اخلاق فضيلت

akhlagh fazilat96روزالين هرست هاوس – ترجمه هاشم قربانی*

روزالين هرست هاوس در نوشتار حاضر (که ویراستاری جدیدی از مقاله پیشین او در سال ۲۰۰۷ است)، رويكرد نوارسطويی را كه يكی از رهيافت‌ها در اخلاق فضيلت جديد است بررسی می‌کند و به تحلیل مسائلی درباره جوانب مختلف و نقاط اشتراک و افتراق آن با رويكردهای وظيفه‌گروانه و فايده‌گرايانه و نیز طرح برخی اشکالات در حوزه اخلاق فضیلت و تلاش در تحلیل آنها می‌پردازد. هرست هاوس از احياكنندگان اخلاق فضيلت است و بر این امید است كه بتوان در ساحت‌های مختلف اخلاق كاربستی، فلسفه سياسی و ديگر شاخه‌ها نیز از اخلاق فضيلت سخن گفت. وی آينده اخلاق فضيلت را بسيار روشن می‌بيند. امروزه اخلاق فضيلت يكی از سه رويكرد اصلی در اخلاق هنجاری است. در آغاز می‌توان، اخلاق فضيلت را در مقابلِ رويكردهایی كه مبتنی بر وظايف و قواعد اخلاقی (وظيفه گرايی) و پيامدهای اعمال (پيامدگرايی/ [فايده باوری]) است، به‌مثابۀ اخلاقی تعريف کرد كه بر فضيلت‌ها و يا شخصيت اخلاقی تأكيد می‌كند. موقعيتی را فرض كنيد كه لازم است به يک فرد نيازمند و محتاج كمک شود. [در اين مثال] فرد فايده‌باور، به پيامدهای انجام این عمل اهتمام دارد و آن را در راستای رسیدن به سعادت به شمار می‌آورد؛ فرد وظيفه‌گرا تمام همتش بر آن است كه در صورت انجام چنين فعلی، فاعل طبق قاعده ذیل عمل کرده است: «با ديگران بدان صورت رفتار كن كه دوست داری با تو آن گونه رفتار شود»؛ و فرد فضيلت‌گرا، تأكيدش بر اين خواهد بود كه كمک به آن فرد، عملی از روی عطوفت و خيرخواهی است. اغلب سه مفهوم اصلی اخلاق فضيلت يعنی ‹‹فضيلت، حكمت عملی و سعادت›› در معرض کج‌فهمی قرار می‌گیرند. در برخی کاربردها اين مفاهيم از مفاهيمِ مرتبط و مختص به فلسفه جديد متمایز می‌شوند و در باب آنها مسائل گوناگونی را در اخلاق فضیلت می‌توان مطرح کرد. در این مقاله به عنوان‌های ذیل پرداخته شده است:

 ۱) كليات ۲) فضيلت، حكمت عملی و سعادت ۳) اشكالات مطرح‌شده در رابطه‌ با اخلاق فضيلت ۴) راهكارهای بيشتر.
***
۱. كليات

 افلاطون و به ويژه ارسطو، پايه‌گذاران اخلاق فضيلت‌اند. (هرچند ريشه‌هاي اخلاق فضيلت در فلسفه چين، بسي دارای قدمت است) اين گونه از اخلاق حداقل تا دوره روشنگري، به عنوان رویکردی غالب در فلسفه اخلاق غرب بود. باوجوداین، در قرن نوزدهم به يکباره از اخلاق فضيلت غفلت شد تا آنكه در اواخر دهه ۱۹۵۰ در فلسفه انگليسي‌ـ‌امريكايي دوباره احيا شد. اخلاق فضيلت با مقاله معروف اليزابت آنسكوم تحت عنوان«فلسفه اخلاق جديد» (۱۹۵۸) كه انتقادات زیادی را از صورِ مختلف وظيفه گرايي و فايده باوري مطرح مي کرد، [دوباره] چهره گشود و بسط يافت.[۱] در آن زمان هيچ‌كدام از مکاتب وظيفه‌گرا و فايده‌باور به موضوعاتي كه در اخلاق فضيلت محل توجه فراوان‌اند، اهتمامی نداشتند؛ مسائلی نظیر: خودِ فضيلت‌ها، انگيزه‌ها، شخصيّت و خصوصيّت اخلاقي، تعليم و تربيت اخلاقي، حكمت/بصيرتِ اخلاقي، دوستي و روابط خانوادگي، معناي حقيقيِ سعادت، نقش احساسات در زندگي اخلاقي و مسائل بسيار مهمي در ارتباط با اينكه «چگونه شخصي بايد باشم؟» و «چگونه بايد زندگي كنم؟». 

 طرح دوباره اخلاق فضيلت، تأثير فوق‌العاده‌اي بر دو رويكرد ديگر [وظيفه‌گرايي و فايده‌باوري] نهاد و بسیاری از طرف‌داران آنها تلاش کردند موضوع های فوق را با رويكردِ برگزیده خويش ارزيابي و بررسي کنند. (تنها نکته درخورتأمل‌ آن است كه امروزه ضرورت دارد که ميان «اخلاق فضيلت» ‹‹كه [در كنار رويكردهاي ديگر] رويكرد سوم به‌حساب مي‌آيد›› و «نظريه فضيلت» كه براي ارزيابي خودِ فضيلت در رويكردهاي رقیب اختصاص مي‌يابد، تمييز دهيم) علاقه به نظريه فضيلت كانت، موجب شد توجّه فلاسفه دوباره به تعاليمِ كانت در باب فضيلت كه براي مدت مديدي مغفول مانده بود، معطوف شود و نيز فايده‌باوران درصدد بسط نظريه‌هاي فضيلتِ پيامدباورانه برآيند (Driver ۲۰۰۱, Hurka ۲۰۰۱). در باب اخلاق فضيلت، به‌غير از نگاشته‌هاي افلاطون و ارسطو، بررسی نگاشته‌هاي فيلسوفان ديگري مثل مارتينو، هيوم و نيچه نيز محل توجّه قرار گرفت و درنتيجه اقسام مختلفي از اخلاق فضيلت، بسط پيدا كرد (Slote ۲۰۰۱, Swanton ۲۰۰۳, ۲۰۱۱a).

 هرچند ضرورتی ندارد الگوی اخلاق فضيلت جديد، به‌عینه همان‌گونه ای از اخلاق باشد كه معروف به اخلاق فضيلت نوارسطويي است، امّا تقريباً همه روايت‌هاي جديدِ اخلاق فضيلت با وام گرفتنِ سه مفهوم متفرع‌شده از آن، نمایان گر آنند كه بنيادهايشان در فلسفه باستان ريشه دارد. آن سه مفهوم عبارت‌انداز: arête (فضيلت)، فرونسیس (حكمت عملي) و اودایمونیا (كه معمولاً به سعادت و يا شكوفايي ترجمه مي‌شود). همان‌طوركه اخلاق فضيلتِ جديد رشد مي‌يافت و افراد زیادی با مسائل آن آشناتر مي‌شدند، به همان ميزان نيز بحث در باب اين سه مفهوم فزوني مي‌گرفت؛ بااین‌حال، هنوز هم اين يک مشكل [اساسي] است كه خواننده‌اي كه صرفاً با فلسفه اخلاق آشناست، به تفسير نادرستي از اين مفاهيم سوق مي‌يابد. (جهت آگاهي اجمالي، خوب و درعين‌حال اطلاع از تبييني معتبر راجع به اين سه، بنگريد به Annas ۲۰۱۱)

۲. فضيلت، حكمت عملی و سعادت

 فضيلتي همچون صداقت يا سخاوت، صرفاً گرايش به انجام عمل درست و سخاوتمندانه نيست؛ همچنین صرفاً به عنوان صفتِ منشيِ «مطلوب» يا «اخلاقاً ارزشمند» قلمداد نمی‌شود. در حقيقت، صداقت صفت مَنشي است‌ـ يعني حالتي است كه به‌نحو مطلوبی در دارنده‌اش، نهادينه شده برخلاف عادت كردن؛ نظیرِ عادت به خوردن چاي، به‌طوري‌كه مي‌توانيم بگوييم «فاعل به‌خاطر آن، هركاري را انجام مي‌دهد» ـ امّا نهادینه شدن وصف صداقت، علاوه‌بر اينكه یگانه مسیر انجام اعمال صادقانه، يا حتي انجام اعمال صادقانه بنا به دلايلي خاص است، امري ذوابعاد و با امور فراوان ديگري در ارتباط است: احساسات و واكنش‌هاي احساسي، گزينش‌ها، ارزش‌ها، اميال، ادراكات، نگرش‌ها، علايق، توقعات و حساسيت‌ها را می‌توان از این دست امور دانست. دارا بودنِ يک فضيلت، در واقع نهادینه شدن آن در ذهن به همراه یکسری امور پیچیدۀ دیگری است كه از صمیم جان، سبب پذیرش دلایلی می شود که برای انجام یک فعل فضیلت‌آمیز به آن نیاز است. 

