ايران؛ پل زمين و آسمان (بخش سوم)

Seyyed Hossein Nasr vدكتر سيدحسين نصر – ایرانیان در عین تأیید هستى موجودات عالم مادى، به این امر اعتقاد داشتند که صورت عالم مُلک و یا این جهان خاکى، سایه و ظلّ حقایق عالم بالا و جهان برین یا همان عالم فرشتگى است که از دیرباز تعیین‌‏کننده دید مردم این سرزمین نسبت به عالم عینى است… همین توجه به امتیاز بین عالم فرشتگى و سایه زمینى آن، به نحوى دیگر در فرهنگ ایران تجلى کرده است و آن امتیاز بین «صورت» و «معنى» است که عرفاى بزرگ به زیباترین وجه از آن سخن گفته‌‏اند، درحالى ک

Seyyed Hossein Nasr13دكتر سيدحسين نصر 

ایرانیان در عین تأیید هستى موجودات عالم مادى، به این امر اعتقاد داشتند که صورت عالم مُلک و یا این جهان خاکى، سایه و ظلّ حقایق عالم بالا و جهان برین یا همان عالم فرشتگى است که از دیرباز تعیین‌‏کننده دید مردم این سرزمین نسبت به عالم عینى است… همین توجه به امتیاز بین عالم فرشتگى و سایه زمینى آن، به نحوى دیگر در فرهنگ ایران تجلى کرده است و آن امتیاز بین «صورت» و «معنى» است که عرفاى بزرگ به زیباترین وجه از آن سخن گفته‌‏اند، درحالى که همین حقیقت در زندگى روزانه مردم و شیوه رابطه آنان با یکدیگر نمایان است. واقعیت‌‏هاى این عالم فقط صورت آنها و اشیا محدود به نمود آنها نیست. هر صورت را معنایى است و هر برونى را درونى و هر مظهرى را منشأ و ظهورى، گرچه صورت لازمه ظهور است. حقیقت هر شیئ مستلزم درک معناى آن است و لازمه معرفت و نیل به سعادت همانا سیر از صورت به معنى است:

پاک کن از نقش صورت سینه را                      روى در معنى کن این آیینه را

تا شود گنج معانى سینه‌‏ات                                 ‏ غرق نـور معرفت آیینه‌‏ات

امتیاز بین صورت و معنى از لحاظ مسأله معرفت، بنیاد دید عرفانى در سرزمین ایران بود و آن دریاى عرفان که همان مثنوى مولوى است، بر این اصل قرار دارد؛ چنان که می‌‏فرماید:

جمع صورت با چنین معنى ژرف                           ‏نیست ممکن جز ز سلطانى شگرف

امتیاز بین ظاهر و باطن

فرهنگ ایران به نحو دیگرى نیز رابطه بین صورت و معنى را تلقى کرده است و آن امتیاز بین ظاهر و باطن است. هر واقعیتى را ظاهرى است و باطنى و نمی‌‏توان به صرف شناخت ظاهر، به تمامیت حقیقت پى برد. خود حقیقت مطلق، باطنى است که ظهور می‌‏یابد؛ ولى ظهور در نظرگاه اهل بصیرت، غیر از باطن نیست و وجود حقیقتى است وسیع که هم عالم ظاهر را شامل است و هم باطن را. اصل «وحدت وجود» قطب و محور معنوى فرهنگ ایران است و اساس عرفان اسلامى را تشکیل می‌‏دهد و در عین حال یکى از اصول کیش‌‏هاى کهن ایرانى به شمار می‌‏آمده است. «اصل توحید» را که پایه عقاید اسلامى است، بزرگان به این نحو تعبیر کرده‌‏اند.

