متن رساله المحاكمة

بسم اللّه الرحمن الرحيم‏ 
الحمد للّه و سلام على عباده الذين اصطفى.

soale az feiz

اما بعد: سؤالى چند كرده بودند و محاكمه خواسته بودند، ميان دو فرقه از اهل اسلام، يكى منسوب به علم و معرفت، و ديگرى موسوم به زهد و عبادت.
به جهت آنكه گروهى از ناقصان ايشان كه اخلاص نيت در طريقه خود ندارند، با گروه مقابلش كه با ايشان در اين معنى شريک‏ اند، نزاع و شقاق مى‏‌كنند و در يكديگر طعن مى‏‌نمايند. اگر چه محاكمه در اين مقام سودى ندارد و حرف حق را در دل جهال اين دو گروه تأثير نيست، چرا كه بعضى از ايشان از هر دو طرف كه اراده علو و فساد دارند، حب رياست در دماغ جا گير شده، و مقلدان طرفين را حب تقليد و عصبيت، هر چهار، به حكم «حبك الشي‏ء يعمى و يصم» از صراط مستقيم منحرف شده، مشكل كه به مجرد نصيحت از طريقه خود بر گردند، ليكن چون هر سؤالى را حقّ جوابى هست، و حق جواب مقتضى جواب حق است، ناچار متعرض جواب مى‏‌شود.

بر وفق آنچه فهميده از قرآن و حديث اهل بيت نبوت- عليهم السلام- بحمد اللّه كه راه حق روشن و احكام شريعت غرّا، مبيّن است. كتاب خداى در ميان آثار اهل بيت نبوت، فراوان جاى شک و شبهه نگذاشته‏‌اند و اعلام‏ هدايت از براى طالبان و سالكان برپاى‏ داشته. (آن) چنانكه تحصيل علم و معرفت راهى است به خدا، همچنين زهد و عبادت نيز راهيست به جناب كبرياء، اگر چه هر يک به ديگرى محتاج است. اما چون همه كس را جمع بين الكمالين، به كمال ميسر نيست، طالب حق و سالک راه حق، اكتفا به هر كدام از اين دو طريق كه مناسب حال او باشد، با مقدار ضرورى از ديگرى مى‏‌نمايد، و به يكى از اين دو فرقه ملحق مى‏‌گردد، چرا كه همه كس به يک راه نمى‏‌تواند رفت، و هر بارى را هر كسى بر نمى‏‌تواند داشت «طعمه هر مرغكى انجير نيست».

