سیری در ادبیات عرفانی – بخش ششم

دکتر تقی‌ پورنامداریان 

شعر غنایی‌ عرفانی‌

dr taghi poor namdarianشعر غنایی‌ به ‌سبب‌ تأکید بر احساسات‌ و عواطف‌ شخصی‌، در کنار دو نوع‌ دیگر شعر تعلیمی‌ و حماسی‌ که‌ اولی‌ بر «تو» و دومی‌ بر «او» تأکید دارد، بر «من» گوینده‌ تأکید می‌کند. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ نقش‌ عاطفی‌ در آن‌ برجسته‌ می‌شود و به‌ شعر ناب‌ نزدیکتر و از نظم‌ منطقی‌ معنی‌، که‌ در انواع‌ دیگر شعر بیشتر مورد نظر است‌، دورتر می‌شود. از میان‌ اقسام‌ شعر غنایی‌، که‌ هر کدام‌ بر یکی‌ از عواطف‌ بشری‌ بیشتر تأکید دارند، غزل‌ تحت‌ تأثیر عاطفه‌ی عشق‌ و دوستی‌ پدید می‌آید که‌ انگیزه‌ی آن‌ حُسن‌ و زیبایی‌ است‌.

غزل‌ را در ادب ‌فارسی‌ می‌توان‌ به‌ دو نوع‌ غزل‌ عاشقانه‌ و عارفانه‌ تقسیم‌ کرد که‌ در نوع‌ اول‌ عشق‌ مجازی‌ و جسمانی‌ و انسانی‌ و در نوع‌ دوم‌ عشق‌ حقیقی‌، روحانی‌ و الهی‌ زمینه‌ساز محتوای‌ غزل‌ است‌. اگرچه‌ وقتی‌ که‌ معشوق‌ زمینی‌ و مجازی‌ به‌ معشوق‌ حقیقی‌ و آسمانی‌ بدل‌ می‌شود، معانی‌ تازه‌ای‌ وارد غزل‌ می‌شود و زبان‌ نیز در سطحی‌ فراتر از نظام‌ نخستین‌ نشانه‌ای‌ زبان‌ جای‌ می‌گیرد و کارکردی‌ رمزی‌ و نمادین‌ پیدا می‌کند، اما غزل‌ عاشقانه‌ از جهت‌ بیان‌ احوال‌ و عواطف‌ ناشی‌ از عشق‌ با غزل‌ عارفانه‌ تفاوت‌ چندانی‌ ندارد. به‌ همین‌ سبب‌، می‌توان‌ هر غزل‌ یا شعر عاشقانه‌ای‌ را از منظر جهان‌بینی‌ عرفانی‌ تفسیر و آن‌ را غزل‌ یا شعر عارفانه‌ تلقی‌ کرد.

بسیاری‌ از غزلها و ابیات‌ و قطعه‌های‌ پراکنده‌ی عاشقانه‌ را تنها از طریق‌ شناخت‌ گوینده‌ی آنهاست‌ که‌ می‌توانیم‌ عارفانه‌ تلقی‌ کنیم‌. شعرهای‌ متعددی‌ که‌ صاحب‌ «اللمع»‌ از متصوفه‌ی نخستین‌، مثل‌ ذوالنون‌ مصری، ابوالحسین‌ نوری‌، ابن‌ عطا، سمنون‌ محب، سری سقطی‌، شبلی‌ و دیگران‌ نقل‌ می‌کند و نیز بسیاری‌ از اشعاری‌ که‌ در کتابهای‌ عرفانی‌، از رابعه عَدَویه، حلاج‌، ابوتراب‌ نخشبی‌، یحیی‌ بن‌ معاذ رازی‌ و دیگران‌، نقل‌ می‌شود، شعرهای‌ غنایی‌ است‌ که‌ به‌ سبب‌ شناخت‌ گوینده‌ی آنها، می‌توانیم‌ عارفانه‌شان‌ بخوانیم‌. چنان‌ که‌ بسیاری‌ از شعرهای‌ عاشقانه‌ را هم بدان‌ سبب‌ که‌ در کتابهای‌ عرفانی‌ به‌ آنها استشهاد شده‌ است‌ و نویسندگان‌ کتابها استنباطی‌ عرفانی‌ از آنها داشته‌اند، براساس‌ تفسیری‌ عرفانی‌ شعر عارفانه‌ تلقی‌ می‌کنیم‌.

