پروین اعتصامی، یگانه ی دوران

Imageروزی گذشت پادشهی از گذرگهی/ فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست/ پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم/ کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست/ آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست/ پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست/ نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت/ این اشک دیده من و خون دل شماست/ ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/ این گرگ سال هاست که با گله آشناست

چشمانی که در نیمه شب روز جمعه، پانزدهمین روز فروردین ماه سال ۱۳۲۰، آن هم در حالتی تبدار، دیده از جهان فرو بست، بزرگ زنی را از ادبیات ایران گرفت، که مثل و مانندش تا به امروز نیامده و بعید است که در آینده نیز با چنین وقار و طمانینه و منش والایی، بار دیگر مادر دهر فرزندی چون او بزاید.


رسم است در ایران که هر گاه بزرگی در خانواده یی به منصه ظهور رسد، دیگران با انتساب خود به او، کسب وجهه کنند و اعتباری از این راه به دست آورند.

نمونه های فراوانی در تاریخ و ادبیاتمان یافت می شوند. شمس آل احمد برادر جلال آل احمد است. پس می تواند از برادرش بگوید و بنویسد و از محبوبیت و اشتهار وی برای خود در میان اهالی علم و ادب جای پایی باز کند. هر چند شاید او مایه کافی برای کار داشته باشد، اما سایه برادر همواره بر دوش او سنگینی می کند.

نمونه های دیگرش را خودتان بگردید و پیدا کنید. من دو استثنا در ایران می شناسم. استاد محمدتقی شریعتی و زنده یاد دکتر علی شریعتی. درباره این دو بزرگوار، هرگز گفته نشد استاد شریعتی پدر دکتر شریعتی است، بلکه همواره گفته می شد دکتر شریعتی پسر استاد شریعتی است. دکتر شریعتی از فضل پدر بهره ها برد، اما خود شریعتی دیگری شد.

و به همین گونه پروین اعتصامی؛ یوسف اعتصام الملک در زمان خود صاحب اسم و رسم بود، اما پروین هرگز در سایه شهرت پدر نیکنام خود باقی نماند و در روزگاری که در حیات و مماتش جفای بسیاری بر او رفت، پروین اعتصامی شد و به نوعی یگانه دوران باقی ماند.

حیات کوتاه پروین – ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ شمسی تا ۱۴ فروردین ۱۳۲۰ – دوران تلاطم سیاسی و ادبی در ایران بود. اول؛ برافتادن قاجار و اضمحلال حکومت یکصد و پنجاه و پنج ساله آن و وقوع انقلاب مشروطیت. دوم؛ روی کار آمدن حکومت پهلوی اول و تغییر ظاهری در جامعه و سوم؛ ظهور پدیده یی به نام شعر نو به وسیله علی اسفندیاری.

بیست سال از عمر پروین – ۱۲۸۵ الی ۱۳۰۴ شمسی – در دوران قاجار طی شد و حکومت از درون پوسیده قاجار، هرگز برای زنان، به عنوان نیمی از جمعیت کشور ارزشی قائل نبود تا وسایل تعلیم و تربیت آنان را فراهم سازد و همت بلند پدر پروین، با هدایت و آموزش صحیح از او شخصیتی ساخت که امروز به رغم گذشت ۶۵ سال با آن که بسیاری از بزرگان علم و ادب ایران، همچون ملک الشعرا بهار، میرزا علی اکبر خان دهخدا، علامه محمد قزوینی، دکتر غلامحسین یوسفی، استاد عبدالحسین زرین کوب، مرحوم سعید نفیسی، مرحوم حاج سیدنصر الله تقوی، دکتر لطفعلی صورتگر، محمدحسین شهریار، محمدعلی اسلامی ندوشن، مرحوم استاد عبدالحسین نوایی و… درباره او قلم فرسایی کرده اند، باز هم مطالب ناگفته یا کم گفته یی باقی مانده است که جا دارد در یکصدمین سالگرد تولد و شصت و پنجمین سالگرد خاموشی اش بار دیگر گفته شود.

