مناجات‌نامه خواجه عبدالله انصارى (قسمت دوم)

darvish001مرغ را دانه بايد و طفل را شير، و شاگرد را استاد بايد و مريد را پير.

الهى! اگر كاسنى تلخ است، از بوستان است، و اگر عبدالله مجرم است، از دوستان است.

اگر دوست را از در بيرون كنند، از دل بيرون نكنند.

الهى! همه آن كنى كه خواهى، از اين مفلس بيچاره چه خواهى؟

الهى! يافت تو آرزوى ماست، دريافت تو نه به بازوى ماست.

الهى! همه از تو ترسند و من از خود، از تو همه نيكى ديده‌‏ام و از خويش همه بد.

الهى! لا تقنطوا اگر چه قرآن است، قلم رفته را چه درمان است؟

مهر از كيسه بردار و بر زبان نه، مهر از درم بردار و بر ايمان نه!

الهى! از بوده نالم يا از نابوده؟ از بوده محال است و از نابوده بيهوده.

شريعت بى‏ بدى است، و حقيقت بی خودى.

آنچه در پيشانى مردم نهان است، بجوى كه به از هر دو جهان است.

الهى! اگر يک بار گويى: «بنده من» از عرش بگذرد خنده من.

الهى! چون با توام، از جمله تاج‏دارانم – تاج بر سر، و اگر بى‏‌توام، از جمله خاكسارانم – خاک بر سر.

اى دير خشم زود آشتى! آخر در نوميدى مرا نگذاشتى.

الهى! يحبّهم تمام است، يحبّونه كدام است؟

الهى! اين چه فضل است كه تو با دوستان خود كرده‌اى؟ هر كه ايشان را شناخت ترا يافت، و هر كه ترا يافت ايشان را شناخت.

گلهاى بهشت در پاى عارفان خار است، آن كس كه ترا جست با بهشتش چه كار است؟

الهى! همچون بيد مى‌لرزم كه نبايد به هيچ نيرزم.

الهى! به بهشت و حور چه نازم؟ مرا نظرى ده كه از هر نظرى بهشتى سازم.

الهى! به عزّت آن نام كه تو خوانى و به حرمت آن صفت كه تو چنانى، درياب مرا كه مى‌‏توانى.

اى كريمى كه بخشنده عطايى، و اى حكيمى كه پوشنده خطايى، و اى صمدى كه از ادراک خلق جدايى، و اى احدى كه در ذات و صفات بى ‏همتايى، و اى خالقى كه راهنمايى، و اى قادرى كه خدايى را سزايى، كه جان ما را صفاى خود ده، و دل ما را هواى خود ده، و چشم ما را ضياى خود ده، و ما را آن ده كه آن به، و مگذار ما را به كه و مه.

الهى! عبدالله عمر بكاست، اما عذر نخواست.

الهى! عذر ما بپذير، بر عيب‌هاى ما مگير.

به نام آن خداى، كه نام او راحت روح است و پيغام او مفتاح فتوح است و سلام او در وقت صباح مؤمنان را صبوح است و ذكر او مرهم دل مجروح است و مهر او بلانشينان را كشتى نوح است، اى جوانمرد! در اين راه مرد باش، و در مردى فرد باش، و با دل پردرد باش.

الهى! خواندى، تأخير كردم، فرمودى، تقصير كردم.

الهى! عمر خود بر باد كردم، و بر تن خود بيداد كردم.

الهى! بساز كار من، منگر به كردار من. هرگاه كه گويم برستم، شغلى ديگر دهى به دستم.

الهى، از پيش خطر، و از پس راهم نيست، دستم گير كه جز فضل تو پناهم نيست.

اى بود و نبود من ترا يكسان، از غم مرا به شادى رسان.

الهى! اقرار كردم به مفلسى و هيچ كسى، اى يگانه‌‏اى كه از همه چيز مقدسى، چه شود اگر مفلسى را به فرياد رسى؟

الهى! اگر با تو نمى‏‌گويم افكار مى‏‌شوم، چون با تو مى‏‌گويم سبكبار مى‏‌شوم.

الهى! ترسانم از بدى خود، بيامرز مرا به خوبى خود.

ابليس در آسمان زنديق شد، ابوبكر در بتخانه صديق شد.

بر گناه دليرى مكن كه حق صبور است، خويشتن را غرور مده كه او غفور است.

بيدار شو كه بيگاه شود، نبايد كه آخر كار تو تباه شود.

