خاقانی و داوری منتقدان

دکترمنصور ثروت

dr mansoor sarvatسی و‌ دومين نشست از مجموعه درس‌گفتارهايی درباره‌ی خاقانی به «داوری منتقدان درباره‌ی خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر منصور ثروت در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. منصور ثروت در آغاز سخنانش گفت:

خاقانی در زمره شاعرانی قرار دارد که افکار و اشعارش ‌همواره در معرض نقد و نظر بسياری قرار گرفته است؛ قضاوت‌هايی که گاه همسو و گاه متناقض بوده‌اند. قضاوت ديگران درباره‌ی خاقانی، به دو دسته متفاوت تقسيم می‌شود: يک بخش آن مربوط به گذشتگان است؛ کسانی که در تذکره‌ها شرح احوال شاعران را نوشته‌اند. يک بخش هم مربوط به معاصران می‌شود. طبعاً در بيشتر تذکره‌های قديمی، نام خاقانی جزو شاعرانی آمده که درباره‌‌شان قضاوت شده است. البته کار تذکره‌نويسان، روی هم رفته، هم پر از اغراق است و همچنين از يکديگر تقليد می‌کنند. نهايت آنکه به اغراق‌های قبلی مقداری اضافه کرده‌اند. به هر حال، هم در تذکره‌ها درباره‌ی خاقانی مطالبی هست و هم در بعضی از کتاب‌هايی که مربوط به علم بلاغت می‌شود. برای مثال عوفی که نمونه انشای او در بسياری از تذکره‌ها تکرار شده است، درباره‌ی خاقانی می‌نويسد: «آفريدگار سبحانه و تعالی همت بلند او را وسيلت ثروت و نعمت او ساخته تا هر قصيده که به حضرت پادشاهی فرستادی، هزار دينار صله آن بود و تشريف و انعام درخور آن». يا به گفته «خلاصه الاشعار»: «خاقانی در اتاقی چراغ پيه‌سوز می‌سوزاند. اتاقی که از شيشه ساخته بودند. چراغ می‌سوخته و او در اتاق ديگر از نور ساطع اتاق شيشه‌ای مطالعه می‌کرده است!» اين بيان‌ها تا حدودی متضاد هم هستند. بدين معنی که گاهی وقتها سعی کرده‌اند که شاعر را در حد يک صوفی پاکباخته‌ی بی‌نياز به مسائل دنيوی معرفی بکنند و گاهی ثروت او را به رخ بکشند و گفته‌اند که به خاطر اشعار قوی‌اش از او تمجيد و استقبال شده است.

خاقانی و عوالم صوفيانه

از اظهارنظرهای گوناگونی که وجود دارد، دو شکل و سيما از خاقانی در نظر گرفته شده است: يکی شاعری درباری كه در مقابل قصائدش صله‌های گرانبهايی دريافت کرده است؛ دوم شاعری که تا حدودی به مال دنيا اهميت نداده است. البته در مورد شعر او هم مثل بقيه شاعران، عبارات و اصطلاحاتی از قبيل اينکه «قصائد غرا می‌سروده است» و از اين دست مطالب گفته شده است که در مورد اکثر شعرا بيان کرده‌ا‌ند و برای ما مفيد معنا نيست و مقصود آنها را خيلی نمی‌رساند؛ اما آنچه معاصران درباره‌ی خاقانی گفته‌اند، گاه به استناد گفته‌های تذکره‌نويسان است و وقتهايی هم با تحليل محتوايی اشعار آنهاست. گاه هم اشاره به گرايش‌های صوفيانه‌ی خاقانی شده است. در بعضی از نوشته‌های امروزی گفته شده است که خاقاني از ؟؟ سالگی از مال دنيا اعراض کرد. بعضی‌ها معتقدند که اين اتفاق بعد از سفر مکه رخ داد؛ بنا بر اين خاقانی سعی کرد که خود را از محيط درباری دور کند و پس از آن عوالم صوفيانه در او هويدا شد.

