مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۶/۲/۱۳ – خانم‌ها (وابستگی به گذشته – حفظ پیشرفت و تمدن جامعه – اثر در اجازه)

Hhdnat majzoobaalishah96 15بسم الله الرّحمن الرّحیم

از قدیم مردم فرض کنید از واقعه‌ی تولد فرزندشان یا اینها یادی می‌کردند و این هم بر حسب عادت ماه و سالی بود که در همینجا رسم بود. و به همین جهت اختلاف نظر در بین اینها زیاد بود. فرض کنید یکی در اینجا در تهران بود، در ری. یکی دیگر در آن آخر عربستان. چون آنوقت‌ها هم عربستان جاهای دیگر مسکونی نداشت. بعد تا این می‌آمد خبرِ مثلاً یک واقعه‌ای، خبر تولد فرزندش، خبر دیگری برسد به آن قسمتِ دیگر، خیلی طول می‌کشید. هی دست‌به‌دست می‌گشت. تاریخ منظمی هم که نداشتند. نیازی احساس نمی‌کردند. بشر هر وقت نیازی احساس کند خودش می‌رود دنبال این که وسیله‌ای پیدا کند برای آن رفع نیاز. ولی نیازی احساس نمی‌کردند. هر وقت مولود جدید، می‌گفتند: خب هر وقت خودش بخواهد به دنیا می‌آید، به من چه! و همچین به خاطره وابسته نبودند. ولی هر چه جلوتر آمدند بشر بیشتر فهمید که به گذشته ارتباط دارد و وابستگی به گذشته دارد. مثلاً فرض کنید خیلی کم داستان‌هایی‌ست که اختلاف در آنها نباشد؛ مثلاً خود عاشورا، عاشورا دیگر درش اختلافی نیست. همه می‌دانند دهم محرم عاشورا بوده. اما در آنجا هم اختلافش در سالش پیدا شده؛ بعضی‌ها می‌گویند: عاشورای سال شصت. بعضی‌ها می‌گویند: عاشورای سال شصت و یک. به هر جهت در همه‌جا یک اختلافی از ساعت، از روز، از سال پیدا شده. چون بشر در آن نظر نداشته. یعنی برایش فرق نمی‌کرده که انوشیروان عادل امروز به دنیا آمده یا دو ماه دیگر؟ روز بوده یا شب بوده؟ تا چند سالگی مثلاً پیش پدر و مادر؟ و امثال اینها. ولی تدریجاً بشر چون علاقمند شد که گذشته‌ی خودش را بهتر بفهمد، مفصل‌تر بشود، می‌نوشتند. تا مدتی هم که می‌نوشتند، سال نبود. می‌گفتند در خودِ تهران، در خودِ ایران همین رسم بود. می‌گفتند: این مالِ سالِ قحطی است. یعنی در آن یک سال قحطی پیدا می‌شده که علت مرگ و میر زیادی بوده. مردم یادشان بود. آن سال، اسمش سال قحطی بود. یعنی مناسبت در هر موقعی، به مناسبت برمی‌گرداندند. کم کم این سال قحطی هم که، این روش تاریخ‌نویسی هم تغییر کرد و تبدیل شد به… در زمان به نظرم معاصرِ حضرت صادق یا حضرت باقر بوده که در آنجا یک نامه‌ای می‌خواستند بنویسند به یک کشور خارجی اینها گفتند نامه‌ی او را نگاه کردند؛ دیدند او مثلاً نوشته: سال پانصد و پنجاه بعد از تولد حضرت عیسی(ع). گفتند: خب ما چه بگوییم، چه سالی؟ برای نوشتن این نامه‌ی چیز یک تاریخی پیدا کنند. در تاریخ گشتند، هر کسی یک چیزی پیشنهاد کرد. یکی گفت که: سال تولد پیغمبر. گفتند: خیلی خوب است. بعد گفتند: تولد پیغمبر کِی هست؟ یکی گفت که: ده سال پیش. یکی گفت: پانزده سال پیش. هیچکدام نمی‌دانستند چه سالی است، چه‌جوری اسم بگذارند. گفتند: پس این را هم نمی‌دانیم، مختلف است، یک چیز دیگری بگیریم. گرفتند گفتند که: سال وفات پیغمبر. وفات پیغمبر را همین‌جور نمی‌دانستند چه سالی است؟ می‌دانستند مثلاً یک روز پنجشنبه‌ای بوده ولی چه سالی است را اینها یادشان… تا آمد همه رجال قوم- آن کسانی بودند که از مکه آمده بودند- یعنی علی (علیه‌السلام)، ابوبکر و عمر و عثمان و اینها و آن خانواده‌ همه اهل مکه بودند نه اهل مدینه. بعد که آمدند مهاجرت کردند به مدینه، سال مهاجرت را همه می‌دانستند. برای اینکه الان درش بودند. الان از الانش را ثبت می‌کردند. این است که مقرر شد سال هجرت را ملاک چیز بگیرند. برای اینکه سالِ وفات را بگیرند، همه متأثر، همیشه هی یادشان می‌آید. سال تولد را نمی‌دانستند و همین‌جور. به این طریق اسلام هم دارای تاریخ مسلّمی می‌شد. می‌بینیم که این تمدن، این تاریخ، این چیزها تدریجی به یک ملت داده شده. یک‌مرتبه نباید توقع داشت که در زمان مثلاً خلافت علی (علیه‌السلام) تاریخ‌ها خیلی منظم باشد، نه. آن وقت‌ها مثل قبیله‌ی وحشی بود، قبیله‌ای بودند، وحشی نه. در همه چیز قبیله قبیله بودند. بنابراین آثار تمدن که بعد ماند همین‌جور تا هم‌اکنون و تا قیامت هم خواهد ماند این نتیجه‌ی پیشرفت و تجربه‌ی انسان بود در زندگی اجتماعی. به تدریج هی مسائل جدید را یاد گرفتند و نوشتند. به طوری که بعداً معلوم شد محققین اسلامی، چه آنهایی که تاریخ و اینها می‌نوشتند و چه آنهایی که مطلبی را کشف می‌کردند، ظرافت و دقتشان در کارها بیشتر از مورخین خارجی بود. و خب این تمدن همین‌جور آمد تا به ما رسید. به همان طریقی که دوران اولیه، خداوند رخصت داد و یاد داد به مسلمین که تاریخ بنویسند، مدرسه ایجاد کنند، بچه‌هایشان را تربیت کنند، اینها تدریجاً یاد گرفتند و در جامعه آوردند. ما هم باید این فکر را بکنیم که ما هم در مرحله‌ای هستیم که اولاً خودمان پیشرفت می‌کنیم و جلو می‌رویم، در تمدن، در آثار اجتماعی قدم به قدم برمی‌داریم. نباید فقط تصور کرد که ما در گذشته چنین بودیم؛ “من آنم که رستم جهان را گرفت” نه، آنها استعداد داشتند و با همین استعداد جلو آمدند ولی تجربه نداشتند. همین بازی سر خود آنها درآمد. یعنی خود مسلمین تقریباً کم کم بدون سابقه و بدون پژوهش که دیگران بهشان یاد دادند. البته این یک چیز طبیعی است. ولی مع‌ذلک مسلمین برای اینکه ثابت کنند که: “الله مولانا و لا مولا لکم”، در یک جنگ این شعار را می‌دادند. یعنی: خداوند یار ماست و حال اینکه شما یاری ندارید. این خطاب به کفار. این است که دقت کنید همین چیزهایی که ظواهر زندگی‌ست و اهمیتی ندارد، ما هم به آن اهمیت نمی‌دهیم، همین‌ها اساس تشکیل جامعه است. یعنی بشر بدون اینها نمی‌تواند باشد. بشر، جامعه تشکیل داده. تاریخ و این علوم اینها همه از آثار این اجتماع است، نباید از بین برود. در این مَثل، خب از اولِ پیشرفتِ تمدن و یاد گرفتن تمدن، ایرانی‌ها در بعد اینها بودند، از همه بیشتر عادت داشتند به تمدن، ولی در آن احوالی که همین اروپا بی‌نظم بود و حکومتش… ایران تمدن داشت. ولی به این نسازید که یک وقت ایران؛ “من آنم که رستم جهان را گرفت.” من باید؛ من آنم که این کار را می‌کنم؛ من آنم که قدرت دارم؛ نه من آنم که رستم جهان را. این در همه‌ی موارد هست. انشاءالله موفق باشید که بتوانیم یک جامعه‌ی ایرانی-اسلامی را به سلامتی از این بحران این سال‌ها دربیاوریم.