 شخص درستكار را نمي‌توان صرفاً به اين دليل درستكار در نظر گرفت كه در روابط اجتماعي درستكارانه رفتار مي‌كند و دغل‌كاري نمي‌كند. اين فرد زماني درستكار محسوب مي‌شود كه عقيده‌اش اين باشد كه بگويد: «اگر طور ديگري عمل کنم، عمل من صادقانه نخواهد بود»؛ ولي اگر فاعل مدنظر فعل درست را به اين دليل انجام دهد كه «عين مصلحت در راستي و درستي است»[۲] و يا به‌خاطر ترس از دستگير شدن راست بگويد، در اين صورت فاعل مدنظر، فاعل درستكاري به‌حساب نمي‌آيد. شخص صادق را نمی‌توان صرفاً به عنوان شخصی که ـ به‌ عنوان‌ مثال ـ همواره درست سخن می‌گوید، یا حتی به عنوان کسی که راستگويي را عمل درستي مي‌داند، تعریف کرد؛ زيرا يک فرد مي‌تواند فضيلت راستگويي را داشته باشد بي‌آنكه متوجّه آن باشد. فرد راستگو، تشخيصش اين است كه گزاره «فلان حرف يك دروغ است» دليلی قوي  به‌دست مي‌دهد تا برخي حرف‌ها در موقعيت‌هاي خاص بيان نشوند و نيز بنا به دلايلي خاص لازم مي‌آيد راست گفته شود.

دررابطه‌با اعمال درست يا نادرست، انتخاب‌هايي كه شخص راستگو انجام مي‌دهد و يا دلايلي كه ارائه مي‌دهد، ديدگاه‌هاي وي را در باب راستي و صداقت بازمي‌تابانند ـ اما البته چنين ديدگاه‌هايي خود را به‌خوبی دررابطه‌با اعمال و همچنين دررابطه‌با دلايل احساسي متجلي مي سازند. صداقت، ارزشِ خود را آنجا نشان مي‌دهد كه فاعل، عملي را انجام مي‌دهد و يا گزينشي را اِعمال مي کند ـ مثلاً فاعل مدنظر تاآنجاكه ممكن است [سعي مي‌كند] با افراد درستكار و صادق سروكار داشته باشد، دوستان صادق برگزيند و فرزندانِ صادق تربيت كند. اين فرد، ناراستي و دروغگويي را مذموم مي‌شمارد و از آن متنفر بوده و آن را تحقير مي‌كند و سرگرم داستان‌هاي خياليِ حيله‌گرانه نمي‌شود و افرادي را كه از طريق حقه‌بازي و دروغگويي به موفقيت‌هايي نائل آمده‌اند، زيرک و باهوش تلقي نمي‌كند، بلكه انسان‌هايي پست و حقير مي‌شمارد و از تفوّق راستي و صداقت، شوكه نمي‌شود و از عمل نادرست دوستان يا نزديكانش اندوهگين مي‌شود.

 باتوجّه‌به اينكه فضيلت، حالت پایدار است، اگر فقط با يک موقعيتِ به‌مشاهده  درآمده، فردي را متصف به فضيلتِ خاصي كنيد، نسنجيده عمل كرده‌ايد ـ به‌ويژه زماني كه از دلايل آن فرد در مبادرت به انجام آن عمل ناآگاه باشيد (Sreenivasan ۲۰۰۲). علاوه براين به‌ندرت مي‌توان حالتي داشت كه به معناي داشتن يک فضيلت كامل يا بي‌نقص باشد؛ طبق بسیاری از شيوه‌ها نمي‌شود به اين مرحله ايده آل رسيد (Athanassoulis ,۲۰۰۰). داشتنِ يک فضيلت، امري ذومراتب است؛ زيرا اکثر افرادی كه به‌درستي مي‌توانند متصف به فضيلت خاصي شوند، نقصان‌های خاص خودشان را هم دارند؛ به‌عنوان‌مثال، آنها طبق انتظاري كه ديگران دارند، عمل نمي‌كنند. بنابراين فردي كه در اكثر اوقات راستگو و يا مهربان است، ممكن است در هواخواهي و طرف‌داري از فرد ديگر، با بي‌مبالاتي متكبرانه رفتار كند و از اين طريق شخصيتش لكه‌دار شود و تمايل بیابد در مقابل بزرگ‌ترها رياكارانه و در مقابل غريبه ها با لحني نامهربانانه رفتار كند.

 علاوه براين، دررابطه‌با دلايلي كه فرد براي انجام يك عمل ارائه مي دهد، به‌ندرت احساسات آن فرد با آگاهي عقلانيِ وي هماهنگ مي‌شود. ممكن است من به‌اندازۀ كافي درستكار باشم و به اين تشخيص برسم كه [بايد] فلان اشتباهم را بپذيرم، زيرا اگر من از صميم قلب نپذيرم كه مرتكب اشتباه شده ام و قبول نكنم كه مي شود بدون هيچ تعارض دروني، اشتباهات را قبول كرد، در آن صورت عمل من، نادرست خواهد بود. فضيلت گرايان در پيروي از ارسطو، «فضيلت كامل» را از «خويشتن داري/پرهيزگاري» يا قوت اراده، تفكيك مي كنند. فردِ فضيلت‌مند كامل، كاري را بدون آنكه در برابر اميال متناقض دچار كشمكش شود، انجام مي‌دهد؛ ليكن فرد خويشتن دار/پرهيزكار مجبور است تا ميل يا شهوتي را كه متمايل به سويي ديگر است، كنترل كند. اگر پرهيزكاري به‌منزله مرتبه اي توصيف شود كه به رتبه فضيلت كامل نائل نمي شود، اين امر با شهود ما سازگار در نمي آيد، چراكه وقتي انسان ها بر هوا و هوس هايشان غلبه كرده، موفق به انجام عمل صالح مي شوند، اين كار، بسیار تحسين‌برانگیز است و البته مقبوليت و معقوليتِ اين امر را می توان با دشواری انجام آن عمل سنجید ((Foot ۱۹۷۸, ۱۱–۱۴. به‌عنوان‌مثال، اگر شرايطي به‌وجود بیاید كه در آن، فاعل عملي را انجام  دهدـ مثلا خيلي محتاج به پول است و در همان هنگام مشاهده می کند كه كيف پر از پولِ شخص ديگري مي افتد و يا خيلي اندوهگين و غصه دار است و در همين حين شخصي از وي كمك مي‌خواهدـ دراين صورت اگر فاعلِ مدنظر، آن كيف پول را به صاحبش برگرداند و يا علي رغم اينكه برايش دشوار است، به آن شخص كمك كند، این عمل او، بسیار تحسين‌کردنی خواهد بود. اما اگر چيزي كه انجام فعل را براي فاعل دشوار مي سازد، نقيصه اي در شخصيت او باشد ـ يعني براي نگه داشتن آنچه مالِ او نيست وسوسه شود و يا آنكه از رنج هاي ديگران سنگدلانه و با بي تفاوتي عبور كندـ در آن صورت، انجام آن عمل امری شایستۀ ستايش نخواهد بود. 

 طريقة ديگري كه يک فرد مي تواند به آسانی از رسيدن به مرتبه فضيلت كامل بازمانَد، فقدانِ فرونسیس يا حكمت اخلاقي يا عملي است.

 مفهوم فضيلت، مفهومي است كه دارنده اش را خوب مي سازد؛ يعني فرد فضيلت‌مند، شخصي است كه اخلاقاً خوب، عالي و يا شایستۀ تحسين است و عمل و احساس خوبي دارد ـ همان‌طوركه بايد داشته باشد. اينها امور پرواضحي‌اند كه عموماً پذیرفته شده‌اند. اما برخي نمونه هاي (مشهور) خاصی، نیز وجود دارند كه موجب مي شوند از اين امور واضح دست برداشته شود. مي توانيم دررابطه‌با فردي كه خيلي سخي و درستكار است، بگوييم كه وي به حد افراط سخي و راستگوست. معمولاً اظهار می شود كه دل رحمي و دلسوزيِ يک شخص ممكن است وي را وادار كند تا به‌عنوان‌مثال به‌خاطر آنكه نمي خواهد طرف مقابل ناراحت شود، عمل نادرستي انجام دهد و يا دروغي را كه نمي بايست مي گفت، بگويد. همچنين دربارۀ شجاعت در يك فرد جنايتكار، گفته مي شود كه شجاعت باعث مي شود او اعمال خيلي بدتري را در مقايسه با موقعي كه ترسو بود، انجام دهد. پس معلوم مي شود كه سخاوت، صداقت، دلسوزي و شجاعت در كنار اينكه جزء فضايل اند، برخي مواقع نيز در زمره خطاها قرار می گيرند. كسي كه سخي، صادق، دلسوز و شجاع است، ممكن است اخلاقاً شخص خوب و شایستۀ تحسيني نباشدـ يا اگر هنوز هم اين امور جزء امور پرواضح باشند، كه البته هستند، در آن صورت افرادي كه اخلاقاً انسان هاي خوبي اند توسط همان چيزهايي كه آنها را فرد خوبي مي‌سازد، شخص بدي شوند! چگونه می توان این مشکل را تحلیل کرد و بدان پاسخ داد؟