ريشه‌ی عرفان و تصوف در ايران قديمی است

در «تذکره الشعراء» از خاقاني با عنوان «به خدمت فقرا و اهل سلوک درآمده» ياد شده است. اين سخن دولتشاه بعدها در سخن بسياري از تذکره‌نويسان مانند احمد رازي، اوحدي بلياني، آذر بيگدلي و رضاقلي‌خان هدايت راه پيدا کرده است. البته پيش از دولتشاه، جامي هم چنين نظري داشته و گفته است: «وي را از مشرب صافي صوفيان شرب تمام بوده است». مرحوم فروزانفر اين گرايش خاقاني را به اواخر عمر او نسبت مي‌دهد و معتقد است که خاقاني بعد از رنج‌هايي که کشيد و مشکلاتي که در زندگي‌اش پديد آمد، به سوي عرفان گرايش پيدا کرد. البته چنين حرفهايي با توجه به متن اشعار خاقاني، به‌ويژه در غزليات و بعضي از قصاید او، خيلي پذيرفتني نيست. دليل گفته‌ی من اين است که ريشه‌ی عرفان و تصوف در ايران قديمي است و شاعران عارف‌مسلک جايگاهي خاص در ادب فارسي پيدا کرده‌اند. اصطلاحات صوفيانه و عارفانه هم از بس تکرار شده، طبيعي است که هر شاعر بزرگي، مستقيم يا غيرمستقيم، تحت تأثير قرار گرفته است. در نتيجه به استناد حضور و وجود مصطلحات عرفاني در ديوان يک شاعر، درست نيست که فوراً نتيجه بگيريم که او عارف‌مسلک بوده است. از نظر روان‌شناسي هم طبيعي است که هر آدمي متوجه اين نکته هست که خرسندي و قناعت، فضيلت بالاتري از مادي‌گرايي است؛ بنابراين هر کسي سعي مي‌کند که خودش را به اين صفات متصف بکند؛ ولو آنکه آدمي معمولي باشد. وجود اصطلاحات و لغات مربوط به عرفان و تصوف در آثار خاقاني را نمي‌توان به حساب اين گذاشت که او صوفي است.

ممدوحان خاقانی

شاعران ما دو سه دسته بيشتر نيستند. يک عده واقعاً صاحب تفکر هستند، مثل فردوسي، نظامي، خيام و مولانا. طبيعتاً اگر آنها بر اساس اعتقاد خود سخن گفته‌اند، آن ايده و ايمان در سرتاسر آثارشان منتشر است؛ ولي شاعراني هم هستند که گاهي وقتها ممکن است که از اين رده به رده‌ی ديگر نقل مکان پيدا بکنند يا آرزوي اين را داشته باشند که مثل شاعران صاحب ‌‌ايده باشند؛ مانند ناصرخسرو. وقتي به کليات آثار خاقاني نگاه مي‌کنيم، مي‌بينيم که چنان چيزي وجود ندارد. دليل مهمتر آن است که از مجموع قصائد خاقاني بسياري‌شان مدح است. من حدود سي و چند نفر از ممدوحان خاقاني را يادداشت کرده‌ام. اينها به چند طبقه تقسيم مي‌شوند که يکي اصحاب دين است. اشخاصي مانند امام محمد يحيي از بزرگان شافعي و شاگرد امام محمد غزالي، ناصرالدين ابراهيم ابواسحاق از صوفيه عهد، ابومنصور عمده‌الدين که در بحران روحي، خاقاني او را در تبريز ملاقات کرده است، عزالدين بوعمران که ساکن تبريز بود و معاصر ابوالعلاء گنجوي، تاج‌الدين ابن امين‌الدين رازي کاتب وزير و قاضي بزرگ ري، افضل‌الدين صافي فيلسوف و شاعر بزرگ قرن ششم، امام مجدالدين خليل عالم و صاحب نفوذ در دولت سلجوقي، عمادالدين که خاقاني بهبود خود را مديون ملاقات با او مي‌داند، قاضي‌القضاه امام محمشاد. اينها تعدادي از افرادي هستند که تحت عنوان اصحاب دين از آنها نام برديم.