یک سری یک کسی بود از بیدخت، من این داستان را شنیدم، این است که من خودم… البته داستان هم الکی نیست؛ یا از مادرم شنیدم یا از پدر، یک داستان‌هایی که اصل است، اصیل بودند در داستان؛ یک عقرب یا یک گزنده‌ی شدیدی پایشان را گزید، فرستادند آن کربلایی حسین … که معمولاً می‌آمد یک‌خرده دعا می‌خواند و اینجور زهر آن را، زهر چیز را درمی‌آورد. این دفعه هم فرستادند و او آمد و زمان آقای “نورعلیشاه” بوده. یک خرده درد کشید گفتند شروع کرد به دست کشیدن و ولی یکی دوبار آخ آقای “نورعلیشاه” یک آخی گفتند و  بعد ایستادند، گفتند اصلاً تو چرا این کار را می‌کنی؟ تو حق نداری. کی بهت گفته؟ گفت: مرحوم آقا، یعنی آقای “سلطانعلیشاه” به من اجازه دادند. فرمودند: خب آن اجازه‌ را ایشان دادند؛ تو بعد از شهادت ایشان تجدید اجازه کردی؟ گفت: نخیر. گفتند: به همان دلیل است که اثر ندارد چیزت. بعد بهش اجازه دادند. گفتند: این را بخوان و بعد آن کار را کرد و خوب اثر داد. خودِ صِرفِ اجازه ایجاد اثر می‌کند. البته در این موردی که من گفتم هم اجازه خوب است ولی جایی نیست که اجازه ضرورت داشته باشد. بدون اجازه هم چون گفتند؛ دستوری هم که دادند گفتند: پدر نوزاد این کار را بکند. یعنی کسی که مستقیم بر گردن این حق دارد و کسی که یک رکن اساسی‌ای‌ست در ایجاد این بچه. حالا اینها که اینجا می‌آورند، این قسمتش تیمنی است که اینجا می‌آورند، ولی اصلش همان کسی که خوانده بشود.