پیامبران – قسمت ششم: حضرت اسحاق

اسحاق (علیه‌السلام) از پیامبران الهى، فرزند ابراهیم (علیه‌السلام) و نیاى بنى‌اسرائیل

payambaranنام این پیامبر ۱۷ بار در قرآن کریم در آیات‌ ۱۳۳، ۱۳۶، ۱۴۰ بقره / ۲؛ ۸۴ انعام / ۶؛ ۸۴ آل‌عمران / ۳؛ ۱۶۳ نساء / ۴؛ ۷۱ هود / ۱۱؛ ۶، ۳۸‌ یوسف / ۱۲؛ ۳۹ ابراهیم / ۱۴؛ ۴۹ مریم / ۱۹؛ ۷۲‌ انبیاء / ۲۱؛ ۲۷ عنکبوت / ۲۹؛ ۱۱۲‌ـ‌۱۱۳ صافّات / ۳۷، ۴۵‌ص / ۳۸ ذکر شده است.

 مشهور لغویان اسحاق را واژه‌اى عبرى مى‌دانند که از «یصحاق» به معناى «مى‌خندد» گرفته شده است[۱]، اگرچه برخى آن را عربى و مشتق از «س‌ـ‌ح‌ـ‌ق» دانسته‌اند.[۲]

 درباره این پیامبر نیز، همانند برخى دیگر از پیامبران، در منابع اسلامى و قرآن کریم و در کتاب مقدس، گزارش‌هاى فراوانى وجود دارد که برخى از آنها با هم سازگار بوده، برخى نیز ناسازگاری‌هاى عمیقى دارد.

اسحاق در کتاب مقدس

 تاریخ و داستان زندگى اسحاق در عهد عتیق در سِفْر پیدایش به‌تفصیل بیان شده و از او به عنوان فرزندى یاد شده است که خداوند پیش از تولد و در هنگام پیرى والدینش وعده تولد او را به ابراهیم داده بود[۳] و چون این خبر باعث خوشحالى وى و همسرش ساره گردید، این مولود را اسحاق یعنى «خنده» نام نهادند[۴] و ۸ روز پس از تولد به فرمان خداوند او را ختنه کردند.[۵] هنگامى که اسحاق را از‌ شیر گرفتند ابراهیم به این مناسبت جشن بزرگى برپا کرد.[۶]

 در عهد قدیم ناسازگارى میان اسماعیل و اسحاق و رانده شدن اسماعیل و مادرش از خانه گزارش شده است.[۷]

 در عهد جدید نیز از زبان پولس نقل شده که اسحاق در کودکى مورد آزار برادر پدرى خود اسماعیل قرار گرفت و خداوند به ابراهیم دستور داد که کنیزش هاجر و پسرش اسماعیل را از خانه بیرون کند، زیرا از نظر آنان پسر کنیز نمى‌تواند، مانند پسر زن آزاد از دارایى ابراهیم ارث‌ببرد.[۸]

 برخلاف بیشتر مفسران مسلمان و ظاهر آیات قرآن، کتاب مقدس در داستان امتحان ابراهیم، ذبح را به اسحاق نسبت داده و آورده است: خداوند به ابراهیم فرمان داد یگانه پسرش اسحاق را به سرزمین «موریا» برده، وى را در آنجا بر سر یکى از کوه‌ها به عنوان هدیه سوختنى قربانى کند.[۹] یهود این ویژگى را از دلایل برترى اسحاق (علیه‌السلام) بر اسماعیل (علیه‌السلام) مى‌دانند.

 بر اساس گزارش همین کتاب اسحاق در سن‌۴۰‌سالگى به سفارش پدرش و با وساطت خادم او با دختر پسرعموى خود «ربکا» (دختر بتوئیل‌ بن‌ ناحور) ازدواج کرد.[۱۰] ثمره این ازدواج پس از ۲۰‌ سال نازایى دو پسر همزاد به نام‌هاى «عیسو» و «یعقوب» بود.[۱۱]
پس از سپرى شدن ۱۳۷ سال، اسحاق درحالى‌که پیر و نابینا شده بود، خواست از میان دو فرزندش یکى را به جانشینى خود برگزیند، که یعقوب با اقدام زیرکانه‌اى این مقام را نصیب خود‌ کرد.[۱۲]

اسحاق در ۱۸۰ سالگى از دنیا رفت و پسرانش یعقوب و عیسو او را در مقبره ابراهیم (علیه‌السلام)، معروف به «مکفیله» دفن کردند.[۱۳]