گروه دوم شامل وزيران و اهل قدرت مي‌شود. از شروانشاهيان: منوچهر بن فريدون، اخستان بن منوچهر، معذب‌الدين دبير وزير منوچهر شروانشاه، رضي‌الدين وزير منوچهر، موفق‌الدين، امير اسدالدين شرواني، عصمت‌الدين خواهر منوچهر که گويا تعلقات قلبي و باطني و عاشقانه بين او و خاقاني وجود داشته است و حتي بعضي‌ها معتقدند که علت زنداني شدن خاقاني همين ماجرا بوده است. سوگنامه‌هايي هم در مورد فرزندان اخستان دارد. از اتابکان آذربايجان: قزل ارسلان، شمس‌الدين ايلدگز. از اتابکان مراغه: محمد بن طغان‌يورک، عزالدين يوسف، سيف‌الدين مظفر. از حاکمان عرب‌نژاد دربند: سيف‌الدين که دختر زيبايي را به خاقاني بخشيده بود. از سلاجقه: غياث‌الدين محمد. از سلجوقيان عراق: ارسلان شاه. از خوارزمشاهيان: آتسز را مدح کرده است و از وزراي آنان رشيدالدين وطواط و بهاءالدين محمد بن مؤيد بغدادي منشي تکش و نيز از ديلميان.

ناسازگاری با روزگار

اين مقداري را که برشمردم، آنقدري هست که نمي‌‌شود از آنها چشم پوشيد؛ يعني نمي‌توانيم اين ميزان از مدح را کنار بگذاريم. به‌ويژه اينکه خود خاقاني اساساً در دربار کار مي‌کرد و در سياست دخالت مي‌کرد و اختلاف او با اخستان هم در مورد مسأله‌ی جانشيني بود. در نتيجه با توجه به اين مجموعه نمي‌توانيم بگوييم که خاقاني شاعري صوفي است. بعضي از منتقدان جديد، مثل استاد مرحوم زرين‌کوب، خاقاني را از نظر روان‌شناسي شاعري دانسته‌اند که مقداري عقده‌هاي رواني داشته است؛ يعني بعضي‌ها معتقدند که اگر قصائد خاقاني سخت است براي اين است که مي‌خواهد خود را بزرگ جلوه بدهد. راهي هم که پيدا کرده است آن است که قصيده‌ی خودش را به تمام علمي که مي‌دانسته است، آغشته کند و آنها را براي خواننده مشکل سازد. آقاي قهرمان شيري که اين مطلب را گرفته‌اند و بسط داده‌اند، در مقاله‌‌ی «ابهام در شعر خاقاني»، علت ابهام را به عوامل دروني خاقاني منتسب کرده است؛ از جمله احساس حقارت خاقاني. ماحصل کلام ايشان اين است چون شاعر سر سازگاري با روزگار نداشته، درون‌گرا شده است و درون‌گرايي شعر را پخته‌تر مي‌کند. البته پخته کردن شعر با سخت کردن شعر متفاوت است.

بعضي هم خواسته‌اند يک جور ديگر قضيه را حل بکنند و بگويند که چون خاقاني استعدادي فراتر از اهل زمان خودش داشت، شروان را جاي کوچکي مي‌دانست؛ بنابراين سعي کرد که جاي ديگري برود و پادشاه به او اجازه نمي‌داد؛ در نتيجه در جايگاه واقعي خودش قرار نگرفته بود. البته اين موضوع محل بحثي است. مقصود از «جايگاه واقعي او» اگر دربار است که خاقاني در دربار بوده و اگر خارج از دربار و در بين شاعران معاصرش است که خاقاني چنين بود. باز گروهي معتقدند که چون صله‌ی خوبي دريافت نمي‌کرد، مقداري دلخور بود و مي‌خواسته است جاي ديگري برود. اما اگر همه سلسله‌هاي موجود در آن عصر را ببينيد، متوجه مي‌شويد که همه مثل هم بوده‌اند. هيچ درباري مثل دربار سلطان محمود غزنوي وجود نداشت که در يک‌جا ساکن باشد و شاعران را دور خودش جمع کرده باشد. در نتيجه شروان با تبريز يا مراغه تفاوتي نداشت. به‌ علاوه، با شاعران ديگر هم همين رفتار را کرده‌اند. مگر با نظامي همين رفتار را نکردند؟ نظامي هم پاداش درخوري نگرفت. اينکه خاقاني مي‌خواسته جاي ديگري برود، طبيعي است. شاعر دوست داشت که جاهاي ديگر را ببيند و اين آرزوي عجيب و غريبي نيست. پس اين عامل بيروني که از آن صحبت مي‌شود و گفته‌اند که باعث شده فشار رواني و تشنجي بر خاقاني وارد بشود و درون‌گرا بشود، خيلي قابل قبول نيست. به‌ويژه آنکه آن‌چنان هم درون‌گرايي در خاقاني نمي‌بينيم. اتفاقاً خيلي هم برون گراست.

