فتواي شيخ سعيد عبدالحفيظ حجاوي، مفتي کل کشور اردن هاشمي

Imageصوفيان قبل از ظاهر، به پاکسازي باطن مي‌پردازند و اولويت را به کارهايي مي‌دهند که به دل مربوط است. به تربيت روحي و اخلاقي، اهتمام مي‌ورزند و صوفيان صافي و حقيقي به احکام شرع حنيف پاي­بند و از بدعت‌ها و انحرافات در رفتار و کردار، به دورند

   بسم الله الرحمن الرحيم

 

سؤال اول: آيا مذاهبي که از اسلام سني نيستند، جزئي از اسلام حقيقي به شمار مي‌روند؟ به تعبير ديگر: آيا هرکسي يکي از مذاهب اسلامي، يعني مذاهب چهارگانة اهل‌سنت، مذهب ظاهري، مذهب جعفري، مذهب زيدي و يا مذهب اباضي را پيروي کند و به احکام آن عمل نمايد مسلمان است؟

جواب: الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسوله الامين محمد و علي آله و صحبه اجمعين و بعد: اسلام ديني است که خداوند آن را پسنديده و خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) آن را به عنوان پيامي براي جهانيان آورده تا پيروان آن، تا روز قيامت به سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت دست يابند و کساني هم که از آن روي برگردانند و آن را رها سازند، به بدبختي گرفتار شوند. خداي متعال مي‌فرمايد:

)وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (

و هرکس جز اسلام دين ديگري جويد، هرگز از او پذيرفته نشود و وي در آخرت از زيانکاران است. [1]

و نيز مي‌فرمايد:

) إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ (

همانا دين در نزد خدا همان اسلام است. [2]

پايه‌هاي اسلام بر پنج چيز است، از عبدالله بن عمر- رضي الله عنه- وارد شده است که پيامبر خدا(ص) فرمودند: بني الاسلام علي خمس، شهادة ان لااله‌الاالله و ان محمداً رسول­الله و اقام الصلاة و ايتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان: اسلام بر پنج پايه استوار است. شهادت به اين که خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد فرستادة اوست و بر پاي داشتن نماز، پرداختن زکات، حج خانه خدا و روزة رمضان.

شهادت به لااله‌الاالله، اثبات توحيد است و شهادت به محمد رسول­الله، اثبات رسالت و نبوت و همة چيزهايي است که از پيامبر(ص) شنيده‌ايم: فرشتگان الاهي، کتاب‌ها، پيامبران، روز قيامت و قدر الاهي خير باشد يا شر. از عمر بن خطاب- رضي الله عنه- نقل است که گفت: روزي در محضر پيامبر اکرم(ص) بوديم که مردي که لباسي بسيار سپيد و مويي بسيار سياه داشت، بر ما وارد شد. اثري از سفر در ظاهر او نبود و هيچ­يک از ما وي را نمي‌شناخت. نزد پيامبر(ص) نشست. زانوانش مماس با زانوي پيامبر(ص)، دستش را نيز بر ران آن حضرت گذاشت و عرض کرد: اي محمد(ص) مرا از اسلام خبر بده، پيامبر اعظم(ص) فرمود:

الاسلام ان تشهد ان لااله‌الاالله و ان محمداً رسول­الله و تقيم الصلاة و تؤتي الزکاة وتصوم رمضان و تحج البيت ان استطعت اليه سبيلاً، قال: صدقت. قال فعجبناله يسأله و يصدقه. قال: فاخبرني عن الايمان. قال: ان تؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله و اليوم الاخر وتؤمن بالقدر خيره و شره. قال: صدقت ثم انطلق فلبثت مليا قال لي: يا عمر اتدري من السائل؟ قلت: الله و رسوله اعلم. قال: فانه جبرئيل اتاکم يعلمکم دينکم.

اسلام آن است که شهادت دهي، خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد(ص) پيام­آور اوست و نماز بخواني، زکات بپردازي، ماه رمضان روزه ‌بگيري و اگر توانايي داري، خانة خدا را زيارت کني. آن مرد گفت: آري صحيح است. ما تعجب کرديم که چگونه او هم مي‌پرسد و هم تصديق مي‌کند؟ آن مرد گفت: مرا از ايمان خبر ده، پيامبر اکرم(ص) فرمود: اين که خدا، فرشتگان او، کتاب‌هايش، پيامبرانش، روز قيامت و نيک و بد قدر را باور داشته باشي. مرد گفت صحيح است، سپس رفت. عمر مي‌گويد: من لحظه‌اي در فکر فرو رفتم، پيامبر اکرم(ص) فرمودند: اي عمر آيا مي‌داني اين سؤال کننده که بود؟ عرض کردم: خدا و پيامبرش داناتر هستند. پيامبر(ص) فرمود: او جبرائيل بود که آمده بود دينتان را به شما بياموزد.