اسحاق در قرآن و منابع اسلامى

به جز داستان مژده تولد اسحاق، درباره تاریخ، مکان، مدت عمر و دیگر ویژگی‌هاى زندگى او در قرآن چیز دیگرى نیامده است؛ ولى نام او در میان چند پیامبر دیگر با چندین صفتى که به او نسبت داده شده ذکر گردیده است. درباره داستان بشارت تولد اسحاق گفته شده: عادت حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) بر آن بوده که همواره باید چند مهمان بر سر سفره او حاضر باشند؛ اما چند روزى مهمانى براى او نرسیده بود که سه [۱۴]، ۴ [۱۵]، ۸[۱۶] یا … فرشته به‌صورت ناشناس و با اداى سلام بر وى وارد شدند. ابراهیم گوساله فربهى را براى آنان بریان کرده، بر سرِ خوان نهاد؛ ولى با شگفتى دید آنها به سوى غذا دست دراز نمى‌کنند، از این‌رو آنان را ناشناس و بیگانه شمرده، در دل هراسى احساس کرد. فرشتگان با معرفى خود و بیان اینکه به سوى قوم لوط فرستاده شده‌اند هراس ابراهیم را برطرف کردند: «ولَقَد جاءَت رُسُلُنا اِبرهیمَ بِالبُشرى قالوا سَلـمـًا قالَ سَلـمٌ فَما لَبِثَ اَن جاءَ بِعِجل حَنیذ فَلَمّا رَءا اَیدِیَهُم لا تَصِلُ اِلَیهِ نَکِرَهُم واَوجَسَ مِنهُم خیفَةً قالوا لا تَخَف اِنّا اُرسِلنا اِلى قَومِ‌لوط». (هود / ۱۱،۶۹‌ـ‌۷۰) در این هنگام همسر ابراهیم ایستاده بود، پس خندید و فرشتگان او را به تولد اسحاق و پس از او یعقوب بشارت دادند: «وامرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ یَعقوب» (هود / ۱۱،۷۱) در ذیل این آیه، برخى مفسران «ضَحِکَت» را از «ضَحْک» به فتح ضاد و به معناى «حائض شدن» دانسته و گفته‌اند: ظاهر شدن این حالت در ساره نشانه نزدیکى بشارت فرشتگان به تولد اسحاق بوده است[۱۷]؛ ولى بیشتر مفسران این واژه را از «ضِحْک» به کسر ضاد و به معناى «خندیدن» مشتق دانسته و در سبب خنده‌ او برخى از آنها گفته‌اند: چون ساره گفت‌وگوى ابراهیم و مهمانان را مى‌شنید، نخست از امتناع آنها از خوردن غذا ناراحت و نگران شد؛ ولى هنگامى که دانست آنان فرشته‌اند، خوشحال‌ شده، خندید [۱۸] یا چون شنید که قوم لوط به سبب سرپیچى از فرمان خداوند دچار عذاب مى‌شوند خندید.[۱۹] برخى نیز بر این باورند که در آیه تقدیم و تأخیر صورت گرفته و اصل آیه چنین بوده است: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ یَعقوب فَضَحِکَت…» و خنده ساره را به سبب شگفتى وى از این بشارت دانسته‌اند[۲۰]، زیرا منابع اسلامى گفته‌اند: در آن هنگام ابراهیم (علیه‌السلام)۱۰۰ [۲۱]، ۱۱۲ [۲۲] یا ۱۲۰ [۲۳] سال و همسرش ساره ۷۰ [۲۴]، ۹۰ [۲۵] یا ۹۸ [۲۶] سال داشته است. این تعجب از آیه بعد نیز نمایان است: «قالَت‌ یـوَیلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ وهـذا بَعلى شَیخـًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عَجیب= گفت: اى واى بر من، آیا من فرزند مى‌آورم؛ درحالى‌که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است». (هود / ۱۱، ۷۲)