 پاسخ اين سؤال در پذيرش عُرف متداولي نهفته است كه موجب مي شود كاربردِ بسياري از عبارات مربوط به فضيلت منصفانه بسط يابد و آمادگيِ براي اين فرض حاصل شود كه فاعل فضيلت‌مند، بيشتر با قلبش عمل انجام مي دهد نه با عقلش. اگر فردي، سخاوت و صداقت را به‌منزله حالتي در نظر بگيرد كه فرد توسط آن، به‌سوي بخشش مال و گفتن حقيقت متمايل شده و عملي مثل بخشش مال و گفتنِ حقيقت را انجام مي‌دهد، و اگر فردي، دلسوزي را به‌منزله حالتي در نظر بگيرد كه نظاره رنج ديگران موجب برانگيخته شدنِ آن حالت شده و برطبق آن احساس، عملي را انجام مي دهد، و اگر يک فرد شجاعت را به‌منزله نترس بودن و يا تمايل به مواجهه با خطر در نظر بگيرد، در آن صورت، واضح و مبرهن است كه همه اينها مي توانند منجر به اين شوند كه دارنده‌شان را به‌سوي اعمال نادرست نيز برانگيزانند. ليكن اين نيز ـ‌همان‌طوركه بسیار گفته شده‌ـ واضح است اينها همگي حالاتي اند كه كودكان مي توانند به آنها متصف شوند، هرچند كودكان مي توانند مثلاً متصف به صفت شجاعت شوند اما گرچه كودک شجاع، كودک خوبي است، ولي نمي‌توانيم بگوييم كه آنها به‌لحاظ اخلاقي فضيلت‌مند هستند. عرف متداول و يا اعتماد بر انگيزه هايي كه توسط احساسات برانگيخته مي شوند، به ما چيزي را مي دهند كه ارسطو آن را «فضيلت ذاتي» مي نامدـ يعني مهم‌ترين نوع فضيلتِ كامل كه مطابق phronesis يا حكمت عملي، ملازم كمال است. 

 ارسطو ملاحظات خاصي را در باب فرونسیس ارائه داده كه موجب بروز نزاع هايي گشته است، اما مفهوم جديدِ اين واژه، امروزه از طريق انديشيدن راجع به فاعل فضيلت‌مند بالغي كه صاحب همان چيزهايي است كه كودكان خوب صاحب آن‌اند ـو نونهالان فاقدش‌اندـ خيلي بهتر درک مي شود. فردِ بالغِ فضيلت‌مند و كودک خوب، هر دو متمايل به امور خوب‌اند اما كودک، مستعد تر است كه همه چيز را خراب كند؛ زيرا وي دررابطه‌با فعلي كه قصد انجامش را دارد، بي بهره از معرفت حقيقي است. البته فرد بالغ نيز مصون از خطا نيست و برخي مواقع او نيز ـ ‌به‌خاطر نداشتن معرفت‌ـ از انجام فعلي كه متمايل به انجامش است قاصر مي‌ماند و در اين مواقع نداشتن معرفت، مجازاتي ندارد. بنابراين كودكان و افراد بالغ، اغلب به كساني كه مي‌خواهند منفعتي برسانند، ضرر مي زنند كه دليلش يا اين است كه نمي دانند به چه نحو عمل كنند تا منفعت تأمين شود و يا اينكه آگاهي شان از منافع و امور ضارّ محدود و نادرست است. این چنين ناآگاهي  در كودكان خيلي كم است ـ‌هرچند مقصر باشند‌ـ و در دوره نوجواني نيز خيلي تكرار نمي شود اما در بزرگسالان خيلي شايع است. چنانچه بزرگسالان با بي فكري، بي پروايي و بي ملاحظه گي رفتار كنند و با فرض اينكه آنچه دلخواه آنهاست، دلخواه ديگران نيز خواهد بود عمل کنند ـ ‌بي آنكه دقيق تر بنگرندـ در آن صورت اعمال نادرستي انجام خواهند داد. همچنين اگر درک آنها درباره چيزي كه منفعت زا و ضرررسان است، نادرست باشد، در آن صورت بيشتر مقصر خواهند بود. درک اينكه چگونه مي توان به‌صورت مؤثر منافع حقيقي را تأمين نمود، بخشي از حكمت عملي است و كساني كه مزيّن به حكمت عملي اند، مرتكب اين اشتباه نمي‌شوند كه حقيقت ضرررسان را از شخصي كه واقعاً محتاج آگاهي از حقيقت اصيل است ـ ‌بدان اميد كه منفعتي به او برساندـ مخفي بدارند. 

 به‌طوركلي، باتوجه‌به اينكه مقاصد خوب، مقاصدي براي انجام عملي خوب يا درست‌اند، مي شود گفت حكمت عملي، معرفت و يا ادراكي است كه دارنده اش را توانا مي سازد. تعيين جزء‌به‌جزء آنچه مستلزمِ چنين معرفت و ادراكي است، هنوز ايضاح نشده اما برخي جوانبش آشكار شده است. امروزه حتي بسياري از وظيفه گرايان بر اين نكته تأكيد مي كنند كه قواعدي كه در عمل راهكاري براي آنها ارائه مي  دهند، بدون حكمت عملي نمي توانند به‌درستي به‌كار بسته شوند، زيرا كاربرد صحيح آنها مستلزم آن است كه بنابه موقعيت، قدرداني صورت پذيرد ـ يعني ظرفيتي براي اين تشخيص به‌وجود آيد كه در برخي موقعيت‌ها برخي شاكله هايش به‌لحاظ اخلاقي برجسته و مهم شوند. همين امر دو جنبه از حكمت عملي را نمايان مي سازد.

 جنبه اول اينكه حكمت عملي دقيقاً به‌صورت مشخص با تجربه زندگي سازوار مي شود. براي كساني كه مشتغل به عملِ خاصي‌اند، ممكن است از ميان شاكله هاي اخلاقاً متناسب با يک موقعيت، نتايج محتمل يا راست نمايي وجود داشته باشد و اين همان چيزي است كه نوجوانان-  چون تجربه ندارندـ از آن غافل اند. آگاهي انسان ها و زندگي‌شان، بخشي از حكمت عملي را به خود اختصاص مي دهد. (احتياج به گفتن ندارد كه انسان‌هاي فضيلت‌مند كساني‌اند كه به نتايج احتماليِ اعمال آگاه اند. اگر آنها آگاه نبودند، نمي توانستند از بي ملاحظه گي، بي فكري و كوته نظري بپرهيزند.[۳] 

 تقدير از يك فاعل، بستگي به اين دارد كه او در حكمت عملي دارايِ ظرفيتي باشد كه بتواند تشخيص دهد در يک موقعيت يا حالتِ خاص، برخي شاكله ها از برخي ديگر مهم‌تر و يا متناسب ترند. انسان خردمند، امور مختلف را همتراز با همديگر نمي داند، مانند نوجوانان خوبي كه فضيلت كاملي ندارند، ولي در پي ارزيابي ماهيت زيان آورِ يک عمل خاص در برابر جنبه مهمِ آن عمل يعني صداقت، خيرخواهي و عدالت‌اند.

 اين جوانب زماني در همديگر ادغام مي شوند كه بخواهيم انسان هاي صاحب حكمت عملي را بسان افرادي توصيف کنیم كه در زندگي فضيلت هاي ارزشمند، مهم و سودمند را درک مي كنند. در سنت سعادت گرايِ ارسطويي، سخن فوق، در قالب اين ادعا بيان مي شود كه انسان هاي صاحب حكمت عملي، eudaimonia / سعادت را واقعاً فرا چنگ آورده اند. 

 مفهوم اودایمونیا كه عبارت كليدي در فلسفه اخلاق يونان باستان است، براي نوارسطويي ها مفهوم محوري است و حتي فضيلت گراياني كه تعمداً خود را از ارسطو جدا مي كنند نيز معمولاً آن را به‌كار مي برند. عموماً اودایمونیا به سعادت[۴] يا شكوفايي[۵] و گه‌گاه نيز به معيشت نيكو[۶] ترجمه مي شود. 

