مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده ” مجذوبعلیشاه ” صبح شنبه (آقایان) ۹۵/۶/۲۷

Hhdnat majzoobaalishah04
   

بسم الله الرحمن الرحیم

آمدن، دلیلِ رفتن – تشخیص خوبی و بدی هر صفت و مناسبت با آن



دنیایی که همه‌ی ما از آن دنیا آمده‌ایم و آخر هم می‌رسیم به همان دنیا، برمی‌گردیم به همان دنیا. و بلکه نه‌تنها ما، بلکه تمام موجودات هم این سرنوشت را دارند. یعنی به قول فلاسفه، خلق. اصطلاحاً می‌گویند ” هر چه خلق شدنی است، خلق می‌شود. همان علامت رفتنش است “. یعنی آمدن، بهترین دلیل رفتن است. از کسی پرسیده بودند: اولین و مهم‌ترین شرط طلاق چیست؟ گفت: زوجیت! اول یک زن و مردی باید با هم همسر باشند که بعد طلاق بگیرند، تا آن نباشد طلاقی نیست. این سرنوشت همگان است. آن وقت این صفاتی که منتها بر انسان وارد می‌شود و انسان می‌داند و می‌فهمد، چطور مثلاً همین چای. یعنی اگر انسان دقت کند از یک اسمش را بگذاریم قوانین یا قواعد خیلی ساده‌ای که محتاج به بحث و استدلال نیست همه خبر دارند از همین وقایع ما باید زندگی‌مان را بفهمیم.

“وقتی سر سفره آب خوردن بخواهیم، بعد برای اینکه یک پودری است حل کنیم بخوریم، یک لحظه دیگر هم آب می‌خواهیم. آن آب اول، آبی که آوردند برای خوردن به لب می‌گیریم صدا می‌زنیم این چه آبی است؟ این که آب سماور است! آب خوردن می‌خواستم. با یک تکه یخ می‌آورند. میگه خیلی خوب این آب بر میداره می‌بره. بعد از یک دقیقه صدا می‌زنید، این قرصی که من باید حل کنم در آب، کجاست؟ آن را بیاورید. آن دوا را می‌آورند به اضافه‌ی یک لیوان آب. لیوان آب را که به لب نزدیک می‌کنید می‌گویید: این چه آبی است؟ این که آب خزینه‌ی حمام است، گرم است! می‌گوید: این همان آبی است که آوردم پس دادید. گفتید این گرم است؛ به درد نمی‌خورد. حالا همان را آوردم. این حقش است که به او جواب بدهند. باید شعور انسانی‌ات را تعیین کنی “هر صفتی که ما می‌گوییم یک خصوصیات و نسبت‌هایی دارد. این آب خوردنی که بین غذا می‌خوریم و رفع تشنگی، آن خوب است که یک تکه یخ داشته باشد. ولی همان آب اگر بخواهیم یک  قرصی همراهش بخوریم یا پودری حل کنیم تو آب و بخوریم این آب است. 

پس خوبی و بدی را می‌بینیم. پس خوبی و بدی هر چیزی را به نسبت اراده‌ی خودمان می‌سنجیم. هر چه منطبق با اراده باشد، خوب است و اگر منطبق نباشد، خوب نیست.همین تشخیص را باید در مورد همه‌ی افراد، همه‌ی کارها (به کارببریم). کاری که در یک مجلس عروسی خوب است در یک مجلس عزا مناسب نیست. همان کار باید در مجلس ختم به اصطلاح یادآوری یک میتی نامناسب است. همین مناسبت را بعدها آمدیم انسان تشخیص می‌دهد ولی آمده اسم گذاشته است. گفته است: این قشنگ است، زیباست. یعنی این چیزهای متناسبی که با هم هست  این را زیبا کرده است. اگر غیر از آن باشد می‌گوییم نامتناسب و زشت است. این هم لغت زشت و زیبا هم که در لسان ما و هم در قلم ما جاری است که مثلاً در …… چیزهای عجیب و غریبی به نظر ما که بعضی اوقات می‌گوییم این زشت است و این قشنگ است. این پس فکر کنید که خوبی و بدی در نظر ما است. یعنی این ما هستیم که یک جنسی را انتخاب می‌کنیم و بعد می‌گوییم چه زیباست! بعد می‌بینیم همان جنس را یک نفر دیگر انتخاب کرده و می‌گوید: زیبا است.

این تناسب، تشخیص این تناسب در بین چیزهای مشابه کار انسان است. کاری است که خداوند، از  اموری است که به انسان واگذار کرده است. همین جور در هر سطحی از زندگی معمولی خودمان که می‌بینیم در یک سطح بالاتر بودیم. ما خودمان باید تشخیص بدهیم که این کار منطبق با دستورات فقهی و شرعی است یا نه! داستان‌های زیادی در این زمینه نوشته شده است. در تذکرةالاولیاء آمده است که ابوحنیفه – مرد دانشمند و بزرگی بود- هم حضرت جعفر و ائمه به این اشخاص به خاطر علمشان احترام می‌گذاشتند. و غالب این‌ها به ائمه‌ی ما سر تعظیم فرود می‌آوردند. حضرت صادق(ع) نشسته بود و …. می‌آمدند زیارت و بروند. ابوحنیفه آمد، حضرت را بعد از احترامات تشریفاتی، از او پرسیدند سؤالی دارند. این فهمید که سؤال ایشان غیر از سؤال آن کسی است که ……. فرمودند که: شما باید به انسان‌ها درس بدهید. برای این که غیر از انسان‌ها به حیوانات که شما درس نمی‌دهید. عرض کرد: بله. فرمودند: خب فرق بین انسان و حیوان چیست؟ چون اول باید این را تشخیص بدهیم، زیرا اگر انسان باشند باید انسانی با آنها صحبت کنید.