خداوند در آیاتِ ۸۴ انعام / ۶؛ ۳۹ ابراهیم / ۱۴؛ ۷۲ انبیاء / ۲۱؛ ۲۷ عنکبوت / ۲۹؛ ۴۹ مریم / ۱۹ از اسحاق به عنوان موهبت خویش به ابراهیم (علیه السلام) یاد کرده است: «…‌و‌ وَهَبنا لَه اِسحـق‌…»؛ همچنین از آیه «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الکِبَرِ اِسمـعیلَ واِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَمیعُ الدُّعاء= حمد خداى را که در پیرى اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. مسلماً پروردگار من شنونده دعاست» (ابراهیم / ۱۴،۳۹) چنین برمى‌آید که همسر ابراهیم (علیه السلام) سالها نازا بود و تولد فرزندان او پس از انقطاع همه اسباب عادى و در پى استجابت دعاى وى بوده است، به‌گونه‌اى که پس از این موهبت الهى خداوند را حمد و سپاس مى‌گوید. براساس دیدگاه آن دسته از مفسران که اسحاق را «ذبیح‌اللّه» مى‌دانند، آیات «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحین فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم» (صافّات / ۳۷،‌۱۰۰‌ـ‌۱۰۱) نیز درباره بشارت به تولد اسحاق است [۲۷]، اگرچه بیشتر مفسران اسماعیل را ذبیح‌اللّه دانسته و این آیات را نیز به او تفسیر کرده‌اند [۲۸]؛ همچنین در ذیل آیات «هَل اَتـکَ حَدیثُ ضَیفِ اِبرهیمَ المُکرَمین‌ اِذ دَخَلوا عَلَیهِ فَقالوا سَلـمـًا قالَ سَلـمٌ قَومٌ مُنکَرون فَراغَ اِلى اَهلِهِ فَجاءَ بِعِجل سَمین فَقَرَّبَهُ اِلَیهِم قالَ اَلا تَأکُلون فَاَوجَسَ مِنهُم خیفَةً قالوا لا تَخَف وبَشَّروهُ بِغُلـم عَلیم فَاَقبَلَتِ اِمرَاَتُه فى صَرَّة فَصَکَّت وجهَها وقالَت عَجوزٌ عَقیم (ذاریات / ۵۱،۲۴‌ـ‌۲۹) که حکایتى همانند آیات ۶۹‌ـ‌۷۰ هود / ۱۱ را بیان مى‌کند، برخى از مفسران «غلـم عَلیم» را به اسحاق تفسیر کرده و گفته‌اند: این آیات درباره بشارت به تولد آن پیامبر است.[۲۹]

براساس برخى آیات، گویا طولانى شدن انتظار فرزند، به نومیدى ابراهیم منجر شده بود: «…‌قالوا لا تَوجَل اِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلـم عَلیم قالَ اَبَشَّرتُمونى عَلى اَن مَسَّنِىَ الکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرون قالوا بَشَّرنـکَ بِالحَقِّ فَلا تَکُن مِنَ القـنِطین= گفتند: نترس ما تو را به پسرى دانا بشارت مى‌دهیم. گفت: آیا به من بشارت مى‌دهید، با‌اینکه پیر شده‌ام؟! به چه چیز بشارت مى‌دهید؟! گفتند: تو را به حق بشارت دادیم، پس از مأیوسان مباش». (حجر / ۱۵، ۵۳‌ـ‌۵۵) اگرچه برخى مفسران «غلـم‌عَلیم» را به اسماعیل تفسیر کرده‌اند[۳۰]؛ ولى بیشتر آنها با ذکر دلایلى این آیات را درباره اسحاق مى‌دانند.[۳۱]

صرف‌نظر از آیاتى که به تولد اسحاق بشارت مى‌داد، درباره زندگى اسحاق در قرآن چیزى بیان نشده است؛ ولى منابع اسلامى که گاهى از کتاب مقدس نیز متأثّر است تولّد او را، ۵ [۳۲]، ۷ [۳۳]، ۱۳ [۳۴] یا … سال بعد از تولد برادرش اسماعیل و بنابر برخى روایات در شب عاشورا [۳۵]، در سرزمین شام [۳۶] یا منطقه جرار [۳۷] ذکر کرده است. از ابن‌عباس روایت شده که خداوند اسماعیل را در ۹۹ سالگى و اسحاق را در ۱۱۲‌سالگى به ابراهیم عنایت کرد.[۳۸] براساس برخى از گزارشهاى روایى و تاریخى اسلامى، اسحاق در ۴۰ سالگى با «رفقه» دختر بتوئیل‌ بن‌ الیاس [۳۹]، یا دختر ناهر‌بن‌آزر [۴۰]، دختر پسر‌عموى خویش ازدواج کرده و از وى صاحب دو‌فرزند همزاد شد که آنها را «عیسو» و «یعقوب» نام نهاد.[۴۱] این منابع مرگ وى را در ۱۶۰ یا ۱۸۰ [۴۲] سالگى و مدفن او را در کنار پدرش ابراهیم [۴۳] ذکر‌ کرده‌اند.

برخلاف کتاب مقدس که درصدد برترى مقام اسحاق بر اسماعیل است، منابع اسلامى نبوت اسحاق را پس از اسماعیل ذکر کرده و گفته است: اسحاق اسم اعظم را از برادر بزرگترش فرا‌گرفته، جانشینى او را در شام بر‌عهده‌ گرفت.[۴۴]

صفات اسحاق در قرآن

۱. موحّد:
هنگام مرگ، وقتى یعقوب (علیه السلام) از فرزندانش پرسید: پس از او چه چیزى را مى‌پرستند، آنان پاسخ دادند: خداى تو و خداى پدارنت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را… : «…‌قالوا نَعبُدُ اِلـهَکَ واِلـهَ ءابائِکَ اِبرهیمَ و اِسمـعیلَ واِسحـقَ اِلـهـًا واحِدًا…» (بقره / ۲،۱۳۳)‌این آیه بر موحد بودن اسحاق و شهرت توحید او در میان فرزندان یعقوب دلالت دارد، ازاین‌رو یکى از کسانى که، آنها او را الگوى خود قرار مى‌دهند، اسحاق (علیه السلام)‌ است.

