مکاشفه: مکالمهٔ جناب رونقعلیشاه با ابلیس

dervishمى‏‌فرمايد كه چون از مقام معلوم بيرون شدم شخصى بر سر راهم درآمد ملبّس به لباس ابيض، عمّامهٔ گردى بر سر به دستى عصا و سبحه به دستى ديگر، از آن سؤال نمودم كه چه كسى و چه نام دارى و از اين كسوت و صورت چه كام؟

جواب گفت: منم پيشواى‏ اهل عُجب و تكبّر و منم آنكه بنى‏ آدم را به اشكال مختلفه فريب مى‌‏دهم و دنيا و شهوت آن را در نظر ايشان زينت و زيب و انصاف را از نفوس زائل مى‏‌كنم و به استخفاف اوامر و نواهى مايل، منم آنكه در نفوس نفوذ مى‏‌كنم بصفات مختلفة الذّوات، منم مهلک ايشان در بوادى نفاق و عدوان و آورندهٔ عجب در سر صاحبان مال و كمال و از آن به ايشان مى‌كنم به زير لگد نقصان و زوال‏

منم حيله و هم خيانت منم

به رسم عبادات عادت منم‏

آن سلطانم كه امام‏ جمعه به ناحق يک بنده من است و عبادت‏ كننده من، زيرا كه خود مى‏‌داند كه از امام عليه‌السّلام رخصت نيافته و به امر من در امامت شتافته، خود را نايبِ عام نام نهاده و در غلوّ و ازدحام عوام افتاده، منم عجب‏ آلودى كه از جبهه آن نمايانست و اين حال را مشاهده مى‏‌كند هركه را عرفانست زيرا كه خبر دارد كه خبر ندارد و عجب خود را به ريش‌خند برمى‏ دارد و از دست‌‏بوسىِ عوام قلبش آرام مى‏‌گيرد و عجب بنده‏‌ايست كه من اقاليم چندين هزار سال عبادت را به يک عجب كه يک نفر انسان را پست‌رتبه شناختم درباختم و آيهٔ كريمه‏ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ را مخاطب و دوزخ را حمالةالحطب شدم و آن به چند ركعت نماز عادتى به حدّى عجب را گريبان‏‌گير شده كه چندين هزار انسان را از غايت استحقار پشت سر انداخته كه يكى از انها مهدى هاديست و عَلَم پيشوائى آن را برافراخته و با آنكه هر زمان از شش جهت مى‏‌شنود كه‏ فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ‏ جواب مى‏‌گويد أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ و منم آنكه چون به هيچ فنى بنى‏‌آدم را نتوانستم افكند مى‏‌بندمشان بختم يكى از سه كمند كه در شاهراه شريعت فضول زير خاک دارم و از آن حيثيّت خاطر شعفناک‏.

اوّل‏ به حبّ دنيا به جهت تحصيل عقبى كه شركيست دو بالا.

دويّم‏ به حبّ جاه به اين اشتباه كه منم زاهد عابد يا عالم مجتهد و به جهت حرمت زهد يا علم صدر جاى من بايد و عاقبت به ذلّت طمع گرايد.

سيّم‏ به حبّ بهشت كه چون من مشركست هركه اين تخم در زمين تمنّا كشت.

منم شک و منم شبهه منم ريب

منم قبح و منم علّت منم عيب

منم آنكه اهل سواد را به آراستن الفاظ از حقيقت معانى باز مى‏‌دارم و از الفاظ معانى و بيان بند بر پاى مى‏‌گذارم، منم آن قوّهٔ مميّزه ملهمه كه فيما بين قلب و لسان مجتهدين علوم رسمى است و ملهمات ايشان همه از عالم جسمى است مسائل آنها را من جواب گفته‏‌ام زيرا كه در مستقرّ مدركه ايشان خفته‏‌ام و برهان آن اين دليلست كه استقامت در رأى ندارند و در شبهه و پندارند امروز حلّ مسائل مى‏‌نمايند و فردا باب اشكال مى‏‌گشايند ساعتى قبول مى‏‌كنند و ديگر ساعت رد و نمى‏‌دانند بد را از نيک و نيک را از بد و منم آنكه به كتاب انبياء و اولياء قايلم و به حجاب انها از نظر خود و خلق خدا مايل زيرا كه آنچه از اقوال آن بزرگان را با اينكه معانى آنها را نادانم مصلحت دانم نزد عوام مى‏‌خوانم و به‏ آن دست‏آويز پيشواى ايشانم.

