معارف بهاء ولد (قسمت سیزدهم)

darvish2بامداد در مسجد نشسته بودم هر كسى سلام مى‏‌گفتند و سجود مى‏‌كردند گفتم كه اى اللّه روح مرا بر اين‏ها عرضه مى‏‌كند و روح مرا مى‏‌آرايد و آراسته بدينها مى‏‌نمايد. تا ايشان آن آثار اللّه را مى‏‌بينند و مرا سجده مى‏‌كنند از دوستى اللّه اگرچه بريا و نفاق و سالوس باشد آن هم آرايش اللّه است و چون خلقان را ساجد روح خود مى‏‌بينم شكر اللّه را زياده مى‏‌كنم و مى‏‌بينم كه اللّه روح مرا با روح‌هاى ديگران گاهى گره‏ بند مى‏‌بندد و گاهى دريشان مى‏‌گشايد و هريكى را در يكى مى‏‌آرد و مى‏‌ديدم كه اين همه از حكم حىّ قيومست و من حىّ قيوم را پيش دل مى‏‌آوردم و در زندگى اللّه و كارسازى وى نظر مى‏‌كردم دلم زنده مى‏‌شد باز نظر در صفت ادراک خود كردم ديدم كه اللّه طائفه را در عقوبت سرما و زمهرير بازداشته است و طائفه را در گرما و نار بازداشته است باز نظر بجهان كردم عالم را مرتب ديدم باز نظر كردم بجهان مؤثرات و اسباب ديدم باز نظر كردم درياى بى‌‏پايان و ساده ديدم و عدم در يكديگر زده و درّهاى منبسط ديدم باز نظر كردم در جهان نه اجزا و نه منبسط ديدم باز نظر كردم اين جهان را وحده لا شريک له يافتم باز نظر كردم در صفات‏  بى‏‌نهايتى و بى‏‌غايتى كردم ديدم كه هيچ دريا در وى نمى‏‌نمايد و ناچيز شود باز نظر كردم طايفه را در خوشى و در سماع و در شادى ديدم گفتم اين‏ها بهشتيانند و طايفه را درد و ناله ديدم گفتم كه اين دوزخيانند باز نظر كردم حسد و كين و عداوت مى‏‌ديدم در بعضى گفتم كه بارى در پس اين‏ها نظر كنم تا ببينم كه كيست كه اين‏ها را در هوا كرده است و مرا مى‏‌نمايد اللّه را ديدم كه اين‏ها را در دست گرفته است و در پيش من مى‌‏دارد تا ببينم و اين نقش‌ها را در پيش من مى‏‌نگارد تا مرا نگار برمى‏‌نهد و مى‏‌آرايد همان ساعت ديدم كه آن درخت خار حسد و عداوت و كين همه در پيش من ياسمن سپيد شد و شكوفه و گل شد و فروريزد در پيش من باز اگر غم و اندوه آيدم مى‏‌بينم كه آن غم و اندوه و زلف مشكين اللّه است كه بر روى من انداخته است آن را باز مى‏‌بينم كه برمى‏‌دارد آن را از من گوئى كه اللّه اين‏ها را كه مى‏‌بينم رهنمون كرده است بعزيز داشت من كه نعمت‏ اللّه‏‌ام و نعمت اللّه عزيز مى‏‌بايد داشتن و اللّه اعلم.