۲. دریافت‌کننده وحى:
قرآن کریم نزول وحى بر رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) را همانند نزول آن بر نوح و پیامبران بعد از او و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و‌… مى‌داند: «اِنّا اَوحَینا اِلَیکَ … و اَوحَینا اِلى اِبرهیمَ و اِسمـعِیلَ و اِسحـقَ و‌…» (نساء / ‌۴،‌۱۶۳) در آیه‌اى دیگر قرآن با رد ادعاى اهل کتاب که هدایت را در پیروى از آیین یهودى یا مسیحى مى‌دانستند، به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمان مى‌دهد که به آنان بگوید: از آیین خالص ابراهیم پیروى کنند و یادآورى کند که آنها به خدا و دستورى که براى آنها فرستاده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب نازل شده، ایمان بیاورند: «و قالوا کونواهودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرهیمَ حَنیفـًا وما کانَ مِنَ المُشرِکین قولوا ءامَنّا بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَینا وما اُنزِلَ اِلى اِبرهیمَ و اِسمـعیلَ و اِسحـقَ ویَعقوبَ…» (بقره / ۲،۱۳۵‌ـ‌۱۳۶) این آیه با رد ادعاى اهل کتاب که هدایت را در یهودى و نصرانى شدن مى‌دانستند، دین حنیف ابراهیم (علیه السلام) را شایسته پیروى مى‌داند و به پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان فرمان مى‌دهد که بگویند: به خدا و آنچه بر او و ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و‌… نازل شده، ایمان آورده‌اند. (همچنین آل‌عمران / ۳،۸۴) در آیه‌اى دیگر بیان شده که وحى به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به‌صورت خاص براى انجام کارهاى خیر، برپایى نماز و اداى زکات بوده است: «واَوحَینا اِلَیهِم فِعلَ الخَیرتِ واِقامَ الصَّلوةِ وایتاءَ الزَّکوةِ» (انبیاء / ۲۱، ۷۳) از ابن‌عباس نقل شده که مراد از کارهاى خیر شرایع نبوت است.[۴۵] برخى مفسران گفته‌اند: این وحى مى‌تواند تشریعى یا تکوینى باشد[۴۶]؛ ولى علامه طباطبایى با استدلال بر صدور فعل این دسته از روى وحى، تشریعى بودن آن را رد کرده، آن را وحى تسدیدى (راهنمایى باطنى الهى) مى‌داند.[۴۷]
گروهى از مفسران این آیه را دلیل بر نبوت این سه پیامبر دانسته و گفته‌اند: دلیل ذکر نماز و زکات به‌صورت خاص این است که نماز بزرگ‌ترین عبادت بدنى و زکات شریف‌ترین عبادت مالى‌است.[۴۸]

۳. عطیّه الهى:
در آیه «فَلَمَّا اعتَزَلَهُم و‌ما‌یَعبُدونَ مِن دونِ‌اللّهِ وهَبنا لَهُ اِسحـقَ و یَعقوبَ‌…» (مریم / ۱۹،۴۹) قرآن اسحاق و یعقوب را عطیه‌اى مى‌داند که به پاداش دورى ابراهیم از قوم خود و امتناع او از پرستش بتها و براى جبران تنهایى او خداوند آن دو را به ابراهیم بخشید. در آیات ۸۴ انعام / ۶؛ ۳۹ ابراهیم / ۱۴؛ ۷۲؛ انبیاء / ۲۱ و ۲۷ عنکبوت / ۲۹ نیز از اسحاق به عنوان عطیه یاد شده و در برخى از آن آیات ابراهیم در پاسخ به این نعمت، به حمد و ستایش پروردگار مى‌پردازد: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الکِبَرِ اِسمـعیلَ و‌اِسحـقَ‌…» (ابراهیم / ۱۴، ۳۹)

۴. هدایت‌شده ویژه:
هدایت و راهنمایى الهى از بزرگ‌ترین نعمتهایى است که اسحاق و پیامبران دیگر به دریافت آن مفتخر شده‌اند: «و‌ وهَبنا لَهُ اِسحـقَ ویَعقوبَ کُلاًّ هَدَینا… ذلِکَ هُدَى اللّهِ یَهدى بِهِ مَن یَشاءُ…» (انعام / ۶،۸۴‌ـ‌۸۸) برخى از مفسران در ذیل این آیه گفته‌اند: تقدیم «کلاًّ» بر «هدینا» نشان تعلّق‌هدایت به هر یک از این پیامبران به‌صورت استقلالى است؛ نه تبعى.[۴۹] برخى نیز مراد از‌هدایت در این آیه را نبوت آن پیامبران دانسته‌اند.[۵۰]

