سلب بودن، تفکيک‌ناپذيري و ذاتي بودن است که به هيچ وجه و تحت هيچ شرايطي نمي‌توان آنها را سلب و يا محدود کرد. حال چگونه مي‌توان اين اصول بنيادين حقوق بشر را توجيه نمود؟

چارچوب‌هاي فکري فراواني له يا عليه حقوق بشر به وجود آمده است که از نظريه‌هاي نافي و رقيب مي‌توان به مارکسيسم، اخلاق فضيلت‌مدار، مکتب سودانگار و رويکردهاي محافظه‌کارانه، نسبيت‌گرايي فرهنگي و پست‌مدرنيسم اشاره کرد؛ اما در اين نوشتار بدون وارد شدن به اين حوزه، به مهم‌ترين نظريه‌هاي موجه‌ساز و مؤيد حق پرداخته مي‌شود و 2 مکتب حق‌مدار "حقوق طبيعي" و "اخلاق کانتي" به دليل اهميت وافرشان مورد بررسي قرار مي‌گيرند.

مکتب حقوق طبيعي:

"لئو اشتراوس" در مقدمه کتاب "حقوق طبيعي و تاريخ" با دفاع از نظريه حق طبيعي مي‌گويد: "رد کردن حق طبيعي به آن ماند که بپذيريم هر حقي امري وضع شده و نهادني است. به عبارت ديگر به آن ماند که بگوييم حق فقط همان است که قانون‌گذاران و دادگاه‌هاي کشورهاي متفاوت تعيين مي‌کنند.  ‌

در حالي که همه مي‌دانيم برخي قانون‌ها يا تصميم‌گيري‌ها منصفانه نيستند. پس در چنين مواردي معياري از درست و نادرست يا منصفانه و نامنصفانه، مستقل و برتر از حق وضعي در دست ما است که با استناد به آن در باب حقوق وضعي داوري مي‌کنيم."

اين ديدگاه اشتراوس به نوعي تفسيري از نظريه سنتي حقوق طبيعي است که در پي اثبات وجود يک قانون برتر و انطباق هنجارهاي حقوقي با قواعد برتر است؛ حال آن که دغدغه اصلي نظريه‌پردازان مدرن حقوق طبيعي ارائه تفسيري از ماهيت حقوق است. با وجود اين مي‌توان مورد محوري در نظريه حقوق طبيعي را رابطه اخلاق و حقوق دانست.

جان‌مايه نظريه حقوق طبيعي اين‌گونه خلاصه مي‌شود که حق‌ها ريشه در قانون‌گذاري نداشته و توسط دولت يا ملتي خاص توليد نشده‌اند و به هيچ طريقي از جمله ادعاي نسبيت فرهنگي نمي‌توان اين حقوق را سلب يا محدود کرد.

ريشه‌هاي نظريه حقوق طبيعي را مي‌توان در يونان باستان جست‌وجو کرد. هرچند اين امر در عالم واقع صورت نگرفته و هيچ‌کدام از فيلسوفان نيز به آن اشاره نکرده‌اند؛ اما در ادبيات يونان باستان به مواردي چند برمي‌خوريم که مهم‌ترين آنها نمايش‌نامه "آنتيگون" نوشته "سوفوکل" است.

شايد اين نمايش‌نامه پاسخي به سؤال بنيادين سده پنجم قبل از ميلاد باشد که آيا معيار برتري وجود دارد يا خير؟ ‌سوفوکل در اين نمايش‌نامه سوگ‌ناک اين پرسش را در قالب معمايي مشهور چنان سليس به ما منتقل مي‌کند که گويي در آن زمان موضوعي شناخته شده و رايج بوده است.

 

 