گناه را به تقدير الله دان تا بى‏ گناه آيى، طاعت را به تقدير الله دان تا به راه آيى.

الهى! در دل‌هاى ما جز تخم محبّت خود مكار، و بر تن و جان‌هاى ما جز الطاف و مرحمت خود منگار، و بر كشته‏‌هاى ما جز باران رحمت خود مبار.

پادشاها! گريخته بوديم، تو خواندى، ترسان بوديم، بر خوان لا تقنطوا تو نشاندى.

الهى! بر سر از خجالت، گرد داريم، در دل از حسرت درد داريم، و رخ از شرم گناه زرد داريم.

الهى! اگر دوستى نكرديم، دشمنى هم نكرديم! اگر چه بر گناه مصرّيم، بر يگانگى حضرت تو مقرّيم.

الهى! در سر خمار تو داريم، و در دل اسرار تو داريم، و بر زبان استغفار تو داريم.

الهى! اگر گوييم، ثناى تو گوييم، و اگر جوييم، رضاى تو جوييم.

الهى! بنياد توحيد ما را خراب مكن، و باغ اميد ما را بى‌‏آب مكن، و به گناه روى ما را سياه مكن.

الهى! بر تارک ما خاك خجالت نثار مكن، و ما را به بلاى خود گرفتار مكن.

الهى! آنچه ما را آراستى خريديم، و از دو جهان محبّت تو برگزيديم، و جامه بلا بريديم، و پرده عافيت دريديم.

الهى! بايسته تو بيش از طاعت مقبول، و نابايسته تو بيش از معصيت مهجور.

الهى! به لطف ما را دست گير، و به كرم پاى دار، دل در قرب كرم، و جان در انتظار، و در پيش حجابها بسيار، حجابها از پيش ما بردار، و ما را به ما مگذار، يا رحيم يا غفّار، و يا حليم و يا ستّار.

الهى! دلى ده كه در كار تو جان بازيم، جانى ده كه كار آن جهان سازيم.

الهى! تقوى ده كه تا از دنيا ببريم، روحى ده كه تا از عقبى برخوريم، يقينى ده كه تا در آز بر ما باز نشود، قناعتى ده تا صعوه حرص ما باز نشود.

الهى! دانايى ده تا از راه نيفتيم، دست گير كه دستاويزى نداريم، بپذير كه پاى گريزى نداريم.

الهى! درگذار كه بد كرده‌‏ايم، آزرم دار كه آزرده‌‏ايم.

الهى! مگوى كه چه كرده‌اى، كه دروا شويم، مگو چه آورده‌‏اى كه رسوا شويم.

الهى! توفيق ده تا در دين استوار شويم، عقبى ده تا از دنيا بيزار شويم، نگاه دار تا پريشان نشويم، بر راه دار تا سرگردان نشويم.

الهى! بياموز تا سرّ دين بدانيم، برفروز تا در تاريكى نمانيم تلقين كن تا ادب شرع بدانيم، توفيق ده تا در خلأ طمع نمانيم، تو نواز كه ديگران ندانند، تو ساز كه ديگران نتوانند، همه را از خودپرستى رهايى ده همه را به خود آشنايى ده، همه را از مكر شيطان نگاه دار، همه را از كينه نفس آگاه دار.

الهى! دلى ده كه طاعت افزايد، طاعتى ده كه به بهشت راهنمون آيد، علمى ده كه در او آتش هوا نبود، عملى ده كه در او آب ريا نبود، ديده‌‏اى ده كه عزّ ربوبيّت تو بيند، دلى ده كه ذلّ عبوديّت تو گزيند، نفسى ده كه حلقه بندگى تو در گوش كند، جانى ده كه زهر حكمت را به طبع نوش كند.

الهى! تو ساز كه از اين معلولان شفا نيايد، تو گشاى كه ازين ملولان كارى نگشايد.

الهى! به صلاح آر كه نيک بى ‏سامانيم، جمع دار كه بد پريشانيم.

الهى! ظاهرى داريم شوريده، باطنى داريم خراب، سينه‌اى داريم پرآتش، ديده‏‌اى داريم پرآب، گاه در آتش سينه مى‏‌سوزيم، و گاه در آب چشم غرق آب.

الهى! اگر نه با دوستان تو در رهم، آخ نه سگ اصحاب كهف درگهم؟

دوستى او ما را مست كرد و رها كرد، نشانى فرا داد و نشانه بلا كرد.