۵. بشارت داده شده از سوى خداوند:
خداوند پیش از تولد اسحاق اعطاى چنین فرزندى را به ابراهیم: «و بَشَّرنـهُ بِاِسحـقَ نَبیـًّا مِنَ الصّــلِحِین» (صافّات / ۳۷، ۱۱۲) یا به مادرش ساره: «وامرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـق…» (هود / ۱۱،۷۱) بشارت داده‌است.

۶. برخوردار از رحمت خداوند:
«وهَبنا لَهُ اِسحـقَ و یَعقوبَ … ووهَبنا لَهُم مِن رَحمَتِنا…» (مریم / ۱۹، ۴۹‌ـ‌۵۰) مفسران درباره تفسیر رحمت الهى بر یک نظر نیستند؛ برخى آن را وسعت‌روزى و بى‌نیازى آنها بر اثر برخوردارى از فضل الهى[۵۱]، برخى دیگر با توجّه به آیه «و‌وهَبنا‌لَهُ اِسحـقَ ویَعقوبَ نافِلَةً … وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا‌…» (انبیاء / ۲۱، ۷۲‌ـ‌۷۳) مراد‌از آن را امامت، تأیید روح‌القدس، یا ولایت‌الهى[۵۲] و برخى همه نعمتهاى دینى و دنیوى، دانسته‌اند.[۵۳]

۷. داراى نام نیک و شهرت ستوده:
«…‌و‌جَعَلنا لَهُم لِسانَ صِدق عَلِیّا». (مریم / ۱۹،۵۰) مراد از «لسانَ صدق» در نظر برخى از مفسران، برخوردارى از حُسن ثنا در میان مردم است. اینان وصف این نعمت به «علوّ» را به‌سبب رواج این مدح و ستایش در میان همه ملل دانسته و گفته‌اند: از این‌رو همه ادیان پس از ابراهیم او و فرزندانش را مدح و ثنا کرده و ادعا‌ مى‌کنند که از شریعت آنها پیروى مى‌کنند.[۵۴] برخى دیگر آن را به بقاى نام نیک آنها در امت‌محمد (صلى الله علیه وآله) و جاودانگى آن تا قیامت، تفسیر کرده‌اند.[۵۵] گروهى نیز «علیًّا» را به «رفیعًا» معنا کرده، مراد از «لِسانَ‌ صدق علیًّا» را ثناى جمیل صادق و با ارزش دانسته‌اند.[۵۶]

۸. «صالح»:
«و وهَبنا لَهُ اِسحـقَ ویَعقوبَ نافِلَةً وکُلاًّ جَعَلنا صــلِحین» (انبیاء / ۲۱، ۷۲)، «و‌بَشَّرنـهُ بِاِسحـقَ نَبِیًّا مِنَ‌الصّـلحین» (صافّات / ۳۷، ۱۱۲)؛ یعنى آنها را براى نبوت صالح قرار دادیم، یا اینکه به صالح بودنشان حکم‌کردیم.[۵۷] به گفته برخى از مفسران این تعبیر بالاترین ثنایى است که خداوند درباره برخى از بندگان به‌کار برده است.[۵۸]

۹. امام:
«وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا…» (انبیاء / ۲۱، ۷۳) برخى با تمسک به روایتى از امام‌صادق (علیه السلام) بر این باورند که مقام امامت در این آیه برتر از مقام نبوتى است که خداوند به ابراهیم، اسحاق و یعقوب عطا‌ کرد، زیرا هدایتى که از شئون امامت قرار داده شده، فقط به معناى راهنمایى مردم نیست، بلکه به معناى رساندن مردم به کمال از راه تصرف تکوینى در نفوس است و خداوند قدرت آن را فقط به امام داده است و امام براى برخوردارى از چنین تصرف تکوینى ابتدا باید خود به آن متلبّس باشد تا بتواند حلقه اتصال میان بندگان و خداوند باشد.[۵۹]

