مجلس صبح چهارشنبه ۲۸-۸-۹۳ (حضرت موسی(ع) و چهل سال بیابان گردی قوم بنی اسرائیل – همه دسته جمعی مقصریم – خانم‌ها)

007

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یک نفر سوال کرده این‌که می‌گویند حضرت موسی چهل سال بیابان‌گرد بود منظور چیست؟ یعنی اینکه بیابان گرد بود. دیگر معنی ندارد. یعنی اینکه خداوند خواست تنبیه‌شان کند و همین این‌که چون در آن ایام تنها قافله و تنها قبیله‌ای که موحد و خداشناس بودند، همین قبیله بنی‌اسرائیل بود. این است که خداوند به اینها توجه داشت، جهتش این است. منتهی اینها خیلی یا دیر فهم یا کُند فهم یا لجوج یا هر چه، بودند. یک وقتی که بنی‌اسرائیل از شهر فرار کردند و تا توانستند همهٔ زیور آلات همسایه‌ها را گرفتند برای اینکه رفتند، گفتند ما یک عیدی داریم شما از زیور آلات هر چه دارید به ما بدهید که ببنیدم و هر چه داشتند گرفتند و به این طریق فرار کردند. خوب البته شما می‌گویید قوم حضرت موسی(ع)، پیغمبر، چطور اموال مردم را گرفتند و در رفتند. اینها در واقع اموال خودشان بود چند صد سال در مصر بندگی می‌کردند یعنی بدون مزد کار می‌کردند. شاید این را که گرفتند ده یک، مزدشان هم نبود. ولی به هر جهت بنا بر امر خداوند این‌ها را گرفتند و رفتند، به لب دریا یا رودخانه رسیدند این طرف رودخانه و دریا بود نمی‌توانستند رد شوند، پشت سر نگاه کردند قشون فرعون بود. آخر صبح که شده بود فرعون بیدار شد و دید این‌ها در رفتند فوری یک عده‌ای را دنبالشان فرستاد که آن‌ها را بگیرند. جلو دریا یا رودخانه، پشت سر قشون فرعون! همه اینقدر به موسی غُر زدند که این چه بازی است که در آوردی؟ ما را کشاندی اینجا گیر کردیم، ما الان نمی‌توانیم رد شویم. موسی به خونسردی می‌گفت که، نخیر! خدا من را راهنمایی کرده است. که داستانش را در سینما دیده‌اید و در کتاب‌ها خوانده‌اید.

با این وجود با این عظمتِ موسی و عظمت وحی الهی که دیدند، مع‌ذلک وقتی بیرون آمدند و کمی جلو رفتند دیدند یک عده‌ای بُت و یا گاو می‌پرستند. گفتند برای ما یک خدایی بگذارد، این قدر نفهم بودند، خیلی این‌ها لجوج بودند. خدا گفته بود من به شما جایی را نشان می‌دهم. یک جایی را نشان داد، که گفت این اراضی مال شما و فرزندان شماست تا هر وقت می‌خواهید. بروید اینجا. اینها گفتند نه ما خبر داریم یک قوم خیلی قوی و نیرومندی هستند و ما جرأت نمی‌کنیم برویم، تو خودت و خدای خودت بروید این‌ها را بیرون کنید تا ما بیاییم. خداوند هم این‌ها را تنبیه کرد و گفت حالا که اینجا نمی‌روید چهل سال باید بیابان‌گردی کنید. یعنی مثل قوم‌های بیابان‌گرد، (ما می‌گوییم قربت‌ها و کولی‌ها) بگردید. آن‌ها چهل سال واقعا بیابان‌گرد بودند. بیشتر احکام موسی(ع) هم در این ایام مقرر شد. در مدتی که بیابان‌گردی می‌کردند در یک جا وقتی خداوند موسی(ع) را احضار کرد که بیا. اول سی روز قرار شد باشد که موسی به قوم خودش گفت من سی روز می‌روم، با خداوند خلوت دارم. بعد که رفت بعد از سی روز خداوند گفت نه سی روز کم است چهل روز. ده روز دیگر هم ماند. در این فاصله بنی اسرائیل دیدند که موسی گفته بود سی روز، حالا از سی روز بیشتر شد. باز طغان کردند گفتند کلاه سر ما گذاشته است و آن داستان گوسالهٔ سامری پیش آمد بعد که موسی برگشت، خیلی عصبانی شد. موسی خیلی زود غضب می‌کرد. موسی دید اینطوری هستند، بنا به امر خدا.

موسی نگاه کرد، به یک علامتی که خداوند گفت، همه آنهایی که بُت یا گوساله را پرستیده بودند این‌ها را جدا کرد. تورات می‌گوید سه هزار نفر بودند این سه هزار نفر را جدا کرد بعد خداوند گفت همه‌ی آن‌ها را (بت پرستان) بکشید. کشتند. بعد تا این آخر چهل سالی که خداوند فرموده بود تمام شد، به زمین موعود رسیدند که آنجا باید بروند. دیگر فهمیده بودند. خداوند به موسی وحی کرد گفت این زمین مال شماهاست، بروید. منتهی تو نباید وارد بشوی، موسی اطاعت کرد. آماده شد که گوشه‌ای بگیرد. بعد پرسید، خدایا چشم اطاعت کردم ولی اینقدر که آمدم من هم با این‌ها بودم. چرا نباید به این زمین بروم که با آرامش زندگی کنیم؟ خداوند فرمود مگر یادت نیست سه هزار نفر را یک تنه کشتی خم به ابرو نیاوردی؟ موسی گفت چرا! ولی خدایا من که از خودم نکردم تو فرمودی، خداوند مثل اینکه گفت من گفتم ولی دلت نسوخت؟ شاید به یاد موسی آمد، یادش آمد که در آن دفعه‌ای که خداوند مأمورینی فرستاد که قوم لوط را از بین ببرد، بعد که حضرت ابراهیم خبر شد یعنی خود خدا گفت به ابراهیم هم بگوییم و حضرت ابراهیم خبر شد. گفت خدایا چرا می‌خواهی یک قبیله را از بین ببری؟ آخر خانواده‌ٔ لوط که نماینده توست و برادرزاده‌ی من است. خدا فرمود نه خانواده لوط را نجات می‌دهم، همین‌طور چانه زد، چانه زد، گفت ده نفر اگر مؤمن در این قبیله پیدا کردی همه را نجات می‌دهم، که پیدا نکرد. خلاصه حضرت ابراهیم با خداوند چانه زد و یک تعدادی را نجات داد. موسی(ع) این کار را نکرد. موسی(ع) همین که گفتند بکن، کرد. دیگر هیچ فضولی در این کار نکرد. این‌که بنی اسرائیل چهل سال بیابان‌گردی کرد برای تکمیل تربیت‌شان بود.

مشکلات کلی که همه دارند برای همه هست؛ برای همه هست نه اینکه بگوییم حالا که همه دارند ما هم داشته باشیم، نه! برای همه هست علامتِ این است که دسته‌جمعی همه‌مان به درگاه خدا مقصر هستیم. الان تمام بشریت؛ همه جا نگاه کنید همه جا جنگ و ناراحتی و فقر مادی و همه‌ی اینها هست، برای اینکه خداوند را آن طوری که باید عبادت نمی‌کنیم. عبادت ما شده فقط به زبان. چله بگیریم نمی‌دانم چی بگیریم، هیچ دل‌مان تکان نمی‌خورد. ان‌شاءالله خداوند خودش دل‌های ما را صاف و پاک کند.