آینده و آیندهٔ ما (بخش اول)

گفتگوی کریم فیضی با دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن 

nadoshan 96اشاره: استاد اسلامی ندوشن در کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» (چاپ انتشارات اطلاعات) مسائل و مطالبی را بیان کرده‌اند که بسیار آموزنده و شنیدنی است. آنچه در پی می‌آید، تلخیص فصلی از آن است درباره آینده.

***
• با توجه به تجربیاتى که کسانى چون‏ شما پشت سر نهاده‌‏اید، آینده را در مقیاس جهانى چگونه مى‌‏بینید؟ با چشم‌‏اندازى که شما دارید، فکر مى‏‌کنید آینده چه نوعى ‏خواهد بود؟ 

جواب حاضرى که به صورت فورى مى‌‏توانم بدهم، این است که من آینده را براى ایران در ابهام مى‌‏بینم. من ذاتاً انسان بدبینى نیستم و به همین ‏دلیل، آینده ایران را خوب دیده‌‏ام و نسبت به آینده خوش‏بینم و بار‌ها هم این‏ خوش‏بینى را ابراز کرده‌‏ام. شاید از نظر مردم عادى، این طرز فکر مبالغه‏‌آمیز باشد، اما من بار‌ها گفته‏‌ام که به آینده ایران، با کل سوابقى که دارد و با کل چاره‏‌جویى‏‌هاى ‏تاریخى‏‌اش، خوش‏بین هستم؛ اما از طرف دیگر براى ایران مسائلى پیش آمده است که خوش‏بینى را تا حدودى تعدیل مى‌‏کند.

 • این مسائل شامل چه چیزهایى مى‌‏شود؟

 به‌‏ طور کلى حکومت‏‌ها اگر شایستگى نداشته باشند و درست عمل نکنند، موضوع قابل حل است؛ اما اگر رشته‏‌هاى اخلاقى مردم سست شود، به این صورت که تزلزل اخلاقى پیدا کنند و تحت شرایطى قرار بگیرند که معتقدات ‏مدنى و اجتماعى، براى آن‌ها معناى زیادى نداشته باشد، کار به‌ مراتب مشکل‏‌تر خواهد بود.

 • آیا صرفاً به این دلیل که موضوع در مردم غیر از حکومت‏‌هاست؟

 بله، مردم را به‌آسانى نمى‌‏توان تغییر داد. عوض کردن مردم کار مشکلى‏ است، همچنان‌که ساختن آن‌ها دشوار است.

 • اگر بخواهید مشکل را توضیح بدهید چه مى‏‌گویید؟

 ببینید علامت‏هایى در مردم ـ به‌خصوص در مردم شهرهاى بزرگ ـ دیده‏ مى‏‌شود که این موضوع را نشان مى‏‌دهد. هنوز در شهرهاى کوچک و شهرستان‏‌ها یا روستا‌ها بنیادهایى از اخلاق دیده مى‏‌شود؛ ولى در شهرهاى بزرگ و به‌خصوص ‏تهران، موضوع اخلاق تا حدودى نگران‌کننده شده است. نزد شهروندان شهرهاى بزرگ، غالباً مقدارى بى‏‌حوصلگى و کم‌‏ادبى و حالت طمع زیاد و پول‏‌خدایى دیده مى‏‌شود که گریبان بسیارى را گرفته ‏است. نمى‏‌خواهم بگویم مردم مقصرند، ولى تحت شرایطى این حالت‏‌ها پیش ‏آمده است. از این جهت، درباره آینده ایران باید با احتیاط اندیشید.

 • در باب آینده دیگر انسان‏‌ها و مجموع جهان چه باید گفت؟

 آینده بشر هم دستخوش تزلزل است. در همین دو دهه اخیر، جهان شاهد تزلزل‏‌هاى زیادى بوده است. آشوب‏‌هاى اجتماعى و ملى، بسیارى از مناطق را فراگرفته است. تروریسمى که اکنون به صورت گسترده‏ در بعضى از نقاط جهان‏ جریان دارد، تقریباً بى‌‏سابقه است. مى‌‏توان گفت که در بسیارى از نقاط کره زمین ‏اطمینان امنیتى وجود ندارد. مقدار هنگفتى از بودجه‌‏هاى کشور‌ها صرف دفاع از امنیت داخلى مى‏‌شود که در گذشته سابقه نداشته است.