هر كسى را بهر كارى ساختند
ميل  آن  در خاطرش انداختند

اهل علم، رياضات نفسانيه مى‏‌كشند به فكر و تعلّم و خشوع، و اهل زهد رياضات بدنيه مى‏‌كشند به ذكر و تهجد و جوع، آن طلب كار اوست و اين را نيز روى عجز و نياز بدوست «كه بدين در همه را پشت عبادت خم ازوست»، «لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»[۱].
ليكن اهل علم، اگر به علم خود منتفع شوند، فاضل‏ترند از اهل عبادت. در كافى از حضرت امام محمد باقر- عليه السلام- روايت كرده كه فرمود «عالمى كه به علم خود منتفع شود فاضل‌‏تر است از هفتاد هزار عبادت‏ كننده»[۲]
و آيات قرآنيه و احاديث در اين باب بسيار است، و صاحب زهد و عبادت اگر قدرى وافر از علم تحصيل كرده باشد، و اخلاص نيتى داشته، گاه باشد كه از راه زهد و عبادت و تقوى او را معرفتى حاصل شود كه بالاتر باشد از معرفت اهل نظر و فكر و تعلم. و بالجمله همچنان‏كه قومى از حضرت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- مسائل دينيه فرا مى‏‌گرفته‏‌اند، و تحصيل علم احكام شرع مى‏‌نموده‏‌اند جهت رسانيدن آن به ذوى‌الحاجات، همچنين قومى در صفّه مسجد نشسته خود را بر ذكر حق و مراقبه باطن بسته بكارى ديگر نمى‏‌پرداختند، و ايشان را اصحاب صفه مى‏‌گفتند و در شأن ايشان اين آيه نازل شد كه‏ «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[۳] يعنى مالى را كه مى‏‌خواهيد در راه خدا صرف كنيد به درويشان بدهيد كه خود را حبس كرده‏‌اند در راه حق عز و جلّ، و به عبادت او مشغول مى‏‌باشند، و به تحصيل معاش نمى‏‌پردازند، و اين آيه نيز در شأن ايشان آمده‏ «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ»[۴].
يعنى از پيش خود دور مكن آن جماعتى را كه مى‏‌خوانند پروردگار خود را هر صبح و شام، قرب او را مى‏‌جويند و رضاى او را مى‏‌طلبند، نه تو را با حساب ايشان كار و نه ايشان را با حساب تو كار است، پس به سبب راندن ايشان از جمله ستمكاران خواهى بود. و آيات ديگر نيز در شأن ايشان آمده. بنابراين مقدمات بايد كه هر كه از اهل اسلام بر جاده شرع سلوک نموده، ملتزم اصول خمسه ايمانيه و فروع خمسه اركانيه باشد، با ديگرى كه شريک او باشد در اين امر مخاصمه و مجادله نكند، و متوجه طعن و لعن نشود، مگر آنكه كفرى صريح و بدعتى فضيح از او هويدا شود كه موجب تكفير تواند شد، به حيثيتى كه تأويل‏‌پذير نباشد، و اگر حرفى از او بشنود يا عملى به بيند كه به ظاهر شرع درست نباشد، تا مى‏‌تواند در تأويل و تصحيح آن كوشد، چنانكه در حديث آمده «تا هفتاد محمل صحيح پيدا كند و اگر نتواند خود را ملامت كند كه چرا نمى‏‌تواند»[۵]. حق تعالى مى‏‌فرمايد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[۶] يعنى گمان بد به مؤمنى بردن، گناه است. و در حديث آمده كه «ظنوا بالمؤمنين خيرا»[۷] يعنى گمان نيكو ببريد به مؤمنان. و در حديث ديگر آمد، كه «ضع امر اخيک على احسنه»[۸] يعنى حمل كن كار برادر مؤمن را بر بهترين چيزى كه بر آن حمل توان كرد.

و اين اصلى است در دين ثابت قائم كه تجاوز از آن جائز نيست، و هر مؤمنى كه بدى در خفيه مى‏‌كند و آن را بر خود مى‏‌پوشد، جائز نيست كه تجسس كند تا آن ظاهر شود، بلكه واجب است بر همه كس كه آن را بر او بپوشانند و اظهار ننمايند و اگر چه به چشم خود ديده باشد يا بگوش خود شنيده چنانكه در آيات سوره حجرات‏[۹] و غير آن از روايات، افصاح به آن شده و اين منافى‏ وجوب نهى از منكر نيست، چرا كه نهى كردن جمع مى‏‌شود با پنهان داشتن، و گاه نهى واجب است كه يقين داند كه آن فعل حرام است و تأويل نمى‏‌پذيرد و فاعلش مصرّ است بر آن، و نهى اثر دارد در ترک او، و ضررى به كسى نمى‌رسد از آن، و باعث فتنه نمى‏‌شود، و بدون اين شرائط واجب نيست.

و در كتاب كافى از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده كه فرمود در جواب شخصى كه گفت گاهى به من مى‏‌رسد از برادر مؤمن حرفى ناخوش كه جمعى از ثقات نقل مى‌‏كنند و چون به خودش گفتم منكر مى‏‌شود، آن حضرت فرمود[۱۰] «تكذيب كن گوش خود را، و چشم خود را از برادر مؤمن، يعنى اگر بدى بشنوى از او يا بينى، ناشنيده و ناديده انگار، پس اگر جمعى پنجاه قسم بر آن ياد كنند، قبول مكن، و حرف خودش را قبول كن، و آن جماعت را تكذيب كن، و فاش مكن بر مؤمن چيزى را كه باعث فتنه و عيب او و سقوط مروت او باشد، پس از اهل اين آيه باشى كه‏ «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»[۱۱] يعنى به درستى كه آنان كه دوست مى‏‌دارند كه شايع شود بدى و رسوا، در قومى كه ايمان آورده‌اند به خدا و رسول، ايشان را است عذاب دردناک.