۱۰. نیرومند و بصیر:
«واذکُر عِبـدَنا اِبرهیمَ واِسحـقَ ویَعقوبَ اُولِى الاَیدى والاَبصـر» (ص / ۳۸،‌۴۵) علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى‌گوید: دست و چشم در صورتى مدح مى‌شود که در راستاى هدفى که براى آن آفریده شده، در خدمت خداوند و بندگانش باشد؛ یعنى به وسیله چشم راه درست برگزیده شود و با دست عمل صالح انجام گیرد، پس «اُولِى الاَیدى وَالاَبصر» کنایه از توان آنها در اطاعت و پرستش خداوند و رسیدن به خیر و دیدن راه حق براى گزینش اعتقاد صحیح است.[۶۰] از ابومسلم نقل شده که معناى آن «اولى العلم والعمل» است.[۶۱] برخى دیگر «أولِى الاَیدى» را صاحب نعمت براى دعوت بندگان به دین و «اُولِى…الأبصر» را صاحب عقل، یعنى عاقل دانسته‌اند.[۶۲]

۱۱. مبارک:
«و بـرَکنا عَلیهِ و عَلى اِسحـقَ…» (صافّات / ۳۷، ۱۱۳)؛ یعنى برکات دین و دنیا را به آنها افاضه کردیم، ازاین‌رو پیامبران از نسل آنها قرار داده شدند[۶۳] یا اینکه مراد از آن، کثرت فرزندان آنها و بقاى آنان در قرنهاى متمادى تا قیامت است.[۶۴]

۱۲. عابد:
«…‌و کانوا لَنا عـبدین» (انبیاء / ۲۱،۷۳) برخى از مفسران تقدم «لَنا» بر «عـبدین» را نشان حصر و اشاره به توحید خالص این سه پیامبر دانسته‌اند.[۶۵] عده‌اى دیگر نیز عابد‌ بودن آنها را به خشوع در طاعت و عبادت و خلوص در بندگى تفسیر کرده‌اند.[۶۶]

۱۳. برخوردار از اتمام نعمت خداوند:
«…‌و‌یُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ وعَلى ءالِ یَعقوبَ کَما‌ اَتَمَّها عَلى اَبَوَیکَ مِن قَبلُ اِبرهیمَ واِسحـقَ…» (یوسف / ۱۲، ۶) در این آیه خداوند به یوسف خبر مى‌دهد: همان‌گونه که نعمتش را بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، بر او نیز تمام و کامل خواهد کرد. مفسران اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق را به نبوت[۶۷] آن دو، نجات ابراهیم از آتش نمرود و اسحاق از ذبح[۶۸]، یا برگزیده شدن ابراهیم به مقام خلیل اللّهى و به وجود آمدن یعقوب و فرزندان او از اسحاق[۶۹]، تفسیر کرده‌اند.

۱۴. یاد کننده سراى آخرت:
«… اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَة ذِکرَى الدّار» (ص / ۳۸،۴۶) برخى از مفسران کلمه «دار» را به «دنیا» تفسیر‌کرده، مراد از آیه را ماندن نام و یاد نیک این‌پیامبران در میان جهانیان تا پایان دنیا دانسته‌اند[۷۰]؛ ولى بیشتر مفسران به دلیل اطلاق کلمه «دار» و ظهور آن در دار حقیقى، مراد از آن را «سراى‌آخرت» دانسته، گفته‌اند: آنان همواره به‌یاد آخرت بودند و مردم را نیز با یادآورى آن به‌سوى خدا مى‌خواندند.[۷۱]
علامه طباطبایى جمله «اِنّا اَخلَصنـهُم…» را تعلیل مضمون آیه پیشین مى‌داند که ابراهیم، اسحاق و یعقوب را به «اُولِى الاَیدى وَالاَبصر» وصف مى‌کند، و آیه را چنین معنا مى‌کند: علت‌ نیرومند و بینا بودن این سه پیامبر، این است که ما آنان را به یادآورىِ سراى آخرت خالص گردانیدیم.[۷۲]

۱۵‌ـ‌۱۶. برگزیده و نیک:
«و اِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المُصطَفَینَ الاَخیار». (ص / ۳۸، ۴۷) با توجّه به برخوردارى آنها از ویژگیهایى که در آیات قبل ذکر شد، آنان در نزد خداوند از برگزیدگان و نیکان‌اند؛ یعنى براى نبوت و تحمّل مشکلات آن برگزیده شده‌اند و در اندیشه، اخلاق و عمل، نیک هستند. برخى مفسران از این آیه که بدون هیچ قیدى آنان را از «اخیار» به شمار آورده، عصمت این سه پیامبر را استفاده کرده‌اند.[۷۳]

۱۷. برتر از عالمیان:
در سوره انعام پس از ذکر نام چند پیامبر مى‌فرماید: «…‌و کُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العـلَمین» (انعام / ۶، ۸۶) بیشتر مفسران «العـلمین» را عالمیان زمان هر پیامبر دانسته‌اند.[۷۴] علامه طباطبایى مراد از این برترى را برخوردارى این پیامبران از هدایت فطرى الهى بیان کرده است که بدون واسطه، شامل آنها شده است، درحالى‌که سایر مردم به واسطه آنها هدایت مى‌شوند.[۷۵]