 هركدام از اين معادل ها، اشكالات خود را دارند. اشكالي كه در «شكوفايي» وجود دارد، اين است كه حيوانات و گياهان نيز به شكوفايي مي رسند اما اودایمونیا فقط براي موجودات متعقل به‌كار مي رود. اشكالي كه در سعادت وجود دارد اين است كه سعادت تلويحاً دلالت مي كند بر چيزي كه به‌لحاظ انفسي متعين شده است. در اينكه آيا من شادم يا نه و يا اينكه در طول زندگي ام فردِ شادي بوده ام يا خير، اين من هستم كه آن را معين مي سازم نه شما زيرا اگر من معتقد باشم كه فرد خوشبختي‌ام، در آن صورت واقعاً فرد خوشبختي خواهم بود، اين چيزي نيست كه درباره اش اشتباه كنم يا خود را بفريبم. سلامتي يا شكوفايي من را در نظر بگیرید. تشخيص اينكه آيا من خيال مي  كنم كه به لحاظ جسمي يا روحي سالمم يا نه و آيا شكوفا شده ام يا خير، و آيا در اين مواقع در اشتباهم يا نه، خيلي آسان است. در اين قبيل موارد، شكوفايي خيلي بهتر از سعادت است. درباره اينكه آيا زندگي ام eudaimon توأم با سعادت است يا خير، خيلي آسان است كه در اشتباه باشم ـ نه صرفاً به اين خاطر كه خيلي آسان است كه فرد ديگري را بفريبم بلكه به اين خاطر كه آسان است كه از اودایمونیا يا از آنچه زيستن به‌نحوِ مطلوب مثل يک انسان است، درک اشتباهي داشته باشم ـ‌ مثلا ممكن است درک ما از زندگي مطلوب نوعی زندگاني  توأم با لذات يا عياشي ها باشد.
ادعايي كه مي گويد اين نحوه ادراک، اشتباه است، مُبيّن اين نكته است كه اودایمونیا، گونه‌ای نتيجه اخلاقي گرفتن يا ارزش مَدار کردنِ مفهوم سعادت است؛ يعني چيزي است شبيه سعادت حقيقي يا واقعي؛ يا نوعي از سعادت است که ارزشش را دارد محل جستجو قرار گيرد. بنابراين اودایمونیا مفهومي است مربوط به چيزي كه انسان هايي كه راجع به حيات آدمي ديدگاه هاي متفاوتي دارند، مي توانند درباره اش اختلاف اساسي ايجاد كنند و اين اختلاف نمي تواند با متوسل شدن به معيارهاي ظاهري كه گروه هاي مختلف به‌رغم ديدگاه هاي متفاوتشان در آنها متفق القول اند، فيصله يابد.

 همه اقسام اخلاق فضيلت متفق القول اند كه براي نيل به اودایمونیا، زيستن فضيلت‌مندانه ضروري است. اين خيرِ اعلي از يک حالت يا از يك زندگاني[۷] مستقلاً به‌تعريف‌درآمده اي كه تصاحب و يا اِعمالِ فضايل در آن مي تواند ترويج يابد، به‌دست نيامده است. در اخلاق فضيلت، از قبل ادراک شده كه فضيلت، يك امر مركب است. بنابراين فضيلت گرايان ادعا مي كنند كه زندگيِ كسي كه به لذات جسماني و يا به كسب ثروت اختصاص يافته، eudaimon نيست بلكه يک زندگي عبث و بيهوده است، اينها مي پذيرند كه نمي توانند استدلال مجزايي در قبال اين امر ارائه كنند که بتواند از مقدماتي تشكيل يابد كه فرد لذت گرايِ شاد آن را تصديق کند.

 گرچه همه اقسام اخلاق فضيلت، مصرّند كه فضيلت با اودایمونیا پيوند مفهومي دارد، ارتباط هاي افزون‌تر بر اين نيز باعث مي شوند اقسام مختلف و متفاوتي به‌وجود آيد. به‌زعم ارسطو، فضيلت ضروري است اما كافي نيست، علاوه براين به خيرهاي ظاهري نيز محتاجيم كه وابسته به شانس و اقبال اند. در ديدگاه افلاطون و رواقيان، فضيلت، شامل هر دو موضوع مي شود (Annas:۱۹۹۳) و رويكردهاي جديد اخلاق فضيلت درباره پيوند ميان اودایمونیا و چيزي كه در يک موقعيت خاص، يک صفت منشي را تبديل به يک فضيلت مي كند، اختلاف نظر بيشتري دارند. باتوجه‌به مقدمه مشتركي مثل «زندگي خوب، همان زندگي فضيلت‌مندانه است»در ميان فضيلت گرايان، درباره اينكه چه چيزي يک صفت مَنشي را تبديل به يک فضيلت مي كند، تاكنون سه ديدگاه تشخيص داده شده است.

 باتوجه‌به eudaimonism، زندگي خوب، نوعی زندگاني  است كه eudaimon باشد و فضيلت ها، اموري هستند كه انسان را توانا مي سازند تا eudaimon/سعادتمند شود، زيرا فضيلت ها دقيقاً همان چيزهايي‌اند كه به دارنده شان سود مي‌رسانند ـبه‌جز در نمونه‌های نادري كه بداقبال باشند. بنابراين ميان اودایمونیا و آنچه به يک صفت مَنشي، موقعيت فضيلت بودن عطا مي كند، پيوندي برقرار است. ولي كثرت گرايي مي گويد: این پيوند، منتظم و محكم نيست. زندگي خوب، زندگي اي است كه به‌لحاظ اخلاقي پسنديده باشد و زندگي اخلاقاً پسنديده، زندگي اي است كه پاسخگوي خواهش هاي دنيوي نیز باشد (عبارت خواهش هاي دنيوي را بايد طبق اخلاق ملاحظه کرد تا فضيلت‌مندانه باشد، زيرا فضيلت ها دقيقاً همان اوصافی مَنشي ‌اند كه دارندگانشان را متوجه و پاسخگو مي سازند (swanton ۲۰۰۳). طبق كمال گرايي يا طبيعت گرايي، زندگي خوب، زندگي اي است كه مشخصاً يک انسان كامل يا شايسته طبق آن زندگي مي كند و فضايل همان اوصاف مَنشي اند كه دارنده شان را توانا مي سازند تا چنين زندگاني اي داشته باشد زيرا فضيلت ها دارنده‌شان را كامل يا شايسته مي سازند (يعني نمونه‌ای عالي و كامل) (Foot,۲۰۰۱).

۳.اشكالات مطرح شده در رابطه‌ با اخلاق فضيلت

 (i) مسئله كاربرد. در آغازين روزهايي كه اخلاق فضيلت دوباره احياء مي شد، اين رويكرد موضعی ضدتدويني به‌خود مي گرفت كه عليه دعاوي متداول نظريه هنجاري سوق مي يافت. در آن زمان، فايده باوران و وظيفه گرايان عموماً (و نه كلّاً) بر اين عقيده بودند كه نظريه اخلاقي بايد با قواعد و اصول كلّي (البته در فايده باوري با يک اصل) كه دو شاخصه اصلي به شرح زير دارد، سازگار درآيد:
a) بايد اين قاعده / قواعد، در هر موضوع خاص با روندِ تصميم گيري براي تعيين عملي كه صواب است، هم ارز باشد/باشند.
b) اين قاعده/قواعد بايد در قالب عباراتي بيان شود كه هر فرد غيرفضيلت‌مندي، آن را درک کرده و آن / آنها را به‌درستي به‌كار بندد.

 فضيلت گرايان در برابر اين دو ادعا، خاطر نشان کردند كه تصور اينكه بشود چنين نظام يا قانوني داشته باشيم، كاملاً غيرواقع گرايانه است (به‌ويژه بنگريد به McDowell:۱۹۷۹). نتيجۀ تلاش براي توليد و به‌كار بستن چنين نظام يا قوانيني در ايام پرچالشِ دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ كه اخلاق پزشكي و زيستي به‌سرعت توسعه يافته و شكوفا شدند، منجر به  تقویت ادعاي فضيلت گرايان شد. در اين شرايط، فايده باوران و وظيفه‌گرايان بيش از پيش خود را موافق با قواعدِ كلي شان مي ديدند اما ازسوي‌ديگر در برابر مسائل اخلاقيِ مطرح‌شده در دوره معاصر با مشكلات عديده اي دست‌به‌گریبان بودند. به‌نظر مي رسد براي آنكه بتوان اصول يا قواعد را به‌درستي به كار بست، به حساسيت، ادراک، تصور و حكم اخلاقي اي كه از طريق تجربه حاصل آمده ـ‌ يعني به اختصار فرونسیس‌ـ نياز است. ازاين رو، بسياري (البته نه همۀ آنها) از فايده باوران و وظيفه‌گرايان صراحتاً از شاخصه يا ادعاي (b) دست برداشتند و بر شاخصه (a) وقعي ننهاده و یا تأكيد كمي كردند. 

 با وجوداین، اشكالي كه مي گفت اخلاق فضيلت نمي تواند اصول نظام مندي ارائه دهد، هنوز هم اشكالي است كه در برابر اين رويكرد خودنمايي مي كند و تحت اين انتقاد بيان مي شود كه اخلاق فضيلت كلّاً از ارائة راهكار عملي عاجز است. 

 درواقع، اشكال حاضر از يک سوءِبرداشت حاصل آمده است. ادعاهايي كه به شكل زير بيان مي شوند موجب غفلت اشخاص مي شود: اخلاق فضيلت به «بودن» مي پردازد نه «انجام دادن»، اخلاق فضيلت توجه خود را معطوف به اين مي دارد كه «چگونه شخصي بايد باشم؟» اما به اينكه «چه بايد بكنم؟» وقعي نمي نهد، اين رويكرد، عامل محور است تا عمل محور، منتقدانِ اين رويكرد، آن را كلّاً از دادن هرگونه راهكار عملي عاجز مي دانند و به همين خاطر آن را به جاي آنكه يک رقيب هنجاري براي فايده باوري و وظيفه گرايي تلقي كنند، به‌منزله مكملِ آن دو رويكرد لحاظ مي کنند. ديدگاه عجيب تر اين است كه ادعا دارد كل چيزي كه اخلاق فضيلت مي تواند ارائه دهد اين است كه «نمونه‌‌ای اخلاقي را در نظر بگیرد و آنچه را فرد انجام مي دهد، اِعمال کند» مثلاً دختر پانزده‌ساله اي كه به او تجاوز شده و سعي مي كند در اين باره كه آيا سقط جنين بكند يا نكند، تصميم بگيرد، بايد از خود اين سؤال را بپرسد كه «آيا اگر سقراط در موقعيت من قرار داشت، به سقط جنين مبادرت مي كرد يا نه؟»

 ليكن اشكالِ حاضر، تذكراتي را كه آنسكوم ارائه مي داد، نظیر اینکه مي گفت در قواعدي كه در قالب عبارات فضيلت و رذيلت (قواعد فض!) بیان می شود، راهكارهاي عملي فراواني يافت مي شود مثل «انجام بده آنچه را كه درست/مهربانانه است» و «انجام مده آنچه را كه نادرست/نامهربانانه است» در نظر نمی‌گیرد (Hurtshouse: ۱۹۹۹). (يكي از خصوصيات برجسته دررابطه‌با واژگان مربوط به فضيلت و رذيلت، اين است كه هر چند فهرستی كه ما دررابطه‌با واژگان مربوط به فضيلت داريم، عموماً تا حدودي كوتاه‌اند، ولي فهرستی كه ما از رذيلت ها در دست داريم، به‌صورت چشمگیری طولاني و بلندبالا هستند. اگر از مبادی زیر اجتناب کنیم، راهکارهای خوبی به‌دست خواهد آمد: مبادی نامعتبر، بي اثر، سست، ناگوار، توأم با تعصب، خودخواهانه، مزدورانه، بي احتياطانه، موقع نشناسانه، خودبينانه، سبک سرانه، بي پروا، متهورانه، بزدلانه، گستاخانه، بي ادبانه، رياكارانه، افراط كارانه، مادي گرايانه، حريصانه، حق نشناسانه، وحشيانه، بي بندوبارانه، و قس علي هذا).

 امروزه در آنچه به ادبيات مبتني بر اخلاق فضيلت موسوم است، طرح هاي مختلفي درباره پيوندهاي مفهومي ميان «عمل درست» و «گرايش هاي فضيلت خواهانه، عامل/شخص فضيلت‌مند و خودِ مفهوم فضيلت» در حد بسيار وسيع محل بحث و فحص قرار دارند. برخي مباحث در واكنش به چالش آقاي جانسون طرح شده اند. تأكيد او بر اين بود كه آيا تلاش‌هاي يک فرد غيرفضيلت‌مند در تهذيب نفس خويش، تلاش صحيحي است يا خير (Johnson ۲۰۰۳, Von Zhy ۲۰۰۹)؛ برخي در پاسخ به ربط آشكارِ گرايش به اعمالِ نيک و حَسَن هستند (Slote ۲۰۰۱) و برخي نيز ما را ياري مي كنند ميان كاركردهاي عملي و تبيين هاي نظري تفكيک كنيم تا از اين طريق بتوانيم عمل صحيح را تعيين کنیم (Swanton ۲۰۰۳, zagzebsky ۲۰۰۴). به‌طورخاص زاگزبسكي كاركردهاي عملي را هدف ثانويه نظريه اخلاقي به حساب مي آورد و نظريه وي به‌طورويژه، اُسوه هاي اخلاقي را در كانون توجه قرار مي دهد. اما نه به اين طريق كه ببينيم يک فرد مثلاً پنجاه‌ساله چه موقع با يک عملِ خاصي همچون سقط جنين موافقت مي كند. بلكه مفاهيم اخلاقي مثل «مفهوم عملِ صحيح» يا «فضيلت» و غيره برطبق اُسوه هاي اخلاقي، تعريف و تبيين مي شوند. ما اعمالِ اخلاقي مان را از طريق مشاهده و پيروي از افرادي كه موضوع تحسين و تأييدمان‌اند و تأمّل بر تعاريف مفاهيم طبق آن اُسوه ها، ادراک مي کنیم (Zagzebski ۲۰۱۰). 

 مادامي‌كه گونه هاي مختلف اخلاق فضيلت، تأكيدشان را بر «فضايل» متمركز مي سازند، همه آنها مي توانند موضوع هجمه اشكالات مشابه مثل (ii) نسبيت فرهنگي قرار گيرند. آيا نسبيت فرهنگي، موضعی نيست كه مي گويد فرهنگ هاي مختلف به فضيلت هاي متفاوت بها مي دهند (MacIntyre, ۱۹۸۵) و به همين خاطر ‹‹قواعد فض››[۸] باتوجه‌به فرهنگ خاص اعمالي را درست و اعمالي را نادرست مي سازد؟ جواب اول، جواب tu quoque ‹‹تو نيز›› يا شركت كنندگان در جرم است كه مطلبی كاملاً شبيه به استراتژي دفاعيِ فضيلت گرايان را ارائه مي دهد (Solomon, ۱۹۸۸). آنها مي پذيرند كه نسبيت فرهنگي، چالش بزرگي برايشان است، ليكن خاطر نشان مي کنند كه اين امر براي آن دو رويكرد ديگر نيز به همين اندازه مشكل ساز است. داشتن اختلاف فرهنگي در اوصاف مَنشي كه آنها را به‌منزله فضيلت ها در نظر مي گيرند، برتر ـ‌يا دون‌ترـ از اختلاف فرهنگ ها در آداب معاشرتي نيست، و فرهنگ هاي مختلف، درباره اموري كه موجب حصول سعادت و يا رفاه مي شوند، ديدگاه هاي مختلفي دارند. نسبيت فرهنگي بايد، يک مشكل عمده براي هر سه رويكرد باشد و اين امر تعجب آور نیست. به‌هرحال، اين مشكل مربوط است به «مشكل يا مسئله توجيه» (كه بعداً درباره اش سخن خواهم گفت) كه اين مشكل براي توجيه باورهاي اخلاقيِ شخص براي مخالفانش، صرفاً يک مشكل متداولِ فرااخلاقي است، خواه مخالفان، شكاك اخلاقي باشند، خواه كثرت گرا و يا آنكه اهل فرهنگ ديگری باشند.

 يک استراتژي قوي تر آن دسته از دعاوي  را دربر مي گيرد كه مي گويد اخلاق فضيلت در برابر نسبيت فرهنگي، در مقايسه با دو رويكرد ديگر با مشكل كمتري مواجه است. شايد ادعا شود كه اكثر اختلاف‌های فرهنگي از فهم هاي محلي دربارۀ فضيلت ها برمي خيزند، اما لازم است بدانيم فضيلت ها في نفسه وابسته به فرهنگ نيستند (Nussbaum, ۱۹۹۳). 

 اشكال ديگري كه از پاسخ ‹‹تو نيز›› به‌وجود مي آيد (iii) مسئله تعارض است. اخلاق فضيلت دربرابر ديلماها چه چيزي براي گفتن دارد؟ شفقت و دلسوزي به من مي گويد فلان شخص را بكُش تا او را از دست رنج ها آسوده سازي ولي عدالت مرا از اين كار باز مي دارد. راستگويي مرا بر آن مي دارد كه حقيقت ناگواري را بيان كنم، اما خيرخواهي مي گويد كه سكوت پيشه كنم و يا حتي دروغ بگويم. «من بايد چه‌كار كنم؟» البته قواعدِ وظيفه گرايانه، تعارض‌های مشابهي به‌وجود مي آورند. وظيفه گرايي و اخلاق فضيلت هر دو درخصوص «مسئله تعارض» به يك مشكل گرفتارند و درواقع استراتژي هاي آنها در ارائهپاسخ، موازي با همديگرند. هر دو مي كوشند برخي ديلماها را از طريق ارائة استدلال در اين باب كه تعارض صرفاً امري است ظاهري، حل كنند. آگاهي عميق به فضيلت ها و يا قواعد فقط براي كساني حاصل مي آيد كه حكمت عملي داشته باشند و اينها همان كساني‌اند كه عميقاً مي دانند كه فضيلت ها، به جهات متخالف اشاره نمي كنند و قواعد، همديگر را نقض نمي كنند. عقلانيت اين امر به وجود يا عدمِ وجودِ ديلماهاي تجزيه ناشدني وابسته خواهد بود. اگر ديلماهاي تجزيه‌‌ناپذیر وجود داشته باشند، در آن صورت همه طرف‌داران رويكرد اخلاق هنجاري مي توانند به صورت معقول خاطر نشان كنند كه اگر پيشنهاد شود آنچه در فرض پيشين به‌عنوان ديلماي تجزيه‌‌ناپذیر بيان شد را تجزيه و تحليل کنیم، مبادرت به اشتباهي اساسي كرده ايم. 

 اشكال ديگري كه متوجه هر سه رويكرد است عبارت مي شود از (iv) كم‌رنگ شدن و امحاء. اگر نظريه اخلاقيِ خاصي بخواهد عملي را توجيه کند يا آن را درست جلوه دهد، با مسئله امحاء مواجه خواهد شد و احياناً رو به افول گام خواهد نهاد و از اين جهت، اين نظريه بهتر است فرد را به‌سوي انجام فعل ترغيب نكند. در واقع مايكل استوكر ۱۹۷۶ اين اشكال را فقط در قبال وظيفه گرايي و فايده گرايي طرح کرده بود. وي خاطر نشان مي كرد كه وقتي فرد، از روي صداقت به عيادتِ دوستش در بيمارستان مي رود، اگر به دوستش بگويد كه فقط به اين خاطر به عيادت آمده كه موظف به آمدن بوده و يا به عيادت آمدن باعث مي شود كه سعادت عمومي بالاتر رَوَد، حُسن فعل او تقليل يافته و يا محو مي شود. اين در حالي است كه درخصوص اخلاق فضيلت هم برخي افراد استدلال کرده‌اند كه اگر همين فرد به دوستش بگويد كه به اين دليل به عيادت آمده كه «اين عمل، الگوبرداري شده از عملي است كه يک فرد فضيلت‌مند مبادرت به انجامش مي‌کند» و يا «در تبعيت و الگوبرداري از اعمالِ يک فرد فضيلت‌مند مبادرت به اين كار (عيادت) کرده»، اين نيز موجب محو شدنِ ارزش فعل مي شود (Keller ۲۰۰۷). طرف‌داران اخلاق فضيلت در زمان حاضر، برآن‌اند كه اين اشكال نمي تواند براي نظريۀ فضيلت اشكال مهمي محسوب شود و مي كوشند اقسام مختلف امحاء عمل نيک را وابكاوند (Martinez ۲۰۱۱, Pettigrove ۲۰۱۱).

 اشكال ديگر براي اخلاق فضيلت ـ به همراه دو نظريه ديگرـ (v) مسئله توجيه است كه اگر بخواهيم آن را به‌صورت خلاصه بيان كنيم، بايد بگوييم اين مسئله مربوط است به اينكه ما چگونه مي توانيم باورهاي اخلاقي مان را توجيه يا تبيين کنسم. اين مسئله، همان مسئله اي است كه نزاع هاي داغي به‌وجود آورده است. در رويكردهايي كه مدنظر ماست، مسئله چنين بيان مي شود: در وظيفه گرايي مسئله اين است كه «چگونه اين ادعا را توجيه كنيم كه اين قواعدِ خاصي كه ما به‌كار مي بنديم، قواعد صحيحي‌اند». براي فايده باوران اين مسئله مطرح است كه «چگونه اين ادعا را توجيه كنند كه تنها چيز مهم به‌لحاظ اخلاقي، همان نتايج يا پيامدهاي آن است كه سعادت و يا رفاه در پي مي آورند». براي اخلاق فضيلت نيز مسئله اين است كه مشخص كند «كدام يک از اوصاف مَنشي، فضيلت محسوب مي شوند».

 در فرااخلاق، ميان وظيفه گرايان و فايده باوران راجع به اينكه چگونه مي توان بنياني خارجي براي اخلاق فراهم آورد، اختلاف وسيعي وجود دارد. برخي معتقدند كه مي شود اخلاق را بر پايه هايي بنا کرد كه در برابر هرگونه شكاكيتي دوام يابد. 

 فضيلت گرايان تمایلی ندارند به اینکه اخلاق فضيلت را بر بنيان هايي خارجي بنا سازند و درعین‌حال مدعی‌اند كه دعاوي شان مي تواند معتبر و نافذ شمرده شود. برخي نيز از رويكرد انسجام گرايانه راولز پيروي مي كنند (Slote ۲۰۰۱, Swanton ۲۰۰۳) نوارسطو گرايي نيز صورتي از طبيعت گرايي اخلاقی است.

 سوءِبرداشتي كه از اودایمونیا مي شود و آن را به‌عنوان مفهومي بي محتوا در نظر مي گيرد، سبب مي‌شود برخي منتقدان قائل شوند به اينكه طرف‌داران رويكرد نوارسطويي در تلاش اند دعاوي‌شان را درخصوص ماهيت بشر و آنچه به منزله شكوفاييِ انسان است، بر تبيينی علمي مبتني كنند. برخي ديگر مي‌گويند اگر نوارسطو ئيان اين كار را نکنند، نخواهند توانست دعاوي‌شان را مبني بر اينكه مثلاً عدالت، عطوفت، شجاعت و سخاوت جزء فضايل اند، تبيين کنند. اين دو گروه از راهي غيرمنطقي همديگر را ياري مي كنند تا الهيات طبيعيِ ارسطو بي اعتبار شود و يا آنكه در ازاي ارزش هاي شخصي خويش يا در حمايت از ارزش هايي كه به‌لحاظ فرهنگي پايمال شده اند، توجيهات عقلاني صرف ارائه دهند. 

 ليكن مک داول، فوت و مكينتاير، همگي اخيراً كوشيده اند تا طريقتِ سومي دراندازند كه در ميانه دو موضع بالا قرار گيرد. در حقيقت، اودایمونیا در اخلاق فضيلت مفهومي است كه بارِ اخلاقي دارد، ولي ماجرا به همين جا ختم نمي شود. دعاوي طرح شده دربارۀ اموري كه موجبات شكوفايي انسان ها را مهيا مي سازند، براي آن دسته از حقايق علمي كه در باب شباهت انسان ها سخن مي گويد، و نيز براي علم كردارشناسي كه دربارۀ اموري سخن مي گويد كه زمينه هاي شكوفايي مثلاً فيل ها را مهيا مي سازند، موضوع قرار نمي گيرد. در هر دو حال، صدق هر يک از دعاوي تا حدودي بستگي به اين دارد كه آنها دربارۀ چه نوع حيواني بحث كنند و اينكه انسان ها و فيل ها چه توانايي ها، استعدادها، اميال و علاقه هايي داشته باشند. بهترين علوم روزگار ما (يعني نظريه تكامل و روان‌شناسي) ديدگاه يونانيان را مبني بر اينكه ما انسان ها مثل فيل ها و گرگ ها حيواناتي اجتماعي هستيم و مثل خرس هاي قطبي نيستيم، تقويت مي كنند نه ردّ. براي توجيه عقلانيِ اينكه چرا ما زندگي اجتماعي را برمي گزينيم و اميال خودگرايانه مان را تحت كنترل در مي‌آوريم تا مزاياي تعاون تأمين شود، هيچ چيزي نمي تواند به اندازه قرارداد اجتماعي كاركرد داشته باشد. انگيزش هاي ما همچون انگيزش هاي ديگر حيواناتي كه به‌صورت اجتماعي زندگي مي كنند، فقط متوجۀ لذات و يا حفظ ايمنيِ خودِ ما نيست، بلكه متوجه امور نوع دوستانه و مشاركت جويانه نيز هست. 

 فهمِ اين حقيقت اساسي دربارۀ انسان ها، بايد درک اين ادعا را آسان‌تر كند كه فضيلت ها حداقل تاحدودي زمینه شكوفايي انسان ها را فراهم مي آورند و از‌سويي‌ديگر نيز اين اشكال را كه مي گويد اخلاق فضيلت به يک معنا، خودگرايانه است، از سر راه بر مي دارد.