دو ديدگاه

بعضي‌ها هم خاقاني را شاعر جاه‌طلب عنوان داده‌اند. سيماي ديگري هم از او ترسيم کرده‌اند؛ مثلاً علي دشتي در کتاب «شاعري ديرآشنا» سعي کرده است که از خاقاني شاعری خوشگذران ترسيم کند. جاه‌طلبی‌ای هم که به خاقانی نسبت داده‌اند، به ‌خاطر اين است که شاعران ديگر را قبول ندارد و بعضي‌ها را عطسه‌ی خودش قلمداد مي‌کند. پس مشکل را چطور بايد حل کرد؟ من برمي‌گردم به يک مطلب ساده. استاد شفيعي‌ کدکني الگوي خوبي در اختيار ما قرار داده است. به اين معني که هر شاعري در چهار جنبه قابل بررسي است: يکي جنبه‌ی صعودي شعر اوست؛ يعني جنبه‌ی زيبايي‌شناسي شعر. دوم جنبه‌ی فرهنگي کار شاعر است که مجموعه‌اي است از آداب و رسوم اعتقادات و سواد و معلومات کلي شاعر. سوم شاخه‌ی اجتماعي کار شاعر است. به اين معني که چقدر به حوادث اجتماعي توجه داشته است. چهارم عمق انساني شعر اوست؛ يعني دست گذاشتن به دغدغه‌هاي فکري که معمولاً زمان و مکان ندارند؛ مثل مسأله‌ی جبر و اختيار. بنابراين شاعري ممکن است که در جنبه‌ی زيبايي‌شناسي شاعري قوي باشد، ولي در جنبه‌ی عمق انساني خيلي قوي نباشد. در مورد کسي چون فردوسي هر چهار تاي آن صادق است؛ ولي در مورد خاقاني بُعد زيبايي‌شناسي و بعد فرهنگي‌اش بسيار قوي است، اما بعد انساني او بسيار ضعيف است. وقتي خاقاني از مرگ دخترش بسيار خوشحال مي‌شود، مقداري نسبت به حساسيت او دچار شک مي‌شويم.

مسأله‌ی ديگر، موضوع مفاخره است. بعضي‌ها گزاف‌گويي خاقاني را به حساب عقده‌هاي او گذاشته‌اند. نکته‌ی مهمي که بايد در نظر بگيريم، اين است که شاعران انسان‌هاي بسيار شگفتي هستند يا زبان شاعران بسيار شگفت‌انگيز است. اين مسأله باعث مي‌شود که نتوانيم شاعر را در قالب خاصي قرار بدهيم. من حساب شاعراني را که صاحب ايده هستند، از بقيه جدا مي‌کنم. فردوسي معلوم است که چه مي‌خواهد بگويد. تا آخر هم در آن مسير حرکت مي‌کند. ناصرخسرو و مولانا هم همين‌طور. هر لحظه‌ی شاعر نشان‌دهنده‌ی آدم جديدي است. اما اگر بخواهيم بگوييم که خاقانی چه نوع شخصيتي دارد بايد گفت که او از نظر زيبايي کلام در مرتبه‌ی بسيار بالايي قرار گرفته است. از حيث سواد و معلومات هم همين‌طور. ولي از نظر عمق انساني نبايد انتظار داشته باشيم که مثل فردوسي و مولانا و سعدي و حافظ باشد. او در اين حد نيست.

منبع: روزنامه اطلاعات