ابوحنیفه فکر کرد. یعنی در فکرش می‌دانست که حضرت صادق بی‌جا حرفی نمی‌زنند. و چطور یک همچین سؤالی که معمولاً در اول کلاس ابتدایی ما می‌خوانیم، این حضرت پرسیدند. از کی؟ از دانشمندی مثل ابوحنیفه. فکری کرد ….. گفت این همین حرف متداولی است که همه می‌گویند: فرق انسان و حیوان این است که انسان خوب را از بد تشخیص می‌دهد. می‌گوید این خوب است این بد است. حیوان نه! حیوان تشخیص نمی‌دهد. حضرت فرمودند که: این طور نیست! حیوان هم بسیاری از خوبی‌ها و بدی‌ها را از هم تشخیص می‌دهد. فرمودند: مثلاً همین اسب یا الاغی که سوار می‌شوید، یک علف تازه و متبوع و خوب منتها مسموم‌شده با سم. با یک دسته علف ظاهراََ خشک ولی سالم بگذار. این حیوان اگر علف بخواهد بخورد. نگاه میکنه آن که تازه است قاعدتاً باید بخورد ولی ترک می‌کند می‌آید و از این یکی می‌خورد. یعنی از علف خشک می‌خورد و از علف تازه نمی‌خورد. گفت: این برای آن است که تربیتش کردند. فرمود: خیر تربیت نیست برای این که خیلی از گیاهان خود به خود مسموم هستند.

ابوحنیفه فکر کرد و چیزی به خاطرش نرسید. گفت: من چیزی به خاطرم نمی‌رسد، حالا خواهش می‌کنم حضرت بفرمایید پس به نظر شما فرق انسان و حیوان چیست؟ حضرت فرمودند: انسان بین دو تا خیر، دو تا خوب، آنی را که خوب‌تر است انتخاب می‌کند. هر دو خوب هستند ولی یکی خوب‌تر است. آن که خوب‌تر است را انتخاب می‌کند. این کاری است که ما غالباً می‌کنیم. و حیوان نمی‌تواند. همین طور در بدی، انسان دو تا چیز بد، آن را که کمتر بد است انتخاب می‌کند ولی حیوان این کار را نمی‌کند. این تفاوت عمده‌ی بین انسان و حیوان است که اگر این را تشخیص داد، این همان تشخیص نسبیت است که انسان‌ها این استعداد را دارند که کلاً در همه جا تشخیص دهند ولی بعضی اوقات تشخیص نمی‌دهند. بعضی وقت‌ها هم هست که در محاسبه اشتباه می‌کنند.

مثلاً همین داستان مشهور ابن زیاد را شنیدید “که در کربلا فرمانده‌ی قشونی بود که حضرت او را احضار کردند. حضرت به او گفت: تو که من را می‌شناسی چرا پیش من نمی‌آیی؟ گفت: چون آنها به من حکم فرمانداری می‌دهند. حضرت فرمود: بیا پیش من! من هم به تو فرمانداری می‌دهم. فرمانداری که چه! استانداری بهت می‌دهم…آخر آنها گفتند همه‌ی غذاهای خوب را فراهم می‌کنند. حضرت فرمود: ما هم فراهم می‌کنیم. نه این که واقعاً حضرت به او محتاج بودند! امتحان بود. در واقع به ما درس می‌دادند. هر چه فرمودند او گفت: این‌ها به من می‌دهند. آن آخر گفتند: خب همه‌ی این‌هایی را که می‌گویی ما به تو می‌دهیم چرا نمی‌آیی؟ عرض کرد: آخر این‌ها به من حکمروایی می‌دهند، که هرجا حرفی بزنم حکم داشته باشه. حضرت فرمود: بیا پیش من خداوند بهت ممکن است قدرتی بدهد که هر چه دلت خواست انجام بشود. نه هر چه امیر بخواهد بهت بدهد! خلاصه هر چه حضرت می‌فرمودند: گفت حکومت ری برای من از همه‌ی این‌ها مهم‌تر است. حضرت فرمودند شاید هم آن غضب الهی … برای این که ما بفهمیم، به اصطلاح نفرین کردند. فرمود: ان‌شاءالله خداوند از گندم ری نصیبت نکند! باز هم این احمق خوشمزگی کرد و عرض کرد گندم نباشد جو. این آن جهلی است که آن فرشته‌ی جهلی است که این هم که می‌گویم فرشته، برای این که هر چه خدا آفریده برای خودش لازم است. یعنی خودش آنها را دوست دارد، برای ما بعضی‌ها بد است. تکبر برای ما گناه است. ولی برای خداوند یکی از صفاتش “متکبر ” است. این‌ها را در واقع خداوند برای ما فرمود.

حالا منظور من از همین چای داغ و چای سرد بود. این چای اگر یک خورده از آن حالت پایین‌تر بیاید می‌گوییم بی‌مزه است .یعنی یک خورده سرد شود. اما آب خوردن اگر یخ نباشد، اسمش آب خوردن نیست. مطبوع طبع ما آن چیزهایی است که خداوند آفریده و قرار است مطبوع طبع باشد. سایر چیزها را خداوند به خود ما قدرت داده و مأموریت داده که تشخیص بدهیم خوبی و بدی‌شان را. این خصلت عوض نمی‌شود. یعنی همیشه این خصلت را ما داریم. تشخیص تناسب است و حتی در نقاش‌ها می‌بینید، بعضی از نقاش‌ها واقعاً چنان دقیق هستند که تمام چیزها را با هم تطبیق می‌دهد. ان‌شاءالله خداوند ما را هم قادر کند بر این.