 (vi) اشكال خودگرايي، منشأهاي خاص خود را دارد. يكي از منشأهايش پريشان‌حالي است. روزگاري اعتقاد بر اين بود: فاعلي كه كاملاً فضيلت‌مند است، مشخصاً عملي را انجام مي دهد كه باید بي هيچ دغدغه دروني انجام دهد و صراحتاً اعلام مي كردند «اين فاعل، همان عملي را انجام مي دهد كه خودش مي خواهد، پس به همين خاطر، وي، فاعلِ خودخواهي است.» ازاين رو زماني كه شخص سخاوتمند با مسرت عطيه اي را مي بخشد ـ‌همان‌طوركه در اثر سخاوت به انجامش عادت کرده ـ چنين برمي آيد كه اين فاعل، سخي نيست و شايد بشود گفت كه وي متواضع است و يا حداقل به آن حدّ از سخاوت نيست كه همه چيز خود را واقعاً ببخشايد، بلكه وي در حقيقت خود را مجبور مي كند تا چيزي را ببخشد؛ زيرا عقيده اش اين است كه بايد اين كار را بكند! اشكال مشابهي نيز موارد عجيب و غريب ديگري را به فاعل فضيلت‌مند نسبت مي دهد كه آن اشكال، به صورت ناموجهي مبتني بر اين فرض است كه اين فاعل، به همان شكلي عمل مي كند كه بايد عمل كند؛ زيرا معتقد است كه اگر به اين شيوه عمل کند، خواهد توانست اودایمونیا را كسب كند. ليكن فاعل فضيلت‌مند، دقيقاً همان فاعلي است كه صاحب فضيلت است و درک عادي ما از فضيلت اين است كه هر يک از واژگاني كه معناي فضيلت را با خود حمل مي كنند، دررابطه‌با انجام عملي خاص، هر كدام دلايل خاص به خود را دارند. فاعل فضيلت‌مند به وظيفه اش عمل مي كند؛ زيرا معتقد است از اين طريق رنجي از يك شخص برطرف خواهد شد، منفعتي به كسي خواهد رسيد، حقيقتي استوار خواهد شد و دِینی ادا خواهد شد و غيره. اِعمال فضايل در طول زندگي، موجب نیل فرد به اودایمونیا می شود و مي توان تشخيص داد كه در برخي مواقع اقبال بد موجب مي شود فاعل فضيلت‌مند زندگي‌اش را از دست بدهد. برخي مواقع، باتوجه‌به برخي ملاحظات، انسان هاي دلير، صادق، وفادار و مهربان از صميم قلب تشخيص مي دهند كه براي رسيدن به هدفي والا مجبورند با خطر مواجه شوند و در دفاع از يك شخص لب به سخن بگشايند، يا از فاش كردن نام دوستانشان خودداري كنند، هر چند برخي مواقع مي دانند كه همين‌ها منجر به اعدام و كشته شدن خودشان خواهد شد و يا آنكه پوستشان به استخوان خواهد رسيد و يا مجبور خواهند شد، رنج گرسنگي را تحمل کنند. ديدگاهي كه مي گويد اِعمالِ فضيلت ها براي كسب اودایمونیا ضروري بوده اما كافي نيست، توجه خود را معطوف به چیزهایی مي دارد كه از روي بداقبالي در برابر فاعل فضيلت‌مند روي مي گشايند و ممانعت ايجاد مي كنند كه از اين طريق، حصول اودایمونیا براي آنها دور از دسترس خواهد شد (Foot, ۲۰۰۵: ۹۵). طبق ديدگاه رواقيان كه مي گويند براي كسب اودایمونیا اِعمال فضايل، هم ضروري و هم كافي است، يک زندگي eudaimon/ سعادتمندانه، آن زندگاني است كه با موفقيت انجام شود و انسان هاي سعادتمند، مي ميرند درحالي‌كه مي دانند نه تنها زندگانيِ موفقي داشته اند بلكه علاوه بر اين زندگيِ شان را به‌طور برجسته اي، به مرتبۀ والایی از كمال رسانده اند. به هر روي، اَعمالِ افتخارآميزي مثلِ اين اعمال را نمي توان به‌عنوان اموري خودخواهانه در نظر گرفت. پيشنهاد شكاكانه دالّ بر«خودگرايي»، ممكن است از سوءبرداشتي حاصل آمده باشد كه در تمييز ميان فضايل به‌اصطلاح «ملاحظه منافع خود» و «ملاحظه منافع ديگران» صورت مي گيرد. آنهايي كه خود را از سنت متداول قديمي جدا كرده اند، مايل‌اند عدالت و خيرخواهي را به‌خاطر آنكه به ديگران و نه به خودشان منفعت مي رسانند، فضيلت هايي واقعي در نظر بگيرند و احتياط كاري، پايمردي و عاقبت انديشي را نيز به‌خاطر آنكه به دارنده‌ شان منفعت مي رسانند، به‌عنوان فضايلي غيرواقعي لحاظ کنند. اين ديدگاه به‌ دو علت اشتباه است. اول) عدالت و خيرخواهي در كل به دارنده‌شان نيز منفعت مي رسانند؛ زيرا بدون آنها، رسيدن به اودایمونیا محال است؛ دوم) ما انسان ها نيز مثل حيوانات اجتماعي، در كنار هم زندگي مي كنيم، از اين رو فضيلت هايي كه منافع خويشتن را ملاحظه می‌کنند، به ديگران نيز منفعت خواهند رساند ـ‌كساني كه از فضيلت ها بي بهره اند، هم به خودشان آسيب مي رسانند و هم به ديگران.

 (vii) آخرين اشكالي كه بر اخلاق فضيلت مطرح شده، اين ادعاست كه از ميان برداشتنِ مشكلات روان‌شناسي اجتماعي با اتخاذ موضع يک فرد موقعيت گرا، نشان مي دهد كه اصلاً چيزهايي به نام اوصاف مَنشي وجود ندارند و در نتيجه اموری ازاین‌دست براي اخلاق فضيلت به‌منزله فضيلت نخواهند بود (Doris ۱۹۹۸, Harman ۱۹۹۹). اما فضيلت گرايان در پاسخ، ادعا مي كنند مطالعاتي كه روان‌شناسی اجتماعي انجام مي دهد، به موضع طرح شده در بالا مبني بر ذومراتب بودن يک فضيلت، هيچ ربطي ندارد (Sreenivasan ۲۰۰۲). كساني كه به ذومراتب بودن فضيلتِ عدالت آگاه اند، مي دانند كه اگر اين فضيلت را صرفاً به‌مثابۀ فضيلتي همچون مهرباني و نيكوكاري به هم قطاران در نظر بگيريم، کوته بینانه بوده و درنتيجه چنين استنادي، كاملا نادرست خواهد بود.

پاسخ های ديگري نيز وجود دارند (كه كتاب Prinz منتشر شده در سال ۲۰۰۹ تلخيصي از اين جوابيه ها را ارائه داده) كه در ميان آنها جوابيه آدامز و مِرّيت بسیار چشمگیرند (Adams ۲۰۰۶, Merritt ۲۰۰۰). آدامز موضع ميانه و معتدلي اتخاذ کرده كه حد وسط دو ديدگاه است: يكي ديدگاهي كه مي گويد «هيچ ويژگي شخصيتي وجود ندارد» و ديگري ديدگاه متكي بر ديدگاه ارسطوست كه درباب فضيلت ارائه کرده است. ارسطو توجه ويژه اي بر حكمت عملي دارد كه مستلزم وجود مجموعه اي از اوصاف عاليه در آدمي است. براين‌اساس، اوصاف آدمي «بي مايه/نحيف و چندپاره» خواهد بود ولي درعين‌حال، فضيلت ها، فضيلت اند و چيز غريب و غيرعادي نيستند. امااین عمل که بخواهیم از اين ديدگاه كه مي گويد «حكمت عملي قلب همه فضيلت هاست» دست برداريم، ـ‌‌ همان‌طوركه آدامز مي‌گويدـ عملي است كه محتاج به ازخودگذشتگي و مبادرت به عملي غريب است كه آقاي كمتِكار نيز به آن اشاره داشته است (Kamtekar ۲۰۱۰). حتي اگر اين اشكال‌ها فضيلت گرايان را برجاي خود ميخكوب کند، در‌عين‌حال موقعيتي پديد مي آورد تا آنها به تحقيقاتي نيكو در حوزه روان‌شناسي تجربي وارد شوند. (Annas ۲۰۱۱, Russell ۲۰۰۹ part ۳) يكي از اين ثمره هاي نيكوی آن را در كتاب فيليپا فوت تحت عنوان «خوبيِ ذاتي/طبيعي» مشاهده مي كنيم.