جنگ داخلي ميان دو برادر جدايي افکنده بود. يکي از آن دو در حمله به تبس )thebes(‌ کشته شد؛ در حالي که ديگري مدافع تبس بود. شاه دفن برادر مقتول را ممنوع کرد تا اين که پيکر او توسط حيوانات تکه‌پاره شود. ‌مطابق عقايد مذهبي يونانيان اين کار مانع از آرام گرفتن روح او مي‌شد؛ چراکه نيل به آرامش حتي با مشتي خاک ميسر بود. "آنتيگون"، خواهر شخص متوفا به پيروي از دستورات اخلاقي ديني از فرمان شاه سر باز زد و بر جسدي که روي زمين افتاده بود، خاک ريخت و در نتيجه دستگير شد. شاه از او پرسيد که آيا از فرمانش باخبر بوده و اگر پاسخ مثبت است؛ چرا نافرماني کرده است؟ او در پاسخ مي‌گويد: اين قوانين از طرف زئوس نيامده‌اند و او که بر کرسي خداي خدايان تکيه زده، مظهر عدالت است و چنين قوانين بشري را وضع نکرده است. من نيز نمي‌پندارم که تو انسان فاني بتواني با يک فرمان، قوانين تغييرناپذير و نانوشته آسماني را لغو کني و زير پا بگذاري. آنها ديروز و امروز زاده نشده‌اند، نمي‌ميرند و هيچ‌کس نمي‌داند چه وقت ظاهر شده‌اند. ‌اين متن به‌خوبي نشان‌دهنده دغدغه اصلي نظريه‌هاي سنتي حقوق طبيعي است که بر وجود قانون اولي و قواعد برتر تأکيد دارند.نظريه حقوق طبيعي در دوره روم باستان توسط "سيسرو"، وکيل و سياست‌مدار رومي، مورد استفاده واقع شد. او حقوق طبيعي را چنين بيان مي‌کند: "قوانين متفاوتي براي روم، آتن و يا براي حال و آينده وجود ندارد؛ بلکه تنها يک قانون جاري و غير قابل تغيير براي تمام ملت‌ها و تمام زمان‌ها معتبر است. ارباب و حکمراني براي همه ما جز خداوند وجود ندارد؛ چراکه او نويسنده، قانون‌گذار و قاضي نسبت به اين قانون است."وي در جايي ديگر و با واحد دانستن امر عدالت در تمامي جوامع ادامه مي‌دهد که اگر اصول عدالت استوار بر فرمان انسان‌ها، احکام شاهزادگان يا آراي قضات بود، عدالت مي‌توانست به استناد رأي يا فرمان توده مردم مؤيد دزدي، زنا و جعل وصيت باشد.تا اينجا مي‌بينيم که حسن و قبح اشيا نه براساس طبيعت آنها؛ بلکه بر پايه احکام الهي و آسماني است. ايده‌اي که دستاورد افلاطون است، مطلوبيت و يا به عبارتي، حسن و قبح اشيا به خاطر آن است که خدايان خواسته‌اند. اين حسن و قبح ذاتي اشيا براساس طبيعت آنها (نه احکام الهي) از زمان "اکويناس" آغاز و پس از آن به غير ديني شدن و تفسيري عرفي از حقوق طبيعي منجر شد؛ مسيري که نقش "گروسيوس" در آن بسيار محسوس بود؛ زيرا او بود که در جدا کردن حقوق طبيعي از الهيات کوشيد. عبارت "حتي اگر خدا هم وجود نداشت، حقوق طبيعي بود" مؤيد اين مطلب است.اما تا قرن هفدهم مي‌توان گفت که بيشترين تأکيد بر وظايف و تکاليف و تبعيت از قانون برتر است. از اين تاريخ به بعد است که بر اثر نفوذ آموزه‌هاي نوميناليزم و اصلاحات پروتستان -که هر دو بر اهميت ويژه فرد پاي مي‌فشردند- نقطه تأکيد از قانون طبيعي به حق طبيعي انتقال يافت.در ادامه، ديدگاه دو تن از نظريه‌پردازان حقوق طبيعي به اختصار بررسي مي‌شود.

جان لاک

بدون شک، "لاک" جزو آن دسته از متفکراني است که تأثير بسياري بر حقوق بشر مدرن داشته است. در يکي از بندهاي اعلاميه استقلال آمريکا چنين آمده است: "ما اين حقايق را به خودي خود مسلم مي‌دانيم و معتقديم که همه آدميان برابر زاده مي‌شوند و آفريدگارشان حقوقي به آنان داده که بازپس‌گرفتني نيستند؛ مانند حق حيات، آزادي و جست‌وجوي سعادت."اين کلمات همه از تأثيرگذاري "جان لاک" بر بنيان‌گذاران قانون اساسي ايالات متحده آمريکا و تدوين‌کنندگان اعلاميه استقلال اين کشور حکايت دارد. حتي برخي نويسندگان، تمام ويژگي‌هاي فرهنگ آمريکايي و قانون اساسي آن را به ليبراليسم لاکي نسبت مي‌دهند."لاک" به مانند "هابز" صحبت از حالت طبيعي مي‌کند؛ اما حالت طبيعي او برخلاف هموطن خود، حالت جنگ تضاد و کشمکش نيست. "لاک" اعتقاد دارد که انسان‌ها به طور طبيعي در وضعيت و حالت آزادي کامل و برابري هستند و همه اشخاص حقوقي طبيعي نسبت به آزادي و برابري دارند. او مي‌گويد: "بر حالت طبيعي، قانوني طبيعي نيز حاکم است که هرکس را مکلف مي‌کند و عقل که همان قانون است، به نوع بشر -که حتماً به آن رجوع مي‌کند- تعليم مي‌دهد انسان‌ها که همگي برابر و مستقل هستند نبايد به زندگي، سلامت، آزادي يا دارايي‌هاي ديگران صدمه برسانند. اين تعهد به صدمه نزدن به ديگران -بنا بر فرض لاک- مستلزم حق همگان به صدمه نديدن است.نگاه "لاک" به حقوق طبيعي نگاهي سنتي است. هرچند "جک دانلي" مي‌خواهد به چنين نتيجه‌اي نرسد؛ اما "مايکل فريمن" در مقاله "حقوق بشر، دين و سکولاريسم" بر آن صحه مي‌گذارد. "لاک" انسان‌ها را به طور طبيعي برابر دانسته و بر عدم تابعيت يک شخص از ديگري تأکيد دارد؛ اما اضافه مي‌کند: "مگر آن که خالق و پروردگار آنان با اعلام آشکار و صريح اراده خود، يکي را بر ديگري سروري دهد و با انتصابي آشکار و روشن، حقي ترديدناپذير به او ارزاني دارد تا سلطه و حاکميت بيابد." ‌

