دو نامه از پیغمبر دزدان

IMG18521890– نامه پیغمبر دزدان به شیخ عبدالحسین لحسائی مجتهد سیرجان

این مکتوب را پیغمبر به شیخ عبدالحسین مجتهد سیرجان نگاشته . شیخ عبدالحسین پسر شیخ عبدالمحسن از شیوخ عرب بود که از احساء به ایران آمد – شاید در فتنه وهابیها 1217 هجری و در این شهر رحل اقامت افکند. او مرجع تقلید بود و من اسنادی بخط و مهر او دارم که تاریخ 1238 هجری را دارد. شیخ عبدالحسین مورد اعتماد تمام مردم بود ، ولی بعدها از مردم گوشه گیری کرد و خانه نشین شد. شیخ عبدالمحسن و شیخ عبدالحسین جد خاندان محسنی مقیم سیرجان هستند. مرحوم شیخ حسین صهبای سیرجانی صاحب «انیس العشاق» نیز از همین خاندان بوده است که طبعی بسیار لطیف داشت . این تشبیه ازوست که معنی آنرا شکارچیان آهو خوب می فهمند:

ز زیر برقعش دو چشم بیمار

چو دو آهوی تشنه در نمک زار

دل زار پیمبر بین که از دست تو پر خون است

همیشه خاطرم از نیت پاک تو محزون است

به مردم یک به یک آموختم اطوار دزدی را

بغیر از تو که از کف چاره ام بالمّره بیرون است

دیشب هنگامِ عروج به سِدره المُنتهی و صعود به قابِ قَوسَین او ادنی از دست تو شکایت بردم و عرض بی جهت کردم : بارالها ، هر چه می خواهم امر دزدی را افشا کنم و دین محمدی را حاشا ، این شخص که گوهر عقیده اش تابناک و دامنش از لوث معاصی پاک است نمی گذارد . من مردم را به دزدی و عیاری تشویق کرده ، او به تقوی و پرهیزگاری ، من آنها را به فقر و فلاکت انداخته و به دزدی ترغیب ساخته ام ، او به زراعت پرداخته و به فلاحت دلالت می کند . من می گویم نماز نخوانید او می گوید بخوانید ، من می گویم روزه نگیرید او میگوید بگیرید ، … و بالاخره من هر چه فرمان می دهم او همه را نسخ می کند !

چه شد که در فارس و کرمان و آذربایجان ، چنان دینم نفوذ کرده و امرم موثر افتاده که یک نفر از عالم و جاهل و صغیر و کبیر و شاه و وزیری نیست که در ربقه اطاعت من داخل نشده و ربّنا انّنا سمِعنا مُنادیا للسرقه نگوید و راه کفر و زندقه نپوید ، ولی اینجا که پایتخت و دارالملک پیغمبر است به شرّ این شیخ دچار شده و من ، چون شبی برابر روز یا خزانی در مقابل نوروز گرفتار آمده ام .

چه می شد اگر این فتنه ها را اختصاص به دیگران می دادید یا اینکه لوای فسق و فجور بلند می کردید ؟ ور نه من دست از پیغمبری برداشته دیگر به اغوای مردم نمی پردازم.

جمله گویند از نبوت اوفتاد

امتش دیگر ندارند انقیاد

امتم یکباره بی سامان شود

خانمان جملگی ویران شود

یکمرتبه عمامه از سر برداشته صدای « وا اُمّتا » و « وا غُربتا » بلند کردم که غلغله در صوامع رحمان و ولوله در ملکوت آسمان افتاد ، ملائکه به دلجوئیم آمدند و یر من را به دامن نشانده گفتند : غم مخور ، ربّت سلام می رساند و می فرماید : چنان حُبّ ریاست را از دل شیخ برداشتم و تخم ایمان در دل او کاشتم که دیگر از خانه بیرون نشود ، و بعد از این وحدت را بر کثرت و انزواء را بر ارتقاء فضیلت نهد . دیگران را می گویم که متاع دیانت را کاسد و سیرجان را فاسد سازند .

***

این واقعه معراج دیشب بود که برای تو نوشتم و تو را از حقیقت باطن و صفای سیرت خودت خبر دادم . عهد کن که دیگر این پیغمبر را نیازاری و وظیفه ای که به منزله جزیه است از او دریغ نداری :