در گذشته حتى در هجوم‏‌هاى وحشیانه کم سابقه داشت که مردم بى‏‌گناه کشته شوند، ولى الان بار‌ها در روزنامه‏‌ها خوانده‌‏اید که گاه‏ در یک بازار و یا در یک سالن اجتماعات یا در میان جمعیتى که به منظور خرید جمع شده‌‏اند، بمب کار گذاشته مى‏‌شود، بدون اینکه بمب‏گذار کسانى را که در معرض آسیب هستند، بشناسد و با آن‌ها دشمنى داشته باشد. بدون هیچ سابقه‏‌اى به ‏صرف جمع شدن عده‏‌اى در جایى، کشتارهاى تروریستى انجام مى‏‌گیرد! این‌ها علامت نوعى آشوب فکرى و عقده است که گریبان کسانى از جامعه امروزى را گرفته است و در گذشته به هیچ ‏وجه سابقه نداشته ‏است. 

• البته گذشته هم بدون مخاطره نبوده است! 

وحشى‏‌گرى و تهاجم همیشه بوده، شاید بتوان گفت که این موضوع‏ جزو خمیره بشر است؛ اما آنچه اکنون مى‏‌بینیم و مى‏‌شنویم، بى‏‌سابقه است. به‏ طور کلى جهان یک تکان بزرگ را تجربه کرده است.

 • مشکل اصلى در کجاست؟

 مشکل در اینجاست که در انبوه جمعیت‌ها، یک نوع حالت انتظار و توقع ‏به ‏وجود آمده است. انسان‏‌ها به آنچه دارند، راضى نیستند. میان علم و تکنولوژى ‏و عدد، نوعى برخورد به ‏وجود آمده است. عدد که مى‏‌گویم جمعیت‌هاى انبوهى را شامل مى‏‌شود که در کشورهاى گوناگون وجود دارند و نوعى حالت سرکشى نسبت ‏به نظم جهانى و بى‏‌عدالتى در آن‌ها پدید آمده است. از سوى دیگر نسبت به علم‏ جدید و فن جدید که در دنیا وجود دارد و مبناى تمدن غرب خوانده مى‏‌شود، واکنش‌‏هایى نشان داده مى‌‏شود که البته منحصر به خود غرب نمى‏‌شود و به جاهاى دیگر هم سرایت کرده است.
برخورد انبوه جمعیت با یک اقلیت فن‌‏مدار که الگوى آن‌ها تمدن‏ غربى است، مسائلى را به ‏وجود آورده که اکنون در شرایط جدید محسوس‏ است و همین، آینده دنیا را به طرف تزلزلی غیر قابل پیش‌‏بینى پیش مى‌‏برد. در موقعیت فعلى نمى‏‌توان گفت که گسترش این تزلزل چگونه خواهد بود.

 • چه باید کرد؟

 چاره‌‏جویى بشرى مى‏‌تواند با ایجاد عکس‏‌العمل در برابر حوادث و مسائل ‏موجود، این امید را ایجاد کند که راه‌هایى پیدا خواهد شد. به نظر من به ریاست‏‌جمهورى رسیدن شخصى چون اوباما نمونه‏‌اى است از این بحران. سه ماه قبل از انتخاب کسى باور نمى‏‌کرد که یک خارجى و سیاه‏پوست که هیچ‏ نوع گذشته شناخته‌شده‌‏اى نداشت، با کسب اکثریت ‏انتخاب شود. این نبود مگر به امید تغییر…