من آن هولم كه در باطن علماى ظاهر مى‏‌افتد در وقت اقبال به طريقه حق و منم كه مطمئنّه مى‏‌كنم نفس ايشان را به رسوم علوم به جامد و مشتق چه هرچند در علم رسمى داناتر مى‏‌شوند در اطاعت من تواناتر مى‏‌شوند، منم آنكه هواهاى نفوس را در وجدان جلوه اله مى‏‌دهم و از اله به سوى آنهاشان پناه مى‏‌دهم، منم آنكه اسماء اللّه را بدون اجازت استاد كامل و رد مى‏‌كنم و اسباب انقلاب را خود كرد مى‏‌كنم، منم آنكه به غرور علوم رسمى و عبادات جسمى اجازهٔ ادعيّه اوراد مى‏‌دهم و باعث افساد حال خود مى‏‌شوم و از ديگران هم، منم آنكه به هزار و يک اسم اهل دنيا خدا را مى‏‌خوانند كه توفيق يابند در اطاعت من و نمى‏‌دانند كه نمى‏‌دانند،

و منم تصديق بلا تصوّر منم چنين و تهوّر، منم شاكى از خدا به سبب اغتشاش در امور دنيا و منم آنكه دروغ خود را در نفس خود باور مى‏‌كنم كجا از دروغ دربارهٔ ديگران حذر مى‏‌كنم، منم آنكه كلام خدا را بر سبيل وعظ مى‏‌خوانم و خود را به اتّعاظ نمى‏‌رسانم، منم آنكه به صفاى ليف و داغ جبهه و آواز نحيف و عصاى بادامى و عباى رفيق از شريعت بى‏ توفيق جلوه‏‌گر مى‏‌شوم و پيشاپيش خلق افتاده رو به سقر مى‏‌روم، و منم كه از علوم شريعت محمديّه(ص) خلق را فريب مى‏‌دهم و محمل‌ها بر الفاظ و معانى ترتيب تا دنيا را در نظرها زيب و ظيب مى‏‌دهم، منم بى‏‌پيرِ خرقه‏‌دوش و بى‏‌مرشد ژنده‏‌پوش از شراب جهل و خودرأیى مدهوش كه كشكول گدائى را به كمر زنجير بى‏ پروایى آويخته مى‏‌گردانم و كلام عرفا و شعرا را با مزخرفات خود به هم آميخته مى‏‌خوانم و كلاه تركى را كه به سر بايد خريد از نمدمال به زر خريده و به سر هشته و در بهاى نان نه در ازاى جان از شترچران به او رسيده و رشته شاخ بز كوهى را عوض ذكر خدا هيكل‏ وار حمايل كرده و چوبى ناهموار را چون اعتقاد ناتراشيده خود به دست آورده و حشيش را نموده هادى خويش كه الغريق يتشبّث بكلّ حشيش نشآت الهى را در آب و علف خوردن دانسته و شيشه صفا و سر باطن را به سنگ اشتهاى كاذب و امتلاى بطن شكسته مانند ديو مفاصل اعضا را به سوار آهنين و خلخال آراسته و از عين مكر ريو ساعد و كردن را به عقود سنگ و سفال پيراسته گاهى چون بعير به جهت خمير عرعر مى‏‌كند و گاهى چون حمير به طلب شعير به نفير عرعر مى‏‌زند پوست پلنگ را براى نمونه دو رنگى بر كتف انداخته و از غلغله‌اى و اله اى للّه بابا ما درويشست گوش افلاک را كر ساخته و من به اين واسطه كانون رهزنى را كرم و آهن اضلال را نرم كرده قدرى را غل و كسرى را دورانداز مى‏‌سازم بغل مريدان را به سوى سقر مى‏‌كشم و به دورانداز منكرين را مى‏‌كشم،