که یکى هست و هیچ نیست جز او                            وحـده  لا  الـه  الا  هـو

در عین این وحدت که ظاهر را تجلى و در نهایت امر عین باطن می‌‏داند، امتیاز این ظاهر و باطن در مرحله نخستین شناخت و رویارویى روزانه انسان با واقعیت‌‏هاى پیرامون او، امرى اساسى است. تشیع بر این اصل تکیه می‌‏کند و «تأویل» را که همان رفتن از ظاهر به سوى باطن است، کلید معرفت می‌‏شمارد و کتمان و «تقیّه» را با توجه به اهمیت باطن در قبال جامعه عالم ظاهر تأیید می‌‏کند، لکن این درون‌‏نگرى و امتیاز بین ظاهر و باطن امور، از دیر زمان از خصائل فرهنگ ایرانیان بوده و در شیوه رفتار آنان با یکدیگر و برداشت از گفتار و پندار دیگران و نحوه بیان و اندیشه و آفرینش آثار هنرى عمیق‌‏ترین اثر را از خود به‌‏جا گذاشته است.

نمی‌‏توان از فرهنگ ایران سخن گفت، مگر با توجه به مراتب وجود عینى و درونى و حجاب‌هاى ظاهرى که عالم باطن را مستور می‌‏دارد و در عین حال با عنایت به اهمیت عالم ظاهر، به عنوان وسیله وصول به عالم باطن به شمار می‌‏آید. شاید یکى از رازهاى بقا و استمرار فرهنگ معنوى ایران در طى قرون، همانا حفظ باطن و درون، علی‌‏رغم تمام عوامل برونى بوده است که بر ظاهر و صورت خارجى زندگى و اندیشه و هنر نفوذى ژرف بر جاى نهاده که در بعضى از ادوار، با ماهیت و خصائص فرهنگ ایرانى ناسازگار بوده است. این فرهنگ در چنین مواردى به درون پناه برده و با بردبارى و شکیبایى در انتظار فرصتى بوده است تا عوامل خارجى اجازه دهد بار دیگر عالم ظاهر را مطابق با حقیقت درونى بسازد و جلا بخشد.

پیام طبیعت

از آنجا که عالم ظاهر مظهر عالم باطن است، دنیاى خاک نیز آیینه عالم پاک است. طبیعت و مظاهر آن براى انسان پیامى معنوى به همراه دارد. مردمان ایران‌زمین ـ چه در دوران باستانى و چه در عصر اسلامى ـ آسمان و زمین و کوه و دشت و بیابان و دریا را نه فقط جوانب گوناگون عالم طبیعت و عنصر لازم براى حیات انسان دانسته‌‏اند، بلکه آنها را در پیوند معنوى میان عالم طبیعت و انسان هم در نظر آورده‌‏اند، رابطه‌‏اى که در یکى از شاه‌‏فکرهاى سنت فکرى ایران یعنى انطباق بین «عالم کبیر» و «صغیر» خلاصه شده است. «آسمان» تجلى عالم معنى و «خورشید» به مثابه عقل الهى و «درخت»، رمز مراتب وجود است و برخى از کوهها و دشتها و رودها و دریاچه‌‏ها به صورت خاص، تجلی‌‏گاه قدرت پروردگار بوده است و به طور کلى آنچه مظاهر طبیعت در نظر هوشیار است، تذکارى از جلال و جمال پروردگار و آفریننده آنهاست؛ چنان‌‏که سعدى می‌‏فرماید:

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است                                      ‏دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود                          هر که فکرت نکند، نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌‏اند                               نه همه مستمعى فهم کند این اسرار

خصلت فرهنگ ایران طى قرون چنان بوده است که انسان با وجود محیط دشوار و سخت طبیعى که در دامن آن زندگى می‌‏کرده است، در الفت و محبت با عناصر طبیعى زیسته و در هماهنگى با محیط زیست خود یکى از شگفت‌‏آورترین نظام‌هاى آبیارى و معمارى و شهرسازى را با توجه خاص به زندگى طبیعت و آهنگ ضربان حیات مخلوقات و با نهایت استفاده از «آب و باد و مه و خورشید و فلک» در عین گرامیداشت و رعایت حقوق سایر مخلوقات به‌‏‌‏وجود آورده است. این الفت و پیوند با طبیعت که در بالاترین مراتب، به عشق به طبیعت از دیدگاه عرفانى صعود و تعالى می‌‏یابد، سرشت همیشگى فرهنگ ایران بوده است و فقط در تلاقى با تمدن غرب که از جهت حس استیلا و استثمار همه‌‏جانبه طبیعت رهاورد آن بود، این ویژگى در نهاد برخى از شهرنشینان به فراموشى سپرده شده است. لکن این خصلت آن‌چنان استوار و عمیق است که اصل آن با هستى انسان ایرانى عجین شده است و در دل کسانى که به این فرهنگ ایمان دارند، این حقیقت همواره آشکار بوده است که:

حسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد                                 این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می‌ ‏و نقش نگارین که نمود                       یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد

در عالمى که همه پدیده‌‏هاى آن نشانه‌‏ها و آیات حکمت و قدرت الهى است، انسان داراى مسئولیت و وظیفه‌‏اى خاص است. حیات او مقدس است و وجود او از ارجى خاص برخوردار؛ از آنجا که او رسالتى ویژه در این عالم خاکى برعهده دارد، چه در لباس افسانه به صورت قربانى «کیومرث» و چه با تعبیر عرفانى پیرامون انسان کامل، معارف و حکمت ایران همواره انسان را «خلیفه خداوند» بر روى زمین و مسئول حفظ و تعادل بین موجودات دانسته و براى زندگى او معنى و ارزشى خاص قائل بوده است. در برخى از تمدن‌ها به حیات اخروى بیش از حیات دنیوى توجه شده و ناپایدارى زندگى این جهان تا آن حد تأیید شده است که گروهى از مفسران پیام معنوى این تمدن‌ها در اصل منکر اهمیت زندگى انسان در این عالم و تأثیر آن بر آینده و فرداى انسان در عالم جاویدان شده‌‏اند.

در دین‌هاى اصلى که حیات معنوى ایرانیان را تحت نفوذ خود داشته‌‏اند، یعنى آیین زردشتى و دین اسلام، برعکس بر روى اعتدال و ایجاد هماهنگى بین نیازهاى معنوى و مادى انسان تأکید شده و رفتار و کردار انسان را در زندگى جسمانى خود مؤثر در حیات روحانى و عاقبت و فرجام کار او در آن جهان دانسته‌‏اند. آیین زردشتى بر اصول اخلاقى استوار بود و اسلام انسان را در همه اعمال خود در بارگاه خداوند مسئول می‌‏داند. انسان را گریزى از انسان بودن خود نیست و مسئولیت انسان بودن، همواره از دوران بلوغ تا واپسین دم حیات برعهده اوست؛ زیرا انسان را در الست با خداوند خود عهد و میثاقى است که حتى بر آفرینش جهان تقدم دارد و تعیین‌‏کننده نهاد و ذات او نسبت به مبدأ و خلقت است:

گفتم: این جام جهان‌بین به تو کِى داد حکیم؟                      گفت:  آن  روز  که  این  گنبد  مینا  می‌‏کرد

فرهنگ ایران همیشه انسان بودن انسان را در توجه او به این امر دیده است که انسان برتر از بشر و والاتر از یک موجود صرفاً خاکى است. تعریف انسان در تعالى‌جویى اوست و مقصد او وصال به حقیقت. حس بشردوستى که در نهاد این فرهنگ نهفته است، مبتنى بر احساسات گذران نیست، بلکه متکى بر حقیقت است که بر زمین و زمان حکمفرماست و آن همانا میثاق در عهد الست است که انسان را موجودى مسئول می‌‏سازد و به حیات او ارزشى نهایى می‌‏بخشد و رفتار او را از اخلاق و اصول معنوى جداناشدنى می‌‏سازد. همین وظیفه است که بار امانت انسان بوده است؛ آن امانتى که سنگینى آن را آسمان و زمین برنیامدند و تحمل نکردند. تنها انسان بود که با بستن پیمان الست این ودیعه الهى را پذیرفت و خلیفه و نماینده پروردگار بر روى زمین شد:

آسمان بار امانت نتوانست کشید                                  قرعه فال به نام من دیوانه زدند

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات