درویشی و مرده‌پرستی

darvishi va morde parsti 96در مقدمه این نکته را متذکر می‌شویم  که ما مسئول کلامی هستیم که می‌گوییم نه آن چیزی که دیگران از آن برداشت می‌کنند. آنچه می‌اندیشیم را به زبان می‌آوریم و تفکرمان را در معرض نقد قرار می‌دهیم تا در راستای رشد و اصلاح خود از تفکر و علم برادران و مخاطبان خویش استفاده نماییم. طبیعی است در تبادل افکار، برداشت‌های متفاوتی از مطلبی واحد وجود خواهد داشت و بعضاً طرح افکار نو یا کهنه می‌تواند چالش‌برانگیز باشد اما حداقل بهره‌ی این کار آن است  که همه‌ی ما را به تحقیق و اندیشیدن و به بالا بردن سطح آگاهی وامی‌دارد. البته اندیشیدن یا اندیشه نکردن امری اختیاری است، ولی آنگاه که نیندیشیم، به فکرنکردن عادت می‌کنیم و برایمان می‌اندیشند و تصمیم می‌گیرند و کرامت انسانی مارا زیر سؤال می‌برند.

و اما بعد؛

بهتر آن باشد که سرّ دلبران                                  گفته  آید در حدیث  دیگران

«مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»«هر آیه‌ای را نسخ كنيم يا آن را به فراموشى بسپاريم بهتر از آن يا مانندش را مى‌‏آوريم»
بر این اساس گرچه همه‌ی انبیاء و اولیای الهی نور واحد و آیات کبرای حقند اما “ولی” هر زمان در ظهور و مقامات معنوی از همه‌ی سابقین برتر و بالاتر و آنچه را خوبان همه دارند او داراست. این حدیث قدسی که خداوند فرمود: لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك‏ (اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی‌کردم)، اشاره به این موضوع است که حقیقت محمدی حیاتی ازلی و ابدی دارد و در هر زمان به شکلی ظهور و بروز خواهد داشت.

هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد، دل برد و نهان شد
هر دم  به لباس دگر آن یار بر آمد، گه پیر و جوان شد

در سیر و روند کمال هستی، فیوضات الهی و ظهورات و تجلیات حق، تازه و  نو به نو می‌شود و این به معنای نفی و حذف یک تجلی و ایجاد تجلی نو نیست آنگونه که فلاسفه گفته‌اند که هستی در خلع و لبس دائمی است.  بلکه چون تکرار نشانه حد و خدا و فیض او بی‌حد است، ظهور و تجلیات الهیه لبس بعد لبس است. یعنی ضمن آنکه در سلسله اولیا تکرار نیست، هیچیک از اولیای سابق نیز منسوخ نمی‌شوند. هر ولی لباسی تازه است بر قامت حضرت باری و ولی سابق لباس زیرین است، یعنی اولیاء همیشه زنده‌اند و آن بزرگواران در باطنِ  “ولیّ حی” مستترند. خداوند رسول خویش را فرمود که: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی؛ بگو: همانا من بشری همچون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود». و اینکه گفته‌اند که اولیای الهی نور واحدند از بعد یوحی الی  و جنبه باطنی و معنوی آنهاست.

نهایت آنکه هر کس دو نبی یا دو ولی را در تقابل و یا از هم جدا دیده و فرق گذارد از احولی و جهالت اوست وهر کسی سلسله‌ی انبیا و اولیا را از آدم تا خاتم و تا ابد حتی یک نفر از این زنجیره‌ی بهم متصل را منکر شود مانند آن است که کل این زنجیره و خصوصاً ولیّ زمان خویش را انکار کرده است.

اما؛
هر نبی و ولی را به مقتضای شرایط، در امر هدایت سلاک از جنبه فردی و جمعی و طریق تربیت، روش و مسلکی می‌باشد که خاص او و زمان اوست و ممکن است با نبی و ولی دیگری در بعضی امور مشابه  و در برخی متفاوت یا متضاد باشد.

هر نبی و هر ولی‌ را مسلکی ‌است                   لیک تا حق می‌برد جمله‌ یکی است

با ظهور هر ولی، عده‌ای از سلاک هستند که عشق و حب اولیای سابق را در دل دارند و ولیّ وقت را تابع و مطیع‌اند، اینان را مرده‌پرست نگویند، چرا که اولاً؛ اولیای الهی نمی‌میرند و زنده‌ی جاویدند، ثانیاً؛ مگرعشق امری ارادی است که حب را از صورت یکی برداری و بر صورت دیگری نهی؟! ثالثاً؛ مگر حقیقت ولی سابق و لاحق با هم متفاوت است؟! رابعاً؛ حضرت علی فرمود که معرفتی بنورانیه معرفت الله، آن سالکی که چشم دل او بینا شد و ولی خویش را به نورانیت شناخت، او معرفت به خدا دارد و در حقیقت همه‌ی اولیای الهی از ازل تا ابد را عاشق است، گرچه تمرکز بر صورتی خاص داشته باشد.

و اما و اما؛

آن سالکینی که روش اولیای سابق را در زمان ولی لاحق اساس سلوک می‌گذارند و در دل مسلک ولی حاضر را بدعت می‌نامند و در میان سالکین مبلّغ مسلک سابق می‌شوند و بدین وسیله در عمل موجب کدورت خاطر “ولی” و سردی قلوب مؤمنین و مانع از تربیت سلاک به روش “ولی حاضر” می‌شوند، آنان مسلک‌پرست و مرده‌پرستند.

در توضیح این موضوع مثالی می‌آوریم؛ در روزگاری حاکمان جور می‌خواستند مردم را بفریبند و با مراوده با اولیای الهی، برای خود کسب مشروعیت و مقبولیت کنند، لذا یک ولی چنین اراده می‌فرمود که در برابر این حیله‌ی طاغوت و برای ممانعت از گمراهی خلق و حفظ جان اهل طریقت، خود و درویشان به کوه پناه ببرند و عزلت و تنهایی پیشه کنند. جماعتی از مریدان مقصود مولای خویش را نفهمیدند و بر این گمان شدند که به کوه رفتن و در غاری معتکف شدن از اصول درویشی است و بدان عادت کردند. و چون آن دوران گذشت و ولیّ دیگری آمد و آن شرایط تغییر کرد و نیرنگ‌های حکام  به رنگی دیگر شد، ولیّ حاضر علیرغم دستور ولیّ سابق، “در میان مردم بودن” را امر می‌فرماید.
آن جماعت که منظور را نفهمیده بودند مسلک و روش ولی سابق را عین درویشی! و با حقیقت ولی یکی گرفته! و گفتند که درویشی یعنی به کوه رفتن! یعنی پناه به غار بردن! یعنی انزوا و رهبانیت! و با مردم بودن را بدعت گفتند و سلاک را تشویق کرده که نمی‌دانید که در سابق چه آرامشی بود! کسی کاری به کار ما نداشت! در کوه چه حالی بود! کوه چنان بود و کوه چنین بود! و… ، این مسلک‌پرستان، زنده‌کشان مرده‌پرست‌اند و خبر ندارند که “اثر در امر ولی‌ست” و “به کوه پناه بردن” درویشی نیست و اگر جای ولی سابق و لاحق جابجا می‌شد “ولی سابق” همان کار”ولی لاحق” می‌کرد و “ولی لاحق” همان کار “ولی سابق”.

در واقع این جماعت نه کار به درویشی دارند و نه “ولی”، بلکه اینها عاشق رفتن به کوه و صحرا! هستند چون در این کار یا منافع مادی و ظاهری دارند! یا ازگرفتاری‌های احتمالی هراس دارند! یا به کوه رفتن  با توهماتشان و حالاتشان! هم‌سویی دارد. اینان آیینی را دوست دارند که نفسشان می‌پسندد و به آن عادت کرده است و چنین فکر می‌کنند که «چون دیروز آنگونه بوده، امروز هم باید آنچنان باشد». مرده‌پرستان درک زمان نمی‌کنند، هم خویش را به ورطه‌ی هلاکت می‌اندازند هم دیگران را و اینان موجبات سقوط معنوی سالکین می‌شوند و عامل بزرگ تفرقه در صفوف مؤمنین هستند. مرده‌پرستی، غفلت از “ولی وقت” و روش اوست و قانون‌تراشی برای او می‌باشد!

مرده‌پرستان دینی نیز این‌گونه‌اند و بسان آن شریعتمداران یهودند که چون عیسی بیامد موسی را در عیسی ندیدند و او را منکر شدند. مانند فریسیان که روح‌الله درباره‌ی آنان می‌فرماید «آنها اظهار ارادت زیادی به پیامبران مرده می‌کنند و می‌گویند اگر در زمان آنها بودند هیچوقت آنها را آزار نمی‌داده و نمی‌کشتند ولیکن آنها از همان قماش آزاردهندگان و قاتلین هستند. آنها خون قاتلین (پیامبران) را در رگ‌های خود دارند (متی ۲۳:۲۹–۳۶).» مرده‌پرستان، با شریعت موسی(ع) به جنگ عیسی(ع) رفتند با عیسی(ع) به جنگ محمد(ص) رفتند. با محمد(ص) و سنت رسول‌الله و یاران و نزدیکانش به جنگ علی(ع) رفتند و…  این مرده‌پرستان دینی در اذهان مردم ازخود بت می‌سازند و در هر زمانی با نبی و ولی زنده مخالفت می‌کنند. اینان اساساً کاری با نبی و ولی ندارند که در پی ریاست خویشند و خیالات خویش. مردگان را برمی‌گزینند تا بی‌مانع بتوانند از زبان آنان سخن بگویند. هر انحراف که در صراط  دین آمده از این جماعت آمده است. اینان شریعت‌شعاران مرده‌پرستند و اینان غاصبان مقامات الهیه‌اند. اینان پوست دین را خوراک زبان کرده‌اند و مغز آن را پنهان داشته‌اند تا از مقلدان قوه‌ی شعور و عقل را بگیرند و چون بردگان به خدمت خود درآورند. …..

در طول تاریخ آنچه موجب شده است که مکتب درویشی آنگونه که باید عالم‌گیر نباشد، عملکرد مخالفان و دشمنی دشمنان تصوف وعرفان نبوده است بلکه بیشتر این مرده‌پرستان خودپرست و جاهل هستند که گاهی موجب انشقاق در راه خدا شده‌اند و گاهی با اندیشه‌های واپسگرا و اعمال ناصواب خود و با به نمایش گذاشتن چهره‌ای پژمرده و زشت از درویشی موجب ایستایی و عدم گسترش و اعتلای این مکتب می‌شوند ….

نویسنده: حمیدرضا مرادی