سخن‌ امام‌ محمد غزالی‌ در احیاء علوم‌الدین‌، و همچنین‌ در کیمیای‌ سعادت‌ (ج‌۱، ص۴۸۴ـ ۴۸۵)، در جایز شمردن‌ سماع‌ و اقوال‌ و الحان‌ عاشقانه‌ای‌ که‌ در خلال‌ آن‌ خوانده‌ می‌شود و سبب‌ وجد و حال‌ مستمعان‌ می‌شود، خود تأکید این‌ نکته‌ است‌ که‌ هر شعر عاشقانه‌ و غزلی‌ را می‌توان‌ به‌ اقتضای‌ حال‌ و موقعیت‌، تفسیر عارفانه‌ کرد.

شعر غنایی‌ عارفانه خواه‌ به‌ صورت‌ غزل‌ و خواه‌ به‌ صورت‌ رباعی‌ و دوبیتی‌، با پدید آمدن‌ تصوف‌ و انتشار آن‌ در ایران‌ می‌بایست‌ در آثار متصوفه‌ پیدا شده‌ باشد؛ اما اینکه‌ اولین‌ گویندگان‌ شعر صوفیانه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ چه‌ کسانی‌ بوده‌اند و قبل‌ از سنایی‌ چه‌ کسان‌ دیگری‌ غیر از ابوذر بوزجانی‌ و بعضی‌ شاعرانی‌ که‌ نامشان‌ در کتاب‌ الستین‌الجامع‌ آمده‌ است‌ شعر غنایی‌ و غزل‌ عارفانه‌ یا زهدآمیز گفته‌اند، با اسناد موجود قابل‌ تحقیق‌ نیست‌. اشعاری‌ که‌ بر زبان‌ ابوسعید ابوالخیر جاری‌ شده‌ است‌، جز یک‌ رباعی‌ و یک‌ بیت‌، به ‌قول‌ محمدبن‌ منور (ج‌۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳)، صاحب‌ «اسرارالتوحید»، از آن او نیست‌ و همه‌ شعرهایی‌ است‌ که‌ از پیران‌ خود به‌ یاد داشته‌ است‌.

زندگینامه‌نویس‌ دیگر بوسعید نیز که‌ قبل‌ از مؤلف‌ اسرارالتوحید می‌زیسته‌ است‌، می‌نویسد ‌ شیخ‌ بوسعید به‌ جمعی‌ از یاران‌ گفت‌: «ما هرگز شعر نگفته‌ایم‌، آنچ‌ بر زبان‌ ما روَد، گفته عزیزان‌ بود و بیشتر از آن‌ پیر ابوالقاسم‌ بشر بود» (به ‌نقل‌ از شفیعی‌ کدکنی‌، «مقدمه‌»، ص‌ صدودوازده‌).

این‌ سخنان‌ نشان‌ می‌دهد که‌ برخلاف‌ گفته‌ی بسیاری‌ از محققان‌ ایرانی‌ و خاورشناسان‌، نمی‌توان‌ بوسعید را مؤسس‌ شعر عرفانی‌ دانست‌ و نیز نشان‌ می‌دهد که‌ سابقه‌ی شعر عرفانی‌ می‌بایست‌ به‌ پیش‌ از اواسط‌ قرن‌ پنجم‌ق‌ مربوط‌ باشد؛ اما چند سال‌ قبل‌ از آن‌، پرسشی‌ است‌ که‌ پاسخ‌ درستی‌ به‌ آن‌ نمی‌توان‌ داد.

به‌ هر حال‌، با سنایی‌ بود که‌ شعر غنایی‌ عرفانی‌، به‌خصوص‌ در قسم‌ غزل‌، مانند شعر تعلیمی‌ عرفانی‌ به‌ گستردگی‌ و کمال‌ رسید و راه‌ را برای‌ غزلهای‌ شورانگیز عطار و مولوی‌ هموار ساخت‌؛ این‌ نوع‌ شعر در آثار خواجه‌ عبدالله انصاری‌ (متوفی‌ ۴۸۱ق‌)، به‌خصوص‌ در مناجات‌های‌ او به‌ درجه‌ی عالی‌تری‌ از کمال‌ رسید. نمی‌توان‌ با برتلس‌ همداستان‌ بود که‌ شکل‌ تکامل‌‌یافته‌ی غزل‌ عرفانی‌ را در سده پنجم‌ق‌ در دیوان‌ باباکوهی‌ می‌یابد؛ زیرا دیوانی‌ که‌ به‌ باباکوهی‌ یا ابوعبدالله باکویه‌ (متوفی‌ ۴۴۲ق‌)، منسوب‌ است‌، «بی‌هیچ‌ شک‌ منحول‌ است‌ و سراینده‌ی آن‌ شاعری‌ است‌ کوهی‌ تخلص‌، متعلق‌ به‌ دوره‌ی بعد از عصر حافظ‌» (زرین‌کوب‌، جستجو در تصوف‌ ایران‌، ص‌۲۱۷).