به اين ترتيب، "لاک" مي‌گويد که آزادي طبيعي انسان‌ها با قانون طبيعت محدود مي‌شود؛ قانوني که منبع آن در فلسفه "لاک" خداوند است.درخصوص آموزه‌هاي "لاک" درباره مالکيت، مي‌توان او را نه تنها از "هابز"؛ بلکه از نظريه‌هاي سنتي تمييز داد. تعاليم "لاک" در باب مالکيت و در نتيجه، کل فلسفه او نه تنها نسبت به سنت توراتي؛ بلکه نسبت به کل سنت فلسفي جنبه انقلابي دارد. در اين فلسفه بر وظايف و تکاليف فرد تأکيد نمي‌شود؛ بلکه حقوق طبيعي او در درجه اول اهميت قرار دارد.

لان فولر (1978- 1902)

"لان فولر"، فيلسوف آمريکايي، از هواداران جديد حقوق طبيعي است؛ اما او برخلاف نظريه‌پردازان حقوق طبيعي، دغدغه‌هايي متفاوت از آنان دارد. همان‌گونه که گفته شد، نظريه‌پردازان حقوق طبيعي بر رابطه اخلاق و حقوق از نظر محتواي هنجاري حقوقي تأکيد داشتند؛ اما "فولر" در پي تبيين مفهوم حقوق از نظر فرآيند شکل‌گيري و شرايط شکلي قانون اخلاقاً موجه بود.بر همين اساس، او پيوند و همخواني قانون و اخلاق را تنها در سطح کليت يک نظام حقوقي ضروري مي‌داند و بيشتر بر شرايط شکل‌گيري و انتشار قواعد و قوانين اهميت مي‌دهد. او قانوني را که واجد شرايط هشت‌گانه زير نباشد، شايسته اطلاق قانون نمي‌داند:

 ‌1- عموميت ‌2- انتشار رسمي ‌3- عطف به ماسبق نشدن ‌4- وضوح و شفافيت ‌5- غيرمتعارض بودن ‌6- امکان استمثال؟ (فراتر از توان افراد نباشد) ‌7- استمرار نسبي (دچار تغييرات مکرر و مداوم نباشد، به گونه‌اي که شهروندان نتوانند عمل خود را با آن تنظيم کنند.) ‌8- وجود انطباق بين قانون اعلامي و اجراي آن توسط کارگزاران و مجريان.