کاین مرتبه گر بیل شکایت بزنم

یکباره درخت زهد از جا بکنم

دزدی کن اگر مرد رهی در همه حال

تا منزلت روح بیابی ز تنم

2 – نامه پیغمبر دزدان به آخوند ملا عباس

آخوند ملا عباس از شیوخ دانشمند و پسر عمه پیغمبر دزدان و مقیم رفسنجان بوده است . در این نامه پیغمبر اسمی از ملا محمدرضا برده است که شخص مزبور پسر آخوند ملا عباس بوده و آن زمان در کرمان تحصیل می نموده و پیغمبر این نامه را به پدر او آخوند ملا عباس نوشته که به او در کرمان پول برساند . آخوند ملا عباس اولاد متعدد داشته که از آن جمله یکی همین آخوند ملا محمدرضا است . نسبتا بی نام نبوده و از نعمت دانش بهره ای داشته و اولاد او (خاندان سحبان ) در رفسنجان مسکن دارند . دیگری آخوند ملا حسین مدرس که شخصی منزوی ولی دانشمند بوده و در مدرسه تاج آباد تدریس می کرده و زن هم اختیار نکرده بود . و دارای تالیفاتی نیز می باشد . از آنجمله کتابی به نام « گلزار » که در حدود سه هزار رباعی در آن مندرج است . این کتاب چند سال پیش به همت آقای غلامرضا آگاه و به کمک نگارنده به چاپ رسید و مرحوم دیانتی نیز مقدمه ای بر آن نوشت . او به سال 1314 شمسی در گذشت ، بستگان او فامیلی هدایت گرفته اند.

ابن عمّتی ، حیاتک نعمتی ! زیاده بر یکسال و نیم است که در سیر و سفرم و از حالات جنابت بی خبر ، ولی با اینهمه راه که دورم ، همیشه قرب حضورم بوده ای ، و ساعتی از یاد شما غفلت ننموده ام . از همان زمان طفلی که آفتاب مهر شما در دلم تافته و در مهد مهر و محبتتان پرورش یافته ام ، هنوز یک ذره ارادتم نسبت به شما کم و نهال بندگیم خم نشده است .

همانطور که دیده اید بی قید و لا اُبالیم و از خیالات رسمی خالی ، نه به اورافم می لافم و نه خیال کشکو و علی آباد می بافم . نه بر جبینم از بی محصولی الاغچین چینی است و نه بر دوستانم پرچینی . هنوز که دینم را صرف دکاکین نکرده ام و سود مرابحه از گندم و پولی نخورده ام که شما نرد فراموشی باختید و از نظرم انداختید . به اصطلاح دزدان ، «خیلی مردی می خواهد که روی داغ گندم بنشیند و کونش نخزد»! آخر نه من بودم که ترا بر پشت سوار می نمودم و خر وار در میان کوچه بازار می گرداندم و بر دوش ارادت می کشاندم ؟ ظاهرا خر تو بودم و باطنا پدر تو ؟

در کرمان ، رضا شدم که ملا محمدرضا مرا تا مدرسه معصومی پشت کند و هزار انگشت ، آخر رضا نشد ! هنوز ، هدایت الله – که در راه اوراف به هر بهانه بود دو سه هندوانه به من لطف نمود ، اما رضا ، به اینکه « پول ندارم » گولم می کند و کولم نمی کند ، اگر خبر از فرزندی حسینعلی داشتی که چه می پردازد ، از نورچشمی ملا رضا خوب رضا می شدی و تن به قضا می دادی . امساله در عرض دو ماه که مادرش تا لار و سبعه عقب من آمده بود ، خود را به سیرجان رسانید ، جنس و نقدی هفتاد هشتاد تومان طلب مرا از مردم وصول و خرج فضول نموده ، باز هم عرض دارد که به بعضی مردم قرض دارد ! اگر از بی عدالتیهای ابوالقاسم و ولی الله آگاه می شدی قدر هدایت الله را خوب می دانستی !

خلاصه اگر طالبی که دوستی برقرار باشد ، دماغ نورچشمی ملا رضا را مسوز ، امروز که خودت هستی کاری کن که دستی در آستین فضل کند و معروف علما گردد . تو که الحمدالله مثل من به زحمت نیستی و صاحب دولتی : حالا نسبت به پیشتر تو قارونی و من هارون ! خمس که نمی دهی ، زکوه هم که وفات کرده است ! نانت هم حواله موش کور و عسلت در خانه زنبور است ! دعوی ولایت و ادعای قدرت هم که می کنی .

اگر خدا فرصت می داد ، فرمان می دادم که مانند جناب قطب الاقطاب حاجی غلامرضا ، امتان من ، شلوار قناویر را از پایت بکنند و از قید بی خودی آزادت نمایند تا بدانی که نه اباذری و نه سلمان ! خوب بود که دین مکه را از سر بر می داشتی تا خوفی از مردنت در سر نداشتی . اقلا می بایست تا کوه طاهری به یک حج ظاهری – مثل قومهای پدریت – بروی تا مردم بدانند که از قبیله ایشان و زاهدی ذیشانی ، وگر نه من که می دانم که از چه چراغ و فتیله ای و کدام اجاق و قبیله .

پسر خاله فلان فلان شده ات آقا ابراهیم را بگو : تا کی آدم خواهی شد ؟ اگر در امر و فرمان ما کوتاهی نکرده بودی حال صاحب کرورها هستی و دولت بودی ! میرزا هدایت الله را بگو تا توانی ترک آزار و دزدی مکن .

دگر زیاده بر این نزد سارقین بی جاست .

(باستانی پاریزی ، پیغمبر دزدان ، چاپ پانزدهم ، صفحه 322)