برگی از تاریخ جنبش‌های ملی در ایران (قسمت هفتم) قیام مازیار

maziyar«مازیار» نام سرداری بزرگ است از حکّام مازندران که در اصل از پارسیان اصیل ایرانی بوده و آیین زردشتی داشته است. همچنین نام پدر وی «قارن یا کارن» است. وی از جانب خلیفه، حکومت مازندران را تحویل گرفت و مولای امیرالمؤمنین از مأمون لقب یافت و بعد از تسلط بر طبرستان خلع اطاعت خلیفهٔ تازی کرد. وی در طبرستان بنایی عظیم ساخت و در جهت بازگرداندن عظمت ایران به قبل از یورش تازیان تلاش کرد. در تاریخ طبرستان آمده است که «ونداد هرمز» با مردم خویش پیمان بست که در یک زمان بر تازیان شهر بشورند و هر طبرستانی در هر جا که چشمش بر پیروان خلیفه افتاد او را بکشد و در یک روز، شهر از پیروان خلیفه تهی شد. پس از مرگِ «ونداد هرمز»، «کارن» به جای پدر تکیه زد که درگیر اختلافات داخلی شد و در جنگ با یکی از شاهان محلی به نام «شهریار» کشته شد و فرزندش مازیار اسیر شد.

شهریار پسر شروین از فرمانروایان سلسلهٔ باوندیان بود. ششمین پادشاه یا سپهبد باوندیان که از سال ۷۹۷ تا ۸۲۵ میلادی بر شرق طبرستان حکومت می‌کرد، به سرزمین مازیار حمله نمود و آن را به تصرف خود درآورد(۸۱۹ میلادی). مازیار به ناچار به نزد ونداد اومید پسر عموی پدر خویش رفت، و از او درخواست کمک کرد. شهریار نامه‌ای به ونداد اومید نوشت، و از او خواست که مازیار را دست‌بسته به نزد وی فرستد. او حکم شهریار را اطاعت کرد و مازیار را دستگیر نمود؛ ولی چون به افراد خود اعتماد نداشت، از شهریار خواست که معتمدانی را برای انتقال مازیار بفرستد. زمانی که ایشان در پیگیری این موضوع بودند مازیار حیلت کرد و از بند فرار کرد و سر به بیشه‌ها نهاد تا در فرصت مناسبی خود را به عراق برساند. مازیار پس از مدتی اختفا در جنگل، به نزد عبدالله ابن سعید حرشی رفت و از او کمک خواست.

عبدالله که پدر و جد مازیار، کارن دوم و ونداد هرمز، را می‌شناخت، در حق او نیکی و کرامت فرمود و او را به بغداد برد (۸۱۹ میلادی، سال۲۰۴ هجری قمری). مأمون منجمی به نام بزیست که پسر فیروز بود، داشت. که خلیفه نام او را به یحیی بن منصور بدل کرده بود. مازیار نزد بزیست رفت و شرح تصرف طبرستان توسط شهریار، از سلسلهٔ باوندیان، را برای او شرح داد. بزیست پس از شنیدن مطالب مازیار، به او گفت: اگر من تو را حمایت کنم، حق آن شناسی و ضایع نگردانی و منت پذیری؟ مازیار پذیرفت و سوگند یاد کرد. روزها گذشت تا فرصتی پیش آمد که بزیست به نزد خلیفه برود و او را از طالع مازیار مطّلع سازد، بنابراین بزیست به خلیفه گفت: از مازیار به دولت خلیفه خیری رسد. بنابراین مأمون امر کرد تا مازیار را حاضر کنند. مأمون که پدر او کارن را می‌شناخت، فرمان داد تا مسلمانی را برایش شرح دهند تا مسلمان شود.

مازیار اسلام را قبول کرد و مأمون او را محمد مولی امیرالمؤمنین نام نهاد و کنیت ابوالحسن. مازیار نخستین کسی از خاندان کارن است که دین اسلام را پذیرفت، حال آنکه ونداد هرمز جد وی و کارن پدر او هر چه اسلام عرضه کردند نپذیرفتند و تا پایان عمر بر دین زرتشتی باقی ماندند. مازیار همینکه مالک طبرستان شد، پایه‌های قدرت خویش را مستحکم کرد و سیرت جد خود ونداد هرمز را در پیش گرفت و بر آن شد که به مقاومت دست زند و از اینجا باید دریافت که اسلام آوردن او نیز مانند باقی ایرانیان آن زمان امری ظاهری و مصلحتی بود.در برهه‌ای از زمان که مأمون عازم روم بود، مازیار از این فرصت استفاده نمود و بر آمل، ساری و رویان که اکثر آنها مسلمان بودند شورید و بین برد. آنگاه حصارهای ساری و آمل را تعمیر کرد و در کوهستان‌ها قلعه ساخت و به محکم کردن شهرها و راه‌ها پرداخت. مسجدها را ویران کرد و آثار اسلام را از میان برد.

زمین‌های کشاورزی را که قبلاً در اختیار مسلمانان بود از آنها گرفت و به ایرانیان واگذار کرد.در آن زمان مازیار از سایر مرزبانان آن ناحیه مطالبهٔ خراج کرد و همگی را با خود دشمن نمود تا اینکه ایشان به مأمون از ظلم او شکایت نوشتند. مأمون نیز فرستادگانی به آن نواحی فرستاد تا از اوضاع اطلاع یابند. مازیار نیز دستور داد زمانی که فرستادگان خلیفه به اولین شهر رسیدند، تمام مردم با لباس سپید و نیزه‌ای در دست بر سر راهشان بایستند، ترفند مازیار کارگر گشت و فرستادگان در گزارش خود برای خلیفه شمار سربازان مازیار را زیاد گزارش دادند و همچنین به مأمون خبر دادند که مازیار خلع طاعت کرده و همان دین زرتشتی را اختیار و به مسلمانان ظلم می‌کند. بعد از «مأمون»، جانشین او «ابراهیم معتصم» در فکر استیصال او افتاد و به عبدالله بن طاهر والی خراسان حکمی نوشت که مازیار را گرفته و به بغداد ببرند.

زمانی که لشکریان خراسان به مازندران رسیدند، عده‌ای خیانت کردند و مازیار را با خیانت تحویل نیروهای تازیان دادند تا نزد خلیفه ببرند. زمانی که مازیار به نزدیکی سامرا رسید خواستند مانند « بابک خرمدین » وی را نیز با پیل درون شهر بگردانند. پیل را نزد مازیار بردند اما مازیار که شنیده بود بابک را با همین پیل درون شهر برده بودند سوار پیل نشد و گفت: من در اندازه‌ای نیستم که بر جای بابک تکیه کنم. وقتی او را به بغداد بردند معلوم شد که مازیار با «افشین» که به حیدر بن کاوس معروف بود معاهده دارند که خلیفه را خلع کنند و خلافت را به ایرانیان اصیل باز گردانند. به دستور خلیفه، مازیار را چهار صد و پنجاه تازیانه زدند تا وی بمرد. مازیار را پس از مرگ بر همان داری کردند که جنازهٔ بابک هنور بر آن بود. سرانجام قیام مازیار با فریب برخی نزدیکانش به وسیلهٔ خلیفه به پایان رسید.