و احاديث در اين معنى بسيار وارد شده هرگز كاملان اهل علم و معرفت، نكوهش اهل زهد و عبادت نكرده‏‌اند و نمى‌كنند و همچنين كاملان اهل زهد و عبادت در شان اهل علم، به جز راه تعظيم نه پيموده و نمى‏‌پيمايند. قال اللّه سبحانه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ‏»[۱۲] يعنى اى آنانى كه ايمان آورده‌‏ايد و به حق گرويده‌ايد، استهزاء نكند قومى از شما، قومى ديگر را، شايد آن قوم ديگر بهتر باشد از اين قوم كه استهزاء مى‏‌كنند. بلى در هر طايفه جمعى مى‌باشند كه در حقيقت از آن طايفه نيستند، و خود را بر ايشان مى‏‌بندند، و تشبه در لباس و منطق مى‏‌نمايند، تا جاهلان را در گمان مى‏‌افتد كه مگر از ايشانند، چنانكه گفته شده:

ايشان كه بوند ايشان، ايشان نبوند ايشان
ايشان  كه نه ايشانند، ايشان همه ايشانند

و اين جماعتند كه از هر دو طرف كه با يكديگر جنگ و جدال مى‏‌كنند، نه آنان را از حقيقت علم و معرفت خبرى، و نه اينان را از اخلاص و زهد و عبادت اثريست، بلكه هر دو از جمله متشبهه‏‌اند به اين دو قوم كه از وسط راه كه صراط مستقيم است بيرون رفت، به مؤداى حديث «اليمن و الشمال مضلتان»[۱۳]، گمراه شده‌‏اند و ساده لوحان را در شک و شبهه افكنده- نعوذ باللّه من شرورهم-.
هرگاه از طايفه كه منسوب به فرقه [اى‏] از اهل حق باشند، حركاتى چند ناپسنديده مشاهده شود، نبايد همه آن فرقه را به بدى منسوب ساخت چه‏ در هر فرقه خوب و بد مى ‏باشد، خصوصاً اين دو فرقه كه اكثر افراد از ايشان نيستند، بلكه خود را به ايشان شبيه ساخته‌اند، تا معزز باشند و مال و جاه بيابند، اگر كسى بديده بصيرت نظر كند، مى‌‏بيند كه اكثر، قصد قربت در تحصيل كمال ندارند، قومى به مزخرفاتى كه آموخته‌‏اند خود را كامل مى‌‏دانند، بلكه از علما مى‏‌شمرند، از عقائد ايمانى و اركان دينى به اسمى و رسمى قناعت كرده و با اين حال گاهى در صدد طعن يكديگر بر مى‌‏آيند، و گاهى ديگران را هدف تير طعن مى‌‏نمايند و زهر قهر بر جراحت سينه مجروحان مى‏‌پاشند، و در رد و انكار و سرزنش و اضرار روز به روز مصرتر مى‏‌باشند، خار وحشت بر رخسار الفت مى‏‌كشند و خاک كدورت، بر ديدار وفا از سر كلفت مى‏‌زنند، و قومى لباس تلبيس و ريا پوشيده و جام غرور از دست ابليس نوشيده، مشتهيات طبع و هوا را تابع، و از اركان دين، به هاى‌‏وهوى قانع شده‏‌اند، آنكه خدا را پرستد، بسيار كم است، و كم كسى را راهى به او هست اما «صد خار را ز بهر گلى آب مى‌دهند».