غزل عارفانه

غزل‌ عارفانه‌ که‌ در ادب‌ فارسی‌، کم‌ و بیش‌ یک‌ قرن‌ بعد از غزل‌ عاشقانه‌، آغاز شد، شیوه‌ای‌ دیگر در غزل‌سرایی‌ پدید آورد که‌ در عمق‌ و در ورای‌ ظاهر با غزل‌ عاشقانه‌ تفاوت‌ کلی‌ داشت‌. دو جریان‌ غزل‌ عاشقانه‌ و غزل‌ عارفانه‌ که‌ ابتدا موازی‌ یکدیگر حرکت‌ می‌کردند، در بخشی‌ از غزل‌های‌ سعدی‌، با احتیاطی‌ که‌ ناشی‌ از شخصیت‌ محافظه‌کار و سلامت‌جوی‌ او بود، به‌ هم‌ نزدیک‌ شدند و در قرن‌ هشتم‌ق‌ در شعر حافظ‌ به‌ هم‌ پیوستند و به‌ جریانی‌ واحد تبدیل‌ شدند.

موضوع‌ غالب‌ غزل‌ عاشقانه یا شعر عاشقانه‌ در هر قالبی‌ که‌ باشد، «عشق»‌ است‌. عشق‌ از یک‌ طرف‌ با عاشق‌ و معشوق‌ و از طرفی‌ دیگر با حسن‌ و جمال‌ ارتباط‌ دارد. عشق‌ عاطفه‌ای‌ نیرومند است‌ که‌ بیش‌ از آنکه‌ بیان‌‌کردنی‌ باشد، تجربه‌کردنی‌ است‌ و در عبارت‌ نمی‌گنجد؛ بنابراین‌ آنچه‌ درباره‌ی عشق‌ یا محبت‌ مفرط‌ می‌توان‌ گفت،‌ درباره‌ی حسن‌ و جمال‌ معشوق‌ و احوال‌ عاشق‌ و معشوق‌ است‌. هر سخنی‌ درباره‌ی ماهیت‌ عشق‌ به‌ قول‌ مولوی‌ نه‌ بیان‌ آن‌، بلکه‌ بستن‌ پرده‌ای‌ دیگر بر آن‌ و کتمان‌ آن‌ است‌. عاشقی‌ که‌ از عشق‌ مست‌ است،‌ چگونه‌ می‌تواند زبان‌ به‌ وصف‌ عشق‌ بگشاید؟ (مثنوی‌، دفتر سوم‌، بیت‌ ۲۷۲۶، ۲۷۲۸). صاحب‌ شرح‌ تعرف‌ می‌نویسد: «بباید دانستن‌ که‌ محبت‌ صفتی‌ است‌ که‌ خلق‌ از وصف‌ او عاجز آمدند… آنچه‌ گفتند، اوصاف‌ او گفتند یا تأثیرات‌ او گفتند یا افعال‌ محبان‌ گفتند» (نک‌: مستملی‌ بخاری‌، ج‌۴، ص‌ ۱۳۹۱).

