معارف بهاء ولد (قسمت هفدهم)

darvish2شب برخاستم نظر به ادراکات خود مى‏‌کردم دیدم که ادراکاتم چون مرغان دست‏‌آموز بذات اللّه مى‏‌رفت و پر و بالشان مى‏‌سوخت و اثر آن بدماغ و استخوان‌هاى من مى‌‏زد و سر و دندانم درد مى‏‌گرفت و من بى‌‏سوداى اللّه نمى‌‏شکیفتم و بدو نمى‌‏رسیدم چون صبح بمسجد آمدم امام قرآن آغاز کرد و از حور و قصور خواندن گرفت یعنى که اللّه مى‌‏گوید اگر مرا دوست مى‌‏دارید و دوستى خود را در این‏‌ها ظاهر کرده‌‏ام. غزل دوستى مرا از تخته پیشانى حور عین و آب زلال دل ببرید و مرا در چشمه نوشین این‏‌ها مشاهده کنید و دلبرى مرا درین‌ها مطالعه کنید بجمال ذات من نرسید بى‏‌این‌ها و درین جهان این خوشی‌ها را سزاى طبع و هوا آفریدم و دران جهان آن خوشی‌ها را جزاى رضا آفریدم تا هر دو جهان چهره‏‌ها را بر یاد دوستى من مى‏‌بینند و این همه که درین جهانست رخ‌هاى منست و آن همه که در آن جهانست جمال‌هاى منست. پس دید‌ها بر صورت‌هاى اللّه دارید و بدل در حقیقت‌ها گردید چون قوه گیرید در آن مجالس از دیدن جمال‌هاى خوبان و کنیزکان من آنگاه جمال من بتوانید دیدن.

دل بروح اللّه دارید و چشم در صور‌ها بجمال اللّه دارید. نظر در ادراک خود مى‏‌کردم دیدم که ادراک در من نبود جاى دیگر بود و آن آمدن ادراک و رفتن ادراک در ضبط و اختیار من نیست باز دیدم که آن ادراک منم پس مرا اللّه مى‏‌آرد و مى‏‌برد و هر زمانى گویى من باللّه برجفسیده‌‏ام. هرگاه که اللّه آمد مرا آورد و من صفت‏‌اللّه‌‏ام و هرگاه که اللّه رفت مرا برد وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏. اکنون من فارغ باشم از وجود و تغییر احوال خود چون من صفت‏‌اللّه‌‏ام در وقت اجل اللّه یک‏بارگى از من برود و در وقت خواب پاره برود و در وقت خیرگى من و غفلت من که چیزى معین نبود اندکى رود از من باز در وقت ادراک معیّن من همچنان باز اللّه چون ادراک نماید بمن مرا بسیار چیز‌ها معلوم شود فصاعدا. مثال آفتاب که ماه و ستارگان اتباع ویند چون غارب شود جهان ظلمت شود باز چون ستارگان و ماه بپاشند روشن‏‌تر بود باز چون اثر آفتاب پدید آید و بلند شود همچنین روشن‏‌تر شود همچنان من نیز در وقت عدم نیک مظلم باشم باز وقت خواب روشن‏‌تر شوم باز بوقت خیرگى روشن‏‌تر شوم باز بوقت ادراک معیّن خود دیگر روشن‏‌تر شوم باقبال اللّه‏ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‏ گفتم اى اللّه من همگى ادراکم و ادراک را بر غیب به تو بربستم و به یاد تو ادراک را صرف کردم‏ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ. یعنى با قامت صلاة ادراک را بخضوع به تو صرف کردم‏ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ‏ و ادراک را براه تو خرج کردم چون بهترین من ادراک است اى اللّه همه را مصروف به تو کردم زیرا که خون و ریم و گوشت حضرتت را نشاید. از اللّه الهام آمد که خون و رگ و پى ترا بمحل قبول نهادیم و عفو کردیم به برکت انصراف ادراک تو بما که‏ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» درین بودم که زین قرآن‏ خواند ناظر معانى قرآن شدم و ناظر صنایع اللّه شدم اندیشه‌‏ام آمد که در جهان مى‌‏نگرم رحمت و لطف و قهر و احسان و انعام اللّه را نظاره مى‏‌کنم بمجرّد این تا چه شود و اللّه را ازین چه حکمت خیزد و ازین نظر مرا چه سود دارد.