در كسوت فقر، كاملان مى‌‏باشند                               در زير نمد، اهل دلان مى‌‏باشند
مقصود ز صد هزار درويش، يكيست‏                        منكر نشوى كه جاهلان مى‌‏باشند

و از اين جاهلان عالم‌‏نما، و ناقصان كامل‌نما، روز بروز امور شنيعه و قبايح قطيعه، صادر مى‏‌شود كه باعث بدنامى علما و عباد مى‏‌گردد.

پوشيده‏ مرقع‌‏اند، ازين خامى چند                       بر بسته ز طامات الف لامى چند
نارفته ره صدق و صفا گامى چند                                 بدنام ‏كننده نكونامى چند
      

        
اما قبايحى كه از ناقصان زهاد و عباد كه امروز مسمى به «صوفيه‌‏اند» صادر مى‌‏شود، از آن جمله:
يكى آنست كه: ذكر بسيار بلند مى‏‌گويند، و حال آنكه حق تعالى در قرآن مى‏‌فرمايد «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»[۱۴] يعنى ياد كن پروردگار خود را در نفس خود از روى زارى و ترس و به صوتى كه به بلندى نرسد از گفتن بهر صبح و شام و در جاى ديگر مى‌‏فرمايد «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»[۱۵] يعنى بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و آهستگى، به درستى كه حق تعالى دوست نمى‌‏دارد آنانى را كه از حد اعتدال در مى‏‌گذرند. و از حضرت پيغمبر مروى است كه به ابو ذر غفارى خطاب فرمودند كه اى ابو ذر خداى را ذكر كن ذكرى خامل، ابو ذر گفت ذكر خامل كدام است، فرمود: ذكرست كه آواز به آن بلند نشود[۱۶].

و نيز از آن حضرت مرويست كه به سفرى بيرون رفته بودند، بر وادى بر آمدند، مردمان شروع كردند در تهليل و تكبير و آوازها بلند كردند، پس آن حضرت فرمود: اى مردمان آهسته باشيد و ذكر را بلند مكنيد، به درستى كه شما نمى‌‏خوانيد كسى را كه نشود، و نه كسى را كه غايب باشد، و نمى‏‌خوانيد مگر كسى را كه شنواست و نزديک و با شماست‏[۱۷]. و از حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- مرويست كه «هر كه ذكر خداى را پنهان كند، پس به تحقيق ذكر خداى را بسيار كرده است، به درستى كه منافقان ذكر خداى را علانية مى‌كردند و پنهان ذكر نمى‏‌كردند، پس حق تعالى فرمود: «يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا»[۱۸] يعنى به مردمان مى‏‌نمايند و ياد خداى نمى‏‌كنند مگر كم». و از حضرت امام رضا- عليه السلام- مرويست كه ذكر پست بهتر است از ذكر بلند به هفتاد چندان»[۱۹].در حديثى ديگر وارد شده كه هيچ بنده نيست كه «لا إله الّا اللّه» بگويد و بكشد به گفتن آن آواز خود را، به عبارتى ديگر، و بلند كند به آن آواز خود را، الا آنكه فروريزد از او گناهان به زير قدم‌ها، چنانكه مى‌‏ريزد برگ درخت به زير درخت»[۲۰] و اين حديث محمولست بر قدرى از بلندى كه از حد اعتدال تجاوز نكند تا با آن آيات و احاديث سابقه جمع تواند شد، يا محمولست بر تهليلى كه در اذان گفته مى‏‌شود كه آن را هر چند بلند گويند، به جهت شنوانيدن فاضل‌‏تر است. و از جمله امور شنيعه اين طايفه آنكه: در ميان كلمه طيبه توحيد، حرفى بيگانه مى‏‌آورند، و كلمه را مى‌‏كشند، و تغيير مى‏‌دهند، و ممزوج به اشعارمى‏‌سازند، و در اثناى ذكر كردن، گاه نعره مى‏‌كشند، و فريادى بر مى‏‌آورند، و گاه دست بر دست مى‏‌زنند، و گاه مى‌رقصند و گاه مى‏‌افتند، و گاه مى‏‌طپند، و امثال اين‏ حركات از ايشان صادر مى‏‌شود كه شبيه مى‌‏باشد به لعب و استهزاء، و آن را «عبادت» نام مى‏‌كنند و با ذكر خدا كه عبادتست مى‌‏آميزند، با آنكه كيفيت عبادت بايد كه از صاحب شرع رسيده باشد و امثال اين حركات، نرسيده كه عبادت باشد، بلكه خلافش رسيده.

