پرسش از چرایی رنج

تأملی در نسبت فلسفه و رنج

siavash jamadi96سیاوش جمادی

تالس، فیلسوف پیشاسقراطی می‌گوید كه فلاكت و بدبختی آغازگاه فلسفه است و فلسفه در ژرفا و عمقش تأمل راجع به رنج است. البته زمانی كه انسان تا ژرفا در رنج از هستی و زندگی است، از تفكر فلج می‌شود. اما زمانی كه با آن فاصله می‌گیرد، تازه فلسفه آغاز می‌شود. البته اصراری نیست كه برای این تفكر از تعبیر فلسفه استفاده كنیم و می‌توانیم بگوییم كه با فاصله گرفتن از رنجی كه می‌بریم، می‌توانیم بیندیشیم كه رنج چیست و چرا باید باشد و چرا جهان این طور هست كه هست و چرا به شكل دیگری نیست. این تأمل در انسان از پیرامون خود او آغاز می‌شود و از آسمان نمی‌آید.

 این تفكر امری مستقل و اتونوم است. اتونومی و خودفرمانی و خودسالاری از ویژگی‌های فلسفه است؛ به عبارت دیگر اگر تفكر فلسفی یک ویژگی داشته باشد، آن ویژگی خودآیینی و خودفرمانی است. این را نخست در خودمان و پیرامون خودمان می‌بینیم. همان طور كه ادموند هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی به این نتیجه رسیده بود، اما در یک دایره ایده‌آلیستی می‌چرخید و از این دایره ایده‌آلیستی خارج نمی‌شد. در حالی كه ما در درون یک زیست‌جهان یا یک جهان روحی مشتركی كه پیش‌بنیاد حتی علوم دقیقه است، زندگی می‌كنیم. ما به این جهان فكر می‌كنیم و فلسفه آغاز می‌شود.

 اما چه زمانی به آن فكر می‌كنیم؟ انسان تا زمانی كه كامیاب است و همه‌چیز بر وفق مراد و امور بر حالت فراغت و آسودگی است، در شادی و لذت زندگی می‌كند. در چنین وضعیتی انسان فكر نمی‌كند. حتی هدف علومی مثل اخلاق و سیاست این است كه به این زندگی سامان دهند و تلاش كنند تا مخرب‌تر از آنچه هست نشود. اما فلسفه و تفكر كردن درباره آنچه كه باید باشد و آنچه كه زشت است یا آنچه كه زیباست نیست. فلسفه از چرایی می‌پرسد و از دیرباز نیز همین بوده است. فلسفه می‌پرسد چرا من این طور هستم و در این نقطه و زمان و مكان هستم. بسیاری از رانشگرها هست كه انسان خودش خبر ندارد و او را به این سمت و آن سو رانده‌اند. اما معمولاً انسان‌ها دوست دارند فكر كنند همه‌چیز به اراده خودشان بستگی دارد و تصمیم گرفته‌اند و امور را برگزیده‌اند و انتخاب كرده‌اند. حال آنكه من فكر نمی‌كنم هیچ زندگی‌ای كاملاً بر وفق انتخاب‌های آزادانه و مختار باشد.

 آزادی انسان در میان زنجیرها دست و پا می‌زند. فلسفه از آزادیخواهی آغاز می‌شود. خود آزادیخواهی رنج‌بار است. اینكه آزادی از چیزهایی باشد كه رانشگر انسان هستند، یک كشمكش بسیار شكنجه‌آور و رنج‌بار است و اینكه آزادی در چیزهایی باشد كه حقوق انسان است، باز تلاشی رنج‌آفرین است. به عبارت دیگر نیل به آزادی هم به «معنای آزادی از»، هم در معنای «آزادی در» و هم به معنای «آزادی برای» كوششی رنج‌بار است. این آزادی‌ها با هم نامربوط نیستند و نمی‌توان از یكی بدون دیگری صحبت كرد. مثلاً در جایی كه آزادی بیان و نشر نباشد و فرآورده‌های روحی و ابداعی و آفرینشگری انسان‌ها از طرف یک قدرت بالاسری دائما كنترل شود، آزادی در و آزادی برای نیز غیرممكن می‌شود. به عبارت دیگر اگر آزادی سیاسی نباشد، سایر اشكال آزادی نیز غیرممكن می‌شود. انسانی كه دلنگران صحبت‌هایش باشد و مدام خودسانسوری كند، نمی‌توان به معانی دیگر آزادی نیز دست یابد. بنابراین فلسفه و تفكر فلسفی نوعی طلب و خواست آزادی است. تا زمانی كه آزاد نباشد، نمی‌تواند فكر كند و حتی نمی‌تواند بنده امر متعال شود.