پيامبر اکرم(ص) حد و مرز مسلماني را بيان فرموده است. بعد از آن که، نشانه‌هاي اسلام را روشن ساخته است. انس بن مالک- رضي الله عنه- روايت کرده است که پيامبر اکرم(ص) فرمود: من شهد ان لااله‌الاالله و استقبل قبلتنا و صلي صلاتنا و اکل ذبيحتنا فهو المسلم له ما للمسلم و عليه ما علي المسلم: هرکس شهادت دهد که جز خداي يگانه، خدايي نيست و رو به قبله ما آرد و هم­چون ما نماز گزارد و از ذبيحة ما بخورد، مسلمان است و از همة امتيازات مسلماني برخوردار، همچنان­که همة وظايف مسلماني بر او واجب است.

اصطلاح «اهل سنت و جماعت» از ابتداي زمان عباسيان رايج شد. اسلام سابق‌تر و فراگيرتر است و به مذهب خاصي محدود نمي‌شود. بلکه همة مذاهب سني، ظاهري، جعفري و زيدي، تحت پرچم اسلام، تابع احکام آن هستند و پيشوايان بزرگواري که اين مذاهب به آنان منسوبند، همگي سر بر آستان اسلام دارند. هر يک از آنان، مجتهدان مطلقي هستند که اهل سنت مراتب علمي آنان را قبول دارند. از جمله امام زيد بن علي- رضي الله عنه- از ائمة اهل بيت اطهار، که مذهب زيديه به او منتسب است و برادرش امام ابو جعفر محمد بن علي الباقر- رضي الله عنه- و فرزند او امام جعفر صادق- رضي الله عنه- که امام مالک- رضي الله عنه- نزد او درس فرا گرفته و امام ابوحنيفه- رضي الله عنه- از او روايت کرده و مذهب جعفري به او منتسب است. هريک از اين پيشوايان، شيوة خاص خود را در اجتهاد داشته‌اند.

بعد از صحابه و تابعان، زيد بن علي، امام محمد باقر، امام جعفر صادق با پيشوايان (اهل سنت) ابوحنيفه، اوزاعي و ليث بن سعد اختلاف پيدا کردند، پس از آنان هم شافعي با اصحاب مالک و ابوحنيفه، اختلاف پيدا کرد؛ ولي اين اختلاف نظرها، خصومت در دين خدا و اختلاف در مسايل يقيني نبود، بلکه اختلاف ديدگاه فکري در تفسير نصوص ديني و ادراک معاني حقيقي اسلام بود. لذا عمر بن عبدالعزيز- رضي الله عنه- مي‌گويد: اختلاف اصحاب رسول‌الله(ص) به اندازة شترهاي سرخ مرا خشنود مي‌سازد، چرا که اگر رأيشان يکي بود مردم در تنگنا قرار مي‌گرفتند.

هر مجتهدي بهرة خود را مي‌برد هر چند که اشتباه کرده باشد. زيرا پيامبر اعظم(ص) فرموده است: اذا اجتهد الحاکم فاخطأ فله اجرو ان اجتهد فاصاب فله اجران: هرگاه حاکم در اجتهاد خويش به خطا رود، يک اجر دارد و اگر اجتهادش به حق اصابت کند، داراي دو اجر است.

از ابن عباس، عطا، مجاهد و مالک بن انس- رضي الله عنهم- نقل است که گفته‌اند: «هيچ يک از مردم نيستند مگر آن که برخي سخنانشان پذيرفته شده و برخي ديگر مردود است، جز رسول خدا(ص)».

ابو حنيفه- رضي الله عنه- نيز سخني نظير اين دارد: «اين نظر من است و اين بهترين رأيي است که برگرفته‌ام، هرکس نظري بهتر ارائه کند، از او مي‌پذيريم».

امام مالک- رضي الله عنه- گفته است: «من انساني هستم که گاه به راه صواب مي‌روم و گاهي نيز اشتباه مي‌کنم. آراي من را به کتاب و سنت عرضه کنيد».

شافعي- رضي الله عنه- هم مي‌گويد: «اگر حديث صحيحي مخالف نظر من پيدا کرديد، نظر من را به ديوار بزنيد و اگر حجتي (کتاب و سنت) را حتي در سر راه پيدا کرديد، رأي من همان است. نظر من صحيح است ولي احتمال دارد اشتباه باشد و رأي ديگران غلط است ولي احتمال صحت هم دربارة آن وجود دارد»!