۴. راهكارهای بيشتر

 همان‌طوركه قبلاً در بخش كليات بيان شد، صُوَر ديگري از اخلاق فضيلت بسط يافت كه ارسطوگرايانه نبودند. رويكردِ عامل محورانه اي كه مايكل اسلاوت بنياد نهاده، رويكردي است كه بيشترين فاصله را از سنت يوناني گرفته است (slote, ۲۰۰۱) و مُلهم از هاچسون، هيوم، مارتينو و اخلاق فمنيستي است. آن‌گونه اخلاق فضيلتي كه اسلاوت بنياد نهاد، عامل محورانه است (و مخالف با اكثر صوري است كه ارسطويي بوده و عمل محورانه اند). عامل محورانه، به اين معنا كه درستي اعمال را مبتني بر انگيزه ها و يا خصوصيات فضيلت‌مندانه عامل مي داند. اما درخصوص ميزان فاصله اي كه اين رويكرد از ديگر صور گرفته است، اغراق‌گويي شده است. هر چند اسلاوت به جاي اودایمونیا، واژة well being يعني سعادت يا معيشت نيكو را به كار مي برد و می گوید كه well being خيرهاي عيني خاصي را با خود دارد، اما بیان او اين است كه براي كسب well being انگيزه هاي فرد فضيلت‌مند، هم ضروري و هم كافي اند؛ هر چند وي معمولاً انگيزه هاي (فرد فضيلت‌مند) را به‌جاي خودِ فضيلت ها محل بحث قرار مي دهد، اما واضح است كه انگيزه هاي فرد فضيلت‌مند، انگيزه هاي زودگذري نيستند كه از حالات دروني او نشأت گرفته باشند، بلكه اوصاف خوبي مثل خيرخواهي، مهرباني و مواظبت‌اند كه اوصافي مربوط به شخصيت ‌اند. افزون براين، هر چند وي اشاره اي به حكمت عملي نمي كند، ولي بدون حكمت عملي، چنين حالاتی نه تحسين برانگیزند و نه جزء انگيزه هاي فضيلت‌مندانه اند مگر آنكه خردمندانه بر جهانِ پيرامونشان وقعي بنهند و متعادلانه رفتار کنند [كه اين خود از نشانه هاي صاحب حكمت عملي بودن است]. امروزه علاقه فزاينده به اخلاق چين باستان باعث شده تا بر مبانيِ آن در كنار سنتِ يونانيِ باستان، تأكيد شود؛ اما به همان صورت كه اين روند قوت مي گيرد، ممكن است انحراف و جداييِ مفرط تري نيز به‌وجود آيد. 

 هر چند در طي سي سال گذشته اخلاق فضيلت ‌به‌طور چشمگیری بسط يافته اما هنوز هم در اقليت قرار دارد خصوصاًً در شاخه اخلاق كاربستي/كاربردي[۹] توجهي به آن نشده است. امروزه بسياري از ويراستارانِ مجموعه كُتبِ مربوط به«اخلاق زيستي» يا «مسائل اخلاقي» و يا «اخلاق پزشكي»، مي كوشند تا از هر كدام از سه رويكردِ موجود در اخلاق هنجاري، مقالاتي بيابند كه مربوط به موضوعات بالا باشد‍، اما اغلب نمی توانند در شاخه اخلاق فضيلت، مقاله اي بيابند كه بر موضوعات بالا صدق كند. بي شک علتِ اين امر آن است كه هيچ فيلسوف فضيلت گرايي در باب چنین موضوعاتی مطلبي ننوشته، به همين خاطر در اين قبيل موضوعات نگاه ها متوجۀ وظيفه گرايي يا فايده باوري مي شود. با این وصف در همين چند سال گذشته شاهد اين بوديم كه اولين مجموعه در باب اخلاق فضيلتِ كاربستي/كاربردي به چاپ رسيد (walker and Ivanho ۲۰۰۷) و توجهات فزاينده اي را به نقش اخلاق فضيلت برانگيخت. يقيناً در آينده اين موضوع رشد خواهد يافت شايد اخلاق فضيلتِ كاربردي به حوزه اخلاق زيستي مرتبط و به‌صورت خاص نيز مثمرثمر شود (,Sandler ۲۰۰۷ hursthouse۲۰۰۷, ۲۰۱۱). اينكه آيا مي شود انتظار داشت اخلاق فضيلت رشد يابد تا اخلاق فضيلت سياسي را نيز دربرگيرد ـ يعني از فلسفه اخلاق صرف بودن بگذرد و به مرحله فلسفة سياسي نيز برسدـ [در حال حاضر] مبهم است. گرچه افلاطون و ارسطو به‌رغم قدمتشان مي توانند به‌عنوان پايه گذارانِ اخلاق فضيلت، الهام بخش تلقي شوند اما علي الظاهر هيچ کدام نمي توانند منابع جالب توجهي براي اموري كه در سياست محل توجه هستند، قرار گيرند. با‌این‌حال نوسباوم در آثار متأخرش(Nussbaum ۲۰۰۶) برآن است كه ديدگاه هاي ارسطويي مي‌توانند درهرحال به‌صورت قانع كننده اي يک فلسفة سياسيِ ليبرال به‌وجود آورند. افزون براين ـ‌‌همان‌طوركه قبلا گفته شدـ اجباري در اين نيست كه [حتماً] اخلاق فضيلت، نوارسطويي شود. اخلاق فضيلتي كه هاچسون و هيوم مطرح كرده اند، مي تواند بسط يابد و فلسفه سياسي به‌وجود آورد (Hursthouse ۱۹۹۰–۹۱; Slote ۱۹۹۳).

 اخلاق فضيلت جديد در متابعت از افلاطون و ارسطو، همواره بر اهميت تعليم و تربيتِ اخلاق تاكيد کرده، نه به اين خاطر كه تعليم و تربيت موجبِ تلقين قواعد مي شود بلكه به اين خاطر كه شخصيت را مي پرورد. در سال ۱۹۸۲، كارول گليگان[۱۰] مقاله اي تأثيرگذار نوشت (با كلامي متفاوت) كه در آن، نظريه مربوط به روان‌شناسيِ تربيتي را كه لارنس كُلبِرگ[۱۱] با الهام گرفتن از كانت مطرح کرده بود ردّ کرد. گرچه در وهله اول گرايش به نقدِ رويكرد كُلبرِگ منحصراً مردسالارانه به‌نظر می‌رسد اما كتاب گليگان بدون توجه به اين امر، نكات و موضوعات فراواني به‌وجود آورد كه در اخلاق فضيلت نيز انعكاس و بازتاب دارد. احتمالاً رويكرد گليگان خيلي تأثيرگذارتر از نزاع هايي است كه در محيط هاي آكادميک درباره فلسفه اخلاق رخ می‌دهند. ليكن امروزه، هم در محيط هاي آكادميک و هم در ميان معلماني كه در كلاس تدريس مي كنند، حركت روز افزوني به‌سوي تعليم و تربيت مبتني بر فضايل وجود دارد (Carr ۱۹۹۹).


مشخصات مقاله شناختي اين برگردان عبارت است از:
Hursthouse, Rosalind, “Virtue ethics”, Stanford encyclopedia of philosophy, Wednesday Mar ۸, ۲۰۱۲.
* دکتری فلسفه و کلام اسلامی


پی‌نوشت‌ها:
۱. استدلال آنسكوم اين بود كه ما مجبوريم مفاهيم اخلاقي رايج مانند ‹‹الزام، وظيفه، بايد، درستي و نادرستي›› را كنار بگذاريم و از اين پس از آنها استفاده نكنيم، چرا؟ به اين دليل كه اين مفاهيم تنها در صورتي معنادارند كه يک فرد به خدا معتقد باشد. او مي گويد اين اعتقاد فقط در دوره پيشامدرن كه فرهنگ غربي، فرهنگ ديني بود، موجه و معقول بود ولي در دوره مدرن كه اعتقاد به خدا از صحنه باورهاي انسان غربي خارج شده و تعداد اندكي به خداي پيشامدرن معتقدند، مفاهيم مذكور، كارايي ندارند. او مي گويد بياييد اين مفاهيم را كنار بگذاريم كه با كنار نهادن آنها هيچ مشكل حادي به وجود نخواهد آمد و مي توان اخلاق مدارانه زندگي نمود. مك اينتاير هم سخني همسو با آنسكوم بيان مي نمايد. وي مي گويد اخلاق پيشامدرن چارچوب خاصي داشت كه با به ميان آمدن مدرنيته آن چارچوب از بين رفته و به همين خاطر حساسيت انسان ها در رابطه با غايت نهايي شان از بين رفته و اين گزاره كه “انسان بايد چگونه باشد تا طبيعت خود ر ا پرورش دهد” به فراموشي سپرده شده و اخلاق منزلت خود را از دست داده است و تنها راه بازگرداندن منزلت اصيل اخلاق اين است كه دوباره گزارة فوق را احياء كنيم كه همان احياي اخلاق فضيلت است.- م 
۲.honesty is the best policy.
۳. يعني ازآنجاكه انسان‌هاي فضيلت‌مند آگاهي و بصيرت دارند، در دامِ رذيلت‌ها گرفتار نمي شوند.
۴.happiness // ۵.flourishing // ۶.well being.
۷. (مثلا زندگانيِ تشكيل يافته بر طبق برخي خيرهاي غيراخلاقي كه مستلزم فعاليت فضيلت مندانه نيستند)
۸. v-rules // ۹. applied ethics // ۱۰. Karol Gilligan // ۱۱. Lawrence Kohlberg.

 منبع: اطلاعات حکمت و معرفت