در حالی‌ که‌ در غزل‌ عاشقانه‌ معشوق‌ موجودی‌ مادی‌ و زمینی‌ است‌ که‌ مظهر حسن‌ و ملاحت‌ است‌ و غالباً به ‌سبب‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ حاکم‌ بر جامعه‌ هم‌ فاقد قدرت‌ مادی‌ و هم‌ معنوی‌ است‌، معشوق‌ غزل‌ عارفانه‌ نه‌تنها مظهر جمال‌ است‌ و همه‌ی زیبایی‌های‌ جهان‌ جزئی از زیبایی‌ اوست‌، بلکه‌ مظهر توانایی‌ و دانایی‌ نامتناهی‌ نیز هست‌. چنین‌ معشوقی‌ آفریدگار عاشق‌ است‌ و مرگ‌ و زندگی‌ و سرنوشت‌ و سرانجام‌ او در ید قدرت‌ و اراده‌ی اوست‌. این‌ معشوق‌ در عین‌ حال‌ نامرئی است‌ و با هیچ‌ کس‌ و هیچ‌ چیز مشابهت‌ ندارد. عاشق‌ در برابر این‌ وجود نامتناهی‌ حتی‌ به‌ اندازه‌ی ذره‌ای‌ هم‌ به‌ حساب‌ نمی‌آید. عاشق‌ عارف‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ عشق‌ و شوریدگی‌ خود به‌ این‌ معشوق‌، نمی‌تواند کلمات‌ خاصی‌ در زبان‌ پیدا کند؛ زیرا کلمات‌ زبان‌ مولود تجربه‌های‌ حسی‌ و عمومی‌ است‌ و تجربه‌ی عاشقانه‌ی عارف‌ تجربه‌ای است‌ شخصی‌ و غیرحسی‌.

بنابراین‌ شاعر عارف‌ ناگزیر است‌ که‌ همان‌ کلمات‌ و تصویرها و مضامینی‌ را که‌ میراث‌ شعر عاشقانه‌ در اختیار او گذاشته‌ است،‌ برای‌ بیان‌ عشق‌ عارفانه‌ی خود به‌ کار ببرد. این‌ فرآیند، زبان‌ غزل‌ عارفانه‌ را رمزی‌ و نمادین‌ می‌کند و معنایی‌ که‌ از آن‌ زبان‌ در سطح‌ نظام‌ نخستین‌ نشانه‌شناسی‌ زبان‌ برمی‌آید، غیر از معنی‌ و مصداقی‌ است‌ که‌ شاعر از آن‌ اراده‌ کرده‌ است‌. شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ در شعر عارفانه‌، برخلاف‌ شعر عاشقانه‌، که‌ در آن‌ معنی‌ یا مدلول‌ با مصداق‌ یکی‌ است‌، معنی‌ و مدلول‌ غیر از مصداق‌ است‌ و این‌ خود تحولی‌ بزرگ‌، عمیق‌ و باطنی‌ است‌ که‌ از طریق‌ عرفان‌ و تجربه‌های‌ عرفانی‌ در شعر غنایی‌ فارسی‌ رخ‌ می‌دهد.

گذشته‌ از این‌، جهان‌بینی‌ عرفانی‌ سبب‌ می‌شود که‌ در ظاهر غزل‌ عارفانه‌ نیز تفاوت‌هایی‌ در قیاس‌ با شعر عاشقانه‌ پدید آید. در جهان‌بینی‌ عرفانی‌، به‌خصوص‌ عرفان انقلابی‌ مبتنی‌ بر عشق‌، تنها عشق‌ و نیروی‌ عظیم‌ آن‌ است‌ که‌ می‌تواند انسان‌ را به‌ حقیقت‌ برساند. به‌ همین‌ سبب‌، صوفیه‌ اسباب‌ وصول‌ به‌ حق و معرفت‌ را نه‌ نقل‌ می‌دانند و نه‌ عقل‌. از این‌ روی‌، در آثار صوفیه‌ و نیز شعر صوفیانه‌، طعن‌ و تعریض‌ بر فلاسفه‌ و متکلمان‌ و شیخ‌ و زاهد و ترجیح‌ عشق‌ بر زهد و تعبد خشک‌ و متفرعنانه‌ی گروه دینداران‌ متظاهر از مضامین‌ مکرری‌ است‌ که‌ همه‌ جا در غزل‌ عرفانی‌ نیز به‌ چشم‌ می‌خورد. عارف‌، عاشقی‌ که‌ تنها در اندیشه‌ی معشوق‌ و وصال‌ اوست‌ و نه‌ پروای‌ این‌ جهان‌ دارد و نه‌ پروای‌ آن‌ جهان‌، شیداتر از آن‌ است‌ که‌ برای‌ سلامت‌ و وصول‌ به‌ مال‌ و جاه‌ این‌ جهانی‌ یا بهشت‌ آن‌ جهانی‌ به‌ گونه‌ای‌ رفتار کند که‌ سبب‌ خوشنامی‌ او در میان‌ خلق‌ شود.

ادامه دارد…

منبع: روزنامه اطلاعات