و منم آنكه از راه رياضت به وادى علوم غريبه‏‌اش اندازم و بدون اجازه استاد در تحصيل آنها هلاكش سازم و منم آنكه علم نجوم مى‏‌آموزم تا چراغ خودنمائى را برافروزم در بزم دانائى باآنكه مى‏‌دانم كه هيچ نمى‏‌دانم فرس فراست در ميدان اخبار مغيبات مى‏‌دوانم، منم آنكه اهل تسخير را به كمند عجب كلوكير مى‏‌كنم و با فسون رياش تسخير، منم آنكه بسيارى از بنى‏‌آدم را به اين خاطر جمعى كه مى‏‌گويند كه محبّت پيغمبر(ص) و آل آن داريم در غفلت انداخته‏‌ام و به مقابله كردنشان با يكى از اولياء‌اللّه كه عدوان به آنها دشمنى به حضرت رسالت‏ پناه است هلاک ساخته‏‌ام دليل اين معنى جرح كردن اولياء اوصيا است در هر زمان چه خلق هر زمان طالب اهل اللّه به زبان هستند و هميشه اهل اللّه را به تكذيب و ايذاء خاطر خستند، منم آنكه چون در ميان جمعى ثابت‌الايمان متفق‌القلب و اللّسان مى‏‌رسم مصدّق مى‏‌شوم و از حال خود در تاسّف فرومى‏‌روم و از گمراهى خود افسوس مى‏‌خورم و التماس هدايت مى‏‌كنم و در طلب مى‏‌زنم و چون از ميانه در كنار روم بر سر انكار دوم تا در غفلت افتم به حدّى كه گويا اين سخنان را هركز نشنفتم، منم قايل سخنان بى‏‌معنى و طالب تصديق از اهل معنى اكر تصديق كنند مسرور شوم و الا بر سر غيظ و غضب روم منم مكذب اولياء از زبان جهّال عالم‏‌نما، منم كه خواص را از عجب عبادت و كبر قيود و تعارفات بى‏‌ادبى آموزم و از بى‏‌ادبى نسبت به اولياء خلعت هلاكت بر قامتشان دوزم و عوام را به انواع معاصى مى‌گمارم و در مقابل مرآت جهان‏ نما يعنى مرد خدا مى‏‌دارم اطوار قبيحه خود را در آينه مشاهده مى‏‌كنند و سنگ تمسخر و ايذاء و تكفير و استهزاء مى‏‌زنند، منم آنكه در وقت شنيدن سخن اولياء يا در خوابم يا در انكار يا در گفتن اخبار كوچه و بازار و شهر و ديار منم آنكه در مجلس اهل حق چون راه يابم رشتهٔ دورنگى را مى‏‌تابم و حضّار را به پريشان اختلاطى مشغول مى‏‌كنم، منم آن پدرى كه فرزندان خود را از طلب مذهب حق منع مى‏‌كنم و اسباب منع كردنشان جمع، منم آنكه هركس را صبح لباس فاخر باشد تعظيم و تكريمش بر من واجب و متكاثر باشد اگرچه در حيوانيّت از جنس خرس و خر و قاطر باشد، منم آنكه به قوّت ادعيه و اوراد در دنيا جاه و جلال مى‏‌شوم و بسيارى را باعث اضلال.

منم آنكه به اشكال مختلفه سعى مى‏‌كنم كه ذكر را از ذاكر فراموش سازم و منم شبهه‏‌اندازنده در نهاد مريد و منم تقريب شرعى طلبيده از پير كه صاحب شريعت است از زبان مريد و من آنم كه متابعين مرا مى‏‌باشند كه هرگز سر از طاعت من نمى‏‌تابند و هميشه در طلب مرد خدا مى‏‌شتابند گفتم آنان كيانند گفت آن كسانند كه طريق اطاعت پير را مدّتى از راه اخلاص ناقص مى‏‌پيمايند و به اعتقاد زائل پير را مى‏‌آزمايند ناگاه در مشورت و مصلحت با اغيار درمى‏‌آيند، منم كه آنگاه از در مصلحت و مشورت درمى‏‌آيم و اوامر پير را كه به جهت سلب صفات ذميمه از نفس آن امرش فرموده نامشروع و قبيح مى‏‌نمايم و در صدد عداوت پيرش برمى‏‌آورم و ابدالدّهر زير بار ادبارش مى‏‌گذارم، منم عجمى كه در نفس مريد رجوع مى‏‌كنم كه پير را پست مى‏‌انگارم، منم حمق صلاح خالص يعنى اعتقاد ناقص، منم تشكيک در خيال سالک در وقت امتحان كردن پير او را كه پير را اسناد مى‏‌دهد به جهل و غوايت از راه هدى منم طالب مرشدى كه تابع رأى من باشد يعنى نيّت من او را حسب‌الخواهش من بتراشد، منم جمعيّت از هم پاشيده يعنى محبّت ناتراشيده، منم مريد هرجائى يعنى ارادت خودرأیى، گفتم انسان از تو چه وقت ايمن است گفت آن‏وقت كه فناء فى‌اللّه گشت و از خيال ماسَوى درگذشت و در تحت حكم انسانِ كامل برآمد و از انديشهٔ اين و آن خلاص شد و صلّى‌اللّه على محمّد و آله اجمعين