و در كتاب كافى از امام محمد باقر- عليه السلام- روايت كرده كه شخصى گفت به آن حضرت كه قومى هستند كه هرگاه چيزى از قرآن مذكور مى‏‌شود، يا به آن حديث مى‏‌كنند، يكى از ايشان بى‏‌هوش مى‏‌افتد، بحدى كه مى‏‌بينم اگر دستها يا پاهايش را ببرند باخبر نمى‏‌شود از آن، حضرت فرمود «سبحان اللّه، از شيطانست به اين قسم چيزى كه مدح كرده شده‌اند نيست، آنچه پسنديده است مگر نرم شده و رقت دل و ريختن اشک و ترس خداى، بلى اگر چنين حالتى بى‌‏اختيار از كسى سر زد، معذور خواهد بود»[۲۱]. چنانكه از حضرت صادق- عليه السلام- نقل كرده‌‏اند كه آن حضرت را در اثناى تلاوت قرآن بيهوشى دست مى‏‌داد. و از همام نقل كرده‌‏اند كه چون صفت متقيان را از امام متقيان شنيد، بى‌‏هوش شد و در آن بيهوشى وفات يافت‏[۲۲]- رضوان اللّه عليه- اما اين حالت بسيار بسيار نادر مى ‏باشد، و همه كس را ميسر نيست. و از جمله امور شنيعه اين طايفه: خواندن اشعار و گفتن سخناني‌ست كه مشتمل است بر شطح و طامات، و معنى محصلى ندارد، و مثل اينكه: همه چيز يكيست و مانند آن كه خود نيز نمى‌‏فهمند، بلكه از ديگران شنيده و به تقليد فرا گرفته و هيچ معلوم نيست كه آن ديگران به چه قصد گفته‏‌اند و از آنها چه خواسته.

اما قبايحى كه از جاهلان علماى ما صادر مى‌‏شود از جمله: يكى آن است كه طايفه [اى‏] را از اهل اسلام كه به زهد و عبادت معروفند، لعن مى‏‌كنند، بى‌‏آنكه از ايشان قولى يا فعلى به صحت پيوسته باشد كه موجب لعن باشد، با آنكه به مدتهاى مديد قبل از اين بوده‌اند و اطلاعى تام بر اعمال و عقايد ايشان ميسر نيست، و اعتماد بر نقل چيزها نمى ‌توان كرد. امروز خبرى از بازار مى‌‏رسد چون نيک به آن رسيديم نحوى ديگر مى‏‌باشد، و با شخصى چند سال معاشرت مى‌‏كنيم، آخر ظاهر مى‌‏شود كه اعتقاد او به خلاف آن بوده است كه ما فهميده بوده‏‌ايم از او. و ما را فرموده‌اند كه بدى كه نسبت به مسلمانى دهند، تكذيب كنيم. اگر از ايشان منافى تشيع چيزى شنيده باشند، محمول بر تقيه مى‏‌تواند بود، چرا كه در ميان مخالفين مى‏‌بوده‌‏اند، خصوصاً كه شيعيان مأمورند به كتمان مذهب از اهل خلاف، و اگر از ايشان به نظم و يا نثر حرفى چند رسيده كه با ظاهر شرع درست نمى‏‌آيد، چون ايشان مدعى اينند كه سخنان ايشان مرموز مى‌‏باشد، تا نيک نفهمند كه مراد صاحب سخن چيست، تكفير و تضليل و لعن و طعن جائز نيست.