ائمة اهل بيت بسيار نسبت به تمسک به اصول اهتمام داشتند و با ساير پيشوايان «گفت­وگو» مي‌کردند، مثل گفت­وگوي امام باقر- رضي الله عنه- با ابوحنيفه- رضي الله عنه- معتقدان به مذهب زيدي هم گذشتگان از اهل بيت را اکرام مي‌کردند و مذاهب شهرهاي مختلف را مورد استفاده قرار مي‌دادند، خود را از مذاهب اربعه کنار نکشيدند و به آنان جفا نکردند، بلکه صحاح سته را معتبر شمردند و در کتاب‌هايشان به آراي علما و مجتهدان ساير مذاهب، بدون هيچ تعصبي اشاره کردند.

پيروان مذهب جعفري هم به ارکان ايمان باور دارند و ارکان اسلام را حرمت مي‌نهند و با ساير مذاهب در بيشتر فروع، هم­عقيده‌اند. ائمة اهل سنت دانش را از ائمة شيعه فرا گرفته‌اند همان­گونه که ائمة شيعه هم نزد پيشوايان اهل سنت درس آموخته‌اند. [3]

اين تأکيدي است بر آن که آنان، جزئي از امت واحدة اسلامي هستند.

اگر اختلافي وجود دارد که برخي سعي در عمق بخشيدن به آن دارند، مربوط به امور تاريخي است و چه خوب است که ما در اين روزگار، از اين اختلافات عبور کنيم تا وحدت امت را تحقق بخشيم و همبستگي خود را در برابر چالش‌هاي روياروي، تقويت نمائيم.

چرا به مصالح خود نمي‌انديشيم و در گذشته توقف کرده‌ايم و به نبش قبر آن پرداخته‌ايم تا به يکديگر جسارت ورزيم و اختلاف پيشه سازيم؟! چرا به سلف صالح خود احترام نمي‌گذاريم؟ خداوند متعال مي‌فرمايد:

)تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ(

آن جماعت را روزگار به سر آمد، دستاورد آنان براي آنان و دستاورد شما براي شما است، و از آن­چه آنان مي‌کرده‌اند، شما باز خواست نخواهيد شد. [4]

و نيز مي‌فرمايد:

)رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ(

پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفتند ببخشاي، و در دل‌هايمان نسبت به کساني که ايمان آورده‌اند [هيچ­گونه] کينه‌اي مگذار، پروردگارا، راستي که تو رئوف و مهربان هستي. [5]

اما اباضيه، آنان پيروان عبدالله بن اباض هستند و معتدل‌ترين گروه خوارج و نزديک‌ترين آن‌ها به جماعت مسلمانان. مخالفان خود را کافر نعمت مي‌دانند نه کافر عقيده. زيرا آنان خدا را انکار نمي‌کنند بلکه در محضر خدا کوتاهي مي‌ورزند.

اباضيه، خون مخالفان خود را محترم مي‌شمارند، سرزمين آن‌ها را سرزمين توحيد و اسلام (دارالاسلام) مي‌دانند مگر اردوگاه نظامي پادشاهان را، ولي اين مطلب را علني نمي‌گويند.

رأي باطني آنان اين است که سرزمين و خون مخالفانشان حرام است، اگر مسلماناني با آن‌ها جنگيدند غنايمشان حلال نيست، مگر اسب و سلاح و ابزارآلات جنگي، ولي طلا و نقره را باز مي‌گردانند. فقه آن‌ها هم به فقه مذاهب اسلامي نزديک است و اين چنين است که هيچ مسلماني نمي‌تواند گويندگان شهادتين را که رو به قبله دارند، تکفير کند و هر يک از پيروان مذاهب چهارگانة اهل سنت، مذهب ظاهري، جعفري، زيدي و اباضي، مسلمان محسوب مي‌شوند و همه برحسب ظاهر تابع شريعت پاک محمدي(ص) هستند، باطن آنان را نيز، خداوند متعال عهده‌دار است.

ابن عباس- رضي الله عنه- نقل مي‌کند: پيامبر اعظم(ص) گروهي را که مقداد هم از آنان بود به جنگ با قومي فرستاد. سپاه وقتي رسيدند که دشمن پراکنده شده بود، تنها مردي ثروتمند از آنان باقي مانده بود. که با ديدن سپاه اسلام گفت: اشهد ان لااله‌الاالله، مقداد او را به قتل رساند، پيامبر اکرم(ص) به او فرمود: فردا با لااله‌الاالله چه مي‌کني؟ سپس اين آيه شريفه نازل شد:

)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا(

اي کساني که ايمان آورده‌ايد، چون در راه خدا سفر مي‌کنيد [خوب] رسيدگي کنيد و به کسي که نزد شما [اظهار] اسلام مي‌کند، نگوئيد «تو مؤمن نيستي.» [6]