 • آیا مى‌‏توان گفت که آینده بشر قطعاً مشکل‏‌دار خواهد بود؟

 آینده بشر مسلماً مشکل‌‏زا خواهد بود. علتش هم این است که توقعات مردم ‏افزون‏‌تر از امکانات است؛ یعنى سامان اجتماعى این توانایى را ندارد که بتواند جواب قانع‏‌کننده‌‏اى به توقعاتى که در مردم دامن زده شده است، بدهد. مشکل در این است که عده زیادى از انبوه جمعیت جهانى در زیر خط فقر زندگى مى‏‌کنند و بخش دیگر مردم هم، اگر زیر خط فقر نباشند، فزون‏‌تر از آنچه دارند، مى‏‌خواهند. این فزون‏‌طلبى را «فقر فرهنگى» مى‏‌توان خواند. این فقر، فقر اقتصادى ‏روزمره نیست، بلکه احساس بیشترخواهى است که درنتیجه، کینه و دشمنى ایجاد مى‏‌کند. به این جهت، آینده متزلزلى درپیش است. براى رسیدن به آرامش، باید نظارت بر تقسیم مواهب جهان صورت گیرد. همچنین بر محیط زیست.

 • این نکته را نمى‌‏توان نادیده گرفت که بیشترین آسیب‏‌هاى زیست‌محیطى در سال‌هاى اخیر به‏ وجود آمده است.

 این اتفاقى است که چه در خاور دور و چه در آمریکاى جنوبى قابل مشاهده ‏است. انواع و اقسام زلزله‏‌ها و طوفان‏‌هاى مرگ‌زا روى داده ‏است که تا حدى عکس‌‏العمل طبیعت در مقابل زیاده‏‌طلبى‌‏هاى بشرى در امر محیط زیست است. استفاده دیوان‌ه‏وار از سوخت‏‌هاى فسیلى فاجعه است. یا روى ‏آوردن شوریده‌‏وار انسان به سوى استفاده از بنزین و نفت و گازوئیل و امثال آن، که طبیعت را به کلى مخدوش کرده است. طبیعى است‏ که عکس‌‏العمل‏‌هاى طبیعى ایجاد شود. اوضاع اگر به همین منوال پیش برود و تعدیلى در کل مسائل پایه‌‏اى جهانى به ‏وجود نیاید و چاره‏‌جویى نسبتاً فورى صورت نگیرد، وضع به مراتب ‏بد‌تر خواهد شد و ممکن است که بشریت با یک فاجعه بزرگ و ترمیم‌‏ناپذیر روبرو شود.

 • به نظر می‌رسد شما تکیه بیش از حد به علم را سرمنشأ این بحران‏‌ها و فاجعه‏‌ها مى‏‌دانید.

 در دهه‏‌هاى گذشته، بشر بیش از حد به علم خودش مغرور شده است. او خیال مى‌‏کند که همه گره‏‌ها را با علم و تکنولوژى مى‌‏تواند باز کند، درحالى که ‏طبیعت هم خط قرمز دارد و اجازه نمى‏‌دهد که انسان در چگونگى کاربرد علم از حد معینى جلو‌تر بیاید. کشور سردسیرى مانند سوئد را مى‌‏توان با سوخت‏‌هایى چون ‏بنزین و گازوئیل گرم نگاه داشت و پیشرفته و راحت و آرام زندگى کرد، ولى چگونه‏ و تا کى؟ اگر گرماى زمین از حد معینى بیشتر شود، یخ‌هاى قطبى آب مى‌‏شوند و درنتیجه کشور پیشرفته‌‏اى مانند هلند زیر آب مى‏‌رود و نمى‌‏توان از چنین حوادثى ‏جلوگیرى کرد. این مسائل خط قرمز طبیعت را به ما نشان مى‏دهد.

 • مشکل اساسى ایران را چه مى‏‌دانید؟

 یک مشکل مردم ایران در دوگانه‌‏اندیشى است: اینکه نتواند «ایرانیّت» و «اسلامیت» را با هم رایگان سازد. قبول دارم که این برخورد کم و بیش همیشه وجود داشته است. مردم اسلام‏ را پذیرفته‏‌اند؛ اما ایران و ریشه‏‌هاى ایرانى را نتوانسته‏‌اند از خود جدا کنند. ته‌‏نشین ‏اندیشه‏‌هاى باستانى ایران در وجود آنان به‏ طور ناآگاه وجود دارد. این موضوع‏ برخوردهایى را به ‏وجود آورده است و به همین دلیل عده زیادى از ایرانى‏‌ها نمى‌‏دانند که چه سمت و سویى را باید انتخاب کنند. من فکر مى‏‌کنم که این، یکى از مشکلات ایران در این هزار و چند صدسال ‏بوده است. کشورهاى دیگر مسلمان، این مشکل را نداشته‏‌اند. مصرى‏‌ها آن همه ‏تاریخ کهن باستانى را شستند و کنار گذاشتند! به همین جهت از مصر باستانى ته‌‏نشین‏‌هایى در مصر کنونى باقى نمانده است. کشورهاى دیگر نیز چنین‏ حالتى داشته‏‌اند؛ چون تمدن پایدارى نداشتند. مثلاً سوریه کشورى است که گذشته‌ای‏ به‏ یادماندنى نداشته. سرزمین ترکیه نیز چنین است. هیچ‏یک از این دو کشور تمدنى نداشته‌‏اند که دست از سر آن‌ها برندارد؛ اما ایران کشورى است که ‏گذشته‌‏اش دست از سر او برنداشته.
این دوگانگى راهى ندارد، جز اینکه با تدبیر و انعطاف مورد برخورد قرار گیرد، به این صورت که باید این دو را با هم رایگان کرد. عارفان به سبک خود کوششى در این راه کرد‌ه‌اند. شاید آگاهانه به این موضوع توجه نداشتند؛ به‏ عنوان مثال ابوسعید ابوالخیر یا بایزید بسطامى یا خرقانى قصدى براى پیوند ایرانیت و اسلامیت نداشتند، ولى عملاً این اتفاق افتاد و نیاز و سرشت ایرانى، فرهنگ و تمدن ما را به این طرف راند که یک مکتب با پنجره‌‏هاى باز ایجاد شود که‏ هم اسلامیت در آن حفظ شود و هم ایرانیت طرد نگردد. به همین جهت، عرفان ‏یک مکتب تلفیقى ایرانى است.

 • البته عرفان و تصوف منحصر به ایران نمى‌‏شود…

درست است که عرفان‏گرایى در کشورهاى دیگر هم بوده است، اما در هیچ‏ جاى دیگر، رشد و زایش و بالش ایران را نداشته و جنبه راه‏گشایى به‏ خود نگرفته. من فکر مى‏‌کنم بهترین راه این است که سعى شود روش میانه‌‏اى موافق طبع‏ ایران به ‏دست آید، و اقتضاى زمان هم در این میانه فراموش نشود. 

• البته این اتفاق تا حدودى افتاده است.

 موضوع دیگر این است که ایران از افراط‌گرایى و راه‌‏حل‏‌هاى یک‏‌جهتى ‏بپرهیزد. نباید فراموش کرد که ما در چه زمانى از تاریخ زندگى مى‏‌کنیم. علاوه بر آن باید آموزش درست وارد زندگى همه بشود. ما تا امروز از آموزش ‏درست بهره‏‌مند نبوده‏‌ایم. آموزش‏‌ها معمولاً سطحى بوده‌‏اند؛ یعنى فرهنگ‏‌پرور نبوده‏‌اند. نسل‏‌هاى گوناگون ما، چیزهایى را به ‏عنوان ریاضى و زیست‌‏شناسى و تاریخ یاد گرفته‌‏اند، ولى به گونه‌‏اى نبوده است که علم با فرهنگ همقدم گردد.

 • به چه صورتى؟

 با درنظر گرفتن خصوصیات ایرانى، آموزش از کودکى باید به گونه‌‏اى باشد که کودک را به ‏عنوان یک شهروند کارآمد تربیت کند. این آموزش تنها در مدرسه و دانشگاه حاصل نمى‌‏شود، بلکه رسانه‏‌ها نیز نقش بسیار مهمى در این نوع از آموزش ‏دارند. روزنامه‏‌ها و رادیو و تلویزیون، باید به ‏عنوان کارگزاران اندیشه‌‏پرورى، احساس مسئولیت بکنند.

