” ۷ مهر؛ بزرگداشت شمس تبریزی “

photo 2015 09 29 17 38 33محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی، ملقب به شمس‌الدّین، یا شمس تبریزی (۵۸۲ _ پس از ۶۴۵ هجری قمری) از صوفیان پارسی‌ زبان و مسلمان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده‌اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.

از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد خبر مهمی در دست نبود. قدیمی‌ترین مدارک دربارهٔ شمس تبریزی، ابتدانامهٔ سلطان ولد و رسالهٔ سپهسالار است که گفته؛ «هیچ آفریده‌ای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان می‌داشت و خویش را در پردهٔ اسرار فرو می‌پیچید». در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینهٔ خود نپرداخته است اما می‌توان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبت‌های گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح می‌کند.

دربارهٔ پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می‌دانیم که او در مقالات آنها را به نازک‌دلی و مهربانی توصیف می‌کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی دربارهٔ پدر خود می‌گوید: «نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…» «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او می‌رمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن می‌گفت، پنداشتم که مرا می‌زند، از خانه بیرون می‌کند»

شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل می‌کرده است. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سله‌باف و پیر سجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنان که از مقالات او برمی‌آید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود، و از آن میان نام‌های شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا)، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محی‌الدین ابن عربی در مقالات شمس آمده است.

شمس تبریزی و مولوی

شمس تبریزی عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.» شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند.

با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل‌ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.

سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.

اما شادمانی‌ها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزار‌ها به شمس تبریزی رسید. او با همهٔ عشق و علاقه‌ای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود… سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بار‌ها می‌گفت:

خواهم این بار آنچنان رفتن              که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز              ندهد کس نشان ز من هرگز
سال‌ها بگذرد چنین بسیار                   کس نیابد ز گرد من آثار

در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی‌آنکه کسی آگاه شود قونیه را‌‌ رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بار‌ها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در شام دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبر‌ها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شدن به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.

مزار شمس تبریزی

دربارهٔ مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه، در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی نشان داده‌اند معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیرمستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.» اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون‌بیک است که در گزارش لشکرکشی سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.». با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.

به تأیید سفرنامهٔ جهانگردان مختلف، خاطرات، تذکره‌ها و نیز به نقل از مقالات و کتب متعدد، از جمله کتاب تاریخ نظم و نثر در ایران جلد دوم صفحه ۷۳۶ و کتاب مقالات شمس تبریزی به تصحیح دکتر علی موحد (ص ۱۴۷)، مقالهٔ دکتر محمد امین ریاحی در مجلهٔ کلک در بهار ۷۵ (ص ۲۸)، کتاب تاریخ نهضت‌های فکری ایرانیان بخش دوم (ص ۶۰۲)، کتاب مجمل فصیحی تصحیح محمود فرخ، جلد دوم (ص ۳۴۳)، کتاب زندگی و آثار مولانا از استاد فروزانفر (ص ۲۰۸ و ۳۸)، کتاب منشات السلاطین اثر فریدون بیک (ص ۹۴)، کتاب شکوه شمس اثر آل ماری شل (ص ۵۳۸)، کتاب تاریخ ابراهیم پچوی از نویسندگان معروف خلافت عثمانی و کتاب ارزشمند شمس تبریزی و دار الصفای خوی، اثر استاد بهروز نصیری؛ آرامگاه شمس تبریزی در خوی شناخته می‌شده که در تمامی این‌ها با ذکر منابع و اسناد تاریخی معتبر، مدفن شمس تبریزی را در آذربایجان غربی واقع در شهرستان خوی و در محله‌ای بنام محلهٔ شمس و در کنار مناری باستانی بنام منار شمس تبریزی عنوان نموده‌اند. اما متأسفانه وقوع زلزلهٔ سلماس و خوی به سال ۱۲۲۲ ه.ق و سیل مهیبی که حدود ۱۲۰ سال قبل، درست در محل منار شمس به وقوع پیوسته، باعث تخریب گنبد و بارگاه آرامگاه و همچنین تخریب ۲ منار از ۳ منار موجود شده و بعد‌ها در عصر بی‌توجهی به آثار باستانی کم‌کم مدفن شمس مورد بی‌مهری واقع و به فراموشی سپرده شده است. «جیمز موریه» جهانگردی که در ۱۸۱۳ میلادی از این منطقه دیدن کرده در کتاب سفرنامهٔ خود می‌نویسد: «در انتهای شمالی شهر خوی مقبره‌ای وجود دارد که متعلق به ملایی بنام شمس تبریزی است که مردی اهل شعر و دانش و استاد مولوی شاعر بزرگ ایرانی بوده است. به دیدن منارهای آن رفتم که به فرمان شاه اسماعیل صفوی با شاخ شکارهایی که در یک روز انجام داده بوده تزئین شده است…». «مجمل فصیحی» نیز قدیمی‌ترین زندگینامهٔ دانشمندان معتبری است که به سال ۸۴۵ ه. ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. «فصیحی خوافی» در کتاب مجمل فصیحی نیز می‌گوید: «شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است…». شمس تبریزی هم که به‌ صورت درویشی نا‌شناس سفر می‌کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرِ شوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطهٔ طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته‌ای بر سر خاکش افراشته‌اند که تا قرن‌ها بعد هم زیارتگاه بوده است». شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفا و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره‌ای غیر واقعی و بی‌اساس می‌دیده ویران می‌کرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می‌کند دستور می‌دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می‌آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد.

ساری عبدالله افندی در کتابی به نام ثمرات الفؤاد فی مبدأ و المعاد (به ترکی) مطالب ارزشمدی در باب آرامگاه شمس تبریزی در خوی آورده است. بنا به نوشتهٔ خود مؤلف، وی با استمداد از مولانا جلال‌الدین رومی و حاجی بایرام ولی شروع به نوشتن اثر کرده و در ‌۲ ذی‌الحجه ‌۱۰۳۳ هجری قمری آن را به پایان برده است. نسخهٔ دست‌نوشت مؤلف در کتابخانهٔ حسن پاشای شهر چوروم در ترکیه نگه‌داری می‌شود.

یکی از بزرگانی که ساری عبدالله افندی در کتاب خود به شرح زندگی‌اش پرداخته است، شیخ ابوحامد حمیدالدین آقسرایی معروف به سومونجو باباست. حمیدالدین نخستین آموزش‌های صوفیانه را نزد پدرش شیخ شمس‌الدین موسی دید، سپس به دمشق رفت و به تعلیم علوم ظاهری مشغول شد. پس از مدتی گم‌شده خود را نزد خواجه علاءالدین علی از مشایخ طریقت دورهٔ صفوی (متوفی در نیمهٔ دوم قرن هشتم) که در خوی ساکن بود، یافت و به صحبت او مشغول شد. پس از مدتی خواجه علاءالدین چون وفات خود را نزدیک دید، او را به خلافت برگزید و روانهٔ روم ساخت. ابوحامد در زمان ایلدیریم (یلدرم) بایزید (حک ‌۷۹۱- ‌۸۰۵ قمری/‌۱۳۸۹- ‌۱۴۰۳ میلادی) وارد بورسا شد و به صورتی نا‌شناس در آنجا سکنی گزید. او در ‌۸۱۵ هجری در‌‌ همان شهر درگذشت.

از شاگردان بنام حمیدالدین آقسرایی باید حاجی بایرام ولی را نام برد که با استناد به آموزه‌های سومونجو بابا، طریقت بایرامیه را تأسیس کرد. آنچه که در این میان به موضوع این نوشته مربوط می‌شود، مطالبی است که ساری عبدالله افندی در بیان سال‌های زندگی ابوحامد آقسرایی در خوی بیان داشته است. او می‌نویسد که چون علاءالدین مرگ خود را نزدیک دید، بر آن شد تا امانتی را که نزد او بود، به صاحبش تسلیم کند و چون اخلاص و امانتداری ابوحامد را مشاهده کرد، تصمیم گرفت تا او را خلیفه خود سازد و امانت را بدو بسپارد، پس درویشان خود را جمع کرد و به مکانی که در قصبهٔ خوی به مقبرهٔ شمس تبریزی معروف و زیارتگاه و تفرجگاه آنان بود، عزیمت کردند. (صفحهٔ ‌۲۴۰ ـ نسخه خطی کتابخانهٔ عمومی حسن پاشا در چوروم ترکیه). درویشان خواجه سه روز مشغول ذکر شدند و در پایان علاءالدین، ابوحامد را به عنوان خلیفهٔ خود روانه دیار روم ساخت.

این نوشته از دو منظر حائز اهمیت است؛ نخست آن‌ که چهارصد سال پیش در زمان حیات ساری عبدالله افندی در خوی زیارتگاهی وجود داشته که به نام مقام و مقبرهٔ شمس تبریزی معروف بوده است. از آنجا که عبدالله افندی خود به عنوان یکی از دولتیان در سفر جنگی سلطان عثمانی به ایران حضور داشته است، می‌توان گفت که خود او این مکان را از نزدیک دیده و در کتاب خود ثبت کرده است. اشارات دیگرِ منابع هم‌زمان با عبدالله افندی نیز تأییدکنندهٔ سخنان او هستند. از جمله سیاحت‌نامه اولیاء چلبی، منشآت فریدون بیگ و سفرنامه ونیزیان.

مطلب دوم و مهم‌تر آن‌که حدود صد سالی بعد از غیبت و وفات شمس، در خوی مکانی وجود داشته که محل تجمع و رقص و سماع صوفیان بوده است و با توجه به فحوای نوشتهٔ عبدالله افندی، آن زمان نیز به نام مقام و مقبره شمس تبریزی معروف بوده است. می‌دانیم که شمس قبل از دیدار با مولانا در قونیه شهرت آنچنانی نداشته است تا برایش مقام و خانقاهی ترتیب دهند، لذا این مسأله باید بعد از غیبت شمس از قونیه روی داده باشد که این نیز می‌تواند قرینه‌ای باشد بر آمدن شمس به خوی و اقامتش در این شهر و سپس درگذشت و دفنش در همان‌جا. جالب آن‌ که در افواه عامه نیز اقوال و روایات فراوانی دربارهٔ آمدن دراویش و شمع روشن کردن آنها در جنب منارهٔ شمس تبریزی و اجرای مراسم وجود دارد.»
مزار شمس تبریزی در خوی در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد.

زندگینامه دانشمندان – تاریخ ما