گفتن از پروین، همچون «صدای سخن عشق» است که هرگز مکرر نمی گردد و یادگارش باید در این گنبد دوار باقی بماند، تا نسل امروز ما و نسل های بعد بدانند پروین چه شخصیت ممتازی داشت و با پشت پا زدن به عطایای پهلوی اول، چگونه به او و قدرت بی حد و حصرش بی اعتنایی کرد و هرگز نه خود و نه خانواده اش آن را جایی بازگو نکردند. امری که اگر برای هر یک از نوپردازان زمان پروین رخ می داد، سا ل ها در باد آن می خوابیدند و علم مبارزه با پهلوی را به نشانه افتخار خود، پس از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه به رخ این و آن می کشیدند و از نمد آن کلاهی برای خود فراهم می آوردند، اما پروین و خانواده اش چنین نبودند و نکردند، هر چند پروین پنج ماه قبل از سقوط پهلوی اول، چشم از جهان فروبسته بود.

«پروین» به روز بیست و پنجم اسفندماه ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد و قسمت اعظم عمر کوتاه خود را در تهران گذراند. او در میان خانواده فضل و کمال و در دامان پدر دانشمندی مانند میرزا یوسف خان آشتیانی ملقب به اعتصام الملک۱، دارنده و نویسنده مجله ادبی بهار و مترجم آثار فراوان از فرانسه و عربی پرورش یافت.

پروین ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و از همان ابتدای طفولیت به سرودن شعر آغاز کرد و مراقبت پدر شعرشناس دانشمندش در پرورش قریحه تابناک وی موثر افتاد.۲

تحصیلات خود را در کالج امریکایی به پایان رسانید و در سال ۱۳۰۳ که هجده مرحله از سنین عمرش گذشته بود، فارغ التحصیل شد.۳

به این ترتیب می توان دریافت در دورانی که تحصیل دختران چندان اهمیتی نداشت و بعضاً نهی و نفی نیز می شد، پروین با استعداد شگرف و خارق العاده خود، در سن هجده سالگی فارغ التحصیل شد و در همان مدرسه امریکایی ها – ایران بیت آل – به کار تعلیم پرداخت. او در جشن فارغ التحصیلی خود، خطابه «زن و تاریخ» را ایراد نمود و نشان داد در نثر، همانند نظم قلمی شیوا و بلیغ دارد.۴

اشعار پروین تا قبل از ازدواج او، به طبع نرسید و «پدرش با وجود اصرار دوستان، قبل از ازدواج او، رضا به طبع دیوان وی نداد. اندیشه می کرد مبادا کوته نظران و بدخواهان، نشر دیوان را وسیله تبلیغ برای ازدواج پروین تلقی یا قلمداد نمایند.»۵

پروین سرانجام در نوزدهم تیرماه سال ۱۳۱۳ – در حالی که ۲۸ سال سن داشت – با فضل الله همایون فال دشتی (آرتا) که پسرعموی پدرش بود، ازدواج کرد و به خانه او رفت.

آرتا در سال ۱۲۷۱ شمسی متولد شده بود و هنگام ازدواج چهل و دو سال سن داشت و اختلاف سنی او با پروین قریب به پانزده سال بود. در این رابطه و چگونگی جدایی آنها نکاتی چند قابل بررسی است.

اولاً؛ سن بالای پروین در آن سال ها که اکثر دختران در سنین پایین ازدواج می کردند. شاید گفته شود پروین و خانواده اش با دیگران فرق داشتند، به همین دلیل او دیر تن به ازدواج داد و از آنجا که یگانه دختر خانواده بود، از نگاهی دیگر، در خانه توجه بیشتری به او می شد و چون از موقعیت ممتازی – تدریس در کالج امریکایی ها – برخوردار بود، جوان واجد شرایط ازدواج با او کم پیدا می شد.

اما چرا فضل آرتا، آن هم با چهل و دو سال سن و اختلافی قریب به ۱۵ سال؟

آنچه که درباره آرتا می گویند باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد تا صحت و سقم آن تایید یا رد شود، ولی هر گمان و تصوری را راجع به آرتا بیابیم، نمی توانیم این نکته را نادیده بگیریم که چگونه خانواده مرحوم پروین، با توجه به مفارقت سریع آنها، کمترین شناختی را از خویش خود نداشتند و پروین را به جایی فرستادند که آنجا را «سفله بازار» و «سرزنش و بدسری خار» می نامد؟

ماجرای مفارقت پروین از آرتا در هاله یی از ابهام، افسانه، حدس و گمان قرار دارد و برای آن که یک طرفه به قاضی نرفته باشیم، از ابتدا به بررسی آن می نشینیم.

پروین به واسطه اشعاری که در مجله بهار – که توسط پدرش به طبع می رسید – سروده بود، به اشتهاری درخور دست یافته بود. «… و نیز موفقیت در اتمام دروس دبیرستانی، نام او بر سر زبان ها افتاد تا جایی که آوازه اش به گوش رضاشاه رسید و او در سال ۱۳۰۴ شمسی از پروین خواست تا به دربار رفته و معلمی همسر و پسرش را عهده دار گردد. پروین در مقابل این تقاضا، تنها با گفتن این که «هرگز بدان کاخ وارد نخواهم شد» از رفتن به دربار امتناع ورزید.»۶

این گفته مورد تایید ابوالفتح اعتصامی نیز هست. او در این باره می نویسد؛ «هم در آن اوان ف۱۳۰۳ شمسیغ پیشنهاد ورود به دربار به او شد و نپذیرفت.»۷

بی اعتنایی پروین به پهلوی اول، آن هم در اولین سال سلطنت وی، شاید چندان بر رضاشاه گران نیامد، اما در سال ۱۳۱۵، از طرف وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه نشان درجه سوم علمی به او اعطا شد و «… پروین با این پیام که شایسته تر از من بسیارند، نشان را پس فرستاد.»۸

در مورد دریافت نشان، عکسی از پروین در روزنامه ایران فردا، سال دوم، بهمن ۱۳۱۹، شماره یازده به چاپ رسیده که علی منصور رئیس الوزرا و اسماعیل مرآت هنگام اعطای نشان دیده می شوند.

اما ابوالفتح اعتصامی ماجرا را به گونه یی دیگر تعریف می کند. او می گوید؛ «در سال ۱۳۱۵ وزارت معارف پس از انتشار اولین طبع دیوان پروین و غوغایی که این دیوان برپا کرد، یک نشان درجه سه علمی برای او فرستاد. این نشان هرگز مورد توجه شاعر قرار نگرفت و یک بار هم آن را بر سینه پرمعرفت خود نیاویخت.»۹

به این ترتیب می توان نتیجه گرفت، پروین نشان را دریافت کرد – نه آن که برایش فرستاده باشند – اما آن را پس فرستاد و این بار این حرکت برای دربار و درباریان پهلوی گران آمد.

این واکنش های پروین در برابر ارباب قدرت را به یاد داشته باشید و سپس در ذهن خود ترسیم کنید ازدواج با یک سرهنگ پلیس سیاسی را و سرانجامی که می توانست بیابد و یافت.

«پروین در ۱۹ تیرماه ۱۳۱۳ با پسرعموی پدر خود ازدواج و چهارماه پس از عقد مزاوجت به کرمانشاه، به خانه شوهر رفت. این ازدواج متناسب نبود، لذا بعد از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوی، به منزل پدر برگشت و در ۱۱ مرداد ۱۳۱۴ با گذشتن از کابین تفریق نمود.»۱۰

برای آنکه دریابیم آرتا که بود و علت تفریق چه بود و چه تاثیری بر روحیه پروین گذارد، این مقوله را بررسی می کنیم.

«فضل الله آرتا، در سال ۱۲۷۱ متولد شد. پس از اتمام تحصیلات مقدماتی و معمول زمان در سال ۱۲۹۲ شمسی که وستداهل سوئدی رئیس نظمیه مدرسه صاحب منصبی را در تهران دایر کرد، وارد مدرسه مزبور شد و زیر دست افسران سوئدی فوت و فن پلیسی را فراگرفت و به درجه نایب سومی رسید و خدمات خود را در تهران و شهرستان ها آغاز نمود. در سال ۱۳۱۰ درجه سرگردی گرفت. ابتدا رئیس شهربانی بندرانزلی و بعد به کفالت شهربانی گیلان برگزیده شد و در سال ۱۳۱۴ با درجه نایب سرهنگی به ریاست نظمیه کرمانشاه منصوب شد.

در سال ۱۳۱۵ که مختاری به جای آیرم به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد، آرتا را به تهران احضار و به معاونت پلیس سیاسی و سپس ریاست آنجا گمارد. در سال ۱۳۲۳ که سرهنگ عبدالله سیف به کفالت شهربانی منصوب شد و پس از مدتی کوتاه با ارتقا به درجه سرپاسی رئیس کل شهربانی شد، سرهنگ آرتا را به معاونت خویش برگزید و قریب به یک سال معاون شهربانی بود. پس از تغییر سیف او نیز از معاونت کنار رفته رئیس اداره آگاهی شد و چندی هم ریاست اداره زندان ها را بر عهده داشت. در سال ۱۳۲۷ به درجه سرپاسی ارتقا یافت و برای بار دوم معاون شهربانی شد. در اوایل سال ۱۳۳۰ که از شرکت نفت ایران و انگلیس خلع ید شد و دولت انگلستان برای مرعوب ساختن ایران چند فروند کشتی جنگی به آب های خلیج فارس فرستاد و دولت ایران هم برای دفاع از خاک خود متوسل به اقدامات سیاسی شد، سرتیپ زنگنه به فرمانداری نظامی منصوب شد و سرتیپ آرتا معاون شهربانی هم به آبادان رفت و معاون رئیس ستاد منطقه جنگ گردید. پس از ماموریت به تهران بازگشت و به ریاست اداره کل بازرسی برگزیده شد و سرانجام در سال ۱۳۳۱ در شصت سالگی درگذشت… نام خانوادگی آرتا ابتدا دشتی همایون فال بود.»۱۱ اما چرا پروین از شخصی چنین مهم طلاق گرفت؟

علت مفارقت پروین از آرتا را از زبان برادرش بخوانیم؛ «مردی را که با پروین ازدواج کرد نباید عامی و بی سواد خواند. از افسران شهربانی و هنگام وصلت با پروین رئیس شهربانی کرمانشاه بود و با پروین نسبت خانوادگی داشت. عیب کار در این بود که اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاد پروین مغایرت داشت. پروین از خانه یی که هرگز مشروب و تریاک بدان راه نیافته بود، پس از ازدواج ناگهان به خانه یی وارد شد که یک دم از مشروب و دود و دم تریاک خالی نبود. همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید. راجع به آن مرد (که او هم سال ها است به دیار عدم شتافته) نباید دور از انصاف قضاوت کرد. او هرگز خشونتی نسبت به پروین روا نداشت. دعوی این که پروین در خانه او حق نداشت شعر بخواند و مانند یک بندی اسیر می بایست در مطبخ به سر برد، ادعایی است باطل و مضحک. از شوهر پروین هیچ گاه حرکتی که مخالف شئون خانم باشد سر نزد. علت غایی تفریق، همان مغایرت فاحش اخلاق و طرز تفکر طرفین بود.»۱۲

ابوالفتح اعتصامی تاکید دارد که «مانند یک بندی اسیر می بایست در مطبخ به سر برد، ادعایی است باطل و مضحک. از شوهرش هیچ گاه حرکتی که مخالف شئون خانم باشد سر نزد» پس چرا پروین می گوید؛

ای گل، تو ز جمعیت گلزار چه دیدی/ جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟/ ای لعل دل افروز، تو با این همه پرتو/ جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟/ رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت/ غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟

پروین اسیر نبود، اما سخن از قفس می کند. حرکتی مخالف شئون وی از آرتا سر نزد، اما او وی را «خار بدسر» و «مشتری سفله به بازار» می نامد، و این هیچ نیست، جز آن که بگوییم خانواده پروین بدون هیچ گونه تحقیق و بررسی، که در آن روزگار بسیار هم ساده بود، پروین را به مسلخ فرستادند و ابوالفتح سال ها بعد، درصدد توجیه این اشتباه خانوادگی برآمد.

این که افسری چون آرتا، اهل دود و دم و مشروب بوده باشد، بعید نیست، اما طبیعی بود که یک انسان معتاد در آن زمان نمی توانست آن چنان مدارج ترقی را در ارتش رضاشاهی طی کند و در عین حال خانه اش «یک دم از مشروب و دود و دم تریاک خالی» نباشد. این امر قدری دور از ذهن است. اما احتمال دیگر.

همان گونه که گفته شد، پروین با آرتا در سال ۱۳۱۳ – ۱۹ تیرماه – ازدواج کرد و ابتدا رئیس شهربانی بندرانزلی بود و آن سال ها مقارن با ترکتازی سرلشکر محمدحسین آیرم بود. آیرم برای تقرب به درگاه پهلوی اول، از هیچ کاری روگردان نبود و فردی بود سفاک، بی رحم و با اقتدار تمام در آن زمان به پشتیبانی پهلوی اول در شهربانی حکم می راند و محتمل است که با توجه به بی اعتنایی پروین به دربار پهلوی، او آرتا را تحت فشار قرار داده باشد، تا روح نازک و شکننده و شاعرانه پروین را بیازارد و سرانجام اسباب مفارقت آنان را فراهم ساخته باشد.

پاپوش دوزی، تهمت زنی، دستگیری بی گناهان و… از جمله کارهای متداول شهربانی رضاشاه در دوران آیرم و رکن الدین مختاری بود و بعید نیست این عمل نیز از سوی آیرم صورت گرفته باشد، هر چند سند و مدرک محکمی در دست نیست و تنها از شواهد و قرائن می توان این حدس را زد.۱۳

پروین پس از مفارقت، به خانه پدر بازگشت و این بار یوسف اعتصام الملک رضایت داد تا دیوان دخترش به چاپ رسد و اولین چاپ دیوان پروین با مقدمه ملک الشعرا بهار در سال ۱۳۱۴ به چاپ رسید.

پس از چاپ دیوان پروین، بسیاری از بزرگان عصر، زبان به تحیت و ثنای پروین گشودند و برخی بی سبب درصدد آزار او برآمدند و این امر حتی پس از فوت پروین نیز ادامه داشت.

یحیی آرین پور راجع به خصوصیات اخلاقی پروین می گوید؛ «پروین از کودکی گوشه گیر و مردم گریز بود. کمتر سخن می گفت و بیشتر می اندیشید. در جریانات اجتماعی مربوط به بانوان و در جنبش آزادی و حقوق زن عملاً مداخله نکرد و این کناره گیری در اشعارش نیز منعکس است.»۱۴

سعید نفیسی درباره پروین می گوید؛ «پروینی که من دیدم و بارها دیدم بدین گونه بود. قیافه بسیار آرام داشت. با تانی و وقار خاصی جواب می گفت و می نگریست. هیچ گونه شتاب و بی حوصلگی در او ندیدم. چشمانش بیشتر به زیر افکنده بود. یاد ندارم در برابر من خنده کرده باشد. وقتی که از شعر او تحسین می کردم با کمال آرامش می پذیرفت، نه وجد و نشاطی می نمود و نه چیزی می گفت. هرگز یک کلمه خودستایی از او نشنیدم و رفتاری که بخواهد اندک نمایش برتری بدهد از او ندیدم.

این سیماهای آرام و چهره های متین که در گویندگان و سرایندگان واقعی است، می رساند که گفتارشان زاده ایمان قلبی و پرورده عقیدت راسخی است که حاجت به هیچ گونه نمایش، حتی نمایشی که قهراً هر اندیشه یی باید در سیمای صاحب اندیشه بکند ندارد.»۱۵

و شاعره عصر ما بانو سیمین بهبهانی در مقاله یی تحت عنوان پروین، شاعر احساس و عاطفه، راجع به او می نویسد؛ «از شاعری می نویسم که شاید نخستین داعیه شعر را در من پرورده باشد. شاعری که برای شعر سنگ مزارش زار گریسته ام و بسیار گریسته ام. شاعری که مرثیه یی را که برای پدرش سروده بود، به جای مرثیه یی که برای پدرم نسروده بودم، خوانده و موییده ام. شاعری که بر هر یتیم، هر بی نوا، هر دردمند، هر گرگ بیابان، هر سگ پاسبان و هر موش و هر گربه و هر جسد مومیایی گریسته است. شاعری که انسان و انسانیت را سروده است. زنی، آزرمگینی، عارفی، اندیشمندی و آن گاه، شاعری که دلش را در سطورش می خوانی و رنجش را در شعرش می بینی…

به نوجوانی خود دیدمش. با مادرش به خانه۱۶ ما آمد به دیدار مادرم، و این در ماه اسفند بود و به نیمه فروردین، ماهی پس از آن دیدار به بیماری حصبه درگذشت. نخستین شعری را که سروده بودم و مادرم آن را دستکاری کرده بود، برایش خواندم. مرا بوسید و برایم آرزوی توفیق کرد. پوستی سپید و گونه های گلرنگ و شاداب و دهانی کوچک و لب هایی پر داشت، و چشم هایش آرام با نگاهی نه در مسیر موازی.»۱۷

حاج سیدنصر الله تقوی در مورد پروین می گوید؛ «من از رفقای نزدیک اعتصام الملک بودم و ساعاتی ممتد در خانه او در کتابخانه او به بحث و مطالعه ادبی با او گذرانیده ام. خانم پروین از خردسالی بدون خستگی در کنار ما قرار گرفت و با عطش خارج از حوصله کودکان به گفتار ما گوش فرامی داد. اولین شعرش را در سن هشت سالگی ساخت. در این سن فارسی را روان می خواند و می نوشت.»۱۸

محمد علی اسلامی ندوشن او را چنین توصیف می کند؛ «… گلً گل های شعر دوران جدید است. چه به اقتضای روح لطیف و خواهرانه یی که داشته و چه به اقتضای زمان، به سیاست و مسائل جاری نپرداخته، قلمرو شعری او به مکان و زمان و حوادث خاص محدود نیست. وی رنج و غم مردم بی پناه و محروم را می سراید، به طور عام، در هر روزگار و در هر کجا که باشند.»۱۹

و بدین گونه علامه علی اکبر دهخدا، علامه محمد قزوینی و بسیاری دیگر. هر چند عده یی نیز خرده هایی بر شعر پروین گرفته اند و حتی او را فرزند زمانه خود ندانسته اند، چرا که از علی اسفندیاری پیروی نکرده و از رهروان شعر سنتی بوده است.

پروین شاعر مردم است و درد و رنج مردم، آلام و زخم روح اوست.

جسارت او در زمانی که کار شهربانی پهلوی اول، پاپوش دوزی برای مردم بود، در سرودن شعر اشک یتیم ستودنی است.

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی/ فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست/ پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم/ کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست/ آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست/ پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست/ نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت/ این اشک دیده من و خون دل شماست/ ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/ این گرگ سال هاست که با گله آشناست/ آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است/ آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست/ بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن/ تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست/ پروین به کجروان سخن از راستی چه سود/ کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

او در شعر دیگری، باز همین مضمون را تکرار می کند و روی سخن ملاک و پادشاه است.

ای پدر نیکرای/ صاعقه ما ستم اغنیاست/ پیشه آنان همه آرام و خواب/ قسمت ما درد و غم و ابتلاست/ دولت و آسایش و اقبال و جاه/ گر حق آنهاست، حق ما کجاست؟/ قوت به خوناب جگر می خوریم/ روزی ما در دهن اژدهاست/ غله نداریم و گه خرمن است/ هیمه نداریم و زمان شتاست/ آنچه که ملاک به ده واگذاشت/ باج و خراجی است که از پادشاست/ حاصل ما را دگران می برند/ زحمت ما زحمت بی مدعاست/ از غم باران و گل و برف و سیل/ قامت دهقان به جوانی دوتاست/ سفره ما از خورش و نان تهی است/ در ده ما بس شکم ناشتاست/ زین همه گنج و زر و ملک جهان/ آنچه که ما راست همین بوریاست

و عجب نبود که پس از فوت پروین به خاطر این شعرها و آن بی اعتنایی ها، از برپایی مراسم بزرگداشت به گونه یی جلوگیری شود و بسیاری به مناسبت حفظ موقعیت در مراسم وی شرکت نکنند.

ابوالفتح اعتصامی می گوید؛ «مهم ترین این مجالس، مجلسی بود که در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۲۰ به مناسبت تصادف با چهلمین روز درگذشت پروین در تهران از طرف انجمن دانشوران منعقد گردید… با وجود درخواست های مکرر، وزارت معارف از گذاشتن تالار دارالفنون به اختیار انجمن امتناع نمود و لذا در خانه آقای عادل خلعتبری تشکیل شد… در هجدهم فروردین ۱۳۲۱ به مناسبت اولین سال وفات پروین مجلس یادبودی باز از طرف انجمن دانشوران در تالار عمارت دارالفنون تشکیل گردید.

با آنکه انجمن مزبور از چند روز پیش برای همه وزرا و وکلا و مدیران مدارس دعوتنامه فرستاده بود، هیچ یک از آنها در شب جلسه حضور نیافتند. مع ذالک تالار تقریباً پر بود و عدد حضار به یک هزار نفر مرد و زن می رسید… از مدعوین فقط اعلیحضرت شاهنشاه دعوت انجمن را اجابت و نماینده یی اعزام فرمودند.»۲۰

آن سال که رضاشاه قدرت داشت، حتی سالن دارالفنون را دریغ کردند. سال بعد که رضاشاهی در کار نبود و محمدرضا شاه تازه کار بود، نماینده یی اعزام کرد.

بعد از فوت پروین که بر اثر غفلت پزشک غیرمسوول رخ داد، از سوی تنی چند طعنه هایی بر روح آن مرحوم باریدن گرفت. از طرفداران سیدضیاءالدین طباطبایی گرفته تا اشخاصی همچون فضل الله گرکانی در «تهمت شاعری» و پرویز میرنقیبی در مجله روشنفکر و برخی دیگر. اما پروین، پروین ماند.

پروین همان گونه که در نظم محکم و استوار و مودب و باوقار بود، نثری قوی و پر از معنا داشت. نامه های او به مهکامه محصص موید این گفته است.

دأب قلم پروین مگر با نظامی گنجوی قابل مقایسه باشد، در تمام دیوان اشعار او حتی یک کلمه طعنه نامربوط، حرف زشت یا تحقیر دیده نمی شود. او حتی از فردوسی بزرگ۲۱ نیز در این زمینه قلم پاک تری دارد.

آنچه بر این زن مظلوم رفت، آیینه یی تمام نما بر زنان این مرز و بوم بود و چه بسا هست. پروین در ادبیات ما ماندگار است و حتی اگر فکر کنیم او فرزند زمانه خود نبود و شعر نو نسرود و به راه علی اسفندیاری نرفت.

راز ماندگاری پروین را در خوی انسانی او، پاک سرشتی اش، اشعار ساده و انسان دوستانه اش باید جست وجو کرد.

دیوان پروین همچون دیوان حافظ پرتیراژترین کتاب در میان کتاب شاعران این سرزمین است. این راز مانایی پروین است؛ و نکته پایانی.

گویا سال آینده سال بزرگداشت پروین است. پروین را آن گونه که بوده بپذیریم، نه آن گونه که می خواهیم و مطلوب ذهن ماست. پروین نمونه یک زن پاک، عفیف، نجیب، صبور و باوقار ایرانی بود.

او در اسفندماه سال ۱۳۱۷، در شعری به استقبال «کشف حجاب» رفت. البته از آن گونه که بعدها شکل گرفت. او آزادی زن ایرانی را با حفظ وقار و متانت می پسندید.

سال ها است این شعر از دیوان پروین، یا از سوی ناشران، یا به وسیله ممیزی حذف شده و می شود.

اگر قرار است طبق آنچه که مسوولان می گویند، چاپ منقح و بدون غلطی از دیوان پروین از سوی کسانی که قصد بزرگداشت او را دارند، صورت گیرد، چه بهتر آن که متن کامل و از روی نسخه ابوالفتح اعتصامی، بدون دستکاری و جابه جایی صورت گیرد. روح پروین را با علایق و سلایق شخصی نیازاریم یا با سمت و سو دادن به اشعار او، عقاید خودمان را به جای او جا نزنیم.

پی نوشت ها؛

۱- یوسف اعتصامی – ۱۳۱۶-۱۲۵۳ شمسی – در تبریز به دنیا آمد. سال های آغازین زندگانی را زیر نظر پدرش میرزا ابراهیم مستوفی (اعتصام الملک) به فراگیری مقدمات علوم، ادبیات فارسی، عربی و ترکی و فرانسه پرداخت.

او در زمان پدرش – که از مستوفیان آذربایجان بود – به اعتصام دفتر و سپس به اعتصام الملک معروف شد. خانواده یوسف اعتصامی که اصلاً آشتیانی بودند، بنا به ماموریت پدر، که به سمت استیفای آذربایجان راهی آن دیار شده بود، در تبریز سکنی گزیدند و پروین در آن محل به دنیا آمد.

اعتصامی در دوره دوم مجلس مشروطه، از طرف مردم تبریز به عنوان نماینده این شهر انتخاب شد و در سال ۱۲۸۷ شمسی به تهران آمد. او به عضویت کمیسیون معارف مجلس درآمد و با تشکیل کتابخانه مجلس، ریاست آن را عهده دار شد.

یوسف اعتصامی مجله ادبی بهار را منتشر می ساخت و خانه اش همواره پذیرای بسیاری از بزرگان علم و ادب و سیاست زمان خود بود. او سرانجام در یازدهم دی ماه ۱۳۱۶ در تهران بدرود حیات گفت و در قم، صحن جدید و در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد. از یوسف اعتصامی آثار تالیفی و ترجمه شده چندی باقی مانده است. ابوالفتح اعتصامی فوت او را یازدهم دی ماه می نویسد، اما مرحوم دهخدا دوازدهم دی ماه را ذکر می کند. (دیوان پروین، چاپ هفتم، ۱۳۵۵ غ۲۵۳۵ف، صص ۲۷۱ و ۳۴۲.

۲- برای اطلاع از نظرات صائب پدر، نسبت به فرزند خود، بنگرید به یادداشت های پدر شاعر؛ پروین اعتصامی، صص ۶۳-۵۶، گردآورنده علی دهباشی، انتشارات دنیای مادر، چاپ اول، بهار ۱۳۷۰، تهران.

۳- آرین پور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، ص ۵۳۹، انتشارات زوار، چاپ اول، ۱۳۷۴، تهران.

۴- برای اطلاع از این خطابه نگاه کنید به مجموعه مقالات و قطعات اشعار، که به مناسبت درگذشت و اولین سال وفات خانم پروین اعتصامی نوشته و سروده شده است. بهمن ۱۳۵۵، ابوالفتح اعتصامی، ص ۲۳.

۵- همان، ص ۷.

۶- میرانصاری، علی، گردآوری و پژوهش، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر اول، ص ۱۳۲، چاپ اول، ۱۳۷۶، سازمان اسناد ملی ایران، تهران.

۷ و ۸- مجموعه مقالات و قطعات، ص ۷.

۹- میرانصاری، ص ۱۴۳ و آن به نقل از یادنامه پروین اعتصامی، تهران، ۱۳۷۰.

۱۰- مجموعه مقالات و قطعات، ص ۷.

۱۱- عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، جلد اول، ص ۹، نشر گفتار و نشر علم، چاپ اول، ۱۳۸۰، تهران. شایان ذکر است گفته شود گهگاه در برخی از روایت های تاریخی یا ثبت دقیق وقایع، در آثار آقای عاقلی، سهو قلم هایی مشاهده می شود و در این باره باید با احتیاط به آثار ایشان نگاه کرد و استناد نمود.

۱۲- مجموعه مقالات و قطعات اشعار… صص ۶۶-۶۵.

۱۳- برای آنکه دریابید نظمیه و شهربانی پهلوی اول چگونه در دوران اقتدار او برای مردم پاپوش می دوختند و آنها را رهسپار سیاه چاله های زندان قصر و زندان قزل قلعه می کردند، نگاه کنید به بخش انتهایی خاطرات دکتر جلال عبده، تحت عنوان چهل سال در صحنه، انتشارات رسا، ۱۳۶۸، تهران.

۱۴- از نیما تا روزگار ما، ص ۵۴.

۱۵- پروین اعتصامی، ص ۴۸۷.

۱۶- مادر پروین، خانم اختر فتوحی تبریزی نام داشت و سی و دو سال پس از فوت فرزند در ۲۶/۲/۱۳۵۲ درگذشت و در کنار پروین به خاک سپرده شد.

۱۷- پروین اعتصامی، صص ۹۰-۸۹.

۱۸ و ۱۹- همان، صص ۳۹ و ۵۰-۴۹.

۲۰- مجموعه مقالات و قطعات اشعار، صص ۵-۳.

۲۱- حماسه سرای توس با آنکه در فصاحت قلم و نکویی شعر، سرآمد روزگار خود بود، گاه از طعنه زنی به این و آن خودداری نمی نمود. تحقیر اعراب (ز شیر شتر خوردن و سوسمار…) تا هجو سلطان محمود از مواردی است که در شاهکار حکیم توس یافت می شود. هر چند عده یی بر این عقیده اند که هجونامه سلطان محمود منسوب به حکیم توس است، اما استاد عزیز، دکتر محمدامین ریاحی، معتقد است «به نظر من در این که فردوسی ابیاتی در گله از محمود و نکوهش او سروده تردید نباید کرد.» (فردوسی، چاپ اول، طرح نو، ۱۳۷۵)

به همین گونه سعدی بزرگوار در هزلیات و خبیثات خود و بسیاری دیگر از شاعران این مرز و بوم که قلم را گاهی به سهو آلوده اند.

این مقاله بمناسبت شصت و پنجمین سالگرد خاموشی پروین اعتصامی در روزنامه اعتماد منتشر شده است