 • چقدر امیدوارید که این اتفاق‏‌ها روى بدهد؟

 بى‏‌امید نیستم، ولى انجام شدن این کار‌ها آسان نیست و عملى شدن آن‌ها حرکت‏‌هاى بزرگ سیاسى و اجتماعى لازم دارد. ایران داراى جامعیتى است که کمتر کشورى نظیرش را دارد… جامعیت ایران در این است که چه از لحاظ معنا و چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ تاریخ و چه از لحاظ فرهنگ گذشته، در یک کلام، همه آنچه باعث ‏شاخصیت و امتیاز کشورى مى‌‏شود، ایران چیزى کم ندارد. از لحاظ تنوع آب و هوا و فراوانى منابع متنوع نیز در کل جهان، جز دو سه کشور، هیچ ‏سرزمینى غناى ایران را ندارد. البته پایه این کار در گرو سامان اجتماعى سنجیده و متناسب است؛ یعنى ‏به ‏کار انداختن زمینه‏‌ها و احساس مسئولیت و اعتقاد به اینکه این کشور خیلى بیشتر از آنچه بوده، سزاوار است که آباد و سربلند و صاحب اعتبار باشد.

 • اصلاً برخی برآنند که انسان امروز دو مشکل یا دغدغه دارد: حقوق بشر و فقدان تربیت.

 حقوق بشر یک امر نسبى است. مشخص نیست که از کجا شروع و به کجا ختم مى‌‏شود. چیزى هم که سازمان ‏ملل تعیین ‏کرده و به رسمیت شناخته، در حد امکانات موجود و حداقلى است؛ مسئله‏‌اى است براى رشد یک کشور و تداوم زندگى ‏طبیعى و خدادادى یک ملت، به ‏منظور بهره‌‏ورى از زندگى انسانى. ظرفیت ‏پذیرش همین حداقل را یک جامعه و ملت باید کسب کرده باشند. باید زمینه ‏اجتماعى این ظرفیت هم فراهم شود.
حقوق بشر چیزى نیست که تنها حکومت‏‌ها مراعاتش کنند، بلکه خود مردم ‏باید آن را حیاتى بشناسند. مردم باید متوجه باشند و به این نتیجه برسند که به نفع‏ ماست که حقوق دیگران را به رسمیت بشناسیم، حقوق دیگران را مراعات کنیم و اگر چنین نکنیم، زیان متوجه خود ما مى‌‏شود.

• البته بشر ذاتاً خودخواه است.

 بله بشر به هر نحوى نفع خودش را مى‏‌خواهد.

 • اینجاست که پاى تربیت به میان مى‌‏آید.

 بله، موضوع به تربیت اجتماعى مربوط مى‌‏شود. تربیت اجتماعى هم معمولاً از قدرت سیاسى موجود تأثیر مى‏‌گیرد. تربیت وابسته به حقوق است. اگر حقوق اولیه نباشد، تربیت ناقص مى‏‌ماند؛ یعنى انسان‏‌ها زمینه‌‏اى براى رعایت آن نمى‌‏بینند. باید مردم قانع شوند که تربیت و رعایت حقوق به سود خود آنهاست. از سوى دیگر، اگر چنانچه دستگاه تربیت‏‌کننده ملت مخدوش بشود، کار از اساس دچار مشکل مى‏‌گردد.

 تربیت و اخلاق اجتماعى ‏با سامان ادارى و اجتماعى هر کشوری مرتبط است. این سخن حافظ که مى‏‌گوید: «‏به هر دست که مى‏‌پروردم، مى‌‏رویم»، شامل رابطه میان حکومت‏‌ها و ملتهاست. حکومت‏‌ها این توانایى را دارند که تربیت را منسجم کنند؛ چون قدرت متشکل را در اختیار دارند و مى‌‏توانند به سامان اجتماعى جهت بدهند تا جامعه به راهى که سود خود را در آن ببیند، سوق داده شود. تاریخ جهان این موضوع را به‌وضوح نشان مى‌‏دهد و به همین علت است که‏ آشوب‏‌هاى اجتماعى جاهایى را در بر گرفته است؛ بهانه‌‏هاى مختلف مانند بهانه ‏ملى و قومى و زبانى و آیینى در کار است، ولى در انتها و عمق همه بهانه‏‌ها ناشى از نارضایتى عمومى از وضع اقتصادى و اجتماعى است. علت آن است که ملت‌ها و حکومت‏‌ها با هم در یک خط حرکت نمى‏‌کنند. هر یک از این‌ها به طرفى مى‌‏کشد.