گاه باشد كه مقصود ايشان معنى حقى باشد و خصوصاً در اشعار كه مدار آن بر استعاره و مجاز است. مسلمانان را لعن كردن كارى سهل و آسان نيست- نعوذ باللّه من الجهل و الحماقة-.در كتاب كافى از حضرت نبوى- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- روايت كرده كه فرموده «آيا شما را خبر كنم به بدترين مردمان؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه، پس طايفه را ذكر كرد، باز فرمود: به بدتر از ايشان خبر كنم؟ گفتند: بلى‏ يا رسول اللّه، فرمود: آنكه بدى رسوا به مسلمانى نسبت مى‌‏دهد و لعن بسيار مى‏‌كند، هرگاه اهل ايمان مذكور شدند، ايشان را لعن مى‏‌كنند و هرگاه مؤمنان او را ذكر كنند، لعن مى ‌كنند»[۲۳].و در حديث ديگر آمده كه «هرگاه لعن از لعن‏ كننده سر زد، اگر آن كسى را كه لعن بر او سزاوار آن هست به او مى‌رسد، و الا بر مى‏‌گردد به لعن‏ كننده»[۲۴].
و از جمله امور شنيعه اين طايفه آنكه: جماعتى را كه طريقه زهد و عبادت پيش گرفته‌اند، و از نعيم دنيا به قليل قناعت كرده و در مأكل و ملبس و مسكن به اقل اكتفا نموده، خود را بر ذكر خدا و تزكيه نفس بسته، و بالجمله افعالى كه در قرآن و حديث بدان ترغيب نموده‌اند بجاى مى‏‌آورند، به جهت همين افعال آزار مى‌‏كنند، و حال آنكه حق تعالى مى‌‏فرمايد «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً»[۲۵] يعنى آنانى كه مؤمنين و مؤمنان را مى‌‏آزارند بى‏‌جرمى كه موجب آزار باشد، هرآينه برداشتند بهتانى عظيم و گناهى هويدا را.

و ببايد دانست كه امور شنيعه كه از جهال اين دو طايفه صادر مى‏‌شود بسيار است، ليكن هيچ كدام به حدى نمى‌‏رسد كه موجب تكفير و جواز لعن شود، بلكه هر دو بر ايمان خود باقى‏‌اند، و غيبت ايشان جائز نيست مگر در فسقى كه تظاهر به آن كنند. و از اين محاكمه اجوبه اكثر آن سؤال‌ها كه در طومار مذكور است، معلوم مى‏‌توان كرده و ليكن ما به موجب التماس ايشان همه را در ذيل (اولين) سؤال باز نوشته‌‏ايم و كيفيت سلوک راه حق را از رساله [اى‏] چند كه درين باب نوشته‌‏ايم بطلبند، مثل زاد السالک و ترجمة الشريعة و الفت‏نامه و غير آن.
وفقكم اللّه للرشد و الثواب في كل باب و الحمد للّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

[۲۶]