سوال دوم: مرزهاي تکفير در زمان­ ما کدام است؟ آيا مسلمان مي‌تواند کساني را که به يکي از مذاهب اسلامي سنتي يا مذهب اشعري پايبند هستند، تکفير کند؟ افزون بر اين آيا مي‌توان سالکان طريقت صوفية حقيقي را تکفير کرد؟

پاسخ: الحمدلله و الصلاة و السلام علي رسوله الامين محمد و علي آله و صحبه اجمعين و بعد؛ امروزه تکفير نزد برخي افراد به علت غرور، تکبر و بسته­انديشي هيچ حد و مرز و قيدي ندارد، حال آن که اين برخلاف حق است. امام ابوحنيفه- رضي الله عنه- مي‌گويد: داناترين مردم، داناترين آن‌ها به اختلافات فکري مردم است. گاهي تکفير به خاطر هواپرستي، تعصب فکري و يا کاري عکس‌العملي است و باعث مي‌شود اختلاف، که علامت صحت و خير است، تبديل به مخالفت‌هايي شود که بذر شر و زشتي مي‌کارد و سر از دشمني، خصومت، تبادل ناسزا و اتهام­افکني در مي‌آورد، تا به جايي که به تکفير منتهي مي‌شود. خداوند سبحان مي‌فرمايد:

)إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ(

کساني که دين خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هيچ­گونه مسئول ايشان نيستي، کارشان فقط با خداست، آن گاه به آن چه انجام مي‌دادند آگاهشان خواهد ساخت. [7]

از ابوهريره- رضي الله عنه- نقل است که پيامبر اکرم(ص) در تفسير اين آيه )ان الذين فرقوا دينهم( فرمودند:

هم اهل البدع و الشبهات و اهل الضلالة من هذه الامه: کساني که دين خود را پراکنده ساختند، اهل بدعت، شبهات و گمراهان از اين امت هستند.

و از عمر بن خطاب- رضي الله عنه- نقل است که پيامبر اعظم(ص) به عايشه فرمودند:

) ان الذين فرقوا دينهم و کانوا شيعا(، انما هم اصحاب البدع و اصحاب الاهواء و اصحاب الضلاله من هذه الأمة يا عايشة: ان لکل صاحب ذنب براء غير اصحاب البدع واصحاب الأهواء ليس لهم توبه و انا بريء منهم و هم مني براء:

کساني که دين خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند، بدعتگذاران و صاحبان مکاتب باطل و گمراهان اين امتند. اي عايشه: هر گناه­ کاري داراي برائت (از آتش جهنم) است جز بدعتگذاران و صاحبان مکاتب باطل، آنان توبه ندارند و من از ايشان بيزارم، آنان هم از من بيزارند.

آية شريفه به پيامبر اکرم(ص) اشاره مي‌فرمايد که عقاب آنان با تو نيست تو فقط منذر و هشدار دهنده هستي.

حضرت علي- رضي الله عنه- مي‌فرمود: و الله ما فرقوه و لکنهم فارقوه: به خدا سوگند آنان دين را تکه پاره نکردند، بلکه از دين جدا شدند.

ابو هريره، عايشه و ابو امامه در تأويل اين آيه گفته‌اند: «اينان بدعتگذاران و منحرفان از اين امت‌اند».

تکفير امر خطرناکي است، زيرا نتيجه‌اش حلال شمردن خون و مال مسلمان و پامال کردن کرامت اوست و عواقب آن تا روز قيامت هم ادامه دارد. چون سبب جاوداني در آتش جهنم است. پس دوري از تکفير، تا جايي که راه دارد واجب است و مباح شمردن خون و مال کساني که به سوي قبله نماز مي‌خوانند و لااله‌الاالله و محمد رسول­الله مي‌گويند خطاي بزرگي است و اشتباه در زنده نگه داشتن هزار کافر آسان‌تر است از اشتباه در ريختن قطره‌اي از خون مسلمان، پيامبر اعظم(ص) فرموده است: امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لااله‌الاالله محمد رسول­الله فاذا قالوها فقد عصموا مني دمائهم و اموالهم الا بحقها: دستور دارم تا با مردم بجنگم تا زماني که لااله‌الاالله و محمد رسول­الله بگويند، وقتي چنين گفتند خون و سرمايه‌شان نزد من مصون از تعرض است، مگر به حق.

اين‌ها مطابق با احکام شرعي و فقهي است نه قواعد عقلي.

امام طحاوي (رحمه الله) گفته است: «ما هيچ يک از اهل قبله را به خاطر ارتکاب گناه تکفير نمي‌کنيم، مگر آن­که به حلال بودن گناه معتقد باشد، ما نمي‌گوئيم: گناه به ايمان شخص معصيت کار آسيب نمي‌رساند.»

اين توضيح عقيدة اهل سنت و رد عقايد خوارج است که هر گناهي را موجب کفر مي‌دانستند و طحاوي با عبارت «مالم يستحله» آن را مقيد ساخته است. يعني گناه زماني موجب کفر است که همراه باشد با عقيده به حلال بودن آن.

و عبارت: (ما نمي‌گوئيم که گناه به ايمان شخص گنه‌کار آسيب نمي‌رساند) رد عقايد مرجئه است که مي‌گويند: «گناه به ايمان آسيب مي‌رساند همچنان­که طاعت کافر نفعي به او نمي‌رساند».

علامه صدرالدين علي بن علي بن محمد بن ابي العز حنفي در شرح طحاويه دربارة شبهة مرجئه مي‌گويد: ماجرايي در زمان صحابه رخ داد که اصحاب بر قتل عاملان آن، در صورت توبه نکردن، اتفاق­نظر کردند و آن از اين قرار بود: قدامۀ بن مطعون و گروهي ديگر پس از علم به تحريم شراب، شراب نوشيدند و آية شريفه زير را تأويل کردند:

)لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ(

بر کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته کرده‌اند، گناهي در آن­چه [قبلاً] خورده‌اند نيست، در صورتي که تقوا پيشه کنند و ايمان بياورند و کارهاي شايسته انجام دهند. [8]

وقتي خبر به عمر بن خطاب رسيد، او و علي بن ابي ‌طالب و ساير اصحاب- رضي الله عنهم- تصميم گرفتند که اگر اينان به حرمت شراب اعتراف دارند، بايد شلاق بخورند و اگر اصرار به حلال بودن شراب دارند، بايد کشته شوند. عمر بن خطاب به قدامه گفت: اشتباه کردي و گور خود را کندي تو اگر پرهيزکار و با ايمان بودي و کار شايسته انجام مي‌دادي، شراب نمي‌خوردي زيرا نزول اين آيه به علت آن بود که وقتي بعد از جنگ احد خداوند شراب را حرام کرد برخي از صحابه- رضي الله عنهم- گفتند: پس دوستان ما چه مي‌شوند؟ آن‌ها شراب مي‌خوردند و مردند، خداوند اين آيه را نازل فرمود تا بيان کند که کساني که قبل از تحريم شراب، از آن خورده‌اند، اگر از مؤمنان صالح و پرهيزکار بوده‌اند گناهي بر آنان نيست. همان­طور که مسلمانان قبلاً رو به سوي بيت­المقدس نماز مي‌خواندند.

پس از آن اين گروه (قدامه و يارانش) پشيمان شدند ولي نااميد و مأيوس از توبه بودند. عمر به قدامه نوشت:

)حم، تنزيل الکتاب من الله العزيز العليم، غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب(

حم: فرو فرستادن اين کتاب، از سوي خداي ارجمند داناست، [که] گناه بخش و توبه‌پذير و سخت کيفر است. [9]

نمي‌دانيم کدام گناهت بزرگتر است؟ حلال شمردن حرام الاهي يا نااميديت از رحمت پروردگار؟

آن­چه که اصحاب بر آن اتفاق­نظر کردند، متفق عليه همة مسلمانان است. امام طحاوي – رحمه الله تعالي عليه – مي‌گويد: «هيچ بنده‌اي از دايرة اهل ايمان خارج نمي‌شود، مگر با انکار آن چه او را در زمرة مسلمانان قرار داده است.» و اين تعبير ديگري از اين جملة اوست که «ما هيچ يک از اهل قبله را به خاطر گناه تکفير نمي‌کنيم، مگر آن که آن گناه را حلال بشمارد.»

امام علي- رضي الله عنه- نقض بيعت خوارج را موجب بي‌ايماني آن‌ها ندانست و آنان را تکفير نکرد بلکه فرمود: «کلمة حق يراد بها الباطل» و به آن‌ها خطاب فرمود: لکم علينا ثلاث، لا نمنعکم مساجد الله ان تذکروا فيها اسم الله و لانبدؤکم بقتال و لانمنعکم الفيء ما دامت ايديکم معنا: شما سه حق بر ما داريد، شما را از حضور در مساجد خدا جهت ياد و ذکر او باز نمي‌داريم، با شما شروع به جنگ نمي‌کنيم، تا زماني که دستتان با ما است، بيت­المال را از شما قطع نمي‌کنيم.

رفتار آن حضرت با خوارج، رفتار او با اهل اسلام بود.

امام ابوالحسن اشعري- رحمه الله تعالي- گويد: مسلمانان پس از پيامبر گرامي اسلام(ص) در مواردي اختلاف کردند، يکديگر را گمراه شمردند، از همديگر برائت جستند و فرقه فرقه شدند، ولي با اين همه اسلام بين آن‌ها جمع مي‌کند (يعني همه مسلمان‌اند).

و بسياري از علماي بزرگ تا جايي که راه دارد از تکفير مسلمانان دوري مي‌جويند.

ابن نجيم که از فقهاي بزرگ حنفي مذهب است، از بسياري از فتواهاي تکفيري خود برگشت و گفت: اگر مسئله‌اي، نود و نه وجه داشته باشد که اقتضاي تکفير دارد و يک وجه اقتضاي غيرتکفير، اين وجه، بر آن نود و نه وجه، رحجان دارد. بعد از همة اين‌ها، چه کسي جرأت مي‌کند بدون حجت و دليل شرعي، مسلماني را تکفير نمايد؟

اما پيروان عقيدة اشعريه و سالکان طريقت تصوف حقيقي: امام محمد عبده- رحمة الله تعالي عليه- درباره آنان مي‌گويد: آنان نهايت دقت را در عمل به دستورات پيامبر اکرم(ص) و اصحاب آن حضرت- رضي الله عنهم- به کار مي‌بندند.

مذهب اشاعره يکي از مذاهب اهل سنت و جماعت است و امام سفاريني حنبلي در کتاب لوامع الانوار مي‌گويد: اهل سنت و جماعت سه فرقه‌اند: اثريه، که امامشان احمد ابن حنبل- رضي الله عنه- است، اشعريه، که امامشان ابوالحسن اشعري- رحمه الله- است و ماتريديه، که امامشان ابومنصور ماتريدي- رحمه الله- است.

بنابراين، مذاهب اهل سنت و جماعت، هم­ گرايش‌ نَقلي را در برمي‌گيرد و هم، گرايش عقلي. گرايش‌ نقلي، در «اثريه» پيروان احمد بن حنبل- رحمه الله- متبلور است و گرايش عقلي را متکلمان، علماي اشعري مذهب و ماتريديان نمايندگي مي‌کردند. آناني که به وضع ادلة عقلي و دفاع در برابر شبهات اعتقادي برخاستند و با بحث و مناقشه با فرقه‌هاي گمراهي که مي‌خواستند با سم پاشي در زندگي مسلمانان، به ترويج عقايد باطلشان بپردازند، کيدشان را به خودشان بازگرداندند.

بنابراين اهل سنت و جماعت، يک مذهب متکامل با سه شاخه است که ادلة عقلي و نقلي را با هم جمع کرده و يقين به باورهاي ديني را براي مسلمانان به ارمغان مي‌آورد. اينان در کليات، متفق­القول و در برخي جزئيات، با هم اختلاف دارند. هيچ­يک از اين فرقه‌ها نمي‌تواند تنها براي خود ادعاي صواب کرده، ديگران را تکفير نمايد. چرا که بر اين اعتقادات، دل‌هاي مسلمانان پيوند خورده، کتاب‌هاي بسيار در تفسير قرآن، شرح سنت، لغت و ادب تصنيف گشته و ميليون‌ها مسلمان، در شرق و غرب عالم به آن باور داشته و هزاران دانشمند، از مکاتب و مذاهب مختلف و شهرهاي گوناگون، به خدمت اين عقايد، همت گماشته‌اند.

اما صوفيه: امام عبدالحليم محمود- رحمه الله تعالي- در فتاوايش دربارة آنان مي‌گويد: صوفيان صافي که در گفتار و کردار، از روي اخلاص به کتاب خدا و سنت پيامبر(ص) پايبند باشند، در ساية اسلامي هستند که خداوند براي بندگانش پسنديده و اساسش بر پاية توحيد خالص و مراقبت الاهي در پيدا و پنهان، خودسازي مبتني بر خدا ترسي، پيوند نيک و حسن خلق با مردم است. خداوند قبلة آنان را در همه چيز قرار داده، دنيا برايشان کشتزار آخرت و اموال در دستشان، براي خيررساني به مردم است و به هيچ وجه به آن دل نبسته‌‌اند.

صوفيان قبل از ظاهر، به پاکسازي باطن مي‌پردازند و اولويت را به کارهايي مي‌دهند که به دل مربوط است. به تربيت روحي و اخلاقي، اهتمام مي‌ورزند و صوفيان صافي و حقيقي به احکام شرع حنيف پاي­بند و از بدعت‌ها و انحرافات در رفتار و کردار، به دورند.

سؤال سوم: چه کسي مي‌تواند مفتي حقيقي در شريعت اسلامي محسوب گردد؟ شايستگي‌هاي اسلامي براي متصدي امر افتاء و هدايت مردم در فهم دين و پيروي از شريعت اسلامي چيست؟

جواب: الحمدلله و الصلاة و السلام على رسوله الامين محمد و علي آله و صحبه اجمعين و بعد؛ در مفتي شرط است:

1- به منابع و مصادر شرع، احاطه داشته باشد تا بتواند با بررسي و تقديم و تأخير شايستة آن‌ها، حکمي را که ظن قوي بر صحت آن است، برگزيند.

2- عادل باشد و از گناهاني که مخل عدالت است، اجتناب ورزد. اين شرط به آن علت است که بر فتوايش اعتماد شود. کسي که عادل نباشد، فتوايش قبول نيست، هر چند که عدالت، شرط فتوا دادن نيست. به عبارت ديگر عدالت شرط قبول فتوا است، نه شرط صحت اجتهاد. ابن قيم– مي‌گويد: از آن جا که ابلاغ احکام الاهي مبتني بر علم به احکام و صدق در گفتار است، احراز مرتبة ابلاغ روايت و فتوا، جز براي دارندگان دانش و راستي، شايسته نيست. مفتي بايد عالم به آن باشد که ابلاغ مي‌کند و در گفتارش صادق و بر طريقة نيک و سيرة پسنديده حرکت نمايد؛ در گفتار و کردارش عادل و پيدا و پنهان و مدخل و مخرجش يکسان باشد. رحمه الله

نووي- رحمه الله تعالي- گويد: شرط مفتي آن است که: بالغ، مسلمان، مورد اعتماد، امين و پاک از اسباب گناه و خلاف مروت باشد، نيز دلي آگاه، ذهني سالم، فکري استوار و کرداري صحيح، داشته باشد. او بايد زيرک باشد، بنده و آزاد، زن و مرد، کور و کر، نزدش يکسان باشند.

شيخ ابو عمرو ابن صلاح- رحمه الله تعالي- گويد: او بايد مثل يک راوي، تحت تأثير خويشاوندي، دشمني، منفعت طلبي و دفع ضرر قرار نگيرد، زيرا مفتي در کار خود، خبر از حکم شرع مي‌دهد، حکمي که اختصاصي به شخص خاص ندارد. او مثل راوي است نه شاهد، فتوايش، به خلاف حکم قاضي الزام­آور نيست، افتاء اخص از اجتهاد است. اجتهاد، استنباط احکام است، چه پرسشي در موضوع شده باشد و يا نه، همان­طور که ابوحنيفه در درسش عمل مي‌کرد و فروع مختلف و فروض متنوع را مطرح مي‌ساخت يا قياس‌هاي مناسب را بر مي‌گزيد تا بر اساس آن استنباط، حکم کند و شايستگي اين قياس‌ها و علت‌هاي آن را بشناسد.

اما افتاء در جايي است که حادثه‌اي اتفاق افتاده باشد که فقيه حکمش را مي‌داند فتواي صحيحي که از مجتهد صادر مي‌شود، علاوه بر شروط سابق­الذکر، شرايط ديگري دارد و آن: شناخت حادثة مورد پرسش، بررسي روحيات پرسش کننده و شناخت جامعه‌اي که در آن زندگي مي‌کند تا آثار مثبت و منفي فتوايش را بشناسد و در اثر فتوايش، مردم دين خدا را به بازيچه نگيرند.

ابن قيم- رحمه الله تعالي- از ابن عبدالله بن بطه- رحمه الله تعالي- در کتابش دربارة خلع از امام احمد بن حنبل- رحمه الله تعالي- نقل کرده است که تصدي منصب افتاء براي هيچ­کس شايسته نيست، مگر آن که داراي پنج صفت زير باشد:

1- نيت پاک، که اگر نداشته باشد، خودش و کلامش تهي از نورانيت است.

2- علم، حلم، وقار و آرامش.

3- توان علمي و شناخت کافي.

4- کفايت در زندگي، وگرنه مردم او را مي‌جوند.

5- شناخت مردم.

توضيح: نيت، اساس کار و عمود آن است. پايه و ريشه‌اي است که کار بر آن استوار مي‌گردد. نيت، روح عمل و راهبر آن است، عمل، تابع نيت است. اگر نيت صحيح باشد، عمل هم صحيح است و اگر فاسد باشد، عمل هم فاسد است. توفيق الاهي، نتيجة نيت پاک است. حلم، وقار و سکينت لباس علم مفتي و زيبايي او است. اگر مفتي عاري از حلم و وقار باشد مثل بدني خواهد بود که برهنه از لباس باشد.

برخي از گذشتگان گفته‌اند: هيچ چيزي همراه با چيز ديگري نشده، بهتر از علم به همراه حلم و مردم از اين نظر چهار دسته‌اند، بهترين آنان کسي است که علم را با بردباري همراه داشته باشد و بدترين آن‌ها کسي است که هيچ­يک را نداشته باشد. سومين گروه، آن‌هايي هستند که به زيور دانش آراسته‌اند، ولي از صفت بردباري، بي‌بهره و چهارمين گروه، بر عکس سومين گروه‌اند.

پس بردباري، زيور دانش و نورانيت و جمال آن است و در مقابلش سبک­سري، شتاب­زدگي، تندي و بي‌ثباتي است.

وقار و سکينت، ميوة علم و نتيجة آن است و مفتي بسيار به آن نيازمند است، زيرا موجب اطمينان قلب و آرامش اوست. ريشة وقار در دل و آثار آن در اعضا و جوارح است. وقار و سکينت، بر دو نوع است؛ عام و خاص، مثل آرامش و سکينت انبياء و مؤمنان که پيروان انبياء هستند. براي دست‌يابي به اين فضيلت، بايد بنده، پيوسته مراقب حضور پروردگار باشد، به طوري که گويا او را مي‌بيند، هرچه مراقبت بيشتر باشد، حياء، سکينت، محبت، خضوع، خشوع، خوف و رجاي او بيشتر مي‌شود و بدون مراقبت، هيچ يک از اين‌ها حاصل نخواهد شد.

اما پشتوانة علمي؛ مفتي، نيازمند توانايي علمي و اجرايي است. سخن حق تا نفوذ کلام نباشد، سودمند نخواهد بود.

بي‌نيازي مادي از آن جهت شرط است که مفتي، محتاج مردم نباشد و چشم به دست آن‌ها ندوخته باشد. دانشمند بي‌نياز، در اجراي علمش تواناتر است و هرگاه محتاج مردم بود، علمش مي‌ميرد و او تنها نظاره‌گر است.

شناخت مردم، اصل مهمي است که مفتي و حاکم به آن نيازمندند. اگر فقيه، مردم شناس نباشد، ستمگر نزد او ستمديده و ستمديده نزد او ستمگر جلوه خواهد يافت و مکر و حيله و فريب مردم در او اثر خواهد کرد. او زنديق را صديق و کاذب را صادق مي‌بيند. او بايد در شناخت حيله‌هاي مردم، هم فقيه باشد تا ترفندها، نيرنگ‌ها و دوز و کلک‌هاي مردم را بشناسد. چرا که فتوا، با تغيير زمان و مکان و منافع و احوال تغيير مي‌يابد و اين‌ها همه از آموزش‌هاي دين خداست.

آن­چه در فتوا مطلوب است، حق، اعتدال و ميانه‌روي است. در حديث آمده است: سددوا و قاربوا و اغدوا و روحوا، شيء من الدلجة، القصد، القصد تبلغوا

استوار باشيد، به هم نزديک شويد، صبح و عصر و کمي از شب با يکديگر رفت و آمد کنيد، ميانه‌رو باشيد، ميانه‌رو باشيد تا به مقصد برسيد.

شاطبي- رحمه الله تعالي- گويد: مفتي‌اي که به بالاترين مرتبة کمال رسيده، مردم را به راه وسط که شايستة توده‌هاست، وا مي‌دارد، نه آنان را به سوي تندروي و افراط مي‌کشاند و نه به سوي بي‌بندوباري و بي‌مبالاتي، دليل بر درستي اين شيوه آن است که شريعت، بدان دستور داده است. همان­طور که گذشت، شارع مقدس از مکلفان، ميانه‌روي و پرهيز از افراط و تفريط را خواسته. اگر مفتيان از اين شيوه خارج شوند، از مقصود شارع بيرون رفته‌اند، لذا خارجان از راه وسط، نزد راسخان در علم مذموم‌اند و نيز اين شيوه، همان است که از سيرة رسول­الله­(ص) و اصحاب گراميش استنباط مي‌شود، همو که شرط است که دارندة همة صفات نيکو باشد، استاد، چهل خصلت در اين مقام برشمرده از جمله:

شرط است که مفتي بالغ باشد، زيرا کودک اگر به رتبة اجتهاد هم نايل شده و احکام را درک کرده باشد، به رأيش اعتماد نيست، ولي به رأي بالغ اعتماد است و سزاوار است که مفتي به زبان عربي، قرآن، علم اصول، تاريخ (ناسخ و منسوخ)، علم حديث، علم فقه و روانشناسي، عارف باشد و نيز به فضيلت عدالت متصف باشد. برخي از علما به صفات شخصي ديگري نيز اشاره کرده‌اند که اسلام، عقل، زيرکي و سرعت انتقال است.

مفتي کل

سعيد عبدالحفيظ حجاوي

 

 


 [1])آل عمران/ 85.

 [2])آل عمران/ 19.

 [3]) خوب است برادران اهل سنت ما، يک نمونه نشان دهند که ائمة شيعه نزد کسي جز پيامبر و امامان قبل از خود درس فرا گرفته باشند- مترجم.

 [4])بقره/ 134.

 [5])حشر/ 10.

 [6])نساء/ 94.

 [7])انعام/ 159.

 [8])مائده/ 93.

 [9])غافر/ 1 و 2و 3.