اللّه الهام داد که چون نظرى کنى در جهان صفات ما کمال ما را بدانى و از نعمت‌هاى من آرزو برى و هوست کند که از من بطلبى و خاضع من باشى و دوستدار من باشى و چون در مکاره نگرى از عقوبت من ترسان شوى و به هیبت در کار من نگاه‏دارى و این کار‌ها مقرون برضاى من باشد و آن کسى که در تجمل آسمان‌ها و زمین‌هاى من نظر نکند او مردود من باشد این را قهر کنم و آن را بنوازم یکى را برمى‌‏آرم و یکى را فرومى‌‏آرم خافض باشم و رافع باشم و قهّار باشم و مذمّت آلهه‏‌پرستان و ستاره‏‌پرستان را مى‏‌گویم تا همه را نظر بوجه کریم من باشد و اگر گوئى که این چه حکمت باشد که کریم کار از بهر این کند و حکیم این ورزد گویم خود حکمت جزین کدام را مى‌‏دانى و کار از بهر چه کنند جز دوست را نواختن و دشمن را گداختن و تجمل خود را عرضه دادن و طالبان را دوست داشتن و ناملتفتان را مخذول گذاشتن باز مى‌‏دیدم که این نظر من اشارت اللّه است و محض فعل اللّه است باز دیدم که نظرم چون بدماغ و سرم افتاد بوقت درد کردن گویى که اللّه دریشان مى‌‏نگرد و همه اجزاى من برمى‏‌خیزند و بتعظیم به خدمت اللّه مى‏‌ایستند و به زارى و ناله مى‌‏باشند و همچنین اگر نظرم بوقت شادمانى به اجزاى من مى‌‏افتد مى‏‌بینم که همه اجزاى من عاشق‏وار برخیزند و خدمت اللّه مى‏‌کنند و اغانى تسبیح بر زبان مى‏‌گیرند و همچنین نظرم بهر جز وى از اجزاى تن من و اجزاى جهان که مى‌‏افتد مى‏‌بینم که زود به خدمت اللّه بتعظیم قیام مى‌‏نمایند باز گفتم که به خود باز روم و هم از خود نگاه کنم یعنى از روح خود نگاه کنم تا ازو چه ادراک و چه صفت مى‏‌خیزد و بچه پیوندد و چه آسیب مى‏‌زند بروح من دیدم که حواس خمسه من از روح من چون پنج جوى مى‏‌رفت شیر و انگبین و آب و مى و من دیدم که این همه از روح من بیرون مى‌‏آمد باز نظر کردم که این روح من از کجا روان شده است با چندین شاخ‌ها دیدم که این همه از اللّه روان شده است و نظرهاى خود را و روح خود را و خود را مى‏‌بینم که همه از اللّه روان شده است و جمله روح‌هاى خلقان را مى‌‏بینم با این شاخ‌ها همه از اللّه روان شده است و جمله جمادات و نامیات و اختیارات و ارادات و قدرت‌ها همه ازو روان شده است باز این همه را مى‌‏بینم بنور اللّه و صفات اللّه و سبحانى اللّه و چگونگى اللّه روان شده است‏ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ‏ و مى‏‌بینم همه جاى کرسى حکم اللّه نهاده است و در همه چیز‌ها حکم مى‏‌کند و مى‏بینم که پیوسته این صور را در آب حیوة مى‌‏فرستد و اللّه اعلم.