 ملا محسن فيض كاشانى

________________________________________
[۱] – بقره/ ۱۴۸.
[۲] – الكافى ج ۱ ص ۳۳.
[۳] – بقره/ ۲۷۳.
[۴] – انعام/ ۵۲.
[۵] – عن الصادق عليه السلام: حسن الظن اصله من حسن ايمان المرء و سلامة صدره- الى ان قال- و قال ابي بن كعب: اذا رأيتم احد اخوانكم في خصلة تستنكرونها منه، فتأوّلوا لها سبعين تاويلا فان اطمأنت قلوبكم على احدها و الا فلوموا انفسكم حيث لم تعذروه في خصلة سترها عليه سبعين تاويلا بحار الانوار ج ۷۵ ص ۱۹۶ طبع ايران.
[۶] – حجرات/ ۱۲.
[۷] – مشارق الدراري ص ۷۹ ورك: روضة المذنبين ص ۲۷۳.
[۸] – امالي الصدوق ص ۲۵۰، الاختصاص ص ۲۲۶ ورك مستدرك سفينة البحار ج ۷ ص ۳۴ از مصادر متعدد.
[۹] – حجرات/ ۱۲.
[۱۰] – رك: بحار الانوار ج ۷۵ ص ۲۱۴ از ثواب الاعمال ص ۲۲۱ عن ابي الحسن موسى عليه السلام: قال:
قلت له: جعلت فداك، الرجل من اخواني يبلغنى عنه الشي‏ء الذي اكره له فأساله عنه فنكر ذلك و قد اخبرني عنه قوم ثقات. فقال لي يا محمد! كذب سمعك و بصرك عن اخيك فان شهد عندك خمسون قسامة و قال لك قولا فصدقه و كذبهم و لا تذيعن عليه شيئا تشينه به و تهدم به مروته، فتكون من الذين قال اللّه عز و جلّ‏\i« إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ».\E
[۱۱] – نور/ ۱۹.
[۱۲] – حجرات/ ۱۱.
[۱۳] – نهج البلاغه، خطبه ۱۶: اليمين و الشمال مضلّه و الطريق الوسطى هي الجادة عليها باقي الكتاب و آثار النبوة.
[۱۴] – اعراف/ ۲۰۵.
[۱۵] – اعراف/ ۵۵.
[۱۶] – اعلام الدين ص ۱۹۳: يا ابا ذر اذكر اللّه ذكرا خالصا، قلت يا رسول اللّه و ما الخالص؟ قال: الذكر الخفى.
[۱۷] – مجمع البيان ج ۴ ص ۴۲۸: روى ان النبي( ص) كان في غزاة فاشرفوا على واد فجعل الناس يهلّلون و يكبرون و يرفعون اصواتهم، فقال( ص) يا ايها الناس اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم. ورك تفسير الصافي ج ۲ ص ۲۰۶.
[۱۸] – نساء/ ۱۴۲، كافي ج ۲ ص ۵۲۱ البرهان ج ۱ ص ۴۲۴.
[۱۹] – المحجة البيضاء ج ۲ ص ۲۲۹: و في الخبر العام« يفضل عمل السر على عمل العلانية سبعين ضعفا در روايت بالا ذكر است در اينجا عمل و لكن محتملاً از اين روايت گرفته شده است، اللّه اعلم.
[۲۰] – بحار الانوار ج ۳۹ ص ۱۹۶ از التوحيد ص ۵؛ عن النبى( ص): ما من عبد يقول لا إله الا اللّه يمدّ بها صوته فيفرغ الا تناثرت ذنوبه تحت قدميه كما يتناثر ورق الشجر تحتها.
[۲۱] – كافي ج ۲ ص ۶۱۷: عن ابي جعفر عليه السلام قال: قلت: ان قوما اذا ذكروا شيئا من القرآن او حدثوا به صعق احدهم حتى يرى ان احدهم لو قطعت يداه او رجلاه لم يشعر بذلك؟ فقال: سبحان اللّه ذاك من الشيطان ما بهذا نعتو انما هو اللين و الرقعة و الدمعة و الوجل.
[۲۲] – رك: نهج البلاغه فيض الاسلام ص ۶۱۸.
[۲۳] – بحار الانوار ج ۷۲ ص ۱۱۰ طبع ايران: المتفحش اللعان الذي اذا ذكر عنده المؤمنون لعنهم و اذا ذكروه لعنوه از كافى ج ۲ ص ۲۹۰.
[۲۴] – بحار الانوار ج ۷۲ ص ۲۰۸ عن ابي عبد اللّه( ع): ان اللعنة اذا خرجت من صاحبها ترددت بينه و بين الذي يلعن، فان وجدت مساغا و إلا عادت الى صاحبها و كان احق بها فاحذروا ان تلعنوا مؤمنا فيحلّ بكم، از: قرب الاسناد ص ۸.
[۲۵] – احزاب/ ۵۸.
[۲۶] ملا محسن فيض كاشانى، ده رساله، ۱جلد، كتابخانه اميرالمومنين عليه السلام – اصفهان، چاپ: اول، ۱۳۷۱.