مجذوبان نور - پایگاه خبری دراویش گنابادی

در بيان حقيقت فتوّت‏

darvish2بدان که فتوّت عبارتست از ظهور نور فطرت و استیلاء آن بر ظلمت نشأت، تا تمامت فضایل در نفس ظاهر شود و رذایل منتفى گردد. چه فطرت انسانى هر‌گاه که از آفات و عوارض صفات و دواعى نفسانى سلامت یابد، و از حجب غواشى طبیعى و قیود علایق جسمانى رهایى پذیرد، صافى و منوّر گردد، و مستعد و مشتاق کمال شود و از مقاصد دنى و مطالب خسیس استنکاف نماید. و از رذائل أوصاف و ذمایم اخلاق إعراض لازم شمرد و از حقاء حطام دنیوى و ملابس قواى غضبى و شهوى کناره گیرد و به همّت عالى از أمور فانى ترقّى کند و سوى معالى و مکارم متوجّه شود و بر إظهار آنچه در طبع اوست از فضایل و کمالات، حریص و مشغوف گردد. و این حال را «مروّت» خوانند. و چون مواظبت برین أمور بغایت رسد تا کسر سورت نفس و قهر قوّت و شرّت او و قمع و ثبات و نزوات او ملکه گرداند و بر صفا و اشراق و نورانیّت و لطافت خود ثابت ماند، تمامت انواع عفّت و شجاعت درو راسخ شود و جمیع اصناف حکمت و عدالت بالفعل ازو ظاهر گردد، آن را «فتوّت» خوانند. پس «مروّت»، سلامت و صفاء فطرت است؛ و «فتوّت»، نوریّت و بهاء آن. و چنانکه‏ مروّت مبنى و أساس فتوّت است، فتوّت، مبنى و أساس «ولایت» باشد، هر که مروّت ندارد، فتوّت او را محال تواند بود. و هر که فتوّت ندارد هرگز به ولایت نرسد، چه مروّت نشانى اتّصال بنده است به حقّ به واسطهٔ صحّت فطرت، و از این جهت أمیرالمؤمنین علىّ- علیه السّلام- فرمود: أقیلوا ذوى المروءات عثراتهم، فما یعثر منهم عاثر الّا و یده بید اللّه یرفعه‏ [۱]. یعنى: از خطاهاى اصحاب مروّت درگذرید که هیچ صاحب مروّت بسر در نیاید إلّا دستش به دست حقّ- تعالى- باشد و در حال إدبار، او را دست گیرد.

و مدار مروّت، «عفاف است»، چون عفاف تمام شد، مروّت تمام باشد. و فتوّت، نشانهٔ قرب حقّ است و نه هر که با حقّ پیوندى دارد از مقرّبان باشد، چنانکه در بستگان و پیوستگان سلطان، نه همه از نزدیکان باشند. پس نه هر صاحب مروّتى، صاحب فتوّت باشد.

و مدار فتوّت، «شجاعت» است. چون شجاعت به کمال رسید، فتوّت تمام باشد. و کمال شجاعت نبود إلّا به حصول یقین که موجب أمن حقیقى است؛ چه شاکّ را جبن و خوف لازم باشد و از این جهت حق- تعالى- وصف أرباب فتوّت به هدایت و أمن ایمان کرد و فرمود: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً [۲] یعنى: ایشانند جوانمردانى که به مقتضای صفاء استعداد ازلى و فطرت أوّلى و نور هدایت اصلى- که لازم صحّت فطرت است-، ایمان آوردند و ما به توفیق طلب یقین و تأیید نور ایقان، هدایت ایشان بیفزودیم و به أمن حقیقى- که مستفادست از نور یقین-، تقویت و تشجیع دلهاى ایشان کردیم تا بر إظهار کلمهٔ توحید، نزد جبّارانِ وقت خویش جرأت و جسارت یافتند و به مردى و شجاعت در حضور ایشان به حقایق ایمان قیام نمودند و به تهدید ایشان مبالات نکردند و گفتند: رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ [۳] و بر مفارقت أوطان، و اخوان و مهاجرت أسباب نعیم و لذّات جسیم مصابرت نمودند و تحمّل‏ مشاقّ و شدائد سفر بر راحت حضر اختیار کردند.

روایت است‏ [۴] که أهل انجیل طریق فسق و کفران پیش گرفتند و ملوک ایشان در طغیان مبالغت نمودند. و از دین حق برون آمدند. و بت‏‌پرستى، ملّت و کیش خویش ساختند و مردم را به کره و اجبار بر آن داشتند. و از جمله ایشان دقیانوس در آن باب تشدّد بیشتر نمود و دعوت عام گردانید، و از أشراف أقوام او جوانمردانى چند نیکو رأى بودند، خواست تا ایشان را نیز بر بت‏‌پرستى دارد و دعوت کرد و تهدید و وعید به انواع قتل و تعذیب بجاى آورد. ایشان ابا نمودند و ایمان و توحید آشکارا کردند و در اظهار آن بیفزودند و از میان قوم خویش هجرت گزیدند و پناه با بعضى از غار‌ها دادند. چنانکه قصه‌ی ایشان در تواریخ‏ [۵] مشهور است.

اما «ولایت» فناء بشریّت و استغراق در عین احدیّت و ظهور سلطان محبّت و خلوص جوهر او از زنگار ثنویّت. و تحقیق تفسیر این آیت- به اعتبار مرتبه ولایت- چنان باشد که‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏ عبارت از علم الیقین بود بر سبیل مکاشفه، وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏ مرتبه عین الیقین و مقام مشاهده، وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ تقویت دلهاى ایشان به صبر بر مجاهده و هجر مألوفات و لذّات حسّى در مقام حضور و مراقبه و ترک حظوظ و أوطار و قطع نظر از أغیار و أمن از أهل آسمان و زمین تا مقام حق الیقین و تشجیع ایشان بر مجادلت شیطان و مخالفت هواى نفس تا در حضرت جبّار نفس امّاره به إظهار توحید و تکرار آن قیام نماید و دعوت او را با عبادت صنم جسم و إله هواى نفس بانکار مقابله کنند و لذّت فانى را پشت پاى زنند و بایعاد و تخویف او به موت و فوت التفات ننمایند و از مقتضاى اخلاص و توحید نگذرند که‏ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً، یعنى: اگر از حکم توحید إعراض کنیم و به غیر حق نگران شویم و نسبت تأثیر بما عداى او جایز داریم، قولى دور از حق گفته باشیم، و از جاده صواب برگشته و از صراط مستقیم کرانه جسته و در [۶] ظلم و جور مبالغت نموده که‏ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ‏ [۷]


[۱] (۱). بنگرید: ص ۳۵۹.

[۲] (۲). قسمتى است از کریمه ۱۲ و کریمه ۱۳ الکهف.

[۳] (۳). قسمتى است از کریمه ۱۳ الکهف.

[۴] (۱). نمونه این گونه روایات را بنگرید به: بحار الأنوار ج ۱۴ ص ۴۱۳ ببعد.

[۵] (۲). نمونه را بنگرید به: حبیب السّیر ج ۱ ص ۱۵۰. تاریخ طبرى ج ۲ ص ۵. نهایة الارب (ترجمه فارسى بخش تاریخ) ج ۱ ص ۲۱۲. الکامل ابن اثیر ج ۱ ص ۳۵۵.

[۶] عبد الرزاق کاشانى، مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى، ۱جلد، میراث مکتوب – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۰.

[۷] (۱). قسمتى است از کریمه ۱۳ لقمان.

مطالب مرتبط