منابع:
اثبات الوصیه؛ اعلام قرآن؛ اعلام القرآن؛ انوار التنزیل و اسرار التأویل، بیضاوى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ البدء‌والتاریخ؛ تاریخ ابن‌خلدون؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم؛ تفسیر التحریر والتنویر؛ تفسیر الصافى؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر المنار؛ تفسیر نمونه؛ جامع البیان عن تأویل آى‌القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ الجوهر الثمین فى تفسیرالکتاب المبین؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛ عرائس المجالس فى‌قصص‌الانبیاء؛ الفرقان فى تفسیر القرآن؛ قاموس کتاب‌مقدس؛ قصص‌الانبیاء، ابن‌کثیر؛ قصص‌الانبیاء، شعراوى؛ قصص الانبیاء، طبرى؛ الکامل فى التاریخ؛ کتاب‌مقدس؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ المزهر فى علوم اللغة و انواعها؛ مع‌الانبیاء فى‌القرآن الکریم؛ المعرب من الکلام الاعجمى؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ النکت و العیون، ماوردى؛ واژه‌هاى دخیل در قرآن مجید.

پی نوشت:
[۱]. المعرب، ص‌۱۲؛ قاموس کتاب مقدس، ص‌۵۱‌ـ‌۵۲؛ التحقیق، ج‌۱، ص‌۸۲، «اسحاق»؛ لسان‌العرب، ج‌۶، ص‌۱۹۵، «سحق».
[۲]. واژه‌هاى دخیل، ص‌۱۱۸؛ المزهر، ج‌۱، ص‌۱۴۰؛ لسان‌العرب، ج‌۶، ص‌۱۹۵، «سحق».
[۳]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۷: ۱‌ـ‌۱۸.
[۴]. همان، پیدایش، ۲۱ : ۶‌ـ‌۷؛ اعلام قرآن، ص‌۱۱۴.
[۵]. کتاب مقدس، پیدایش، ۲۱: ۴.
[۶]. همان، ۲۱: ۸.
[۷]. همان، ۲۱: ۹‌ـ‌۲۱.
[۸]. همان، غلاطیان، ۴: ۲۸‌ـ‌۳۱.
[۹]. همان، پیدایش ۲۲: ۱‌ـ‌۳.
[۱۰]. همان، ۲۴: ۱‌ـ‌۶۷.
[۱۱]. همان، ۲۵: ۱۹‌ـ‌۲۶.
[۱۲]. همان، ۲۷: ۱‌ـ‌۲۹؛ قاموس کتاب مقدس، ص۵۳.
[۱۳]. همان، ۳۵: ۲۸‌ـ‌۲۹؛ همان، ص۵۲.
[۱۴]. مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۲۷۲؛ تفسیر المنار، ج‌۱۲، ص‌۱۲۷؛ قصص‌الانبیاء، شعراوى، ج‌۲، ص‌۶۴۴.
[۱۵]. الصافى، ج‌۲، ص‌۴۵۹؛ المیزان، ج‌۱۲، ص‌۳۲۰.
[۱۶]. البحر المحیط، ج‌۶، ص‌۱۷۹.
[۱۷]. جامع‌البیان، مج‌۷، ج‌۱۲، ص‌۹۵؛ التبیان، ج‌۶، ص‌۳۱؛ المیزان، ج‌۱۰، ص‌۳۲۳.
[۱۸]. التبیان، ج‌۶، ص‌۳۲؛ المیزان، ج‌۱۰، ص‌۳۲۴؛ الدرالمنثور، ج‌۱۲، ص‌۴۵۱.
[۱۹]. التبیان، ج‌۶، ص‌۳۲؛ تفسیر قرطبى، ج‌۹، ص‌۴۶.
[۲۰]. مجمع‌البیان، ج‌۵، ص‌۲۷۳.
[۲۱]. مروج‌الذهب، ج‌۱، ص‌۴۳.
[۲۲]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۴۹۱.
[۲۳]. مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۲۷۳؛ مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۴۳.
[۲۴]. الکامل، ج‌۱، ص‌۱۰۲.
[۲۵]. تفسیر قرطبى، ج‌۹، ص‌۴۷.
[۲۶]. مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۲۷۳.
[۲۷]. جامع‌البیان، مج‌۱۲، ج‌۲۳، ص‌۱۰۲‌ـ‌۱۰۳.
[۲۸]. التبیان، ج‌۸، ص۵۱۷؛ کشف‌الاسرار، ج‌۸، ص۲۸۷؛ المیزان، ج‌۱۷، ص‌۱۵۵.
[۲۹]. مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۲۳۸؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌۴، ص‌۲۵۲؛ المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۷۸.
[۳۰]. تفسیر ماوردى، ج‌۵، ص‌۳۷۱؛ مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۲۳۸.