اين فهرست ارائه شده از سوي "فولر" که معيارهاي اخلاق دروني حقوق از منظر اوست، عکس‌العملي به رشد پوزيتيويسم و عملکرد و دفاع نازي‌ها مبني بر قانوني بودن اعمالشان بود. "فولر" عقيده دارد که رژيم‌هاي توتاليتر با استفاده از اهرم قانون رفتارهاي غيرانساني کرده‌اند و آن را قانوني جلوه داده‌اند. پس بايد به طريقي اين حکومت‌هاي فاسد را از اين حربه خلع سلاح کرد. از آنچه گفته شد، مي‌توان نتيجه گرفت که "فولر" در اينجا با نظريه‌پردازان سنتي حقوق طبيعي هم آواست؛ با اين تفاوت که وي به جاي محتوا بر نحوه شکل‌گيري تأکيد دارد. "فولر" معتقد است که از نظر او اين فهرست به نوعي حقوق طبيعي منتهي مي‌شود. وي استدلال خود را با يک سؤال آغاز مي‌کند: آيا اين اصول نمايانگر نوعي حقوق طبيعي هستند؟ پاسخ، يک آري مؤکد؛ اما مقيد است. آنچه تلاش کرده‌ام انجام دهم، شناسايي و شرح‌ گونه خاصي از قوانين طبيعي مربوط به نوع ويژه‌اي از مسئوليت انساني بوده است. اين مسئوليت را امر تابع ساختن رفتار انسان به حاکميت قواعد ناميده‌ام. قوانين طبيعي ياد شده هيچ ربطي به حضور دايمي متفکرانه در آسمان‌ها ندارند. همچنين، آنها کمترين ارتباطي با گزاره‌هايي مثل اين که استفاده از وسايل ضدبارداري ناقض قانون خداوند است، ندارند. آنها به تمامي در اصل و کاربرد زميني هستند. آنها مانند قوانين طبيعي درودگري يا دست‌کم همانند قوانيني هستند که اگر درودگر بخواهد خانه‌اي که مي‌سازد، سر پا بايستد و منظور افراد ساکن در آن را برآورده سازد، بايد از آن پيروي کند. به عنوان يک شيوه آسان (اگرچه نه کاملاً رضايت‌بخش) با توضيح تفکيکي که انجام شد، مي‌توانيم از يک حقوق طبيعي شکلي در مقابل يک حقوق طبيعي ماهوي سخن به ميان آوريم. به اين معنا، آنچه را که اخلاق دروني حقوق ناميده‌ام (معيارهاي عادلانه بودن آن) يک قرائت شکلي از حقوق طبيعي است." بدون وارد شدن به ايرادهاي وارده به "فولر" در جمع‌بندي حقوق طبيعي مي‌توان چنين گفت که اين دسته از حقوق در سير تحول خود به حقوق طبيعي عرفي (سکولار) تبديل شده و آنچنان که "پوفندورف" مي‌گويد از هرگونه ارتباط با وحي الهي بري بوده و به‌تمامي محصول عقل است. به هر حال، حقوق طبيعي به‌رغم انتقادهايي که صورت گرفته، به عنوان يکي از مهم‌ترين نظريه‌هاي مؤيد حق زنده و پوياست و بسياري از دادگاه‌ها به استناد حقوق طبيعي آراي خود را صادر کرده‌اند.

مکتب اخلاقي کانت:

اخلاق از ديدگاه "کانت" چيست؟ در گفتمان اخلاق کانتي عمل مبتني بر اراده آزاد و همراه با نيت، چيزي که ريشه در استقلال فردي داشته و بدون لحاظ تمايلات نفساني و خودخواهي‌هاي شخصي انجام گيرد، اخلاقي تلقي خواهد شد. "کانت" هر آموزه‌اي که غير قابل تسري به ديگران باشد را اخلاقي نمي‌داند و بر همين اساس تلاش مي‌کند جهان‌شمولي ميان حق و اخلاق را در محدوده دانش اخلاق مستدل سازد. وي در متافيزيک اخلاق به طور مبسوط، فلسفه حق خود را بيان کرده و پيوندهاي حق و اخلاق را تبيين نموده است. او معتقد است که از پيوند و تأثير متقابل ميان اخلاق و حق نتيجه‌اي حاصل مي‌شود و آن اين است که آزادي هر فرد اجازه ندارد در رفتار و کنش بيروني، خود را آنچنان متجلي سازد که آزادي ديگران را خدشه‌دار کند. اين نتيجه به دست آمده خود مستلزم دو اصل اساسي و مهم "کانت" است:

 ‌1- تنها براساس آن اصل عمل کن که مي‌تواني همزمان آن را يک قانون جهان‌شمول بگرداني. ‌2- به گونه‌اي عمل کن که انسانيت موجود در خود و ديگران را هميشه به عنوان غايت و نه هرگز به عنوان وسيله در نظر گرفته باشي.

از اين ديدگاه "کانت" است که مي‌توان نتيجه گرفت او ارزشي والا و نامشروط براي حرمت و منزلت انساني قائل است و اگر نزد "کانت" حقيقتي مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همين يقين مربوط به حرمت و منزلت تفويض و تفکيک‌ناپذير انسان است. ژرف‌انديشي‌هاي "کانت" در مورد انسان و حرمت و منزلت او يکي از ستون‌هاي محکم انديشه حقوق بشر در فرهنگ مغرب‌زمين به شمار مي‌رود. با اين بيان "کانت" است که احترام به شخص انسان، معيار اخلاقي بودن يک عمل قرار مي‌گيرد. به عبارت ديگر، اصل اخلاق کانتي متضمن حق همه انسان‌ها در بهره‌مندي از محترم شمرده شدن حيثيت‌شان به عنوان موجوداتي است که في‌نفسه و نه به خاطر عوامل ديگر از ارزش ذاتي برخوردارند.

ترجمان اصل اخلاق کانتي در حوزه توجيهي حقوق بشر بسيار واضح است؛ از آنجا که همه انسان‌ها به صورت برابر از حيثيت ذاتي و انساني برخوردارند، پس به صورت برابر و فقط به دليل انسان بودنشان از حق‌هايي که لازمه محترم شمردن آنها به عنوان غايت ذاتي است، بهره‌مند هستند.

پي‌نوشت‌ها در دفتر نشريه موجود است.