 رابطه فلسفه با این درد و رنج چیست و چه كمكی برای آن می‌تواند بكند؟ فلسفه یک فریاد است. به درد كار عملی نمی‌خورد زیرا گوش شنوایی كه باید باشد، نیست. البته برخی می‌گویند فیلسوفان باید حاكم باشند. اما هر تفكر و جهان‌بینی كه به قدرت می‌رسد، فضای گفت‌وگو را به نفع خودش ناعادلانه می‌كند و متكی به زور و پول و بودجه‌های میلیاردی می‌شود. در چنین شرایطی یک آدمی كه معترض است فضایی برای آزادی بیان نمی‌یابد. در چنین جهانی با خشونت عریان و شر مطلق كاملاً مواجه هستیم. در چنین شرایطی روانشناسان امریكایی دستورالعمل‌هایی برای تحمل رنج می‌دهند و می‌گویند باید به نیمه پر لیوان نگریست. بوئتیوس در قرون وسطی كتاب تسلای فلسفه را در زندان نوشته است. البته این را نه فقط بوئتیوس بلكه عین‌القضات خودمان هم نوشته است. عین‌‌القضات همدانی زمانی كه دستگیر می‌شود از كوه‌های الوند و همدان دور می‌شود، متنی به نام شكوی الغریب می‌نویسد و درباره دوری از وطن می‌نویسد. او با نوشتن با تفكر خودش را تسلا می‌دهد. البته برخی اختلاف نظر دارند و می‌پرسند كه آیا تفكر ممكن بوده یا خیر؟. ما سر واژه‌ها باید تكلیفمان روشن شود. تفكر چیست؟ اگر تفكر خودفرمانی و خودآیینی باشد و آزادی شرط امكان آن باشد، نمی‌توانیم بگوییم كه عین‌القضات به این صورت تلاشی برای تفكر نداشته و كشمكش برای تفكر نداشته است. در تهمیدات می‌بینم كه به این در و آن در می‌زند كه بفهمد دوزخ چیست. او در نهایت به این نتیجه می‌رسد كه امری درونی است و امری جسمانی نیست.

به هر حال فیلسوفان برای كاهش رنج بشری و برای توضیح و تبیین آن تلاش‌هایی كرده‌اند. تئودویسه از همین جا به وجود می‌آید. تئودیسه نزد كسانی چون لایب نیتس و هگل اساساً برای همین امر پدید آمده است. اما شخصاً تجربه‌ام این است كه هیچ تئودیسه‌ای قانعم نكرده است. شاهدش همین كودكی است كه در رقه گرسنه است. همین بی‌عدالتی‌هایی است كه در جهان خودمان می‌بینیم. اما فلسفه كمک می‌كند كه پرسش مطرح كند. فلسفه پرسش را از نفس نمی‌اندازد و این كمک كمی نیست. فلسفه فقط پاسخ نیست. فلسفه پرسندگی است و از نو پرسیدن را طرح می‌كند. البته تمام تاریخ فلسفه پاسخ‌هایی است كه فیلسوفان به مسأله رنج داده‌اند. اگر به تاریخ فلسفه‌های موجود مثل تاریخ فلسفه كاپلستون و تاریخ راسل و تاریخ فلسفه استنفوردی و تاریخ فلسفه راتلج مراجعه كنید، با پاسخ‌هایی مواجه می‌شوید كه فیلسوفان برای این مسأله داده‌اند. اما اینكه این پاسخ‌ها قانع‌كننده باشد و برای تسلای رنج مفید باشد، برای من قانع‌كننده نیست. به نظر من باید رنج را به پرسش كشید و فلسفه؛ این قدرت پرسندگی است.

 منبع: روزنامه اعتماد