[۳۱]. تفسیر قرطبى، ج۱۷، ص۳۲؛ الفرقان، ج۲۷، ص۳۲۶؛ تفسیر‌بیضاوى، ج‌۴، ص‌۱۸۹.
[۳۲]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۱۰.
[۳۳]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۳۲.
[۳۴]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۴۹۱.
[۳۵]. اعلام قرآن، ص‌۱۱۴.
[۳۶]. البدء والتاریخ، ج‌۳، ص‌۶۳؛ اعلام‌القرآن، ص‌۸۶.
[۳۷]. اعلام‌القرآن، ص‌۸۶.
[۳۸]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۴۹۱.
[۳۹]. قصص‌الانبیاء، طبرى، ص‌۲۰۸‌ـ‌۲۰۹؛ الکامل، ج‌۱، ص۱۲۶؛ قصص‌الانبیاء، ابن‌کثیر، ص‌۱۸۳.
[۴۰]. قصص الانبیاء، طبرى، ص‌۲۰۷.
[۴۱]. عرائس‌المجالس، ص۸۸؛ مروج‌الذهب، ج۱، ص‌۴۳؛ الکامل، ج‌۱، ص‌۱۲۶.
[۴۲]. الکامل، ج‌۱، ص‌۱۲۷؛ مع الانبیاء، ص‌۱۵۶؛ تاریخ‌ ابن‌خلدون، ج۲،‌ص ۴۰.
[۴۳]. مع‌الانبیاء، ص‌۱۵۶.
[۴۴]. اثبات‌الوصیه، ص‌۴۵‌ـ‌۴۶؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج‌۲، ص‌۳۹.
[۴۵]. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۸۹.
[۴۶]. نمونه، ج‌۱۳، ص‌۴۵۶.
[۴۷]. المیزان، ج‌۱۴، ص‌۳۰۵.
[۴۸]. التفسیرالکبیر، ج‌۲۲، ص‌۱۹۲.
[۴۹]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۴۲.
[۵۰]. مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۰.
[۵۱]. جامع‌البیان، مج‌۹، ج‌۱۶، ص‌۱۱۷.
[۵۲]. المیزان، ج‌۱۴، ص‌۶۲.
[۵۳]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۷۹۹.
[۵۴]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۷۹۹.
[۵۵]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۷۹۹.
[۵۶]. المیزان، ج‌۱۴، ص‌۶۲.
[۵۷]. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۸۹؛ الجوهرالثمین، ج‌۵، ص‌۲۶۲.
[۵۸]. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۸۹.
[۵۹]. المیزان، ج‌۱، ص‌۲۷۶.
[۶۰]. همان، ج‌۱۷، ص‌۲۱۱.
[۶۱]. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۷۴۹.
[۶۲]. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۷۴۹.
[۶۳]. الجوهرالثمین، ج‌۵، ص‌۲۶۳.
[۶۴]. مجمع‌البیان، ج‌۸‌، ص‌۷۰۹‌؛ المیزان، ج‌۱۷، ص‌۱۵۴.
[۶۵]. روح‌المعانى، مج۱۰، ج۱، ص‌۱۰۷؛ التحریر والتنویر، ج‌۱۷،‌ص‌۱۱۱.
[۶۶]. جامع‌البیان، مج‌۱۰، ج‌۱۷، ص‌۶۴.
[۶۷]. التبیان، ج‌۶، ص‌۹۸؛ روح المعانى، مج‌۷، ج‌۱۲، ص‌۲۸۲.
[۶۸]. جامع البیان، مج‌۷، ج‌۱۲، ص‌۲۰۱؛ مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۳۲۱؛ الدر المنثور، ج‌۴، ص‌۵۰۰.
[۶۹]. مجمع‌البیان، ج۴، ص۳۲۱؛ روح‌المعانى، مج۷، ج‌۱۲، ص۲۸۳.
[۷۰]. مجمع‌البیان، ج‌۸‌، ص۷۵۰؛ نمونه، ج۱۹، ص۳۰۹.
[۷۱]. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۷۵۰؛ تفسیربیضاوى، ج‌۴، ص‌۱۹؛ الدرالمنثور، ج‌۷، ص‌۱۹۸.
[۷۲]. المیزان، ج‌۱۷، ص‌۲۱۲.
[۷۳]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۶، ص‌۲۱۷.
[۷۴]. جامع‌البیان، مج‌۵، ج‌۷، ص‌۳۴۲؛ مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۰؛ التبیان، ج‌۴، ص‌۱۹۷.
[۷۵]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۴۳.

برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته محمد خراسانى، ابوالفضل روحى.