 • در این زمینه مشکل ما چه بوده است؟

 این موانع را در یکى دو مورد نمى‌‏توان بیان کرد. خصلت‏‌هاى قومى شکل‏‌گرفته در طى سال‌هاى دراز، مجموعه پیچیده‌‏اى است که به ‏سادگى نمى‌‏توان آن‌ها را شناخت و به بیان آورد. چیزى که به نظرم مى‏‌رسد، چند مبادى است: یکى اینکه ایرانى فردگراست؛ یعنى تجربه او براى ‏زندگى اجتماعى بسیار کم است. به همین دلیل او روى خود تکیه مى‏‌کند و در مرحله بعد هم خانواده و خویشاوند و چند دوست مطرحند، و در دوره جدید نیز‏ همین موضوع زمینه‌‏ساز شکل گرفتن چیزى به نام «باند» شده است؛ یعنى اشتراک‏ نفع در جمع یک گروه که منافعى با هم دارند.

 • آسیب عمده این فردگرایى چه بوده است؟

 فردگرایى باعث شده چاره‏‌جویى‌‏هاى اجتماعى در ایران بسیار ضعیف بشود. علت هم در خصوصیات ذاتى ایران است. ایران ذاتاً کشورى ناامن بوده است؛ یعنى در منطقه جغرافیایی‌اى قرار داشته که همیشه در معرض هجوم دیگران بوده است.

 • از طرف شرق که همیشه در معرض هجوم بوده‌‏ایم.

 تهاجم‌‏هاى صورت‌گرفته از طرف شرق غالباً وحشیانه‏‌تر بوده است، از مغول ‏بگیرید تا حمله‏‌هاى اقوام مختلف مانند خزرى‏‌ها و ماساژت‏‌ها و دیگران. از طرف غرب هم همین نگرانى بوده است. غربى‏‌ها تصور مى‏‌کرده‌‏اند که ایران کشورى ثروتمند است و خزانه‏‌هاى طلا و جواهر در آن‏ وجود دارد. اسکندر مقدونى به طمع ثروت این کشور به ایران حمله‏ کرد. از طرف جنوب هم نگرانى از حمله و تهاجم نایاب نبوده است. استیلا و غارت‏ انگیزه مهمى بوده.
در یک کلام ایران در طول تاریخ کشورى ناامن بوده است و در معرض انواع ‏و اقسام هجوم‏‌ها.
از این‏رو در دوران پیش از اسلام چون در ایران، امپراتورى تشکیل شد، تا حدى از روى ضرورت بود که کشور نیرومند بماند و پایمال نشود.

 • این موضوع از هخامنشیان شروع مى‌‏شود.

 بله، اول هخامنشى‏‌ها خودشان را قوى کردند. بعد از آن‌ها پارت‏‌ها و بعد هم ساسانى‏‌ها امپراتورى ایران را تشکیل دادند و به این طریق ‏توانستند از این تهاجم‏‌ها جلوگیرى کنند؛ اما بعد از اسلام وضع به گونه‌‏اى دیگر شد. امنیت هر سرزمین و منطقه برعهده خودش قرار گفت؛ برای مثال، سیستان و فارس و خراسان بزرگ و آذربایجان، هر کدام ‏به‏ عنوان یک ایالت مى‌‏بایست امنیت خودش را تأمین مى‏‌کرد. ناامنى اصولاً انسان را فردگراى مى‏‌کند؛ یعنى هر کسى به فکر چاره‏‌جویى از کار خود مى‌‏افتد.
همچنین است نبود مرجع دادخواهى عمومى. در گذشته این تأمین امنیت به صورت ایلى ـ قبیله‏‌اى بوده و اشخاص یک‏ قبیله به‏ طور محدود هواى همدیگر را داشتند، در دوران جدید این موضوع به شکل ‏باندهاى گوناگون درآمده است.

 • این‌‌ همان چیزى است که در کشورهاى دیگر به صورت احزاب مطرح است.

 در ایران هیچ‌‏وقت حزب آن‌گونه که در غرب وجود دارد و فرنگى‏‌ها آن را جا انداخته‏‌اند، پا نگرفته است. همچنین سازمان و گروه و سندیکا و امثال آن نیز ازحد صورت ظاهرى فرا‌تر نرفته. این‌ها از علل رشد فردگرایى است.

 • این فردگرایى را چگونه مى‌‏توان به جمع‌گرایى تبدیل کرد؟

 راه این کار درست‌ شدن ریشه است.

 • ریشه چیست؟

 ایجاد امنیت. فرد باید احساس کند که دادگسترى مقتدر و یک ‏مرجع رسیدگى وجود دارد که اگر حقش در معرض تجاوز قرار بگیرد، مرجعى هست که رسیدگى کند و حق او را بگیرد و امنیتى به لحاظ اجتماعى وجود دارد.

 • گذشته از فردگرایى، مبادى دیگر چیست؟

 یکى دیگر از موارد مشکل‏‌زا، تفکر صوفیانه است که باعث شد به زندگى ‏دنیایى اهمیت داده نشود. واقعیت این است که لااقل از صفویه به این طرف، دائماً در مواعظ و ذکر‌ها گفته مى‌‏شود که: دنیا را کم بگیرید و به آن اهمیت ندهید و از سرش بگذرید. به فکر آخرت باشید.

 • کوتاه بودن زندگى و بى‌‏اعتبارى آن و تبلیغ روى جدى نبودن زندگى وارد ادبیات هم شده است و سابقه‌‏اى بیش از هزار ساله دارد.

 درست است. وارد ادبیات شدن این مسئله دلایلى دارد. ادبیات از مجموع زمینه‌‏هاى اجتماعى الهام مى‏‌گیرد. وقتى زمینه‏‌هاى اجتماعى چنین بوده و هیچ کس‏ به فرداى خودش اطمینان نداشته و نمى‌‏دانسته که چه خواهد شد، طبعاً موضوع در ادبیات هم جایى براى خودش پیدا مى‏‌کرده و این چیزى است که ما به ‏وضوح آن را در سیْر شعر و ادب فارسى مى‌‏بینیم. مى‌‏توان گفت که ادبیات ما در عین اینکه از کوشندگى غافل نیست و بزرگان ‏ادبى ما براى جدى گرفتن زندگى توصیه‏‌هایى دارند، در عین حال این مسئله هم ‏هست که بى‏‌اعتبار بودن جهان و گذرا بودن عمر و آنچه در این زمینه مى‌‏تواند تلقین روحى براى مردم فراهم کند، به صورتى وسیع در آن جریان داشته است. بر اثر تفکر صوفیانه، مسائل زندگى، آنگونه که باید جدى گرفته نشده است و تا حدودى اندیشه بارى به هر جهت بر زندگى حاکم گردیده است.

 • البته مردم زندگى خودشان را مى‏‌کرده‏‌اند و از زندگى درنمى‌‏مانده‌‏اند…

 ولى تعاون اجتماعى لازم براى اینکه کوشش‏‌ها روى هم ریخته شود تا بتواند یک نیروى بزرگ اجتماعى براى پیشرفت ایجاد کند، فراهم نشده است. البته‏ موضوع خاص ایران هم نیست. در سایر کشورهاى مشابه ایران هم همین حالت‏ بوده است. کشورهاى عربى، پاکستان و بنگلادش هم گرفتار همین ‏مسائل بوده‌‏اند و هستند.

 • در زندگى ایرانى، مسائل دیگرى هم مى‌‏بینیم که البته صرفاً مشکل نیست. اگر بخواهید به برخى از نمونه‏‌هاى زندگى ایرانى اشاره کنید، روى چه‏ موضوعى انگشت مى‏‌گذارید؟

 ایرانى ذاتاً بلندنظر است. به همین جهت هنوز روحیه امپراتورى گذشته او را ترک نکرده است. در مرام کلى ایرانى‏‌ها مهمان‌‏نوازى و دست ‏و دل‌بازى محسوس ‏است. این روحیه کلى در ایرانى هست، ولى وقتى امکانات عملى آن را نمى‌‏بیند، دلتنگ و دلسرد مى‌‏شود و این در کوشش اجتماعى نیز تأثیر مى‌‏گذارد.

 ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات